پاسخ امام حسین(علیه السلام)
در جواب، حسین(علیه السلام) نامه میفرستد (شش نفر بودند از سران قبائل بصره، مالک ابن اسود، منذرابن جارود، مسعود ابن عمر، احنف ابن قیس، یزید ابن مسعود، عمرو ابن عبید. خیلیها بودند خطاب به این شش نفر است)
«اَمّا بَعد فَاِنَّ ا... اصطَفَی محمداً (صلی ا.. علیه و آله) عَلَی خَلقِه وَ اَکرَمَهُ بِنَبُوَّتِه وَاختارَهُ لِرِسالَتِه ثُمَّ قَبَضَه ا... عَلَیه» خداوند پیغمبر را مبعوث کرد. بعد نبوت را به او داد و رسالت را و بعد هم از دار دنیا رفت. «وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ وَ بَلَغَ ما اَرسَل بِه» خیرخواهی کرد برای بندگان، آنچه از احکام الهیّه بود را تبلیغ کرد «وَ کُنّا اَهلَهُ وَ اَولیائَهُ وَ اَوصیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بَمَقامِه فِی النّاس» این جا حسین(علیه السلام) وارد میشود به جایگاه خلافت. آن کسی که شایسته است که جانشین پیغمبر بشود کیست؟ یزید مُعلن به فسق نیست.
یک بخش این نامه را میگذاریم کنار چون خیلی مفصّل است بعد میفرماید: «وَ قَد بَعَثتُ اِلیکُم رسولی بِهذا الکِتاب» من نمایندهام را با این نامه فرستادم «وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ ا... وَ سُنَّةِ نَبِیِّه» من شما را دعوت میکنم به کتاب الهی و سنت پیغمبر «فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحییَت» این همان بود که عرض کردیم این را صریح میگوید، سنّت پیغمبر در جامعه مُرد؛ بدعت زنده شد و جای او را گرفت؛ یعنی اسلام دارد میرود جای آن یک چیز دیگری دارد می آید. «وَ ان تَسمَعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» اگر شما گوش به فرمان هستید من میگویم چه کار کنید و آخر نامهاش «والسلام علیکم و رحمة ا...». حسین(علیه السلام) دید دارد هَدم دین می شود. بدعت هَدم و نابودی بود. لذا حضرت میخواست از دین اسلام حفاظت کند، جلوی بدعت را بگیرد.
نامه میرسد بصره. یزید ابن مسعود که از اشراف بصره بود و بُرد او زیاد بود وقتی که نامه به او رسید، همه سران بصره را جمع کرد، برای آنها سخنرانی کرد و همه هم اظهار وفاداری کردند. (اینها همه در تاریخ هست) خبردار شد که امام حسین(علیه السلام) وارد کربلا شده است. دوازده هزار لشکر فراهم کرد، اصلاً واجب و لازم بر حسین(علیه السلام) بود، بُرد را ببینید، دوازده هزار. از بصره به سمت کربلا حرکت کرد. از بصره تا کربلا فاصله زیاد است. این که آمد بیرون چه بسا همان اوائل راه بود کسی رسید به او و گفت ای امیر، حسین(علیه السلام) را کشتند، تمام شد. سر از بدنش جدا کردند. به قدری این ناراحت شد گفت خدا دهانت را بشکند. حتی یک جمله دیگر گفت: اگر همچنین چیزی باشد من همین الآن خودم شکمم را پاره میکنم.
در معرض نابودی قرار گرفتن همه احکام اسلام در عصر یزید
این طور نبود که امام حسین(علیه السلام) یک مقابله کوچک را می دید، نه او تا طول تاریخ بشریّت را داشت میدید که اگر مقابله نکند از اسلام خبری نیست. یک وقت میبینیم یک حکمی از احکام اسلام دارد پامال میشود این هم بدعت است، هَدم است؛ نه اینکه بدعت نیست. امّا یک وقت میبینیم مجموعه دارد میرود. حسین(علیه السلام) دید مجموعه دارد میرود اسلام دارد می رود نه فقط حکمی از اسلام. اینها را اشتباه نکنید آقا، صحبت این نبود که یکی از احکام اسلام دارد پایمال میشود، اصلش دارد میرود. اینها تا قبل از یزید جرأت نمیکردند این هم که مقابله ای نبود برای این جهت بود. حسین(علیه السلام) دید اصلش دارد میرود، دین اسلام دارد هَدم می شود.
شیعی نبودن قیام حسینی
نکته دوم؛ اینجا بحث عامّه خاصّه، سنّی شیعه نیست؛ اگر میرفت همه رفته بود نه سنّی بود نه شیعه بود. قیام، قیامِ شیعی نبود (بروید آقا دقت کنید حرفها را ببینید چه میگوید امام حسین؟) سنّت پیغمبر دارد میرود، کتاب الهی دارد میرود. بحث شیعه و سنّی نیست اینجا. این را در نظر بگیرید اصل اسلام دارد میرود و یگانه کسی که می تواند جلوی آن را بگیرد کیست؟ حسین(علیه السلام) است. این که ما می گوییم «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ (صلی ا... علیه و آله) وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ» اینجا اصل اسلام است. بحث سنّی، شیعه نیست.
منحصر بودن مقابله با بدعت به امام حسین(علیه السلام)
همه اینها که از اصحاب پیغمبر و تابعین بودند همه میدانستند که مسئله منحصر به امام حسین(علیه السلام) است. عبدا... ابن عبّاس مفسّر معروف از اصحاب پیغمبر است، وقتی میبیند معاویه مرده و حضرت هم میگوید من با یزید بیعت نمیکنم میآید پیش امام حسین(علیه السلام) و میگوید: جز این من نمیتوانم بگویم اینها کافرند. این عبدا... ابن عبّاس یک آدم کوچکی نیست بروید شرح حال او را ببینید، اولین مفسّر قرآن است. میگوید اینها کافرند (وَ لا یَأتونَ الصَّلاه اِلاَّ وَ هُم کُسالی وَلا یَذکُرونَ ا... اِلاَّ قَلیلاً فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلاَ) امّا تو پسر رسول خدا (صلی ا... علیه و آله) هستی، تو امیر و سرور ابراری، پسر دختر پیغمبری، تو نور دیده علی(علیه السلام) هستی...آنها را میگوید کافرند امّا تو همچینن جایگاهی داری.
بروید مراجعه کنید به تاریخ موقعیت آن زمان را ببینید که آنها در چه موقعیتی قرار داشتند. امام حسین(علیه السلام) به این نکات توجه داشت. یگانه کسی که از او میترسیدند امام حسین(علیه السلام) بود. عبدا... ابن زبیر هم رفته بود با آنها کاری نداشتند. فقط از یکی میترسیدند.
ما اتّفاقا در باب بدعت در روایت داریم که اگر یک کسی یک چنین جایگاهی در جامعه داشت که می توانست با رُعبش اهل بدعت را بترساند خدا قلب او را از ایمان و امن پُر می کند. روایت از پیغمبر اکرم است قال رسولُ ا... (صلی ا... علیه و آله) «مَن اَرعَبَ صاحِبَ بِدعَةٍ مَلَأَهُ ا... قَلبَهُ اَمناً وَ ایماناً» من متن روایت را گفتم. اینها فقط از امام حسین(علیه السلام) میترسیدند، چون جایگاهش را میدانستند. تنها هم کشور عراق نبود. یکی از کسانیکه نصیحت کرد امام حسین(علیه السلام) را جابر ابن عبدا... انصاری بود که پیشنهاد کرد به اینکه برو یمن چون شیعیان شما یمن هستند، اینها فدایی تو هستند. امام حسین(علیه السلام) همه اینها را دقیقاً میدانست. همه را بررسی کرده بود وظیفه الهیاش هم همین بود. لذا شما ببینید چه در نامه هایش، چه در گفتارهایش همین را مطرح میکند. وظیفه من حفظ این دین است و الآن دارد هَدم دین می شود، لذا حرکت می کنم هر چه بشود بشود.
برخورد امام حسین(علیه السلام) با حّربن یزید ریاحی
شنیدید که امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد تا میتوانست سراغ خیلیها رفت. در آن برخوردی که با حرّ ابن یزید ریاحی کرد آن ها آمدند و حسین از آنها پذیرایی کرد. همه آنها تشنه بودند حتی مرکبهاشان را هم با دست مبارک خودش آب داد. موقع نماز بود به حرّ فرمود برو با اصحابت نماز بخوان ما هم میخواهیم نماز بخوانیم گفت نه، ما با شما نماز میخوانیم. حسین ایستاد همه آنها ایستادند.
خطبه امام حسین(علیه السلام)در باب مقابله با هَدم دین
بعد خطبهای خواند که دو تا چیز دارد یکی را میگوییم: رو کرد به مردم و گفت پیغمبر گفته است اگر یک حاکم ستمگری بیاید، حرام خدا را حلال کند، عهدهای الهی را بشکند (مراد از شکستن عهدهای الهی مخالفت با قرآن است «ناکِثاً لِعَهدِ ا...») مخالف سنّت رسول ا... باشد، در بین بندگان به معصیت رفتار کند، از این طرف هم یک نفر نیاید نه قولاً و نه فعلاً با او مقابله کند، برخورد با او نکنند به تعبیر ما با او مماشات کند، با او کنار بیاید «حَقًّا عَلَی ا...» که جایگاه این را جهنّم قرار دهد. آگاه باشید.
اوّل به قول ما طلبهها یک کبری کلّی گفت بعد صغرا و مصداقش؛ اینها که میبینید آمدند سر کار، اینها تمام کارکنان شیطانند «وَ تَرَکوا طَاعَةَ الرَّحمن وَ اَظهَروا الفَسادَ وَ عَطَّلُوا حدود و استَأثَروُا بالفَیئِ وَاَحَلوّا حَرامَ ا... وَ حَرَّموا حَلالَه وَ اَنَا اَحَقّ» هر دو را گفت. دین دارد از بین می رود.
آن کسی که وظیفهاش است جلوی این کار را بگیرد من هستم، من باید این کار را بکنم، من سزاورم. «و اَنا اَحقّ» بعد هم می گوید «وَ قَد اَتَتنی کُتُُُبُکُم و قَدِمَت عَلیَّ رُسُلکم» نامههایی که از کوفه فرستادید آمد. همین دو مطلبی که گفتم، شما اگر نگاه کنید حسین(علیه السلام) چه در نوشتههایش، چه در گفتارش همین را دارد میگوید. اینجا گفتم حسین(علیه السلام) چه بود؟ مصلحی بود غیور و هدفمند. که اگر آن حرکت نشده بود از اسلام چیزی نبود. یک وقت اشتباه نکنید حرکت شیعی نبود. بعد هم می گوید به اینکه نوشتههاتان آمد و… حرّ میآید می گوید من جزو این کسانی نبودم که خدمت شما چیزی نوشته باشند چون بعدش امام حسین(علیه السلام) میگوید شما کوفیها به من نامه نوشتید بیا، خودم که نیامدم. تا اینکه قضیه به اینجا میرسد که سوار مرکب میشوند تا به حسب ظاهر برگردند، حرّ میآید جلوی او را میگیرد. حضرت به او رو میکند و میگوید «ما تُرید ثَکَلَتکَ اُمُّک» حرّ میگوید نمیگذارم بروید. میگوید چه میخواهی؟ مادر به عزایت بنشیند. اینجا شروع میشود آن مسائلی که در درون حُرّ بود. به حسین(علیه السلام) گفت: اگر غیر از تو بود نام مادر من را برده بود عین او اسم مادرش را میبردم. چه کنم که مادر تو فاطمه است نمی توانم مگر اینکه به بهترین وجه نام مادرت را ببرم!
امام حسین(علیه السلام) حرّ را به کربلا آورد
یک مطلبی به شما بگویم؛ تا به حال شما شنیدید حرّ امام حسین(علیه السلام) را آورد کربلا. درست است؟ من میگویم امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. من عکسش را میگویم، امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. میخواهم بگویم حسین جان میشود دست ما را هم بگیری ببری کربلا؟ همانطوریکه حرّ را بردی کربلا. خُب دست ما را هم بگیر ببر کربلا. با خودش حرّ را کشاند آورد. ببینید چه جوری میآورد و به سعادت میرساند.
توبه حرّ بن یزید ریاحی
مینویسند روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) با سردار لشگرش ابالفضل آمدند، عمرسعد هم با سردار لشگرش حرّ آمد. مذاکره و پیشنهادهایی بود. بالاخره عمر سعد قانع نشد، حرّ رو به عمر سعد کرد گفت: چه کار می خواهی بکنی؟ پیشنهاد حسین(علیه السلام) را قبول نمیکنی؟ گفت: نه قبول نمیکنم. جنگی کنم کوچکترین و آسانترین آن این باشد دستها از بدنها جدا بشود، سرها از پیکرها جدا بشود. مینویسند حرّ جوابش را نداد، سوار مرکب بود آرام آرام آمد فاصله گرفت آمد کنار. مهاجر ابن اوس میگوید؛ نگاه کردم دیدم حرّ دارد بدنش میلرزد به او گفتم؛ ای حرّ اگر از من از سرداران کوفه سؤال میکردند از تو تجاوز نمیکردم این چه حالیست در تو می بینم؟ چرا میلرزی؟ گفت: ای مهاجر خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم، به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمی کنم. میگوید یک وقت دیدم آرام آرام دارد میرود به سمت خیام حسین(علیه السلام) اما یک جملهای هم زیر لب میگوید «اَللَّهُمَّ اِلَیکَ اَنَبتُ فَتُب عَلَیَّ» خدا من به سوی تو آمدم توبه من را قبول کن «فَاِنّی فَقَد اَرعَبتُ قُلوبَ اَولیائِک» آخر من دل حسین را لرزاندم «وَ اَولادِ بِنتِ نَبیِّک» من دل بچّههای پبغمبر را لرزندام، دل زینب را لرزاندم. میگویند رسید نزدیک خیام حسین(علیه السلام) حالا نمیدانم پیاده شد صورتش را روی خاک گذاشت یا سرش را پایین آورده بود که میگویند حسین(علیه السلام) آمد گفت «اِرفَع رَأسَک» سرت را بلند کن من تو را کربلا آوردم چرا سر بزیری؟ تو سربلند باش. رو کرد به حسین(علیه السلام) گفت «هَل لی مِن تَوبَة» حسین جان آیا توبه من قبول است؟.... (با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ __ سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
مهدویت(6):
پرسش:
در خیلی از احادیث اشاره شده است که هر کس امام زمان خود را نشناسد هیچ یک از عباداتش قبول نیست، آیا منظور از این احادیث فقط دیدن و زیارت امام زمان می باشد؟ یا دانستن نام و کنیه ایشان و اعتقاد به حضور ایشان کفایت می کند؟
پاسخ:
وظیفه ما در زمان غیبت امام زمان در یک کلمه خلاصه می شود و آن چشم به راه ظهور آن حضرت بودن است که در روایات از آن به انتظار فرج تعبیر شده و از نیکوترین و ارزشمندترین اعمال محسوب گشته است.
رسول اکرم فرمودند : "با فضیلت ترین اعمال امت من انتظار فرج از سوی خداوند عزوجل است."
... اگر واقعاً منتظر کسی باشیم، درهمه حال و در همه جا به یاد او خواهیم بود ... آیا می توان کسانی را که روزها، هفته ها و ماهها می گذرد و هرگز به یاد حضرت مهدی(روحی له الفداه) و ظهور آن حضرت و آماده ساختن خویش برای شرکت در قیام ایشان نیستند، منتظر فرج دانست؟
از مظاهر یادکردن ایشان دعاهای فراوانی است که در زمان غیبت در رابطه با امام زمان و ظهور آن حضرت و توفیق شرکت در قیام ایشان وارد شده است و پیشوایان معصوم ما را به این دعاها توصیه فرموده اند(مانند دعای فرج و دعای عهد).
نکته ای که در اینجا حائز اهمیّت است آنکه این غیبت یک طرفی است بدین معنی که تنها ما از زیارت امام زمان محروم هستیم اما آن حضرت ما را می بینند و شاهد رفتار و گفتار ما هستند.
یار نزدیک تر از من به من است این عجب بین که من از او دورم
چنانکه در روایات داشتیم آن حضرت در مراسم حج حاضر شده ناظر اعمال مردم هستند، ولی مردم آن حضرت را نمی بینند.
همچنین در روایات آمده است : "در هر هفته دو مرتبه، روزهای دوشنبه و پنج شنبه گزارش اعمال مردم به امام زمان همان عصر عرضه
می گردد. بنابراین در این زمان که حضرت مهدی امام زمان و ولی عصر هستند رفتار همه ما به آن حضرت عرضه میگردد و ایشان از چگونگی آنها آگاهند. پس بر ما لازم است سخت مراقب اعمال خود باشیم، مبادا که ادعای منتظر ظهور بودن با دروغ باشد.
منابع و مآخذ : با استفاده از کتاب "آموزش عقاید"، ج2، تألیف محسن غرویان، محمد رضا غلامی، سید محمد حسین میرباقری، صفحات 389 و 392
**
به بهانه نوروز:
از این خیابان به آن خیابان! از مترو به اتوبوس ... از این مغازه به آن مغازه! حالا که چه؟ قرار است عید بیاید؟! منتظری تا خودکارت هشتِ سمت راستی را نُه بنویسد؟! ته مانده اسفند را هر روز با دستانت می شماری و گاهی هم سری به تقویم ته خط رسیده امسالت میزنی تا مثلاً بدانی یکم فروردین چند شنبه است؟! سال چه ساعتی تحویل می شود؟!
سرک کشیدنت از پشت شیشه مغازه ها و یک حساب سرانگشتی از کیف پولت هم دیدنی است ... گاه هم برایت آه دارد! آه های رنگی با جنس ها و قیمت های مختلف! آه پایین شهری و بالاشهری! شاید آه آبی شال ایتالیایی 35 هزار تومانی که چارچوب آسمان چشمان ستاره شده... یا آه پاره پاره یک شلوار جین آمریکایی 90 هزار تومانی برای نیما یا مینا! و آه سرخابی یک دمپایی5 هزار تومانی با پولک های نقره ای برای هدیه 10 ساله! گاه هم مشتری میشوی و آغاز پرسه زدنت در جشنواره رنگارنگ پوشیدنی ها ... و حتی چانه زدن بر سر 200 تومان!
تو هم رنگ سال میخواهی! آخر مگر میشود از قافله رنگ ها جا ماند؟! بعضی رنگ سالمان بوتیک های جردن و ونک است و بعضی هم کمی آن سوی مرزها، دلسپار ماهواره ...! خوب بلدیم خودمان را رنگ کنیم. خوب بلدیم شهرمان را رنگ کنیم! راستی امسال تهران چه رنگی میشود؟ شاید هفت سین را از ماهی قرمزهایی میگیریم که نو رسیده اش کمی قیمت دارد! و آخری ها چوب حراج به باله هاشان میخورد و 4 تا میشود هزار تومان!
عید آمده بهار شده اما نه برای خیلی هامان! خیلی هامان جا مانده بر سر سفره هفت سین عید آن سال! سالش را تو بگو ... جا مانده کدام سالی؟ خیلی هامان یاد گرفته ایم با فصل باشیم با شال گردن و باد بزن ... با روزهای باشیم .. از شنبه تا پنج شنبه ... خیلی هامان یادمان رفته با گل ها عکس خانوادگی بگیریم و عکس یادگاری میگیریم! خیالت راحت! خیلی هامان هشتاد و نهی نمی شویم! حالا هی از این مغازه به آن مغازه! ... «می رسد بهار و من، بی شکوفه ام هنوز ...»
به بهانه ماجرای فدک:
فدک سرزمینی بود که بدون جنگ و خونریزی به دست پیامبر(صلی ا... علیه و آله) رسیده بود که متعاقب آن آیه 26 سوره مبارکه اسراء خطاب به پیامبر نازل شد که «حق نزدیکان خود را بپرداز» و پیامبر بر اساس این دستور الهی فدک را به دخترشان بخشیدند.
بعد از رحلت پیامبر (شما بخوانید شهادت!)، اولی، خلیفه غاصب، فدک را برای تضعیف اهل بیت(علیهم السلام) غصب کرد و دست اهل بیت را از یک پشتوانه مالی کوتاه نمود تا نتوانند مقابل حکومت ایستادگی کنند. حضرت زهرا(سلام ا... علیها) با پهلوی شکسته و آن حال بیمارشان به سوی اولی رفتند برای باز پس گیری حقشان. ایشان در ماجرای غصب فدک همانند ماجرای غصب امامت از امام و ولی خویش، دفاع کردند. ایشان انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را می دیدند. ایشان غضبناک نزد اولی رفتند و احقاق حق نمودند. اولی از ایشان شاهدی برای ادعایشان خواستند. حضرت فاطمه(سلام ا... علیها)، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ام ایمن که به گفته پیامبر او یکی از بهشتیان است را به عنوان شاهد معرفی نمودند. اما اولی و دومی سخنان آنها را نپذیرفتند و بهانه جویی کردند.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند حضرت فاطمه به امر امیرالمؤمنین به سوی اولی رفتند و فرمودند: جانشینی و خلافت پدرم را ادعا کردی و بر جای او تکیه زدی، به فرض هم که فدک مال تو باشد. وقتی که من آن را به عنوان بخشش بخواهم شایسته است که فدک را به من بدهی. اولی قانع شد و در کاغذی فرمان بازپس دادن فدک را به حضرت دادند.
در هنگام بازگشت، در هنگامی که حسنین همراه ایشان بودند، دومی را دیدند و ...... ماجرای فدک!
خطبه فدکیه:
آنگاه ایشان همه شهود و دلایل خود را در مطالبه حقشان ارائه کردند و ابوبکر از پذیرش آن خودداری نمود. حضرت تصمیم گرفتند ماجرا را در میان همه مردم بیان کنند. ایشان در میان گروهی از بانوان، به مسجد پیامبر رفتند و بر ابوبکر که در میان گروهی از انصار و مهاجر و دیگران نشسته بود وارد شدند. به دستور حضرت پرده ای پیش رویشان کشیدند و حضرت خطبه خود را با گواهی به وحدانیت خدا و بیان فلسفه خلقت موجودات و شهادت به نبوت پدر خویش آغاز نمودند.
سپس فرمودند: ای مسلمانان آیا این حق است که ارث من به زور گرفته شود؟ ای ابوبکر آیا این در کتاب خداست که تو ارث پدرت را ببری و من از پدرم که رسول خداست ارث نبرم؟ عجب دلیل زشتی آوردی که پیامبران ارث نمی گذارند. دیدار به قیامت! حسبی ا... ونعم الوکیل (خدا مرا کافی است و اوست بهترین وکیل)
شهید مطهری در مورد این خطبه می فرمایند: همین یک خطبه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند، از حقش هم دفاع میکند و مطالبات خویش را میگوید. او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است اما نمی رود بالای منبر که خودنمایی کند بلکه زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفتند و زن و مرد مجلس را منقلب کردند که این کار به معنی این است که حضرت هم شخصیت دارد و هم عفت و هم پاک دامنی و هم حریم.
(نکته: ماجرای فدک در نشریه شماره 11 نیز آورده شده است.)
**
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(4)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که این حرکت هدفمند بود و این قیام صحیفهای بود از درسهای معرفتی، اخلاقی و فضیلت انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی برای ابناء بشر. و منشأ او عبارت از آن غیرت نسبت به حفظ دین بود. چند روایت مطرح شد، حالا یک مقدار توضیح میدهیم و میرویم سراغ کلمات خود حسین(علیه السلام).
نامه سران بصره به امام حسین(علیه السلام)
به عنوان شواهد که مسئله را مطرح میکنیم از خود حسین(علیه السلام) میخواهم بیاوریم، شما تا به حال شنیدید که امام حسین(علیه السلام) از کوفه به مکّه برایش نامه ها آمد. چندین هزار نامه آمد. بعد هم امام حسین(علیه السلام) حضرت مسلم را به عنوان نماینده خودش فرستاد و جواب نامه آنها را داد، این طور نبود که فقط یک بخش از قلمرو اسلام بود، یا فقط کوفه بود نخیر، همه بخشها بود. من بخش دوم را میگویم؛ از بصره؛ سران بصره نامه مینویسند به حسین(علیه السلام) نمیخواهم آن را نقل کنم، عُمده، جواب نامه و اصل قضیّه است. نامه به دست حسین(علیه السلام) میرسد. آن ها هم همین را اظهار میکنند که آقا تکلیف ما چیست؟ به تعبیر من، ما خلاصه تو را قبولت داریم.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
دعا کن زود برگردیم مولا ...
قدیم تر ها که بچه بودیم وقتی پای منبرها می نشستیم؛ اولین اشعاری که خوانده می شد برای صاحبمان بود (البته اکنون نیز چنین است!). آن وقت ها نگاهمان به چشمان اشک آلود پیرمردهای مسجد می افتاد، نمی فهمیدیم چرا گریه می کنند! این همه بی تابی برای چیست؟ بعدها که کمی بزرگتر شدیم فهمیدیم سالهاست که روضه خوانان، روضه فراق می خوانند و مستمعین کارشان جز اشک و آه نیست. سالهاست که دعای فرج، پای ثابت روضه هاست و ...
چه خوش باورند آنها که می خواهند شما را با ساز و آواز بیاورند؛ به آنها بگویید هزار و اندی سال است که با گریه نیامدید ... آقایان بروند و خوش باشند که در فلان مراسم یا همایش که به نام حضرت برگزار شده بود، شرکت کردند و پای سفره رنگین آن نشستند و بعد از صرف شام، آن هم از نوع مفصل، آهی از سر سیری کشیدند که کجایی آقا؟! ای کاش این جمعه بیایی! چقدر خوش خیالند آنها که می خواهند با این شکم های برآمده به جنگ فقر و فساد و تبعیض بروند و در رکاب حضرتش باشند. این انتظار، ارزانی خودتان! چه کج فهمند آنها که قصرها می سازند و خاضعانه بر سَردرِ آن می نویسند: «هذا مِن فضل ربی!!». ای تنهاترین! کدام قرائت از زندگی شما، ما را به اینجا رساند؟ کدام سیره و سنت نبوی ما را بر سر این سفره های تجمل نشاند؟ کدام حق، نا حق شد و کدام باطل، حقیقت؟ بگذریم! اینجا برای از تو نوشتن مرا کم است! این فراموشی ها، این کج فهمی ها، این مصلحت اندیشی های حقیقت کُش؛ همه از برکات غیبتِ ماست. ما که یک عمر غایب بودیم از حضور شما. برایمان دعا کنید شاید که برگردیم ... دعا کنید زود برگردیم مولا ... (برگرفته از روزنامه کیهان)
مصلح غیور(3)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام امام حسین(علیه السلام) بود، این حرکت درسهای معنوی و معرفتی، فضائل انسانی، امور دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی و غیره را برای ابناء بشر دارد و به اینجا رسیدیم که یک بُعد در حرکت امام حسین(علیه السلام) که خود حضرت آن را مطرح فرمودند، اصلاح امّت جد بود. یعنی اصلاح جامعه. که حضرت نگذارند آنچه را که بر خلاف احکام الهیّه است در جامعه شکل بگیرد و حفاظت از دین جدّشان، که در بُعد اخلاقی عبارت از غیرت دینی است. لذا حسین(علیه السلام) یک مصلح غیور بود؛ بالاترین غیرت، غیرت در دین و آن هم مقابله کردن با بدعت است.
بدعت و بدعت گزاران و نکوهش آن در روایات
حالا به طور خلاصه وارد بحث بدعت میشویم؛ ما روایاتی داریم در باب اصل بدعت. علی(علیه السلام) می فرماید: هیچ چیزی دین را مثل بدعتها ویران نکرد، بدعت ویرانگر دین است؛ یک روایتی است از پیغمبراکرم دارد «کُلُّ بِدعَهٍ ضَلالَهٌ وَ کُلُّ ضَلالَهٍ سَبیلُها اِلیَ النّار». حسین(علیه السلام) هدفمند حرکت کرد، بقاء اسلام به همین حرکت حسین(علیه السلام) بود و بالاترین هدف بود. میرویم سراغ بدعتگزاران؛ در رابطه با آنها روایات متعدّده داریم؛ روایت از پیغمبر اکرم است «اَهلُ البِدَع شَرُّ الخَلقِ وَ الخَلیقَه» کسانیکه بدعتگذار هستند شرّ مخلوق هستند. خلیقه: به دو معنای مردم و هم حیوانات و جنبندهها. یا یک تعبیری از پیغمبراکرم هست؛ یعنی بدعتگذاران سگهای جهنّم هستند، ببینید چه تعبیراتی!
نقش آگاهان مقبول در برخورد با بدعت وبدعت گذاران
میرویم سراغ برخورد با این افراد، و با بدعت در اصل برخورد با آن. نسبت به افراد، این وظائف مختلف است، یک سنخ افرادی در جامعه هستند که جایگاه خاصّی دارند از نظر مردم. مثلاً ائمه(علیهم السلام) که فرد شاخصش هستند، آگاهان نسبت به دین هستند و به تعبیر ما نسبت به معارف دینی، احکام الهیّه، صحیح را از سقیم، حق را از باطل خوب تشخیص میدهند. مردم آنها را میپذیرند یعنی حرفهای آنها، حرکات آنها حجّت است برای آنها، آگاهانی هستند مقبول. در باب برخورد با بدعت در جامعه به این معنا که گفتیم وظیفه حسّاس وسنگین متوجّه آنها است.
روایاتی در باب وظیفه آگاهان در مقابله با بدعت
لذا میبینیم در معارف ما همینها هدفگیری میشوند. حالا یکی، دو روایت بخوانیم، روایت از پیغمبراکرم؛ اگر در امّت من بدعتها آشکار شد واجب است بر آن کسانی که آگاهان هستند آن آگاهیای را که دارند اظهار کنند، بگویند به اینکه این الهی نیست، این به تعبیر من شیطانی است، اگر این کار را نکردند لعنت خدا بر آنها باد.
در یک روایتی است؛ باز از پیغمبراکرم «اِذا ظَهَرَتِ البِدَع و لَعَنَ آخِرَ هذِه الأُمَّه اَوَّلَها» بعدیها آمدند، فهمیدند قبلیها بدعتی گذاشتند، لعنتشان کردند «فَمَن کانَ عِندَهُ عِلمٌ فَلیَنشُرهُ» آن که آگاه است واجب است که این را نشر بدهد «فَاِن کاتَمَ العِلمَ یَومَئِذٍ کَکاتِمِ ما اَنزَلَ ا... عَلی
مُحَمَّد(صلی ا... علیه و آله)» اگر این کار را نکرد مثل این است که آن وحیهای الهی که بر پیغمبر نازل شده، احکام الهی را پنهان کاری کند؛ نگاه کنید آنجا تعبیر پیغمبراکرم «فی امتّی» داشت. حسین(علیه السلام) هم در وصیتنامهاش به محمد ابن حنفیه چه گفت؟ اصلاح امّت. یعنی من میخواهم این بدعتهایی که دارند میگذارند را اصلاح کنم؛ حفاظت از دین پیغمبر؛ خیلی روشن است گام به گام پیش میرویم؛ اینها جزء معارف ما است. ما روایات دیگر هم داریم که اگر این کار را نکند اصلاً نور ایمان از این سلب میشود. این روایت هم از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) است.
برخورد امام حسین (علیه السلام) با بدعت
ما به یک جمعبندی میرسیم بین این روایات و آن این است که حسین(علیه السلام) دید دین اسلام دارد هَدم (نابود) می شود، تا قبلیهایش به این صورت نبود، الآن دارد اسلام چه میشود؟ یگانه کسی که در بین این امّت آگاه بود و عالم بود و پذیرفته شده بود اوست. چون روایتها را خواندم میخواهم تطبیق به مورد بکنم. کسی که دارد تشخیص میدهد حق را از باطل، سقیم را از صحیح، الهی را از شیطانی، هر قالبی بریزی به هر تعبیری بریزی سرآمدش اوست و انگشت نما هم هست. دلیلش این است که کوفیها چقدر به او نامه نوشتند؟ همه از او متوقّع بودند ببینند چه میگوید حالا این بیاید سکوت کند یا - نعوذ با... مماشات کند؟ چه رسد به اینکه- نعوذ با...- بیعت کند. این معنا بر او واجب بود، میدید به اینکه دارد دین اسلام هَدم میشود، از بین میرود و واجب است بر او چه کار کند؟ محافظت کند. خیلی روشن و از نظر روش برخوردی با آنها هم، چون تمام معارف اسلام در یَد حسین(علیه السلام) و در دست او بود.
یک روایت از علی(علیه السلام)، فرمود: «مَن مَشی اِلی صاحِبِ بِدعَة فَوَقَّرَهُ» اگر کسی برود به سمت کسی که بدعتگذار است و بخواهد احترامش کند «فَقَد سَعی فی هَدمِ الاِسلام» همانا سعی در نابودی اسلام کرده، محال است حسین این کار را بکند. قال رسول ا...(صلی ا... علیه وآله) «مَن تَبَسَّمَ فی وَجهِ مُبتَدِعٍ فَقَد اَعانَ عَلی هَدمِ دینِهِ» تبّسم را می فرماید نه خنده، روی خوش نشان بدهد به کسی که دارد بدعتگذاری می کند این کمک کرده است به هَدم دینش. همانجا در مدینه در اولین جلسه که برخورد کردند، چه گفت؟ گفت مثل منی بیعت با یزید؟! مقایسهای هم مطلب را مطرح کرد، در هر دو رابطه که من جلسه گذشته تطبیق دادم. هیچ وقت این حرفها نیست بلکه عکس است، وظیفه من مقابله با این است نه معامله با این. یک روایت از پیغمبر اکرم: «مَن اَعرَضَ عَن صاحِبِ بِدعَهٍ بُغضاً لَه» کسی که رویگردان شود از یک بدعتگذار برای عداوتی که به این دارد «مَلَاء ا... قَلبَهُ یَقیناً وَ رِضا» حسین(علیه السلام) (علیه السلام) میدانست این مقابله، به تعبیر ما و در سطح ما، اصلاً درجات معنوی
حسین(علیه السلام) را بالا میبرد. «یَقیناً وَ رِضا» اثر این مقابله این است.
برخورد ظاهری امام حسین(علیه السلام)
این حرکت دقیق حساب شده بود، هم در بُعد ظاهری اش بود برای حفاظت دین جدّش اسلام. هم در بُعد معرفتی اش بود. لذا کلماتش را، فرمایشاتاش را در مدینه و مکّه دو جور میبینید؛ یک جاهایی میبینیم بُعد ظاهری را پررنگ کرده است. آنجایی که می گوید شارب خمر است، مُعلن به فسق است و... این در بُعد ظاهری اش است، یک جاهایی این طوریست این را پررنگاش میکند یعنی این حرکت، این قیام، در بُعد ظاهری اش که عبارت از چه باشد؟ حفاظت احکام الهیّه در جامعه اسلامی. برخورد هم میکند به حاکم میگوید این مردَک کی هست آخر؟ این جایگاه مناسب اوست؟ این جنبهها ظاهریست.
برخورد معرفتی امام حسین(علیه السلام)
یک جاهایی میبینیم نه، میرود در آن بُعد عرفانی. دیدید که این جا هم داشت «مَلأَ ا... قلبَه یقیناً و رضا» میرود در این بُعد اینجا را
پررنگاش میکند در تمام سیر که ببینیم هست من به عنوان شاهد آوردم.
حالا یکی از آنها: حسین(علیه السلام) دوم محرم وارد کربلا شد. این طور که ابومخنف نقل میکند میگوید حسین(علیه السلام) دید که مرکب دیگر نمیرود، پیاده شد. گفت یک مرکب دیگر بیاورید یکی دیگر آوردند دوّمی را سوار شد باز هم هر کار کرد دید نمی رود، مینویسد: شش مرکب عوض کرد، دید نمیرود. اینجا بود که سؤال کرد اسم اینجا چیست؟ الآن رفت در بُعد حرکتی در سیرِ سلوک معنوی. گفتند: غاضریّه، شاطئ الفرات، بالاخره آخر گفتند: کربلا. حالا خوب دقت کنید. مینویسند: (فَتَنَفَّسَ الصُّعَداء وَ بَکی بُکاءً شَدیداً) میفهمید یعنی چه؟ میگوید من در سیر الی ا... بودم به مقصد نزدیک شدم دیگر تمام شد سیر ظاهریام (فَتَنَفَّسَ الصُّعَداء) یعنی یک نفس راحتی کشید حسین(علیه السلام). مأموریتم و حرکت ظاهری که میکردم دیگر از نظر سیر تمام شد؛ شروع کرد گریه کردن. بعد شروع میکند این جملات را گفتن؛ اینها همه دیگر بحث بحثِ پررنگ کردن آن سیر معنوی است. اینجا به خدا قسم همان جایی است که مردهای ما را میکشند، حسین(علیه السلام) چه دارد میبیند؟ اینجا به خدا قسم بچّههای ما را ذبح میکنند، مرتّب قسم میخورد وَا...، به خدا قسم همین جا توقفگاه ما است، ما از این جا بیرون نمیرویم تا اینکه آخر این را میگوید (هاهُنا وَا... مَحَلُّ قُبورِنا) به خدا قسم بدنهای ما در همین زمین میماند.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ __ سلام بر آن لب هاى خشکیده (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
مهدویت(5):
الیس الصبح بقریب؛ آیا صبح نزدیک نیست؟ (سوره هود - آیه81)
بیا و زود بیا؛ که تاب و توان صبر هم از نبودنت لبریز شده ... بیا و زود بیا؛ که منتظرانت پناهی جز تو نمی بینند و جز تو دل به کسی خوش
نمی کنند ... بیا و زود بیا؛ که باگ رحیلت، گوشهای بی جانمان را که با نوای دل انگیز معنویت بیگانه شده، آشنا خواهد ساخت ... بیا و زود بیا؛ که عشق، هیأت واقعی خویش را از دست داده و ملعبه ای شده در دست مجنونین انسان نما ... بیا و زود بیا؛ که حقیقت وجود هستی، به سنتی گراییده و تزویر و ریا و دو رنگی وجود همگان را فرا گرفته است ...
من؛ سرگشته و حیران از جبر زمانه (نه بهتر بگویم، اختیار خویشتن!)، دنبال گمگشته ای پیدا، اما پنهان از دیدار، با چشمانی اشک بار و دیده ای گریان، می گردم ... اما نمی دانم انتهای آن را آشکارا خواهم دید؟ یا هنوز باید منتظر ابتدای آن بمانم؟ (دست نوشته یکی از اعضاء کاروان)
تو کیستی؟ امام تو کیست؟ آیا او مثل برادر بزرگتر توست که باید ادب و احترام نسبت به او داشته باشی؟ یا مثل پدر توست که لازم است آنچه امر و نهی دارد در صورتی که بر خلاف خواسته خدا نباشد اطاعت کنی؟ نه! نه! گویی او را نمیشناسیم و وظیفه خود را نسبت به او نمیدانیم. آیا در روز قیامت، طاعت و بندگی خود بدون ولایت ولی خدا، امام معصومی که خدا برای تو معین کرده باشد، مورد قبول واقع می شود؟ و حال؛ مثال ما و امام زمان؛ مثال یک بدن است که او سر باشد و ما دست و یا دیگر اعضاء و جوارح که در بدن کنار یکدیگر جمع شده اند و با هم یک امت، یک آئین و یک وجود را تشکیل داده اند.
(و نمی خواستم وارد جزئیات مثال شوم والّا مناسب تر بود که گفته شود رسول خدا(صلی ا... علیه و آله) جایگاه عقل و امامان جایگاه قلب و یاران خاص جایگاه حواس و مردم جایگاه اعضاء و جوارح اند) در کل اگر دست بیمار و آلوده شود و لازم گردد تا قطع شود، بدن می تواند بدون آن زندگی کند. پس زندگی یک بدن در درجه اول به سالم بودن مغز و سر است نه به سالم بودن دست! آیا شنیده ای دست بگوید اگر سعی کنم آن تیغ برنده را از سر دور کنم ممکن است آسیب ببینم و ممکن است قطع شوم؟ آیا شنیده ای یک دست که در راه حفظ سر مجروح شده برای سر منت بگذارد و بگوید این من بودم که فداکاری کردم و گر نه تو کهسر هستی از بین رفته بودی؟
هرگز!! وظیفه دست یاری کردن است در حد توان. وظیفه دست فداکاری است تا وقتی جان در بدن دارد. دست باید فدای سر شود. بدون هیچ وقفه و یا معطلی اگر سر از بین رفت دیگر کل بدن در هلاکت خواهد بود. لذا وای بر جامعه ما اگر دست ها در محافظت از سر کوتاهی کنند یا علیل و مریض شوند و باشند. دست از خود منیت ندارد، مشغله ندارد فکر و برنامه ندارد، آینده و آرزو ندارد. همه وجودش حفاظت از سر و اطاعت از او امر سر است و سر هم از خود منیت ندارد ، دلبستگی ندارد تمایل به زندگی پست مادی ندارد و همه دغدغه اش در ارتباط با معبود و خالق خویش است که او چه می خواهد و آن را بجای آورد.
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت ** سر خُم می سلامت شکند اگر سبویی
خلاصه اینکه ما باید در راه حفظ جسمی و پیام امام زمان(روحی له الفداه) که حفظ کل هستی است از جان ناقابلمان بگذریم، چه اینکه امام را ببینیم و چه نبینیم. وظیفه دیدن نیست، وظیفه حراست است ...
به بهانه شهادت حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) و به امامت رسیدن قطب عالم امکان (روحی له الفداه):
امام حسن عسکری(علیه السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان در سن 22 سالگی هدایت امت اسلام را عهده دار شدند. همچون پدران خویش مبین حقیقت دین و احیاگر اسلام ناب و گسترش دهنده فرهنگ اهل بیت و تعالیم خاندان رسالت بودند. ایشان 6 سال در شهر سامرا امامت کردند که با سه طاغوت همزمان بود. ایشان اکثراً تحت نظر و در زندان بودند. ایشان در آن شرایط سخت توانستند مکتب تشیع را به بهترین شکل حفظ کنند و علاوه بر آن، آمادگی مردم برای پذیرش امامت ویژه فرزندشان (حضرت حجت(روحی له الفداه)) را نیز ایجاد کنند. امام به چهل تن از اصحاب خویش امام بعد خود را معرفی نمودند. ایشان ضمناً خبر غیبت ایشان را نیز داده بودند. «این را هم بدانید که شما او را پس از امروز نخواهید دید تا اینکه زمانی دراز بگذرد، بنابر این از نائب او اطاعت کنید» و حضرت بدین گونه امام مهدی(علیه السلام) را به شیعیان معرفی فرمودند. ایشان همانند تمام پدران بزرگوارشان توانستند با سخنان گهربار و عملکرد حساب شده و الهام از غیب، مکتب جدش را چنان بیمه کنند که اگر غیبت فرزند برومندشان هر چه طولانی شد ضربه و آسیبی به آن مکتب نرسد و دوباره همان مکتب ناب محمدی در زمانی که خداوند متعال مقدر کرده به دست مبارک آن جانشین بحق خود که جانها همه فدایش باد برسد.
سرانجام امام حسن عسکری(علیه السلام) به گونه مرموزی با دسیسه معتمد عباسی مسموم شدند و در بستر بیماری قرار گرفتند. به غلام خود عقید فرمود: به آن حجره برو کودکی را می بینی که پشت پرده به سجده افتاده او را بیاور. غلام آنجا رفت و آن کودک را در حال سجده دید. وقتی نگاه امام به او افتاد گریه کردند و فرمودند: ای سرور اهل خانه خود به من آب بیاشام همانا من به سوی پروردگارم می روم آن آقازاده ظرف آب جوشانده را با دست خود به پدر نوشاند، سپس امام فرمودند: مرا برای نماز آماده کنید. آن آقا زاده پدر را در وضو گرفتن کمک نمودند.
امام فرمودند: بشارت باد بر تو ای پسرم که تو صاحب الزمانی و تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین ...
و امام عسکری(علیه السلام) در سن 28 سالگی به شهادت رسیدند. در این روز باید امام بعد، بر حضرت نماز میگذاردند تا خلفای عباسی نتوانند جریان امامت را تمام شده انگارند. و یا بدخواهان آن را از مسیر خود منحرف کنند. هنگامی که جعفر کذاب(عموی دروغگوی امام مهدی) میخواست نماز را بر بدن برادر خود بخواند همگی کودکی را دیدند که از خانه امام عسکری(علیه السلام) بیرون آمد و عموی خویش را کنار زد و بر بدن مطهر پدرشان نماز گذاردند. بیرون آمدن حضرت مهدی(علیه السلام) و نماز گذاردن ایشان همه جا منتشر شد. کارگزاران و مأموران معتمد عباسی به خانه امام هجوم بردند اما هر چه گشتند چیزی نیافتند. در چنین شرایطی بود که برای بقای حجت حق تعالی، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهی برای حفظ جان آن خلیفه خدا بر زمین نبود، زیرا ظاهر بودن حجت حق همانا و قتل ایشان مثل پدران بزرگوارشان همان. مشیت و حکمت الهی بر این بود تا حضرتش از دیده ها پنهان شوند تا واسطه فیوضات الهی بر اهل زمین سالم بمانند. ایشان در غیبت صغری که از سال 260 (هـ . ق) شروع شد و حدود 70سال طول کشید با 4 نائب با مردم ارتباط داشتند. در سال 329 با فوت آخرین نائب غیبت کبری آغاز شد.
خلاصه اینکه: خواهرم و برادرم؛ 1171 سال است که ایشان به امر رب العالمین از دیده ها غایب هستند تا آن روزی فرا رسد که ما مردم...! (همه میدانیم جای این سه نقطه چه کلمه ای است!) آمادگی ظهور حضرتش را داشته باشیم ... آمادگی پذیرش احکام ناب محمدی ... نه آمادگی به شهادت رساندن ایشان را همانطور که پدران بزرگوارشان شهید شدند! ... آمادگی شیعه تنوری بودن نه تنور شیعه درست کردن! ... آمادگی قربانی کردن نفس پای قدوم مبارکشان را نه پای روی اوامر ایشان نهادن برای نفسِ خویش. بیایید آمادگی لازم را در خود ایجاد کنیم تا شاید ... باشد برای بعد!!!!!!
(سوگنامه آل محمد و زندگی نامه حضرت مهدی و امام حسن عسکری(علیهما السلام))
به بهانه میلاد حضرت صادق(علیه السلام):
ولادت با سعادت حضرت صادق(علیه السلام) در 17 ربیع الاول سال 83 (هـ.ق) که مصادف با میلاد حضرت ختمی مرتبت است.
عمرو بن اشعث گوید: شنیدم که امام صادق(علیه السلام) سخن می گفت در حالی که ما حدود بیست مرد در خانه نزد ایشان بودیم. رو به ما کرده فرمودند: شاید به نظر شما چنین بیاید که این کار در امامت به اختیار مردی از ما خاندان است که به هر کس خواهد می سپارد، به خدا قسم که اینطور نیست بلکه آن قرار و پیمانی است فرود آمده از جانب خداوند بر رسول خدا(صلی ا... علیه و آله) به مردانی که هر یک پس از دیگری نامشان برده شده است تا به صاحب آن پایان یابد. (غیبت نعمانی)
به بهانه میلاد حضرت رحمت للعالمین(صلی ا... علیه و آله):
حضرت محمد(صلی ا... علیه و آله) در 17 ربیع الاول سال عام الفیل در شهر مکه متولد شدند، در حالی که پدرشان را از دست داده بودند. شبی که ایشان متولد شدند هر بتی که در هر جای عالم بود بر زمین افتاد و ایوان کسری شکست و آتشکده فارس که هزاران سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد. آمنه (سلام ا.. علیها) مادر آن حضرت می فرماید: و ا... چون پسرم متولد شد دستها را بر زمین گذاشت و سر بسوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد و از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و صدایی شنیدم که هر کسی گفت: نام بهترین مخلوق عالم را محمّد بگذار.
حضرت از بدو تولد تا 6 سالگی با مادر زندگی می کردند. که در همان سن کودکی با فوت مادرشان تحت سرپرستی پدر بزرگشان حضرت عبدالمطلب قرار گرفتند. پس از وفات ایشان در سن 8 سالگی ایشان در منزل عموی خویش ابوطالب زندگی نمودند. در سن 22 سالگی با عموی خویش به شام رفتند و در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه(سلام ا... علیها) ازدواج کردند. در سن 40 سالگی به پیامبری مبعوث شدند، ابتدا حضرت خدیجه و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) به ایشان ایمان آوردند و پس از پنج سال عده زیادتری به دین ایشان گرویدند.
ایشان مدت سه سال در اثر آزار مشرکان در شعب ابی طالب محاصره بودند و در آنجا بود که ایشان دو حامی بزرگ خویش یعنی حضرت خدیجه و ابوطالب (علیهما السلام) را از دست دادند. پس از شکستن محاصره، آزار و اذیت مشرکان شدت بیشتری به خود گرفت تا جایی که تصمیم به ترور حضرت گرفتند و ایشان تصمیم به هجرت به مدینه را گرفتند (البته با دستور خدای باری تعالی). در آن شب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جای حضرت آرمیدند و آن حضرت مخفیانه به مدینه هجرت نمودند. تا سال 8 هجری مشرکان مکه جنگهایی نظیر: بدر، احد، احزاب و ... را بر علیه مسلمانان ترتیب دادند؛ اما در این سال با فتح مکه، مرکز اصلی مشرکان به تصرف مسلمانان در آمد و به مرکز وحدانیت تبدیل شد.
سپاس پروردگاری را که بر ما منت نهاد به وجود رحمت للعالمین، همو که هیچ فرشته ای و هیچ پیامبر مرسلی و هیچ موجودی نیکوتر و محبوبتر از او نزد خداوند نیست. که آنچه پروردگار به همه پیامبران عطا فرموده جملگی را به او بخشیده، بلکه چندین برابر بیشتر از آنچه به آنان داده به وی ارزانی داشته، با او سخن گفت تا آنجا که از مقام فرشتگان مقرب و طواف کنندگان گرد عرش خداوندی نیز گذشت. پس کتابی براو فرستاد که فراگیر کتب گذشته بود، آنچه از دانشهای فراوان که در آنها بود همگی را در بر داشت و برتر و سرشارتر از آنها بود.
خلاصه اینکه با پیروی از رهنمونهای قرآن و تفسیر آن یعنی اهل البیت (همان دو ثقلی که حضرتش به امانت برای ما نهادند) خود و دیگران را از گمراهی نجات بخشیده به ریسمان امن الهی چنگ زنیم و راه رستگاری و فلاح را بپیمائیم. (منتهی الآمال)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
در یک روایت از امام صادق(علیه السلام) است که حضرت میفرماید «کسی که مردم را به سوی خود متمایل کند در هر رابطه ای، و دنبال این باشد که طرفدار جمع کند دور خودش و حال اینکه در بین مردم داناتر از او هست این هم بدعت گذار و بعد هم گمراه است».
قیام حسینی برای مبارزه با بدعت ها
امام حسین(علیه السلام) در هر دو رابطه ای که در این روایات بود، دید دارد بدعت شکل میگیرد نسبت به امور دینی؛ یعنی کسانی که اهلیت ندارند برای سرپرستی جامعه، اینها با لطائف الحیلی آمدند خودشان را در این جایگاه قرار دادند و حال اینکه آنهایی را که سزاوار هستند کنارگذاشتند؛ روایت را دقّت کردید، از امام صادق(علیه السلام) بود که اینها لیاقت ندارند، یا توانایی ندارند؛ حالا فرقی نمیکند و حال آنکه آنهایی که توانمند و لایقند کنار گذاشته شده اند و این معنا در جامعه دارد جا میآفتد. از طرفی حضرت دیدند که یک سنخ از اموری را که از محرّمات است قبحش از بین میرود و این هم مخالف لامر ا... است، مخالف کتاب است، مخالف با سنت نبوی است، مطابق با هواهای نفسانی است و دارد به آنها عمل میشود؛ به تعبیر دیگر مخالف با احکام شرعیه است؛ دوتا چیز گفتم از هر دو روایت؛ یک روایت این، یک روایت آن؛ امام حسین(علیه السلام) غیرت دینی او اقتضای قیام را میکرد. این جا برای او قابل تحمل به تعبیر ما نبود؛ حتّی وظیفه الهیاش بود. حالا من عرض میکنم که وظیفهاش هم بود، چیزی غیر از تکلیف شرعیاش هم نبود. لذا امام حسین(علیه السلام) وقتی که می بینیم صحبت هایش را، هر دوی اینها از داخل آن در میآید، هر دو تا.
وقتی که در مدینه ولید حضرت را میطلبد به اصطلاح برای بیعت کردن که حضرت میرود آنجا که مروان بن حکم قبلاً رفته بود آنجا نشسته بود، امام حسین(علیه السلام)رو میکند به ولید «ثُمَّ اَقبَلَ عَلی الوَلید فَقال: اَیُّها الامیر اِنّا اَهلُ بَیتِ النُّبوة و مَعدِنُ الِّرسالَه و مُختَلَفُ المَلائِکَه و بِنَا فَتَحَ ا... و بِنَا خَتَمَ ا...». این روایت دوم امام صادق(علیه السلام) بود، یعنی در بین این جامعه مسلمین کسی سزاوارتر از ما به این امر نیست، خوب در روایت داشت «مَن دَعَا النَّاس اِلی نَفسِه و فیهِم مَن هُو اَعلَم مِنهُ فَهُو مُبتَدِعٌ ضالٌّ» بسیار خوب، پس این یک بدعتی است الآن فعلاً دارد گذاشته میشود در جامعه یعنی نااهل بخواهد بیاید جایگاهی را حیازت کند (برای خود قرار دهد) که آن جایگاه اهل دارد در جامعه.
دوم «و یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الخَمرِ قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَه مُعلِنٌ بِالفِسق» نگاه کنید رفت سراغ چه؟ آن روایت اول «فَالمُخالِفوُن لِاَمرِ ا...» و کتابش و رسولش «العاملون بِرأیِهم وأَهوائِهم...» بر خلاف دستورات دارد عمل میکند، یک چنین آدمی است؛ مُعلِنٌ! یعنی علنی؛ یک وقت میگوییم مخفیانه؛ اما این علنی دارد بر خلاف احکام الهی عمل می کند؛ آن قبلی ها به این صورت آشکار نبود.
اقرار حاکمان جور به غصب جایگاه خلافت
البته به شما عرض کنم اینها خصوصاً روایت امام حسین(علیه السلام) یک پیام ظریفی در آن دارد و مسئله اینکه این معنا بعد از پیغمبر اکرم شروع شد _که این خودش یک بحثی است که الآن نمیخواهم وارد او بشوم_ که آن کسی که سزاوار بود کنارش گذاشتند به طوری که خودشان اقرار کردند. خودشان دارند لَولا عَلیٌ لَهَلکَ کذا! اینها را خودشان نقل میکنند، نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار، این را به شما بگویم این روایت امام حسین(علیه السلام) خیلی پیام دارد. این را به شما بگویم خیلی زیباست، یعنی اینها بدعتگذاران بودند؛ گفت کار به جایی رسیده است که فردی می نویسد (الحَمد لـ... الذی فضل المفضول علی الفاضل) -نعوذ با...- خدا را بگذار در کوزه آبش را بخور! حمد میکند به خدایی که مفضول را مقدم داشت بر فاضل؛ اصلاً نمیفهمد؛ آدم چه بگوید!؟ بدبخت کارش به اینجا میرسد. گوش کنید، میخواهم بگویم پیام دارد.
نقش غیرت حسینی در بقاء اسلام
حسین(علیه السلام) غیرت دینیاش اقتضا نمیکرد که بگذارد این بدعت به طور کامل در جامعه مسلمین جا بیفتد، دیگه و من الاسلام و السلام؛ اینکه اسلام «بقائُه حُسینیٌ» از همین جاست؛ لذا وقتی ما می بینیم حسین(علیه السلام) میآید در آن نامه ای را که در جواب اهل کوفه می نویسد و فرمانی را که به مسلم ابن عقیل میدهد و راهی کوفهاش میکند، می نویسد «بِسمِ ا... الرَّحمنِ الَّرحیم مِنَ الحُسینِ بنِ عَلیٍّ اِلی المَلأِ مِنَ المُؤمِنین و المُسلِمین» از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان و مؤمنان، «اَمّا بَعد فِانَّ هانیاً و سَعیداً قَدَّما عَلیَّ بکُتُبِکُم» هانی و سعید آمدند و نامه های شما را آوردند پیش من «و کانا آخِرَمَن قَدِمَ عَلیَّ مِن رُسُلِکُم» اینها هم آخرین کسانی بودند که نامه های شما را آوردند برای من «اَنَّه لَیسَ عَلینا اِمامٌ فَأَقبِل لَعلَّ ا... اَن یَجمَعَنا بِک عَلی الحَقِّ و الهُدی» بعد هم میگوید این به اصطلاح خلاصه نامه شما بود که ما به اصطلاح رهبری نداریم، پس بیا سوی ما و ما را هدایت کن «و اَنا باعِثٌ الیکُم اَخی وابنَ عمّی و ثِقَتی مِن اَهلِ بَیتی مُسلِمَ ابنَ عَقیلٍ» میگوید بعد من این را فرستادم بعد این را میگوید «فَان کَتَب اِلیَّ بانَّه قد اجتَمعَ رأیُ مَلَئِکُم و ذَوی الحِجا و الفَضلِ مِنکُم علی مِثلِ ما قَدَّمَت به رُسلُکم و قَرأتُ فی کُتُبِکم فَانّی اقدَم الیکم وشیکاً انشاءَ ا...» بعد آخر سر، حالا غرضم این است «فَلعُمری ما الامامُ الا الحاکِم بالکِتاب» رفت سراغ اولی، به جانم قسم، «فلعمری»، به جانم قسم آن که شایستگی رهبری جامعه را دارد آن کسی است که حاکم بالکتاب باشد و احکام الهیّه «القائِمُ بالقِسطِ الدّائِنُ بِدینِ الحقّ الحابِسُ نفسَه عَلی ذات ا...» ببینید آخر کار من این را که می پذیرم که بیایم، بدانید برای این است، که بدعتی را که میخواهد در جامعه شکل بگیرد این را بگذارم کنار. جنبه نفیی دارد اینها. نگذارم جامعه مسلمین آلوده بشود به این. چون اگر این چنین شود همین که تعبیر کردم «و من الاسلام و السلام» چیزی ته آن نمیماند دیگر.
حسین (علیه السلام)؛ مصلح غیور
حسین(علیه السلام) مصلحٌ غیورٌ. مثل حضرت موسی، همین طور که نوشته بود در وصیتنامهاش هم نوشته بود، برای اصلاح امت جدم قیام میکنم؛ اصلاح چطوری؟ این طوری که نگذارم بدعت در جامعه شکل بگیرد در این دو رابطه ای که عرض کردم، در برخوردهایی که با افراد داشت وقتی مطرح میکرد همین را میگفت؛ توجه کنید اگر کسی دقّت بکند از مکّه که حرکت کرد، در بین راه خیلی ها با او برخورد کردند، با آن ها صحبت کرد، دعوت کرد، چه کرد که ما می بینیم به اینکه همین به تعبیر من که این رگه در آن هست که من هدفمندم؛ حساب شده. منشأش هم غیرت دینی است که من دارم.
غیرتمندی همسر زهیر
آن موقعی بود که میگویند کاروان حسین(علیه السلام)رسید به یک جایی که اُتراق بکند. دید خرگاه و خیمه های مفصلی هست آنجا، بعد هم این جور که نقل میکنند شخصی است که از قبیله خاصی است، میگوید من آنجا بودم، دیدم امام حسین(علیه السلام) آمد اتراق کرد و با خدم و حشم خیلی مفصل؛ ما هم با زهیر بودیم. این هم از شجاعان معروف عرب هم هست خیلی خیمه و خرگاه مفصلی هم داشته است. میگفت ما اصلا بعد از اعمال سریع آمدیم، بعد در راه مقیّد بودیم برخورد به امام حسین(علیه السلام) هم نکنیم. چون میدانستیم حرکت کرده ایشان به سمت کوفه.
میگوید که نشسته بودیم غذا میخوردیم، یک وقت دیدیم فرستاده حسین(علیه السلام) آمد درب خیمه زهیر؛ گفت همه هم نشسته بودیم مشغول غذا خوردن، رو کرد به زهیر اول سلام کرد بعد گفت «اَجِب اباعَبدا...». خوب همین که گفت اَجِب اباعَبدا... من در یک تاریخ دیدم نوشته است که این غذاها از دست هایمان افتاد زمین؛ در یک جا دیدم نوشته حتی این لقمه ها از دهانمان هم افتاد؛ اینقدر گفت بهتمان برد. یک چیزی که هیچ نمیخواستیم، با آن برخورد کردیم. در بعضی جاها هم دارد کانَّ علی رُئوسِنا الطَّیر، همین طور سکوت، گفت از پشت پرده یک غیور، یک مرد صدایش بلند شد؛ همسر زهیر بود گفت: سبحان ا...- خانم ها پشت پرده بودند_ رو کرد به زهیر گفت به او: یازهیر، سبحان ا...، پسر پیغمبر تو را میخواهد، دعوتت میکند، تو نشسته ای؟! بلند شو برو حرف هایش را گوش کن، اگر می توانی عمل کن، اگر هم نمی توانی بگو نمی توانم، برگرد بیا؛ مگر چه میشود؟
او میگوید وقتی همسر زهیر این را با تشرّ به او گفت، بلند شد رفت. من در یک تاریخی دیدم وقتی زهیر از این خیمهاش آمد بیرون رفت به سوی خیام حسین(علیه السلام) دارد این جوانهای بنی هاشم آمدند به استقبالش. من یک جایی دیدم این را که اینها همه آمدند؛ حتی دیدم آنجا نوشته بچه های 10، 11 ساله هم آمدند به استقبال زهیر. این باید با اشاره حسین(علیه السلام) باشد؛ آن دید معنوی که حسین(علیه السلام) داشت و میدانست که این چه عاقبتی دارد. میگوید من با زهیر رفتم و دیدم این ها استقبال کردند.
تصرّف انسان برتر در نفس زهیر
میگوید زهیر رفت وارد خیمه حسین(علیه السلام) شد، برگشتند این جوانها، کانّه تنها بود زهیر با حسین(علیه السلام). می نویسند «فَما لَبِثَ اَن جاءَ مُستَبشِراً قَد اَشرَقَ وَجهُه». توقف خیلی کوتاهی کرد زهیر در خیمه حسین(علیه السلام)؛ اما این زهیر که آمد بیرون دیگر آن زهیری نیست که رفته بود داخل؛ آن زهیر زبون بود، صِغَر نفس داشت به تعبیر ما؛ اما این زهیر، زهیر غیور است. آمده است بیرون دیگر این کِبَر نفس دارد. دیگر این روحش بزرگ شد، وسیع شد، انسان برتر تصرّف در او کرده است. دیدیم این چهره که گرفته بود رفت، حالا باز شده است «مُستَبشِراً قَد اَشرَق وَجهُه»؛ کأنّه نور از صورت زهیر می بارد. آمد رسید، بلافاصله گفت همه شما بروید، همه شما، من با هیچ کسی کاری ندارم. گفتند: زهیر چه شد؟ نفهمیدیم! تو نمیخواستی بروی، حالا ما برویم؟! گفت: «عَزَمتُ عَلی صُحبَةِ الحُسین» من تصمیم گرفتم با حسین باشم؛ من از این جدا نمیشوم. رو کرد به همسرش گفت: تو هم برو. همسرش گفت: من کجا بروم؟! من منشأ این موفقیت تو شدم؛ من بروم؟! مگر من نمیخواهم روز قیامت پیش زهرا سرافرازی کنم؟
آمد تا کربلا؛ روز عاشورا تمام شد؛ می نویسند همسر زهیر به غلام زهیر کفنی داد گفت: برو مولایت را کفن کن. غلام رفت، اما مولا را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر گفت: چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن پسر پیغمبر بی کفن...
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
روز اربعین ...
صدای زنگ قافله ای می آید...
چه داستانی دارد این اربعین...
این زینب(سلام ا... علیها) است که به امامت زین العابدین(علیه السلام) بسوی کربلا می آید... این زینب است، شکسته اما پیروز، خمیده اما عزیز، با قافله یاس های کبود به باغستان لاله ها پای می نهد. چهل روز قبل این کاروان را دست بسته و اسیر از کنار پیکرهای پاک شهیدان عبور دادند، آن وقت بهای یک یا حسین چند تازیانه بود. اینک اما زینب(سلام ا... علیها) همه جا را کربلا کرده است ... عاشورا را پرورش داده، دست ظلم را بسته و خود آزاد و سربلند به سوی برادر می آید ...
برگ ریزان را دیده اید؟ ... حکایت سلام دوباره آل ا... (علیهم السلام) با شهیدانشان این است... زینب(سلام ا... علیها)را اما با برادر رازی دیگر است، چه زیارتی است این زیارت...
ثواب این زیارت را کسی جز من نمی داند تپش های دل زینب زیارت نامه می خواند
از همه چیز و همه جا و همه کس گفت ... اما از رقیه؟!... و تو با این نگاه به خوبی در می یابی که با صبر و شکیبایی و فرصت شناسی در سنگر زمان، می توانی به امام محبوبت برسی، می فهمی رسیدن به ولایت، سن وسال و سلامتی ظاهری و... نمی خواهد... عشق
می خواهد و معرفت ... این ها همه دار و ندار شیعه است... (دست نوشته یکی از اعضاء کاروان)
**
در فراق محرم و صفر، پیراهن سیاه، گریه، سینه زنی و ... نالیدیم و با آنها وداع و خداحافظی کردیم؛ ولی من نمی فهمم چرا خداحافظی کردیم؟! این را می گذاریم پای طَبعِ شور و شِعر و حسّ و حالمان (نه شُعُور!)... !!! مگر این نیست که هر موقع بحث وداع و خداحافظی مطرح می شود، دیدار حواله می شود تا موعد بعد؟! مگر این نیست که «کُلُّ یوم عاشورا و کُلُّ عرض کربلا»؟! مگر این نیست که حفظ پیام واجبتر از حفظ نظام و ظاهر هر چیزی است؟! مگر این نیست که "کربلا در کربلا می ماند اگر زینب(سلام ا... علیها) نبود"!! اگر ما پیام قیام امام حسین(علیه السلام) را دریافته و درک کرده ایم، پس این همه غربت و در پرده غیبت ماندن امام زمانمام(روحی فداه)، چه تفسیر و معنایی دارد؟! و اگر پیام خون ریخته شده امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت و یارانش را هنوز درک نکرده ایم، پس این وداع چه معنایی دارد؟! (حضرت، شیعه تنوری میخواهند، نه تنور شیعه ای که در آن شیعه را بسوزانند، که تاکنون چنین کرده اند. شیعه باید با یک اشاره مولایش در تنور داغ برود! چرایش بماند! داستانش را همه می دانیم! ولی خود را زیاد تحویل نگیریم؛ دست بالا هم بگیریم، اگر ما را جزو محبّین حضرتش بنویسند، کلایمان را باید بالا بیاندازیم!!) باید در شور و شعور محرم ماند و درس گرفت، نه اینکه شور و شعور محرم را بگذاریم تا سال بعد که معلوم هم نیست زنده باشیم! شورَش را که می گذاریم (به توصیه خود اهل بیت که فرمودند: شیعیان ما در شادی ما شاد و در حزن و ماتم ما اندوهگین هستند و البته اوج ماتم شیعه همین عاشورا است) ولی شعورَش را نباید گذاشت. ما تابع حضرت قورباقه ایم!! که با همان دهان کوچکش سعی داشت آتش بزرگی که برای ابراهیم(علیه السلام) تهیه دیده بودند خاموش نماید، اگر چه شاید! (شما بخوانید هرگز!) موفق
نمی شد ولی به وظیفه خود عمل کرد. ما سعی داریم آنچه برای ما مفید بوده برای شما نیز بیاوریم، حال اینکه ایام محرم و صفر گذشته، درست، ولی پیام حضرت ثارا... (علیه السلام) هنوز بطور کامل(خوشبینانه!) دریافت نشده است. (دست نوشته یکی دیگر از اعضاء کاروان!)
**
مصلح غیور(2)
مروری بر مباحث جلسه گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که این حرکت، حرکتی حساب شده بود. حسین(علیه السلام) نه فراری بود و نه شورشی، بلکه مُصلحی بود غیور؛ این حرکت امام حسین(علیه السلام) صحیفه ای بود از درس هایی برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، اخلاقی، انسانی، مادی، معنوی، فردی، اجتماعی، مجموعه ای بود و منشائی داشت و منشأش عبارت از یک حالت روحی بود؛ یعنی غیرت به معنای اخلاقیاش که علمای اخلاق مطرح میکنند هم به معنای معرفتیاش که اهل سیر و سلوک مطرح میکنند، هر دو دسته مطرح میکنند.
غیرت از دیدگاه اخلاقی
از دیدگاه اخلاقی غیرت عبارت است «از آن حالت روحی که انسان کوشش میکند که محافظت کند از چیزی که شرعاً و عقلاً باید از او محافظت شود»؛ و گاهی در رابطه با تقوا مطرح میکنند، میگویند از نتایج شجاعت است؛ و گاهی در ارتباط با نفس مطرح میکنند، میگویند این از کِبَر نفس است، از بزرگی روح است.
روایاتی در ستایش غیرت
ما تحت این عنوان روایات متعدده ای داریم که ستایش و مدح میکند و حتّی در ارتباط با ایمان قرار میدهد همین معنا را تحت این لغت غیرت؛ روایت از پیغمبر اکرم(صلی ا... علیه و آله) است این روایت را هم عامّه، هم خاصّه نقل می کنند؛ قال رسول ا... (صلی ا... علیه و آله) «اِنَّ الغَیرةَ مِن الایمان» به این تعبیر روایات متعدده دیدم شاید چهار، پنج روایت که در آن این تعبیر بود.
روایت دیگری است از پیغمبر اکرم، باز دارد قال رسول ا... (صلی ا... علیه و آله) «کانَ اِبراهیمُ اَبی غَیوُراً و اَنَا اَغیَرُ مِنه» حضرت ابراهیم -جد بزرگوارش را پیغمبر اکرم میفرماید- غیور بود البتّه این حالت در من افزون است از او؛ «و اَرغَمَ ا...ُ أَنفَ مَن لا یَغَارُ مِنَ المؤمِنینَ» چه تعبیری است! میفرماید _حالا کنایه است این_ خداوند بینی آن کسی از مؤمنین را که دارای این حالت نیست، یعنی غیور نیست به خاک میمالد؛ یعنی خوارش میکند.
حالا نگاه کنید همین طور پله پله بالا میروم؛ روایت اوّل مربوط به مؤمنین بود، علامت ایمان؛ دوّم رفتیم بالا سراغ کی؟ انبیا و خود پیغمبر؛ روایت سوّم باز از پیغمبر اکرم است «اِنّی لَغَیورُ و ا... عَزَّ وجَلّ أَغیَر مِنّی»؛ یعنی من شخص غیرتمندی هستم اما خدا غیرتش بیش از من است. نگاه کنید، رفت سراغ خدا. اول صحبت مؤمن بود، بعد آمد سراغ انبیا، بعد حالا رفت سراغ خدا «وَ إنَّ ا... عَزَّوجل یُحِبُّ مِن عِبادِه الغَیُور» خداوند دوست میدارد از بندگانش کسانی را که دارای این صفت هستند.
تقسیم بندی های غیرت
یک تقسیم بندی به طور کلّی میشود و آن این است که این حالت در ارتباط است با 1- امور معنوی 2- نسبت به جنبه های مادی؛ این یک تقسیم بندی است که میکنند. در باب مسائل معنوی در آنجا باز تقسیم بندی میشود از این جهت که اعمال گاهی جنبه های نفیی دارد، گاهی جنبه های اثباتی دارد؛ من هم روی همین زمینه به اصطلاح پیش میآیم و آن اینکه آن حالتی که برای روح پیدا میشود در ارتباط با امور معنوی که کوشش میکند او را حفظ بکند، گاهی جنبه عمومیدارد، گاهی جنبه خصوصی دارد.
ارتباط جنبه نفیی قیام حسینی با «غیرت»
خوب در اینجا آنچه را که مربوط بود به قیام امام حسین(علیه السلام) این بود که حرکت حضرت نشأت گرفته از آن حالت روحی بود که حضرت در ارتباط با امور معنوی یعنی دین داشت؛ آن حسّاسیّت در حفظ دین و کوشش در حفظ، نسبت به امور معنوی که جنبه عمومی داشت که ما میگوییم در ارتباط با دین. این موجب شده بود که حضرت این طور تنظیم بکند حرکتش را که بخشیاش جنبه نفیی داشت؛ حضرت دیدند به اینکه یک مسئله ای دارد در جامعه مسلمین شکل میگیرد که این منافات دارد با اصل دین، لذا حضرت برای نفی این معنا و زدودن این معنا که بر خلاف دین است و نگذارد در جامعه شکل بگیرد برای نفی او این حرکت را انجام داد که یک بخشیاش این است.
تعریف فقهی بدعت
ما وقتی میرویم سراغ اصطلاحاتی را که به کار می برند برای این سنخ از حرکت ها و کارها می بینیم در روایاتمان هست در فقه ما هم هست، و آن این است که می بینند بدعتی دارد در جامعه شکل میگیرد. بدعت، چون شنیدید دیگر این لغت را؛ در مباحث طلبگی که میرویم مدرسه آنجا تعریفی میکنند از بدعت میگویند: «چیزی را وارد کردن در دین اما به نام دین و به این عنوان که از دین است؛ که میگویند بدعت و حرام»
بدعت از دیدگاه روایات
حالا من میروم سراغ روایات در این باب که در آنجا در روایات ما راجع به تعریف بدعت هست از علی(علیه السلام) که میفرماید:«اهل بدعت اینهایی هستند که نسبت به آنچه که از احکام الهیه است، از امور الهی و نبوی است با او مخالفت کنند و بروند سراغ آنچه را که خود می پسندند و هواهای نفسانیه آنها اقتضا میکند»؛ خوب این یک تعریف از علی(علیه السلام). یعنی کسانی که بر خلاف دستورات الهیّه و نبویّه عمل کنند و تبعیت از خواسته های نفسانیه خودشان بکنند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
پس از چند روز از سپری شدن ورود امام به مرو، مأمون پیشنهاد واگذاری خلافت را به حضرت دادند و ایشان هم که از نیت شوم مأمون آگاه بودند، این پیشنهاد را رد کردند. سپس پیشنهاد ولایت عهدی را دادند، که باز هم از طرف حضرت رد شد. ولی با تهدید مأمون حضرت مجبور به قبول ولایت عهدی شدند. با این کار مأمون قصد داشت امام را بد نام و ایشان را فردی دنیا دوست و جاه طلب معرفی کند. مأمون برای رسوا کردن امام دانشمندان را برای بحث به کاخ خود دعوت می کرد ولی این جریان باعث رسوا شدن خود او شد و علم و دانش امام بر همگان به اثبات رسید. کار به جایی رسید که همه دانشمندان و حتی نزدیکان مأمون گفتند علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) برای حکومت سزاوارتر است.
مأمون که این وضع و محبوبیت امام در بین مردم و حتی دربار را دید تصمیم به قتل پنهانی امام گرفت.
نتیجه: اساس دین توحید است و درک توحید واقعی مستلزم قبول و درک اصل امامت است، همانطور که پیامبر(صلی ا... علیه و آله) در حدیث ثقلین فرمودند.
به بهانه نهضت خمینی کبیر(ره) :
انقلاب اسلامی ایران و درون مایه آن الهام گرفته و متأثر از فرهنگ عاشورا است. خون شهیدان انقلاب اسلامی در زلال کربلا ریشه دارد و انقلاب ما شعاعی از آتش ستم سوزی است که در سال 61 هجری در ساحل فرات شعله کشید.
امام خمینی(ره) در یکی از سخنرانی های خویش بیان می دارند: اگر سید الشهدا نبود، نهضت انقلاب اسلامی هم پیروز نمی شد. همه نهضتهایی که امروزه در جهان رخ می دهند و با انقلاب اسلامی همراهند، تأثر فرهنگ عاشورا را در خویش دارند. رزمندگان ما که هشت سال در دفاع مقدس حماسه آفریدند و امت بزرگ ما که صبورانه در مقابل شدائد و سختی ها ایستاد و رهبری که ناشر همان فرهنگ بودند نشان داد که عاشورا نه تنها حادثه سال 61 هجری نیست که در هر زمان و مکان تکرار پذیر است و به هر نسبت که یک حادثه هویت فرهنگی عاشورا را بیابد، تأثیر، دوام و عمق خواهد یافت.
سلام وصلوات خدا بر روح بزرگ مردی که با مجاهدت بزرگ و رهبری قاطع خود اسلام را در عالم زنده کرد و ندای تکبیر و توحید را به گوش جهانیان رساند و مجد و عظمت مسلمانان را به آنها بازگردانید و فریاد کوبنده اش دلهای مستکبران ابر قدرت را به لرزه درآورد.
(آیت ا...العظمی گلپایگانی(ره))
با آغاز سی و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی و پشت سر نهادن سالهایی پر فراز و نشیب، شناخت دلایل و عوامل شکل گیری این انقلاب و دلایل پیروزی آن یکی از مسائلی است که هیچ گاه کهنه و یا فراموش نمی شود. انقلاب اسلامی مردم مسلمان ایران به رهبری امام خمینی(ره) که گروه ها و اقشار مختلفی از مردم ایران اعم از بازاری ها، دانشگاهی، نظامی و... در آن نقش ایفا کردند، آنچنان عظیم بوده است که همچنان برخی از زوایای پنهان آن هنوز ناشناخته مانده است. اما آنچه که در حال حاضر برای نسل های مختلف اعم از نسل اول و دوم و سوم قابل اهمیت و یادآوری است، تلاش برای عدم فراموش نشدن و محافظت از ثمرات و نتایج انقلاب اسلامی است. در واقع دفاع از هویت دینی و اسلامی که از دلایل و همچنین از نتایج این انقلاب اسلامی است، آنچنان از اهمیتی فراوان برخوردار است که وظیفه نسلهای مختلف کنونی را در حفاظت آن، دو چندان می کند. برای نسل اول و دوم انتقال ارزشهای انقلاب و برای نسل سوم و چهارم آگاهی و شناخت مطلوب این ارزشها ضروری خواهد بود. چرا که این نسل های بعدی انقلاب هستند که باید وظیفه خطیر خود را در شناساندن این انقلاب به نسل های آینده انجام دهند.
(پیوند دو فرهنگ عاشورا و دفاع مقدس – دکتر محمدرضا سنگری)
دوران پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) :
عماربن یاسر عنسی از قبایل یمن بود و در حدود 57 سال قبل از هجرت پیامبر به دنیا آمد. پدرش یاسر و مادرش سمیه از مسلمانان پیشگام و اولین شهیدان اسلام بودند. او قامتی بلند و موزون، چشمانی درشت و زیبا و چهره ای گندمگون داشت. کم حرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار می کرد: «به خدای رحمان پناه می برم از فتنه». عمار در حدود 48 سالگی در نخستین سالهای بعثت اسلام آورد و در این راه تمام آزارها و شکنجه ها را به جان خرید.
پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) درباره او فرمود: سراپای عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است. عمار در ساخت مسجدالنبی حضور فعال داشت. پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) در حالی که خاک از سر و صورت می زدود در شأن او، این خبر غیبی را فرمود: «تو از اهل بهشت هستی. ستم پیشگان تو را خواهند کشت». او در نبردهای بدر، احد، و جنگ های دیگر و نیز بیعت رضوان همراه رسول خدا حضور داشت. ستایش های فراوان
پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) از عمار، از او چهره ای دوست داشتنی، الگوی ایمان، اسوه حق و تجسم ارزش های قرآنی ساخته است.
رسول خدا (صلی ا.. علیه و آله) فرموده بودند: عمار با حق است و از آن جدا نمی شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتی کار بر مردم مشتبه می شد، نگاه می کردند عمار در کدام طرف است، همان جبهه را جبهه حق می دانستند.
دوران امیرالمومنین(علیه السلام) :
پس از رحلت پیامبر(صلی ا.. علیه و آله)، عمار در کنار سلمان، ابوذر و مقداد از اعضای اصلی هسته مرکزی تشیع، حضوری فعال داشت.
در زمان ابوبکر برای دفاع از اسلام در جنگ یمامه در سال 12 ق. شرکت جست و گوش خود را از دست داد. عمار مدتی از سوی عمر والی شهر کوفه بود. اما روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستی او بر عده ای سنگین آمد و زمینه برکناری او را فراهم آوردند. پس از آن وی دوباره به مدینه برگشت و در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) ماند. عمار در دوران خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سالخورده بود، اما جواندل، بانشاط و پر تلاش بود. وی در دوران حکومت علوی، رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد. نقل است اسماء بن خارجه فزاری می گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار عماربن یاسر ایستاده بودم؛ مردی به دنبال وی آمد. وقتی او را یافت، چنین گفت: سؤالی دارم؛ آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هرطور که مایلی بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهی طرف مقابل تردیدی نداشتم، اما وقتی صدای اذان، نماز و شهادتین آنان را شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد علی(علیه السلام) رفته و سوال و شبهه ام را طرح کردم. آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه می گوید. عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: «من به همراه پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) در سه نوبت (بدر، احد و حنین) با آن پرچم سیاهی که در دست عمروبن عاص است، جنگیده ام و این، چهارمین بار است.»
بدین ترتیب به همگان می فهماند ولایت، محور و معیار حق است و هر که در صف ولایت نباشد، باطل و مانند مشرکان و کفار است گرچه از اردوگاه آنان صدای اذان و قرآن به گوش برسد.
حضور عمار در سپاه امیرالمومنین(علیه السلام) اضطرابی در لشکر دشمن به پا کرده بود چرا که مسلمانان بارها از پیامبر شنیده بودند عمار معیار حق است و بدن او بر آتش جهنم حرام است و او را گروهی سرکش خواهند کشت. در همین رابطه منقول است: یکی از سربازان معاویه که دچار تردید بود نزد ابونوح از سربازان سپاه اسلام آمد تا از وجود عمار در آن سپاه مطمئن شود.
عمار 94 ساله با اصرار از امیرالمومنین(علیه السلام) اذن میدان گرفت. عمار گفت یا امیرالمومنین(علیه السلام) اصرار من به جهت این است که شنیدم از رسول خدا(صلی ا.. علیه و آله) که فرمودند: بعد از من فتنه بر پا خواهد شد و ای عمار تو در آن روز متابعت علی کن زیر را که علی با حق است و با حق خواهد بود و با شجاعت به دشمن تاخت. پس بیرون آمد و صف ها را منظم کرد.
شهادت عمار نیز اضطراب و التهاب فراوانی حتی در میان سران فتنه ایجاد کرد.
هنگامی که عمروعاص خبر کشته شدن عمار را به معاویه داد، معاویه گفت: چه زیانی برای ما دارد؟ عمروعاص گفت: آیا نشنیده ای که رسول خدا درباره عمار گفت: ای عمار! ای عمار! فرقه گمراه و طغیانگر تو را می کشند. معاویه در مغالطه ای گفت: علی بن ابی طالب(علیه السلام) که او را به میدان فرستاد کشنده اوست. عمروعاص گفت: پس کُشنده حمزه سیدالشهداء هم رسول ا.. است چون او را با خود به جنگ آورد و وحشی قاتل او نیست. معاویه گفت: ای عمروعاص، از من دور شو که نمی دانی چه می گویی.
امیرالمومنین(علیه السلام) از شهادت یار دیرین خود عمار بسیار محزون گشت و چون چشم امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر عمار افتاد فرمودند:
«انا لـ... و انا لیه راجعون» و این اشعار را نوحه کردند:
(ترجمه:) ای مرگی که قصد علی داری زود بیا و علی را از اندوه فارغ کن و او را به راحت بینداز که هر که را من دوست داشتم تو همه را فانی کردی سخت تو را بینا می بینم. ای مرگ که با دوستانت قصد جان دوستانم را نمودی و گویا تو را راهنمایی می باشد که دوستان مرا به تو نشان میدهد. آنگاه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر او را بر زانو گرفتند و فرمودند: «رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَوْمَ اَسْلَمَ وَ رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَومَ قُتِلَ وَ رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَومَ یُبَعُث حَیاً» هر وقت در خدمت مصطفی(صلی ا.. علیه و آله) سه نفر را می دیدم عمار چهارمین آنان بود و هر وقت چهار نفر را دیدم عمار پنجمین آنان بود. بهشت بر عمار یاسر واجب است، بر او گوارا باشد، او را کشتند در حالی که او با حق و حق با او بود. قاتل عمار و دشنام دهنده او را بهره ای از آتش دوزخ است. سپس فرمودند هر کس از شهادت عمار محزون نباشد او را از مسلمانی نصیبی نباشد. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تمام لشکر خود بر عمار نماز کردند و او را با لباس های خون آلود دفن کردند.
(منابع: الاصابه ج 2، الاستیعاب ج 2، اسدالغابه ج 4، قاموس الرجال ج 8، الطبقات ج 3، اعیان الشیعه و ammargroup.persianblog.ir)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت(4):
مروری بر گذشته: راه اصلی برای کسب محبت و تحصیل لیاقت دیدار امام عصر(روحی له الفداه) معرفت به آن حضرت است. طریق صحیح معرفت هم، کتاب ا... و سنت است. یعنی تمسک به قرآن و تفکر در نصایح و سخنان ائمه(علیهم السلام) آن هم در این عصر... که اکثریت مردم این دو را که پیامبر(صلی ا... علیه و آله) به عنوان ثقلین در میان ما نهادند، رها کرده و به رأی خود عمل می کنند.
آیات و روایات و احادیث درباره عظمت مقام حضرت حجت(روحی له الفداه) و ابعاد فضائل و کمالات آن حضرت بسیار دامنه دار و فراوان است. اینک بر ما واجب است که عمیق بنگریم و دقیق بیاندیشیم که امام زمانمان کیست؟ و دارای چه مقامی است؛ ذات پاک آن حضرت اول آفریده خداست و تمام عالم ملک و ملکوت و همه مخلوقات از جن و انس و ملک و سایر موجودات و آفریدگان به خاطر ایشان آفریده شده اند.
خلاصه اینکه شاهراه (میانبر) رسیدن به آل ا... و از آن طریق خودِ ا... محبت واقعی نبست به ایشان است و راه رسیدن به این محبت خالص، معرفت و شناخت است. (کتاب: پیام امام زمان(عجل ا... تعالی فرجه) – سید جمال الدین حجازی)
در پیِ خویشتنِ گمشده :
(توجّه! : مخاطب این نوشته، ابتدا، خود اوّل شخصِ مفردِ جمع آورندة این مطلب میباشد! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)
برای پیدا کردن «خود»، چقدر حاضرید خرج کنید و مایه بگذارید؟
یا برای اینکه دیگران به یافتن خودشان موفق شوند، تا کجا و چه مقدار حاضرید فداکاری کنید؟ وقتی کیف، دوچرخه یا ماشین خود را گم می کنید، خیالتان آشفته و افکارتان پریشان می شود، به هر جا سر می زنید، از این و آن می پرسید و برای یافتن آن خرج ها می کنید. بعضی ها حتی جایزه هم تعیین می کنند و برای یابنده، مژدگانی هم در نظر می گیرند، چون آن چیز گمشده در نظرشان با اهمیت است.
تلاش برای پیدا کردن یک کتاب یا ساعت تا حدی است، و کوشش برای یافتن یک کیف پر از اسناد و مدارک، بیشتر. یعنی هر چه گمشده یا سرقت شده، گرانبهاتر باشد، غصه از دست دادنش بیشتر و تلاش برای یافتن آن هم بیشتر است.
پول ارزش دارد، ولی اگر فرزند کسی را بدزدند، حاضر است برای یافتن آن، همه دارایی اش را خرج کند. اگر خود او ربوده شود، برای رهایی یافتن از چنگ آدم ربایان هر چه بخواهند می دهد، چرا که خودش را بیش از هر کس و هر چیز دوست دارد.
حال این خود گمشده یا ربوده شده چیست؟ تنها جسم و پیکر اوست؟ یا ممکن است فکر و روح او را هم بدزدند؟
چرا گرفتار یک چهار دیواری شدن را زندان می داند و گریز و نجات از آن را به هر قیمتی، لازم؛ اما اسارت در دست هوسهای شوم و عادتهای خانمان برانداز و خصلت های زشت و در یک کلمه، رذایل را چندان ناخوشایند نمی داندکه به فکر نجات از آن باشد؟ مگر خطر و ضرر اندیشه ربایان کمتر از آنان است که وجود فیزیکی خودش یا پسرش یا ماشین و موتورش را می دزدند؟
چه بسیار انسانهای خود گم کرده! و چه بسیار فکرها و ایمان ها و روح های ربوده و به گروگان گرفته شده! چه زیباست سخن
امام علی(علیه السلام): "در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می گردد، اما خود را گم کرده و به فکر یافتن آن نیست." «غرر الحکم»
وقتی طلب و جستجو، به تناسب ارزشِ گمشده و ربوده شده است، پس ... آنکه خود را نمی جوید و نمی یابد، خود را نمی شناسد!
(بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
به بهانه رحلت (شما بخوانید شهادت) خاتم الانبیاء، پیامبر رحمت (صلی ا.. علیه و آله) :
پیامبر اکرم (صلی ا... علیه و آله) فرموده اند: من میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم که اگر به آن دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد؛ یکی قرآن و دیگری اهل بیت من است؛ که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا سر حوض کوثر بر من وارد شوند. (حدیث متواتر ثقلین)
زندگانی سراسر انقلاب پیامبر اسلام(صلی ا... علیه و آله) که از 63 سال افزون نگردید منشأ بزرگترین تحولات اجتماعی و سیاسی و فکری بود که افکار، سیاست، اقتصاد، روحیات مردم و همه چیز را عوض نمود. در نتیجه امروزه اکثر کشورها زیر پرچم اسلام درآمده و مسلمان هستند و میلیونها (شما بخوانید میلیاردها) نفر هر صبح تا شام به نام آن یگانه منجیِ جاهلیت قدیم و حتی جدید خدا را می پرستند. (تاریخ انبیاء)
یکی از آسیب های مسایل تاریخی آن است که برخی از رخدادها ابهام دارد و از شفافیت لازم برخورد دار نیست؛ از این رو قضاوت دربارة آنها مشکل است. تاریخ زندگی پیامبر(صلی ا... علیه و آله) نیز از این قاعده مستثنا نیست و بخشی از آن فاقد شفافیت می باشد.
یکی از مسایل دیگر که ابهام دارد، آن است که آیا آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و یا شهید شدند؟
در کتاب های تاریخی نقل شده است که یهودیان چندین مرتبه تصمیم گرفتند که پیامبر اکرم(صلی ا... علیه وآله) را به شهادت برسانند؛ ولی هر مرتبه پیامبر(صلی ا... علیه وآله) توسط جبرئیل از این توطئه آگاه می شد و یهودیان به مقصود خود نمی رسیدند. در پایان جنگ خیبر نیز گروهی از بزرگان قوم یهود، زینب، دختر حارث را که از اشراف یهود بود و پدر، برادر و شوهرش را از دست داده بود، تحریک کردند تا شاید به مقصود خود که نابودی
رسول خدا (صلی ا... علیه وآله) و در نتیجه نابودی دین تازه تأسیس اسلام بود، نایل شوند؛ ولی اگر چه این عمل نیز به شهادت فوری آن حضرت منجر نشد، ولی باعث مسمومیت آن حضرت شد و سرانجام در درازمدت، به شهادت آن حضرت انجامید.
گفته شده که مادر بُشْر بن براء (هم سفره حضرت در آن روز، که منجر به شهادت بشر شد) گفت: در مرضی که منجر به فوت (شهادت!) پیامبر(صلی ا... علیه وآله) شد، به دیدنش رفتم. رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) که تب شدیدی داشتند، فرمودند: «همان طور که اجر و پاداش ما دو برابر است، بلا و سختی ما هم دو چندان است. مردم می پندارند که من گرفتار ذات الجنب شده ام و حال آن که چنین نیست و خداوند آن بیماری را بر من مسلط نکرده است و این ریشخندی شیطانی است. این، اثر لقمه ای است که من و پسرت خوردیم و از آن روز، بیماری در من ریشه دوانده است؛ تاکنون که پاره شدن رگ قلبم نزدیک شده است. بنابراین، رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) از دنیا رفت؛ در حالی که شهید بود».1
علاوه بر «واقدی»، «ابن هشام»2، «طبری»3 و «ابن اثیر»4 نیز این واقعه را نقل کرده اند؛ ولی این سه مورّخ بیان کرده اند که
رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) لقمه را بیرون انداخت و از آن گوشت، چیزی تناول نکرد؛ ولی آن زهر خطرناک، با آب دهان پیامبر(صلی ا...علیه وآله) مخلوط شد و همین، باعث شهادت آن حضرت شد. «یعقوبی»، مورّخ بزرگ جهان اسلام نیز این جریان را در تاریخ خود ذکر کرده، ولی فقط به مسمومیت آن حضرت اشاره کرده، از شهادت آن حضرت، سخن نگفته است.5
مورّخان و محدّثان شیعه نیز بیشتر به این سمت رفته اند که علت مرگ رسول خدا(صلی ا... علیه وآله)، همان گوشت مسمومی بوده است که زینب، دختر حارث، به آن حضرت خورانیده بود. علامه مجلسی در کتاب «جلاء العیون» چنین نقل می کند: «در احادیث معتبر، وارد شده است که آن حضرت، با شهادت از دنیا رفت. چنان که «صفار»، به سند معتبر، از حضرت صادق(علیه السلام) روایت کرده است».6 «ثقة الاسلام کلینی» نیز در «اصول کافی»، به اصل توطئه، از قول امام باقر(علیه السلام) اشاره کرده است.7
بنابراین، از مجموع آن چه بیان شد، می توان نتیجه گرفت که فوت پیامبر اکرم(صلی ا... علیه وآله) طبیعی نبوده، آن حضرت، با شهادت از دنیا رحلت کرده اند.
1. محمد بن عمر واقدی، مغازی، 2. ابن هشام، 3. محمد بن جریر طبری، 4. ابن اثیر، 5. تاریخ یعقوبی، 6. محمد باقر مجلسی،
7. کلینی، اصول کافی؛ مجلسی، بحارالانوار، (hawzah.net , Salam-shia.com)
به بهانه شهادت غریب مدینه، امام حسن ابن علی(علیه السلام) :
دوران زندگی امام حسن(علیه السلام) در سه بخش: عصر پیامبر(صلی ا... علیه و آله) (حدود 7 سال)، ملازمت با پدر (حدود 30 سال) و عصر امامت (حدود 10 سال) سپری شد.
بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در دوران امامت و خلافت با معاویه صلح مشروط نمودند، که این صلح نامه نمایی کوچک از مظلومیت و غریبی ایشان را مشخص می کند. سپس ایشان به مدینه مهاجرت نمودند. بعد از مدتی معاویه جهت گرفتن بیعت برای یزید پس از خود عازم مدینه شد که با مخالفت امام به جهت مغایرت با صلح نامه روبرو شد و تصمیم به قتل ایشان گرفت. مال فراوانی را همراه با زهر به جعده همسر امام فرستاد و همسر امام هم روزی که ایشان روزه بودند، هنگام افطار همراه با شیر به حضرت نوشانیدند و کریم اهل بیت، غریب مدینه، پس از دو روز تحمل درد در 28 صفر در سن 47 سالگی به جد بزرگوار و پدر عالی مقامشان ملحق شدند.
نتیجه: غربت و مظلومیت امام حتی در خانه خود، لزوم تنها نگذاشتن ولایت را به ما گوشزد می کند.
حکایت آفتاب (به بهانه شهادت، حضرت شمس الشموس، علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) ) :
امام رضا(علیه السلام) در دوران امامت خویش با مشکلات گوناگونی مواجه بودند: مشکل اول: واقفیه و مبارزات آن حضرت با این گروه. مشکل دوم: تأخیر در تولد حضرت جواد(علیه السلام) مشکل سوم: ولایت عهدی حضرت رضا(علیه السلام).
امامت ایشان در 35 سالگی بود که 20 سال طول کشید. 10 سال از این دوران در زمان هارون الرشید گذشت و 5 سال در زمان امین و 5 سال مابقی در زمان مأمون عباسی. ایشان در زمان هارون تا خلافت مأمون در مدینه زندگی می کردند. با دعوت (شما بخوانید اجبار!) مأمون برای آمدن به مرو، ایشان می دانستند که دیگر به مدینه باز نخواهند گشت، به همین دلیل همراه پسر به مکه رفتند و مراسم حج را به جای آوردند و سپس به طرف مرو عازم شدند.حضرت از شهرهای مختلف عبور فرمودند تا به نیشابور رسیدند و حدیث معروف سلسله الذهب را فرمودند: «لا اله الا ا... حصنی، فمن دخل حصنی آمن من عذابی» یعنی «لا اله الا ا... قلعه و حصار من است پس هر کس در قلعه من وارد شود از عذاب من در امان است». امام با این سخنان اساس دین اسلام را توحید معرفی نمودند و در ادامه فرمودند «بشروطها و انا من شروطها» یعنی «ایمان به خدا شرطهایی دارد که یکی از شرطها، من هستم». یعنی کسی که به خدا ایمان دارد باید امامت را هم قبول کند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
مصلح غیور(1)
تولد شخصی و شخصیتی امام حسین(علیهالسلام)
امام حسین(علیهالسلام) یک تولد شخصی دارد و یک تولد شخصیتی دارد که هر دوی آنها در سوم شعبان است؛ یکی سَنه چهار بعد از هجرت بنا بر مشهور و یکی در سَنه شصت از هجرت است. امام حسین(علیهالسلام) این حرکتی را که کرد این حرکت اینطور نبود که بیهدف باشد؛ هدفمند بود و اهدافش را هم حضرت در سخنانش در طول این حرکت بیان فرمودند، این حرکت هم در بعد معرفتی هدفمند بود، هم در بعد انسانی و فضیلتهای انسانی، هم در بُعد دنیوی و هم اُخروی، هم فردی، هم اجتماعی؛ صحیفهای بود که مجموعهای از درسها بود که حسین(علیهالسلام) به ابناء بشر آموخت؛
قیام برای اصلاحِ امت، نه اصلاحِ دین!
در یک جملهای که من شنیدهام _که انشاء ا... اشتباه کردهاند_ که میگویند حسین(علیهالسلام) قیامش برای اصلاح دین جدش بود. _نعوذ با... _ کسی که این حرف را زده است باید استغفار کند. آن جملهای را که در تاریخ نوشتهاند که خود حضرت در وصیتنامهاش به برادرش محمد بن حنفیه در مدینه هنگام حرکت به سوی مکه مینویسد، میخوانم تا ببینید چه اشتباهی میکنند؛ میگوید «هذا ما اوصی به الحسین بن علی بن ابیطالب الی اخیه محمد بن حنفیه» این جملات را خیلی شما شنیدهاید: «وانّی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالما»؛ من بیرون نیامدم به قصد فساد و تکبر و داعیه سلطنت و امثال این حرفها؛ «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی اُمة جدی، اُرید اَن آمر بالمعروف و اَنهی عن المنکر و اَسیر بسیرة جدّی و ابی». بله، امام حسین برای اصلاح قیام کرد، اما نه اصلاح دین جدش! میگوید «لطلب الاصلاح فی امة جدّی» نه «فی دین جدّی»! یعنی هدفش را متمرکز میکند روی اینکه جامعه مسلمین را میخواهم اصلاح کنم، نه دین اسلام را.
هدفمندی قیام امام حسین(علیهالسلام)
هدفمند بود حسین(علیهالسلام) در این حرکت؛ و هدفش را هم بعدش میفرماید که «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» که این ها همه شاخههایی است برای اصلاح مسلمین و جامعه مسلمین؛ حتی دارد وقتی که حضرت وارد مکه هم که میشود این آیه شریفه را ایشان تلاوت میکند: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل». میفهمی یعنی چی؟ همان آیهای که مربوط به حضرت موسی است که از مصر آمد رفت وارد مدین شد؛ یعنی متوجه شد، رفت به سمت شهر مدین گفت: امید است که پروردگار من هدایت کند مرا به راه راست که مرا به مقصودم برساند. یعنی من هدفمندم. همانجور که حضرت موسی هدفمند بود در حرکت، من هم هدفمندم و مقصد دارم. حسین(علیهالسلام) یک شورشی نبود و حسین(علیهالسلام) یک فراری نبود؛ این غیر از آن است. هدفمند بود در حرکتش.
غیرت دینی؛ منشأ قیام حسینی
ریشه این هدفگیریاش چه بود؟ که ما این را هم از گفتار حسین(علیهالسلام) هم از کردار حسین(علیهالسلام) به دست میآوریم و او این بود که حسین(علیهالسلام) میخواست کوشش کند برای حفاظت دین جدش؛ این چیزی است که از نظر ظاهر خیلی روشن هم هست. «کوششِ در حفاظت از دین»؛ اصلاً خود این یک تیتر است که در اصطلاحات مباحث اخلاقی داریم، در مباحث عرفانی هم داریم؛ منشأ این که حرکت کرد حسین(علیهالسلام) و قیام کرد و این هدفگیری را کرد همین بود؛ میخواست حفاظت کند از دین؛
در مباحث اخلاقی یک بحثی مطرح میکنند به نام «غیرت»؛ در مباحث معرفتی در منازل سلوک الی ا... تعالی، در آنجا هم باز همین را مطرح میکنند: «منزلِ غیرت». حسین (علیهالسلام) هر دو را، به موازات هم طی میکرد و میرفت.
مراد از «غیرت» در مباحث اخلاقی
اول برویم سراغ مباحث اخلاقی؛ در باب مباحث اخلاقی غیرت را که معنا میکنند میگویند سعی و کوشش در حفاظت از چیزی که باید از او حفاظت شود. اگر کسی سعی کرد، کوشش کرد در حفظ چیزی که باید از او حفاظت شود، میگویند او غیرتمند است و غیور است. گاهی هم وقتی میخواهند به اصطلاح رابطهاش را با صفات انسان مطرح کنند میگویند غیرت از نتایج شجاعت است. یعنی اگر انسان آن چیزی را که شرعاً و عقلاً بر او لازم است که او را حفظ کند، در حفظ او زبونی به خرج ندهد به او میگویند این غیرتمند است.
غیرت موسوی و حسینی
من حالا یک نکتهای را عرض کنم خیلی این ظریف است؛ در تاریخ هست که امام حسین(علیهالسلام) وقتی از مدینه خارج میشود یک آیه را میخواند؛ وقتی وارد مکه میشود یک آیه دیگر را میخواند؛ من دقت کردم، دیدم هر دو آیه مربوط به حضرت موسی است و هر دو هم مربوط به حرکت حضرت موسی است. وقتی از مصر میآید بیرون، «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین». وقتی میرسد مدین، آنجا این آیه است: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل». حسین(علیهالسلام) وقتی وارد مکه میشود این آیه را میخواند.
در بین انبیا شما نگاه کنید، آن پیغمبری که از نظر بروز و ظهور صفتش که خیلی صفت بارزی داشت و به تعبیر ما خیلی در چشم بود، _و الّا همه انبیاء این صفت را دارند_ غیرتمندی حضرت موسی بود. دیدهاید که چه برخوردهایی که میکند؛ حتی میگویند خیلی حضرت موسی تند بود _نعوذ با... تند نبود؛ آدم با غیرتی بود؛ بیغیرت نبود. بر او واجب بود و لازم بود که کوشش کند در حفاظت از چیزی که حفاظتش لازم بود. و آن این مسئله بود که شرک را از جامعه دور کند و اصلاح کند جامعه را.
حسین(علیهالسلام) تند نیست؛ خیال نکنید. او هم راه افتاد، این هم راه افتاد. هر دوتا راه افتادند؛ منشأ راه افتادن حضرت موسی و امام حسین(علیهالسلام) چه بود؟ غیرت این دو بود. منشأ حرکتشان این بود که بیتفاوت نبودند. بنشیند تماشاگر باشد نسبت به جامعه!؟ اصلا و ابدا! «لطلب الاصلاح فی امة جدّی» برای این راه افتادم من. فراری؟! اصلا و ابدا! اتفاقاً عکسش است.
خروج شجاعانه امام حسین(علیهالسلام) از مدینه به سوی مکه
وقتی معاویه مُرد یزید نامه نوشت به ولید که آنجا حاکم مدینه بود. هم راجع به امام حسین نوشته بود هم راجع عبدا... بن زبیر که بیعت بگیرد از اینها. عبدا... بن زبیر صفکشی کرد، بیعت نکرد با یزید؛ او هم از مدینه رفت؛ ببینید او چه جوری میروند او و برادرانش. برادرانش گفتند بیا به تعبیر خودشان به اصطلاح عربها از طریق اعظم یا شاهراه برویم. گفت نه؛ به بیراهه زد و رفت از ترسش که نکند بگیرندش! فرق را ببینید؛ هر دو تا از مدینه بیرون آمدند برای اینکه بیعت با یزید نکنند؛ هم عبدا... بن زبیر، هم حسین بن علی(علیهالسلام). او از ترسش زد به بیراهه و به برادرش گفت شما از آن راه اعظم بروید که بعد که آمدند شما را دیدند، من را نمیبینند... بعد هم فرستادند دنبالش، نتوانستند بگیرندش؛ چون از بیراهه زده بود رفته بود.
از آن طرف امام حسین راه میافتد، ببین با چه وضعی راه میافتد. بیش از هشتاد نفر همراهش هستند؛ از بیبیها بودند، کنیزها بودند، غلامانش بودند؛ چون آن موقع بحث اصحاب مطرح نبود. حدود شاید مثلاً سی نفر که هشت تایشان از کنیزها بودند، و بیست و دو سه نفرشان هم از همین بیبیها بودند، خواهرانش بودند، همسرانش بودند. حدود 10 نفر هم از غلامهایش بودند که هشت نفرشان هم شهید شدند و دوتایشان ماندند. از بنیهاشم، برادرانش و برادرزادههایش اینها هم بودند؛ حدود چهل نفر هم اینها بودند. مجموعا بیش از هشتاد نفر با او بودند. از کجا رفتند؟ از همان طریق اعظم. آمدند به حضرت عرض کردند آقا حالا که شما میخواهید بروید، از این راه نروید، بیایید مثل همان عبدا... بن زبیر شما هم به بیراهه بزنید و بروید؛ اینجا میآیند دسترسی به شما پیدا میکنند. جواب حضرت چیست؟ میگوید به خدا قسم _قسم میخورد_ من از همین راه میروم. در مقابل قضا و قدر الهی و حکم او و آنچه برایم مقدر کرده است تسلیم هستم. یک وقتی این را نقل کردم که در تاریخ دیدهام حدود دویست و پنجاه ناقه همراهش بود یا اسب که اثاث و بارهایشان را حمل می کردند. ببینید چه قافلهای میشود این!
یک منشأ میآییم سراغ مسائل اخلاقی میبینیم آن مسئله غیرتمندی حسین(علیهالسلام) است که هدفگیری کرده است؛ منشأش این است که هدفگیری کرده است حفاظت از دین را، هر چه میخواهد پیش بیاید، بیاید. به تعبیر ما «مردانه» آمده است. به قول امیرالمومنین(علیهالسلام) در نهج البلاغه «یا اشباه الرجال و لارجال» نبود و واقعا مردانه بود.
مراد از «غیرت» در مباحث عرفانی
در بعد معرفتیاش که ما میرویم در منازل سلوک آنجا هم غیرت را مطرح میکنند. آنجا سه درجه درست میکنند: غیرت زائده و مرید و بعد هم عارف؛ درجه سوم از غیرت که آنجا مطرح است، نسبت به خدا و محبوبش است. حسین(علیهالسلام) غیرتمندیاش نسبت به خدا بود. هم غیرتمند بود نسبت به دین خدا، هم غیرتمند بود نسبت به خود خدا؛ هیچ جا از او _نعوذ با..._ زبونی نمیبینید. منشأش هم همین است که من عرض کردم. لذا هیچ جا سر فرو نیاورد. غیرت نسبت به دین داشت امام حسین(علیهالسلام). میگفت هر طور هست من این را باید حفاظتش بکنم. این بر من واجب است. حالا میرسیم ما که هر کسی در حدّ خودش، در حیطه نفوذ خودش بر او واجب است که این را حفظش بکند، شرعاً و عقلاً.
بی غیرتی کوفیان
مسلم بن عقیل نامه مینویسد به حسین(علیهالسلام) که در مکه بود؛ در نامهاش مینویسد «با من هجده هزار نفر از اهل کوفه بیعت کردهاند، بیا». از این طرف خوب دقت کنید که اینها را وقتی عبیدا... آمد و تهدید کرد، هنگام نماز، شب در مسجد کوفه، نماز مغرب و عشاء، میایستد به نماز عدهای بودند؛ نماز تمام میشود، سی نفر؛ وقتی از شبستان وارد صحن مسجد میشود میآید دمِ در ده نفر بودند؛ از درِ مسجد کوفه میآید بیرون در کوچه نگاه میکند، میبیند یک نفر هم نیست. با غیرت و بیغیرت را حالا میفهمی یعنی چی؟ خوب بفهم! یک نفر هم نمانده بود.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
حمید باکری، میگفت: بعد از جنگ، مردم 3 دسته میشوند، عدهای خسته میشوند، عدهای از انقلاب برمیگردند و یک عده هم آنقدر خوندل میخورند تا دق کنند. کاش بودی و میدیدی که با فتوشاپ چه ماهرانه جای هابیل و قابیل را عوض کردهاند. مگر با فتوشاپ نبود که «علی» را تارکالصلاهًْ خواندند و ابنملجم را تجسم عبادت. سردار بی سر! (شما بخوانید شهید همت) زمان شما فتوشاپ نبود و همین که سر تو در خیبر از بدنت جدا شد، سیم اینترنت هم وصل شد. الان «خدا» را در گوگل هم که سرچ کنی، کلی عکس ... (به دلیل مسائل اخلاقی سانسور شد!) میآید که روی کشتی کنار دست ناخدا نشستهاند.
من کنایهها را تحمل میکنم و مقتدا(حفظه ا...) اگر بخواهند باز صبر میکنم.
راستی سردار! نشنیدی که مقتدا(حفظه ا...) میفرمود: «این عمار»؟! ... و تو رفتی در روزگار جنگ. این ما هستیم و جنگ روزگار و مبارزه همچنان ادامه دارد. چه خوب گفته ایی شهید آوینی که: " شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت". سردار! تو ساده بودی که میگفتی «ما همیشه به انقلاب بدهکاریم». این صف را که میبینی، استثنائاً با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. دیگر کسی سردار! آسمانی نیست و همه زمینگیر شدهاند. اینجا ناموس عدهای BBC است و امنیت ملّیِ عدهای دیگر را CNN تعیین میکند. ناموس من اما خون توست. من عاشق تو هستم که در وصیتنامهات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی.
آری نوشتیم "محاکمه" اما خوانده شد "مناظره"، نوشتیم "دادگری" اما خوانده شد "میانجی گری"، نوشتیم "ولایت" اما خوانده شد "حکمیت"، نوشتیم "گوشمالی" اما خوانده شد "ماستمالی"، نوشتیم "اقتدار" اما خوانده شد "اعتدال"، نوشتیم "مبارزه" اما خوانده شد "مغازله"، نوشتیم "پیروی" اما خوانده شد "میانه روی"، نوشتیم "فکه"، خوانده شد "مکه". نوشتیم "خط مقدم"، خوانده شد "خیر مقدم". نوشتیم "سر همت"، خوانده شد "همسر همت". نوشتیم "نا گفته های جنگ"، خوانده شد "گفته های قشنگ". نوشتیم "عدالت"، خوانده شد "عداوت". نوشتیم "طلاییه"، خوانده شد "زعفرانیه". نوشتیم "جانباز"، خوانده شد "باندباز". نوشتیم "بسیجی"، خوانده شد "آرپیجی". نوشتیم "شلمچه"، خوانده شد "به من چه؟ به تو چه؟" و به شما چه این حرفها؟!!!
ما مؤمن به اسلام مبارزه ایم (اگر محکوممان نکنند به خشونت!). اسلامی که باج ندهد. تاج و تخت ندهد. اسلامی که علمدارش تسلیم خدا باشد نه تسلیم آمریکا. من نمی گویم مقتدایمان، "علی" است، ولی در عجبم از این همه عایشه. از این همه طلحه. از این همه زبیر. از این همه ابن ملجم. شما ابوموسی اشعری را به تولید انبوه رسانده اید. با سلول های بنیادی، مگر قرار نبود "گوسفند" تولید شود؟! آری، بخندید. به ریش ما بخندید. شما کارخانه "قطام سازی" را واگذار کرده اید به بخش خصوصی و با سودش بر تن دختران وطنم، مانتوهای کوتاه و تنگ و رنگارنگ می پوشانید. من مقتدایم را علی نمی دانم اما در عجبم که چرا شهر ما "کوفه" شده است و مدام "نامه" در آن شکوفه می زند آن هم از نوع سرگشاده! چند تا نامه دیگر به مولای ما بنویسید، دقیقاً می شود به تعداد
نامه های کوفیان به "حسین ابن علی".
شما از نام علی بدتان می آید و از ذوالفقار علی می ترسید. شما با عدالت، عداوت دارید. شما علی را "ولی" می دانید به معنای دوست و از این روست که از این دوست سهمتان را می خواهید. این است که قصه ما را غصه دار کرده است.
من جنگ تحمیلی نبودم اما در جنگ نرم، جمل را به چشم خود دیدم؛ اتفاقاً عایشه هم بود که نشسته بود روی کوهان شتری که ضد گلوله بود و داشت با سایت "قطام نیوز" مصاحبه می کرد و به مردم می گفت: بریزید در خیابان های کوفه و علی را تنها بگذارید. احترام عایشه را باید نگه داشت!؛ آری اما به قیمت تنها شدن علی؟ به این قیمت که خلیفه ا... زلف آه را به سینه چاه گره بزند؟ به قیمت این عمار؟! اگر احترام نزدیکان پیامبر واجب است پس چرا به صورت زهرای بتول سیلی زدند و اغیار پهلویش را شکستند بین در و دیوار؟! جالب است؛ آنهایی که "پیامبر" را ابتر می خواندند، نگران توهین به همسر رسول خدا شده اند! مگر خدیجه همسر پیغمبر نبود؟
چیز را بازداشت نکنید؛ قهرمان می شود. به سید از گل نازکتر نگویید؛ ناراحت می شود. حضرت آیت ا... (حفظ حرمت!) که استوانه نظام است. فلانی که انقلابی است. آن یکی فلانی که مرجع تقلید است. این یکی که در پاریس با امام بوده. این یکی که در نجف با امام بوده. آن دیگری که در ترکیه با امام بوده. این در هواپیما با امام بوده. آن دیگری پای پلکان با امام بوده. این یکی هم که انقلاب ارث پدرش است. شیخ هم که کلاً تعطیل است! با این حساب سران فتنه، من بودم و رفقای من! رفقا همان طور که می دانیم از این دست امتحانات الهی (فتنه ها!) در زندگی و مخصوصاً در انقلاب ما تمام شدنی نیست و هر از چند گاهی شاهد این امتحان های سخت الهی خواهیم بود. مراقب باشیم در این امتحان ها رفوزه نشویم. الهی! عاقبت محمود گردان.
ما شما را با طلحه مقایسه نمی کنیم، این شما هستید که نقش طلحه را بازی می کنید. مشکل از خودتان است. سابقه تان خوب است؛ مثل طلحه. دنیا را دوست دارید؛ مثل طلحه. تحمّل عدل را ندارید؛ مثل طلحه. به سهم خود قانع نیستید؛ مثل طلحه. از علی خسته شده اید؛ مثل طلحه. از گذشته تان سوء استفاده می کنید؛ مثل طلحه. آقایان! شما بین تان دعواست که کدام تان نقش طلحه را بازی کند، آن وقت انتظار دارید به شما بگوییم مالک؟!!
مقتدایمان امام را دوست دارد، نه بالای شهر را؛ حسینیه جماران را دوست دارد، اما به این بهانه نیاوران نیامد، ویلا نشین نشد. بهترین صحابه خمینی(ره)، که هنوز هم با ما همسایه است، «مقتدایمان» است. ما یوسف خود نمیفروشیم، ما فرزندان خوب خمینی هستیم (انشاء ا...!)، نه بچههای تخس یعقوب. اینجا کنعان نیست، کوفه هم نیست، تهران است، و از مدینه بیشتر «کوچه ی بنیهاشم» دارد. من جوانی از جوانان بنیهاشم نیستم (که هر چیز لیاقت می خواهد! و شاید هم سعادت!). سر این کوچه ایستادهام، تا مگر«عباس» را ببینم.
ای مقتدا! امسال هم 12 بهمن، به رسم هر ساله (البته امسال کمی زودتر!) صبح زود به بهشت زهرا می روید؟ "این عمار" را آنجا باید گفت. آنجا باید با آسمانی ها درد دل کرد. مزار عمارها آنجاست. مزار ذوالشهادتین آنجاست. آنجا جای باصفایی است. قبرستان اینجاست. اینجا "چاه" است و آه شما را برادران سابقت نمی شنوند. این ملت بود که چشمان بصیرتش باز بود. ما دست خدا را در این حوادث دیدیم که از آستین شما بیرون آمده بود. بروید ای جانباز انقلاب و حرفهایتان را به امام بزنید. بگویید که خواص، بعد از روح خدا چگونه تنها رهایتان کردند. بگویید به امام اسرار مگو را. حرفهایتان را بزنید. با "چمران" با "شهید هاشمی نژاد" با "..." (جای سه نقطه نام هر شهیدی که می شناسید و نمی شناسید، بگذارید مخصوصاً گمنام ها را!) درد دل کنید. به شهدا بگویید که کجایند؟ به شهدا بگویید ناگفته ها را. به شهدا بگویید حرفهای ما را. به شهدا بگویید:
برخیزید، برخیزید، برخیزید /
برخیزید ای شهیدان راه خدا / ای کرده بهر احیای حق جان فدا /
کز قطره قطره خون پاک شما / می روید تا ابد در وطن لاله ها /
برخیزید. برخیزید / رهبر آمده کنون در کنارتان / تا سازد غرقه در بوسه خاک مزارتان /
تا گیرد خون بهای شهیدان ز اهرمن
شما حتی اگر اسمتان ناطق هم نباشد، باز نباید سکوت کنید. شما خواص این انقلابید. ولایتی بودن را، ما از شما یاد گرفتیم. ما تند نرفتهایم، شما زیادی آرام میآیید. وقتی شهید «محمد کریمی» با صورت روی زمین افتاد، پشت لباسش نوشته بود: «رهسپاریم با ولایت، تا شهادت» و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمَل.
این هم به بهانه همان متلک هایی که نثارمان کردند و می کنند که حکومت با زور ساندیس و کیک آمدند خیابان (کفه سمت چپ همان ساندیسی است که من آن روز خوردم!) و
واقعه 9 دی را ثبت کردند در تاریخ. آری! اصلاً من قربان آن حکوتی می روم یا می شوم که بتواند با ساندیس این جمعیت را در عرض دو روز بکشاند وسط خیابان و ... تا کور شود هر آنکه نتواند دید! و نقل به مضمون از امام(ره) خطاب به رئیس جمهور وقت آمریکا: «او میگوید ایران ما را تحقیر کرد، این تازه اول کار است؛ ما تا آخر شما را تحقیر می کنیم» (با دخل و تصرف از نوشته حسین قدیانی (فرزند شهید اکبر قدیانی) از وبلاگ: ghadiani.blogfa.com)
**
حسن بصری میگفت: مستی را دیدم که در میان گل و لای راه میرفت، افتان و خیزان.
گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کردهای ای شیخ با این همه دعوی؟ من اگر بیفتم، مستی باشم به گل آلوده. برخیزم و بشویم. این، سهل است. اما از افتادن خود بترس که خلقی با تو بیفتند! (این مطالب منبع ندارد، لطفاً سؤال نفرمایید!)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ