* وقتی حضرت موسی(علیه السلام) به طور سینا رفت و با خدا سخن گفت، فرصت را مغتنم دانست و از خدا حاجتی خواست که اهل معرفت را شگفتزده کرد. حضرت موسی(علیه السلام) از خداوند رخصت دیدار خواست و گفت:
ربِ اَرِنی اُنظُر اِلیک (خدایا خودت را نشانم ده تا تماشایت کنم)
اما خدا پاسخ درشتی داد و گفت:
لَن تَرانی (هرگز مرا نخواهی دید).
عاقلی از این ماجرا عبرت گرفت و گفت:
چو رسی به کوی دلبر، ارنی مگوی و بگذر که نیارزد این تمنــّـا، به جواب لـن ترانی
یعنی، وقتی رسیدی به کوی دلبر، مثل موسی نباش. «ارنی» نگو و راه خود بگیر و برو. از محبوبت نخواه که "میخواهم تو را ببینم" ... چون تو از ماجرای موسی(علیه السلام) تجربه کرده ای که جواب این خواهش و تمنا، «لن ترانی» است. یعنی هرگز نخواهی دید.
اما عاشقی از این ماجرا غبطه خورد و گفت:
چو رسی به کوی دلبر، ارنــی بگوی و مگذر تو صدای دوست بشنو، چه تَری چه لنترانی
اما از دیدی دیگر وقتی به کوی دلبر می رسی، درخواست دیدار را داشته باش ... مهم نیست چه جوابی می شنوی، چه اینکه محبوبت بگوید
می توانی ببینی، یا بگوید نمی توانی ببینی. مهم این است که در هر صورت تو صدای محبوبت را می شنوی حال چه بگوید آری و چه بگوید خیر،
و این ارزش دارد.
ارنــی کسی بگوید که تو را نــدیده باشد تو که با منی همیشه چه جواب لن ترانی؟
امّا مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به گمانم دید دیگری داشته باشد؛ یاد این روایت از مولایمان افتادم به این مضمون که فرمود: "من خدایی که ندیده باشم را پرستش نمیکنم".
آری درخواست دیدار(ارنی) را کسی دارد که محبوبش را ندیده باشد. وقتی خداوند می فرماید؛ من از رگ گردن به شما نزدیکترم، پس دیگر جای شک و شبهه نیست که خدا همیشه با ماست، (یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!!)
علامه طباطبایی(ره) هم گفته است:
سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی ارنـــی نگفته گفتی دو هزار لـــن ترانی
* اگر تردیدها بگذارند، اگر این چهره های نقاب زده بگذارند، اگر بتوانم از آلودگی ها و ظواهر دنیا بگذرم، اگر در این دریای فانی غرق نشوم، اگر این دل همراهی کند و جای دیگر نرود (بر حصیر دل نشستند آنقدر بیگانگان ** تا دگر بر روی آن یک آشنا هم جا نشد) اگر بتوانم بر نفسم غلبه کنم!، اگر بتوانم از میان سیم خاردارِ «یک دندگی» بیرون بروم و یک بار دیگر، خودم را خوب ببینم، یقین دارم که می توانم با خدا آشتی کنم.
الهی و ربی من لی غیرک! با خودم شرط کردم تا وقتی به جمله ای ایمان نیاوردم آن را به زبان نیاورم ... !! مثل این جمله: «یا لیتنا کنا معک!!!»
* گاهی لازم نیست برای شروعی دوباره راه زیادی برویم. همینکه اطرافمان را خوب ببینیم کافی است. خیلی وقتها لازم نیست برای رسیدن به خدا خودمان را ببندیم به انبوه دعاها، یا مدام نذر کنیم و ذکرهای پیچیده بگوییم. گاهی برای اوج گرفتن لازم میشود بارهایی را کم کنیم:
آدمی که زود جوش می آورد ...
آدمی که خیرش به همه عالم می رسد ولی خانواده خودش لنگ اند.
کسی که قلمش آبروی کسی را می برد... کسی که فقط می نویسد ... کسی که اگر ننویسد و به احوالات درونیش برسد خیلی بهتر است ... قرار نبود چیزی بنویسم ... قرار نبود!! ... (باز هم این سه نقطه های کزایی ... وقتی نویسنده نمی داند!! ... یا نمی تواند!! ... یا نباید!! ... بنویسد، این مشکلات پیش خواهد آمد؛ وقتی نباید بنویسد و رویش را زیاد می کند و باز هم می نویسد، وقتی هنوز به این حدیث نرسیده است که مؤمن اول به عیب های خویش می نگرد، وقتی ... بگذریم ...!!)
مداحی که می تواند با مطالعه منظم با آبرو و تاریخ اهل بیت بازی نکند و مطالعه نمی کند و ... تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل! ...
شاعری که در وصف همه مفهوم های واقعی و خیالی عالَم، شعر میگوید و یک بیت هم برای خدا و اهل بیت ندارد ... همه و همه گرفتارند .. و گرفتاریم ...!!
یا مَن سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه؛ خدایا! میدانم که همیشه نازک دلی تو از خشمت بیشتر است ...
* وقتی غرور دینی کسی را می گیرد، اولین کاری که شخص می کند از خودش می گذرد و مدام به پای این و آن می پیچد. و به اسم امر به معروف و نهی از منکر عقیده دیگران را تفتیش می کند. و فراموش می کند که نخستین دستور اسلام و اهل بیت، اصلاح خود است، پیش از دیگران ... و اگر در این مسیر، خشونت را هم چاشنی کند که دیگر ... !!!
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است. (26،الرحمن)
*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است. (26،الرحمن)
* وَ یَبـــــــــــقی وَجهُ رَبِّکَ ذّو الجَلالِ وَ الإکرَام ... و زنده ابدی ذات خدای مُنعِم با جلال و عظمت است. (27، الرحمن)
* یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمهُم فَیُؤخَذُ بِالنَّوصی وَالأقداَم ... بدکاران به سیمایشان شناخته شوند پس موی پیشانیشان با پاهایشان بگیرند (به گفته بعضی از محققین حساس ترین نقطه بدن که انسان تاب تحمّل نخواهد داشت همان موی جلوی سرش میباشد!!!) (41، الرحمن)
* سَنَفرُغُ لَکُم أیُّهَ الثَّقــَــــــــــــــــلانِ ... ای گروه انس و جن! بزودی به حساب شما خواهیم پرداخت. (31، الرحمن)
* فَبِأیِّ ءالآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبانِ ... (الا ای جن و انس!) کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟!!!! (28، الرحمن)
بهمون اجازه بدهید که از اعیاد بزرگ گذشته (غدیر، قربان، سالروز ازدواج امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خانم حضرت فاطمه(علیها سلام) ، روز عرفه و روز مباهله) و ماتم آینده (عاشورا و تاسوعای اباعبدا... که همانا اوج ماتم شیعه در عاشورا است!) ننویسیم ... علّتش رو هم بهمون حق بدید و نپرسید !!
* تا حالا فکر کردید چرا در اول زیارت عاشورا داریم: السلام علیک یابن رسول ا...، یابن امیرالمؤمنین ...، یابن فاطمه ...، ثار ا...؛ چرا نمیگیم یابن مصطفی، یا، یابن علی، یا یابن زهرا .. بتول العذرا ... چرا نمیگه اسلام علیک یا حسین .... شاید بشه گفت: این ها همش نماد هست ... پسر رسول ا... یعنی ادامه دهنده راه رسالت ... امیرالمؤمنین لقب خاص علی بن ابی طالب هست و هیچ کس حتی ائمه ما نیز این لقب را ندارند (بگذریم از اینکه معاویه(لع = لعنه ا...) آن را با جعل حدیث دزدید) پسر امیرمؤمنان یعنی به نوعی امیر دلها، داریم می بینیم ماه محرم و حال و هواش رو، نه؟! فاطمه یعنی کسی که شیعیانش را از آتش جدا میکند ... و پسر این شخصیت هم همان است، ثار ا... به این معنی نیست که خدا جسم است (العیاذ با...) و حسین خون در رگهای خدا ...؛ بلکه به این معنی است که خونخواه حسین خود خدا است ...
یابن رسول ا... شاید بتوان گفت، یعنی کسی که بدون آنها رسالت به هدف غاییش نمیرسد حتی اگر در این راه خونش ریخته شود و خداوند تا ابد لعنت خواهد کرد کسانی که نگذاشتند - به قول استادمان - این قطار روی ریل خودش باشد و آن را به انحراف کشاندند و صد البته میدانید که در این برگه ها نامی از اولی و دومی و سومی آورده نخواهد شد و ... یابن امیرالمؤمنین شاید بتوان گفت، کسی است که همانطور که پدرش امیر و فرمانده دلهای مؤمنان (یا ایّها الّذینَ آمَنوا، آمِنوا = ای کسانی که ایمان آوره اید ایمان بیاورید!!!!) بود او نیز امیر لشکر دلهاست ...
امیدواریم تونسته باشم اون چیزی که تو ذهن نویسنده بود برسونیم ...
*و امّا بعد؛ دین دار آن است که در کشاکش بلا، دین دار بماند و گرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین ... !!! (شهید سیّد مرتضی آوینی)
* عابدی بود با ریشهایی (محاسنی) بلند و زیبا، همیشه قبل از عبادت، ریشهایش را مرتب می کرد، و خیلی به آن می رسید.
شبی از شبهای ماه رمضان و هنگام افطار با خدای خویش به راز و نیاز (به زبان خودمان، گلایه!) پرداخت که: "ای خدای مهربان چرا بعد از عمری تضرع و زاری به درگاهت جوابی نشنیده ام!"؛ وقتی خوابید، ندا آمدکه: "ای بنده من فقط و فقط دلیلش ریش هایت بوده است!!" ...
عابد از خواب پرید و شروع کرد به ناله کردن و کندن ریش هاش، وقتی از شدت درد بیهوش شد مجدداً ندا آمد: "باز هم که پی ریش هستی!!" بله نباید اسباب عبادت باعث شود که ما به عبادت نرسیم ... شاید نمازی که با مهری کوچک و شکسته خوانده می شود بهتر باشد از نمازی که مهر آن به اندازه کف دست و ریش نمازگذار تا زیر آنجا باشد ... (به دلیل مسائل امنیتی، سایست بازی سانسور شد!!)
احتمالاً به ذهنتون رسید این جمله که : (به ریش نیست به ریشه هست!!)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
والعصر، قسم به عصر به زمان ظهور ولی عصر(عج)، به حال حاضر، به دوران ما، ان الانسن لفی خسر؛ که انسان ها همه در خسران و زیان هستند. مگر کسانی که به خدا ایمان آورده ...
یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا ... ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید ... به گمانم ایمانمان نم برداشته است ... به گمانم یقینمان، یقین نیست. به خیالم توحیدمان شرک آلود شده است ... باید صیقل دهیم این دل را ..
گفت پیغمبر به دامادش علی صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
ظرف دلم این قدر جرم گرفته که دیگه حالت ظرف بودنش از بین رفته، دیگه توش نمیشه شیر ریخت (شیر نماد تمام لذات اخروی) اینقدر توش برنج نخوردم و تنقلات مضر خوردم (برنج نماد تمام لذات دنیوی، البته لذات خوب و شرعیش نه مثل قدرت، ریاست، شهوت، میز، مادیات، تجملات، بی عدالتی، حق الناس، بیت المال، دروغ، غیبت، تهمت، نگاه حرام، دل شکستن و ادای آدمای خوب رو در آوردن و ... بگذریم!!!!) .. اینقدر غذا خوردم و نشستم که دیگه تو این ظرف نمیشه چیزی خورد .. باید صافش کنم .. باید بشورمش ...
محبـــت تو بود رشــته نجات مرا رها نمیکنم این ریسمان محکم را
گناهکارم و یک عمر چشم گریانم به زخمهای تو تقدیم کرده مرهم را
اسلام همه اسلام است ... نه مثل من که ... ای کاش همین نمازی که میخونم واقعاً خوب بخونم ... نه، نه، بهتر بگم ... باید نماز رو اقامه کرد نه اینکه خوند. خدا خودش تو قرآن میفرماید «و اقاموا الصلاة» یعنی نماز را اقامه کنید .. اقامه نماز یعنی دادن زکات .. خمس ... دوری از محرمات ... انجام واجبات ... اقامه نماز به معنی کشیدن ولالضالیـــــــــــــــــن نیست ... بقیش فاکتور!!! بقیش رو باید گذاشت و گذشت ... این هم شقشقیات من بود .. زیاد جدی نگیرید ... بعضی وقتا آدم دلش پُره یا گرفته .. باید تخلیه بشه ... مولامون امیرالمؤمنین (روحی و نفسی له الفداه) با چاه درد و دل میکردند ... یه خطبه تو نهج البلاغه هم هست معروف به شقشقیه (خطبه 3) ...
**
چقدر این روزگار رنگارنگ است! بازار دنیا هر چند روزی دست کسی است. در این بازار یک عده خریدار عشقند، گروهی نادان هم خریدار کالای زشتند؛ یک عده به فکر فردایند و یک عده در تفریح صحرا؛ یک عده به سوی حقیقت می روند و یک عده دنبال خوش گذرانی و صفا؛ گروهی با دنیا سوختند و نساختند، سوختند اما به سوی خالق رفتند.
آن ها که با دنیا ساختند، دنیا با آن ها نساخت، آن ها (فقط) خود را باختند و (سرانجام) به عذاب افتادند.
بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.
هر کس عاشقانه خدا را صدا زد و امر او را پذیرفت، خداوند هم او را می پذیرد و همه جا صدای او را می شنود و اجابت می کند. خداوند انسان را اشرف مخلوقات خودش قرار داده و بالاترین درجات را برای انسان های پاکدل مقرر ساخته و راضی نیست که بنده اش ضایع شود. دوست دارد او را به درجات بالا ببرد.
این دنیا برای ما منزل و مأوا نیست. عالم به این بزرگی، جای هیچ کدام از ما نیست. از هر راهی بروی بسته است، غیر از «صراط مستقیم» ... . همه جا باید با خدا و به یاد خدا باشیم و شکر او را به جا بیاوریم. دست به دامان خدا بزنیم و یکدیگر را دعا کنیم و بدانیم که از چه کسی طلب
میکنیم.
هر کس خدا را پیدا کند، همه هستی را پیدا کرده و هر کس که خدا را پیدا نکرد، هیچ پیدا نکرده، ما در دنیا همه چیز را می خریم، همیشه خریداریم، اما اگر به سوی خدا برویم، خدا ما را می خرد، ما هر چیزی را که خریده باشیم، یک روز باید پس بدهیم، اما خدا اگر ما را بخرد، دیگر پس نمی دهد.
معامله با خدا هیچ وقت ضرر ندارد. خیر دنیا و آخرت در این معامله است.
عده ای هستند که خدا را در روح و جسم خودشان می بینند؛ خدا را در نفسشان می بینند و از وجود خودشان خدا را پیدا می کنند. اینها باورشان می شود که هر چه هست مال خداست و آدم هیچ است. چنین آدمی همه جا خدا را حاضر می بیند و گناه نمی کند.
یک انسان سالم و کامل، یقین پیدا می کند که خدا حق است؛ این آدم عاقل است و یقین پیدا می کند. بعد، از یقین در می آید و در باور
می افتد. باور که کرد، با یک دعای او مریضی شفا پیدا می کند و با یک دعای او گرهی از کاری باز می شود. در این باور می ماند تا آبرو پیدا
می کند و راه بندگی و راه انسانیت را پیدا می کند و به راه بندگی باور پیدا می کند و در این باور سیر می کند تا به کوی عشق می رسد و عاشق
می شود.
عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید ... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.
انسانی که قرآن در او اثر کند، طلا می شود، آن هم طلای پاک که زنگ نمی زند. انسانی که گاهی این طرف می رود، گاهی آن طرف
می رود، گاهی راست می گوید و گاهی هم دروغ می گوید، گاهی اشک یتیمی را در می آورد و گاهی هم در محراب خدا اشک می ریزد، این بدل است، طلای خالص نیست. هنوز کیمیای قرآن در آن اثر نکرده. اگر عاشقانه این کلام را باور کنیم، در ما اثر می کند.
شب زمان ملاقات خصوصی است. هر کاری بکنی فقط خدا با خبر است. رشد مؤمن در تاریکی شب است.
حاج محمد رضا الطافی نشاط
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
آزادی
آزادی! چه کلمهی زیبایی!!!! نمیدونم چرا من زیاد از این کلمه خوشم نمیاد!
من از آن روز که در بندِ توام آزادم!
شاید آزادی برای ما کمی بد معنا شده. آزادی به معنای آزادگی و آزاداندیشی نه به معنای آزادی. اصلاً ما برای عبد بودن خلق شدیم نه اینکه سر خود و بی بند و بار راه بریم و ...
حالا خصوصیات یک بنده، یک عبد چیه؟ بهترین عبد و غلام یک نفر چطور میتونه باشه؟ آیا یک عبد آزاد هست هرکاری دلش میخواد انجام بده؟ آیا دوست داره هر طور که دلش میخواد رفتار کنه؟ آیا فکر میکنه که اربابش غیر از تأمین ملزومات زندگیش وظیفهی دیگهای هم داره؟! آیا اگه اربابش بگه اینجوری با من رفتار کن، میشه بگه چون من اینجوری بیشتر حال میکنم پس اینجوری رفتار میکنم؟
شاید خیلی بهمون بَر بخوره اگه بهمون بگن غلامی! عبدی! اما این چه مقامی هست که هر روز 9 بار شهادت میدیم که برترین مخلوقِ خدا حضرت محمد(ص) "عَبد" است و این عبد بودنش بر رسول بودنش سبقت داره!! اَشهَدُ اَنّ مُحمّداً عَبدُهُ و رَسولُه
"بشر" کسی بود شهوتران و میگسار! یک روز حضرت امام موسی ابن جعفر(ع) از جلوی منزل بشر در عبور بودند. صدای ساز و آواز از منزلش شنیده میشد. کنیز بشر به درب منزل اومد و با حضرت مواجه شد. حضرت سئوال فرمودند ای کنیز! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! صاحب این منزل بنده است یا آزاد؟ کنیزِ بشر با اطمینان جواب میده: بَلْ حُرٌّ. حتماً آزاد است. حضرت هم میفرمایند: صَدَقْتِ؛ لَوْ کَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلاَهُ ؛ راست گفتی ای کنیز! که اگر عبد بود از مولای خود خجالت میکشید و میترسید. انسان آزاد است که هرکاری که بخواهد انجام میدهد. کنیز به داخل برگشت و بشر علت تأخیر را پرسید و کنیز شنیده ها را گفت. بشر با پای برهنه دنبال حضرت دوید و گفت میخواهم عبد شوم. بشر به مقامی رسید که همیشه حالت حضور را داشت و تا آخر عمر، به یاد آن لحظهای که با پای برهنه دنبال حضرت دوید، پابرهنه راه میرفت به طوری که به بشر حافی مشهور شد. مردم عرب آن زمان هم به احترام بشر در کوچه ها آب دهان نمیریختند.
_______________
پی.نوشت1: تغییر ماهیت از آزادی به بندگی و عبد بودن تغییر سرنوشت است از دوزخ به بهشت که نه! به رضوان الهی!
پی.نوشت2: فرق بسیار است بین "آزاد" بودن و "آزاده" بودن! در ظاهر تفاوتش فقط در یک "ه" هست ولی ... ولی امان از بطنش.
پی.نوشت3: یک نظر الهی مسیر رو تغییر میده. میخوام بگم آقا! بُشر مشغول خوشگذرانی بود که سراغش رفتید. ما خودمون به سراغتون میایم به امید یک نظر...
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم شاید که نگــــاهی کند آگاه نباشیم
**
* می گویند«حاجب»، شاعر شوریه؛ درباره مولا، امیر المؤمنین(ع) شعری گفت و به عنوان حسن ختام قصیده اش، سرود که :
حاجب! اگر معامله حشر با علی است من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن
شب خوابید و حضرت امیر(ع) را در خواب دید که برگ شعر او را میخواند و سری به رضایت تکان می داد تا رسید به بیت آخر ... کمی سکوت کرد و آهسته فرمود: حاجب! .. درست سروده ای، به هر حال، ما نمی گذاریم دوستانمان در قیامت، تنها بمانند ... اما بگذار این بیت را برایت اصلاح کنم ... اینگونه بگو:
حاجب! ... اگر معامله حشر، با علی است شرم از رخ علی کن و کم تر گناه کن!
از زمانی که این حکایت را شنیده ام و خوانده ام، هرگز به درستی یا نادرستی وقوعش (علم رجال!) فکر نکرده ام، اما اینقدر
می دانم که با همه وجود به روح نهفته در مفهومش معتقدم و از روزی میترسم که چشمانم در برابر امیر و مولایم شرمنده باشد ...
* وقتی مدتی طولانی نمی نویسی دستت یخ می زند و آب کردنش سخت است، خیلی سخت! حالا از آن بدتر این که دلت یخ بزند، آن وقت هست که ... (فرمانده برگشت بهم گفت: به جای ... «سه نقطه» توضیح بدی بهتره، با خودم گفتم: نمیشه ... نمیشه ... بعضی کلمات رو نمیشه رو صفحه کاغذ آورد ... یا اینجوری بهتر میشه منظور نویسنده رو رسوند، نمیدونم ... !!! شاید اصلاً بهتر باشه هیچ وقت رو کاغذ نیاد و تو دل نویسندش بمونه!! تُف به ریا!!!)
اون وقت هست که ... باید آواره بشی تو این کوه و اون بیایون تا ... تا بگردی دنبال یه (یک!) گرما ... گرمای داااااااااغ که ذوبت کنه ... یخ دلت رو باز کنه ... وقتی که این یخ دلت آب شد تأثیرش رو میتونی ببینی ... از چشات میزنه بیرون ... وقتی که گریه کردی بدون که یخ دلت باز شده ... میدونید که یکی از نشانه های سنگ دلی (یخ زدگی دل!) خشک شدن اشک است.
* آدمهایی که قهرند، باید غرورشان را بشکنند تا به سراغ خدا بیایند. آدمهایی هم که رفیق همیشه خدایند، زورشان می آید که به جای «عبادت عاشقانه», برای «مشکل»شان خدا را صدا کنند .... تند نرویم!
یادمان باشد که همه این ها در دایره «توجیه الهی» است. گاهی برخی ملاحظه کاری ها، بی آنکه حواسمان باشد، بوی شرک می دهند. او میسوزاند تا قلب مان بشکند و دو چیز را تجربه کنیم: طراوت «رقیق شدن» و شکوه «گریستن».
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
اهالی دل
هر روز، لابلای آدمیانی که در صف نان و بقالی و پمپ بنزین و محل کار و کوچه و خیابان می بیند، لختی به چشمانشان خیره میشود، تا شاید در برق نگاه، یا حتی نگاشته ای بر جبینشان، نشانی از دیار عشق و شهود بیابد. دریغ!
گاه با برخی همکلام می شود و گاه، می نشیند و ساعتها به تمام موضوعات و بحثهایشان گوش می کند. احساس می کند از ایشان و دنیایشان بیگانه است.
اینجا سخنان، تنها، حول و حوش قیمت ملک و زمین و ماشین و برد و باخت استقلال و پرسپولیس و این اواخر، سهمیه بندی بنزین و سهام عدالت و طرح نقدی کردن یارانه ها می چرخد.
اینجا از صبح تا شب کار می کنند و دروغ می گویند، تملق می گویند و می شنوند و اوقات فراغتشان را با جک های ترکی و لری و کردی و رشتی، پر می کنند، البته اگر راه گناهی باز نباشد!
اینجا آدمها در "امروز" می زیند و "فردا" را در صفحات باقیمانده تقویمها می جویند. اینجا آدمهایی می زیند که دنیایشان به کوچکی ماشین مدل بالا و خانه بالا شهر است و کت و شلوار هاکوپیان و بزرگی اتاق ریاست!!! دریغ!
احساس میکند از اینجا بیگانه است. اصلاً زبان ایشان را نمی داند. کلام همان کلام است، آری، لکن زبانشان قابل فهم نیست.
او اهل یک وادی دیگریست. نمی داند به اینجا تبعید شده است و یا چگونه او را اینجا آورده اند.
او نشان اهالی دل را می خواهد و اینجا، کسی نیست که او را بدانها حوالت دهد. اینجا کسی هیچ نشانی را، جز آنچه در نقشه تهران و حومه آمده نمی داند!
او نشان اهالی دل را می خواهد.
همانان که آسمان به عطر نفسشان معطر می شود و زمین از ترنم بهاریشان سیراب. همانان که در آسمان مشهورند و در زمین گمنام. همانان که او و دیگران، از ثمرات وجودشان بهره ها می برند و لکن نه نامشان را می شنوند و نه یادشان می کنند. همانان که محرمان اسرار این عالمند و ملائک در وصفشان "انی اعلم ما لا تعلمون" شنیده اند.
کسی سراغی از ایشان ندارد!؟ ...
"مرامنامه اهل دل" را می گشاید، دیوان حضرت لسان الغیب:
ای پیــک راستـان خبر یــار ما بگــو احــوال گل به بلبـل دستانسرا بگو
ما محــرمان خلوت انســیم غم مخــور با یــار آشــنا سخـن آشــنا بگو
بر هم چـو می زد آن سر زلفـین مشکبار با ما سر چه داشت ز بــهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک ره دوست توتیاست گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کـس که منــع ما ز خـرابات می کند گو در حضـور پیر من این ماجرا بگو
گر دیـگرت بر آن در دولـــت گـذر بود بعد از ادای خدمـت عـرض دعا بگو
هر چنـد ما بدیـم تو مــا را بـدان مگیر شـاهـانه ماجـرای گنـاه گـدا بگو
حافـــظ گرت به مجلس او راه می دهند می نوش و تــرک رزق ز بهر خدا بگونوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
دنیا
* مشکل دنیا که مشکل نیست. گرفتاری دنیا که گرفتاری نیست. مریضی دنیا که مریضی نیست. مریضی گناه خیلی سخت تر است.
* دنیا پلی است که باید از آن عبور کرد؛ نباید روی آن ماند. البته باید از آن بگذرند، اما دنیا از یک عده کار کشید و به آن ها بار نداد، آن ها را از کار انداخت و از خود بیرون کرد. بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.
* آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید. آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. (در عبادت هم همین طور است) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا (و دل مشغولی های آن) از او دور می شود و فقط خدا در کنار او می ماند.
* زندگی دنیا بدون رضایت خدا، عاقبتش رنج است، ولی پایان بندگی برای خدا، گنج است. پس به سوی گنج برویم که از رنج بهتر است. به سوی راه راست و صراط مستقیم برویم.
* اگر به سوی خدا بروید، سقوط نمی کنید. هر کس دل به درخت دنیا بست، درخت دنیا پوسید و فرو ریخت؛ یک عمر زندگی درست کرد، همه را ویران کردند. دنیا مال دنیاست. مال و ملک دنیا فقط چند روزی دست شماست، بعد از شما می گیرند و مال کس دیگری می شود.
* دارایی افتخار نیست، کارایی افتخار است. اگر کار کردیم (باعث) افتخار است؛ اگر برای رضای خدا کاری کردیم افتخار است.
* زندگی افتخار نیست، بندگی افتخار است. خندیدن و بازی کردن افتخار نیست، خلق را راضی کردن افتخار است... روزگاری بیاید که همه بدن ما شهادت می دهند و به سخن در می آیند، ولی بر زبانت مهر می زنند.
(حاج محمد رضا الطافی نشاط)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
سپاس!
لحظه ای آسود. چشمها را بست و گوشها را و ... و ذهن را ...
"یا رحمن یا رحیم"
خدای را سپاس می گفت که هر روز توفیقش را می افزود؛
"انت الذی اعززت"
آن گونه که در خواب هم نمی دید. آن گونه که با مرور چندین باره، بر حیرتش می افزود.
"و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"
"یا من له اکرم الاسماء"
"یا من لا شریک له و لا وزیر"
"یا رحمن الدنیا و الآخره و رحیمهما"
هر وقت خدا با او برخورد می کرد چک نمره درشت تضمین شده به او می داد.
"انت الذی هدیت"، "انت الذی غفرت"، "انت الذی عافیت"، "فلک الحمد داعماً"
ناگهان پریشان شد. ذهنش بیدار شد. روزهای تاریک گذشته زنده شد. در برابرش ایستاد.
"و عظم خطیئتی" چقدر خطاهای من بزرگ و زیاد است ...
یادش آمد آنچه همیشه آزارش می داد. در برابر چک تضمینی خدا، هر وقت خواسته بود با خدایش صحبت کند گناهانش همراهش بود.
معبودش همیشه گناهانش را می دید، ولی یکی از آنها را هم نشان کسی نمی داد. مانند کاووس ...، دیدگانش تار شد؛ و کمی هم نمناک،
یادش آمد گناهان گذشته را، و یادش آمد آیه قرآن را، گناهان او چون طنابی به گردنش آویختَست ...
"یاکلون رزقه و یعبدون غیره"، روزی خدا را میخورد و دیگری را پرستش می کرد.
(که بعد از گذشت سی سال ... خون شهید ریخته ... یه عده بشن سیمان پرست(بساز بفروش!) و ماهواره پرست(مشخصه نه؟!) و مُد باز و خلاصه نوکر غرب ... بعد اونا رو نتونی از میز ریاست جدا کنی که به ضرب و زورِ تظاهر و نماز شبای الکی و مسجدای ریاکارانه و ... لا اله الا ا...؛ به قول یه بابایی پای این انقلاب خون رفته و شهدا پاش وایستادن چه ما باشیم چه نباشیم «و به قول حاجی شهدا با خونشون امضا کردن» ؛ «گفته اند و شما هم قطعاً میگید که: بابا تموم شد دوره شهید و شهادت و ایثار و جانباز و مفقودالاثر و مفقودالجسد و تفحص و همسر جانباز و ... مهم نیست!» سخن بس دراز ... بگذریم تا مسئول کاروان من رو از کاروان ننداخته بیرون بقیشو فاکتور می گیرم ... البته تا اینجا هم جرأت کردم و گفتم؛ شاید برا این بوده که یه مدت شما از دست این برگه ها راحت میشید ... حداقل توسط من حقیر!) بگذریم ...
"استغفرالله و اسئله التوبه"
توبه عبد ذلیل خاضع ... مسکین مستکین، عبد عاصی، عبد حقیر، عبد ناشکر، عبد ... اگر بتوان عبد نامید او را ...؛ که در مرام و مسلک عبّاد نیست نافرمانی معبودش را و سرپیچی از فرامین وی ...،
"انا یا الهی المعترف بذنوبی فالغفر حالی"
" انا الذی عصیت"
"انا الذی اخطئت"
"انا الذی جهلت"
"انا الذی ..."
من کسی هستم که: "ارتکبت نهیک".
"اللهم انک تجیب المضطر و تکشف السوء"
آنگاه یادش آمد آیه قرآن را
"ان الحسنات یذهبن السیئات"
یادش آمد یاران دیروز را، و دشمنان امروز را، و عادتهای خود را، که راحتش نمی گذارند، رهایش نمی کنند.
" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"
" افوض امری الی ا... ان ا... بصیر بالعباد"
پریشانی رفت، آرامش آمد، آرامش بعد از طوفان
با دل شکسته، تن خسته، گریه
"ربنا لا تحملنا ما لا طاقت لنا فعفو عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین"
پرسید: چه تضمینیست آینده را؟ گفتی: هیچ
ولی می توانی معامله کنی، می توانی انتخاب نمایی که او برایت انتخاب کند،
او ببیند، او بشنود، او بگوید، او بیندیشد، او انجام دهد، او ...
"یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت"
"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" (ذکر یونسیه)
"یا معین المتوکلین"
خدای را سپاس می گفت
"ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب"
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
بندگی
"بندگی ریسمانی است که نمی گذارد انسان در چاه گناه بیفتد. اگر طنابی که سطل را با آن میکشیم، بریده شود، سطل در چاه می افتد و غرق می شود.
بندگی هم اگر بریده شود، انسان در آلودگی می افتد. اما تا وقتی که این ریسمان نبریده خدا انسان را می کشد به طرف خودش. البته خدا آن قدر مهربان است که حتی اگر این ریسمان به اندازه تار مویی هم باشد، آن را می کشد و بنده خود را رها نمی کند؛ دست او را می گیرد و از منجلاب دنیا بیرون می کشد.
مشکل دنیا که مشکل نیست. گرفتاری دنیا که گرفتاری نیست. مریضی دنیا که مریضی نیست. مریضی گناه خیلی سخت تر است. گرفتاری های سخت تری پیش رو داریم.
آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید.
آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. (در عبادت هم همین طور است) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا (و دل مشغولی های آن) از او دور میشود و فقط خدا در کنار او می ماند.
(حاج محمد رضا الطافی نشاط)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
خلوت
آیا زمانی که خلوت برایت رخ دهد که اجباراً در خلوت بروی و یا اختیاراً از مردم جدا شوی، از تنهایی وحشت میکنی یا نمیکنی؟
اگر تو خودت را کشف کرده بودی، وقتی در خلوت با خودت بودی، نیازی به هیچ چیز نداشتی. اینکه در خلوت وحشت میکنی برای این است که با خودت هم نیستی، خودت را هم گم کردهای، خودت را باختهای.
این است که روح و حقیقت عبادت که توجه به خداست، باز یافتن خود واقعی است. خوشا به حال آن تنها و بدنهایی که روحهاشان فقط درد تن خودشان را احساس میکنند و خوشا به حال آن بدنی که روحش فقط درد بدنش را احساس میکند، چون آن روح دائما در فکر این است که ناراحتیهای این بدن را از بین ببرد. ولی دشوار است حال آن بدنی که روحش، تنها روح خودش نیست، روح همه بدنهاست. یک روح، درد همه را به تنهایی احساس میکند.
روحها وقتی بزرگ شد، وای به حال آن بدنها! روح وقتی بزرگ شد و روح همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد، کارش به آنجا میکشد که مجازات میبیند، برای چه؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم. میان کوچه، زنی را میبیند که مشک به دوش گرفته است، نگاه میکند.
علی(ع) آدمی نیست که بی تفاوت از کنار این مناظر بگذرد. علت ندارد که یک زن خودش آب کشی کند، حتماً کسی را ندارد یا کسی دارد ولی او به حال این زن نمیرسد. فوراً خودش جلو میرود، نمیگوید آی شرطه! آی پاسبان! آی نوکر! آی غلام! آی قنبر! تو بیا، خودش جلو میرود. با کمال ادب میگوید: خانم! اجازه میدهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش بکشم؟ این زحمت را به من بدهید. آن زن میگوید خدا پدر تو را بیامرزد.
به خانه آن بیوه زن میرود. همین که مشک را زمین میگذارد، استفسار میکند که ممکن است برای من توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی میکنید؟ شاید مردی ندارید؟ میگوید بله، اتفاقاً شوهر من در رکاب علی بن ابیطالب کشته شد. من هستم و چند تا یتیم. این کلمه را که میشنود، سرتاپایش آتش میگیرد. نوشتهاند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت، تا صبح خوابش نبرد. صبح، نان و گوشت و خرما و پول با خودش بر میدارد و با عجله میرود و در خانه همان زن را میزند.
میگوید کیستی؟ میفرماید : من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم. به سرعت گوشتها را کباب میکند و به دست خودش در دهان یتیم ها میگذارد و یتیمها را روی زانو مینشاند و [آهسته] به آنها میگوید که از تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید. آنگاه تنور را آتش میکند.
وقتی سر تنور میرود، صورتش را به آتش نزدیک میکند، حرارت آتش را احساس میکند، [با خود میگوید:] علی! حرارت آتش دنیا را بچش و آتش جهنم یادت بیاید، تا دیگر از حال مردم غافل نمانی.
بدنی که باید جور بکشد اینطور است، بدنی که روحش روح همه مردم است، اینطور است.
از کتاب انسان کاملنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ