سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مناجات (18)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:16 صبح

حیــــدرا یک جـلوه محتاج توأم   دار برپـــا کن که حــلاج توأم
 
جلـوه ای کن تا که موسـایی کنم    یا به رقـص آیم مسیحایی کنم
 یک دو گام از خویشتن بیرون زنم   گـــام دیگر بر سر گـردون زنم

   شیعه یعنی صــد بیابان جستـجو    شیعه یعنی هجرت از من تا به او

   شیعه یعنی عـدل و احسان و وقار    شیعه یعنی انحـــنای ذوالفــقار

 


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (16)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:13 صبح

مِنَ الذَّلیل اِلَی العَزیز:

بدون مقدمه!!!! این قسمت، فرمایشاتی است از رهبر معظّم انقلاب(حفظه ا...) که مفید هست ... ان شاء ا.. !!!! (البته با اجازه مسئول کاروان):

ــــــــــــــــــــــــــ**ـــــــــــــــــــــــــــ

من دارم می بینم صحنه را، می بینم تجهیز را، می بینم صف آرایی ها را، می بینم دهانهای با حِدق و غضب پوشیده شده و دندان های با غیظ به هم فشرده شده را، علیه انقلاب و علیه امام و علیه همه این آرمان ها و همه آن کسانی که به این حرکت دلبسته اند؛ چه بکنم اگر کسی نمی بیند!!!!!

در حوادث فتنه گون شناخت عرصه دشوار است، شناخت اطراف قصّه دشوار است، شناخت مهاجم و مدافع، ظالم و مظلوم، دشمن و دوست دشوار است. بایستی گره گشایی کرد، بایستی حقیقت را باز کرد، گره های ذهنی را باید باز کرد و این تبیین لازم دارد. فرمود: «ألا و لا یَحمِلُ هذا الاَلَم اِلّــا اَهلُ البَصَرِ وَ الصَّبر». خوب می دانید پرچم امیرالمؤمنین(علیه السلام) سختیش از پرچم پیغمبر(صلی ا... علیه و آله) بیشتر بود از جهاتی. در زیر پرچم امیرامؤمنین(علیه السلام) دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند؛ دشمن همان حرفهایی را می زد گاهی که دوست می زند، همان نماز را که در اردوگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نماز جماعت می خواندند در اردوگاه طرف مقابل هم در جنگ جمل و صفّین و نهروان نماز جماعت می خواندند. حالا شما باشید چه کار می کنید؟!!!

بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهی خودتان را بالا ببرید، حقیقت را باید فهمید. در جنگ صفّین یکی از کارهایی مهم جناب عمّار یاسر، تبیین حقیقت بود؛ چون آن جناح مقابل، که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونی داشت. این کسی که از این طرف خودش را موظّف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانی بایستد و مقاوت کند جناب عمّار یاسر بود. یکجا می دید اختلاف پیدا شده، یک عدّه ای دچار تردید شده اند و
بگو مگو درشان هست، خودش را می رساند آنجا؛
به سرعت! برایشان حرف می زد، صحبت می کرد، تبیین می کرد، این گره ها را باز می کرد. نقش نخبگان و خواصّ و اینها هم، این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران بوجود بیاورند.

رسا بگویید، روشن بگویید، مبیَّن بگویید، آنچه را که می فهمید. هیچ انتظار نیست، حق هم نیست که انتظار باشد که کسی بر خلاف فهمیده خودش حرف بزند. اما آنی که فهمیدید را بگویید، سعی هم بکنید که آنچه که فهمیده اید درست باشد.

کجا هستند آن کسانی که، آن شخصیت های بزرگی که پیمان جانبازی بستند؟ أیــــنَ عمـّــــــار؟!!!!

فرمایشاتی از مقام معظّم رهبری(حفظه ا...)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (17)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:13 صبح

از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!!

از دوری تـو غمـین و نــــالان هستیم                وز کرده خود کمـــی! پشیمان هستیم
اصلیـــت مـا را تــو اگر مـــی‌پــرسی               از کوفه، ولی، مقیــم تهـــران هستیم!
ما لشکــری از ســلاح روســــی داریم              در دوز و کلــک رگ ونــــوسی داریم
هر جمــعه که شــد، بیا که ما منتظریم              این هفتـه فقــط نیـا، عروســـی داریم
از جـــور زمانه مـــــا شکـــایت داریم              اندازه کـوه و صخـره حاجــــت داریم
مـــــا مشـکلـمان گرانـی و بی‌کاریست             آقـا به نبـودنت که عـــــادت داریم!...
مـــــا قیـ‌‌ــمت روز ارز را مـی‌دانیـــم              معیـــار بهــای بـورس در تهـــرانیم
فعلاً دو سه روزیست هوا پس شده است              هر روز دعای عهـــــد را مـی‌خوانیـم
صــد موعـظه کن ولــی ز تسلیـم نگـو              از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقـا! تو بیا ولــی فقــط با یک شـرط...               از آنچــه که ما دوست نداریــــم نگو!


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (15)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:12 صبح

گفتم: خسته ام -  فرمود: لا تقنطوا من رحمه ا..." ) از رحمت خدا نا امید نشوید ."زمر/53)
گفتم:انگار مرا فراموش کرده ای؟ - فرمود: فاذ کرونی اذکرکم ("مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."بقرة/152)

گفتم:چقدر احساس تنهایی می کنم- فرمود: فانی قریب ("من که نزدیکم"بقره/186)
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ - فرمود: و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبآ ("تو چه می دانی ! شاید موعدش نزدیک باشد"احزاب/63)
 نا گاه گفتم: الهی و ربی من لی غیرک - فرمود:الیس ا... بکاف عبده("آیاخداوند برای بنده خویشکافی نیست"زمر/36 )                                                  گفتم: تو خدایی وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم کوچک است...یک اشاره کنی تمومه! فرمود: "عسی ان تُحِبّوا شیئآ وهو شرّ لکم) ""شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد!."بقرة/216)                                                                  

گفتم: دلم گرفته - فرمود: بفضل ا... و برحمته فبذلک فلیفرحوا ( "باید به فضل ورحمت خدا شاد باشند"یونس/58)

گفتم:غیر از تو کسی را ندارم - فرمود: نحن اقرب الیه من حبل الورید("از رگ گردن به انسان نزدیکترم."ق/16

**

گویند کسی به دیدار اویس قرنی رفت. پس از سلام و احوال‏پرسی، اویس پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ گفت: آمده‏ام با تو مأنوس باشم. اویس با تعجب پرسید: مگر کسی، به غیر خدا هم انس می‏گیرد؟! آیا اویس‏ها در انس  با خدا چه یافته‏اند که چنین بی‏قرار و شیدا در پی اویند و نمی‏توانند دل به دیگران بسپارند و آیا ما را چه شده است که از چنین لذتی محروم گشته‏ایم و از انس با دیگران بیش از انس با حضرت معبود لذت می‏بریم؟

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (14)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:12 صبح

مِنَ  المَملوک اِلی المالک :

خداحافظ جوشن کبیر، خداحافظ شبهای قدر که قَدرتو اونطور که باید ندونستیم (ندونستم!)، خداحافظ سحرهای زیبا (بُعد انسانی!)، خداحافظ سفره افطار (بُعد حیوانی! البته به شوخی؛ که همه لحظات ماه مبارک رمضان بعد انسانی و روحانی است)، خداحافظ روز قدس با همه
جَنگُولَک بازیهاش و شعارهای جدیدش!! و رنگ و پرچم و پلاکارت ها و بطری آب ها در دست روزه داران! و نقاب ها و ... (به دلایل امنیتی، سیاست بازی! سانسور شد؛ حالا یکی بگه تو که همه رو گفتی پس سانسورش کجاست کلاس میزاری؟ آهان؛ یه چیزایی رو نمیشه گفت، آخه
می ترسم مثل بعضی ها که نمیگم کی قاطی کنید! بگذریم قرار بود از سیاست نگیم!! و ببوسیم بگذاریم کنار سیاست رو و بشیم سکولار!!)،خداحافظ عید فطر، یکی از نشانه های شکوه و قدرت و عزّت اسلام، خداحافظ مهربون!، آره، مهربون که فقط صفت آدمای مهربون نیست، میتونه غیر از انسان و حیوان، صفت هر نعمتی هم که پروردگار به ما عنایت می کنه باشه، بستگی داره تو چقدر با اون انس بگیری! خداحافظ مهربون!، خداحافظ مهربون!، خداحافظ قشنگترین مهمونی، خداحافظ ضیافت ا...، ای خدا کمک کن ظرف وجودمون رو - بیشتر - صیقلی کنیم که معرفتت بیشتر توش بریزه.

گفت پیغمبر(صلی ا.. علی و آله) به دامادش علی(علیه السلام)          صیقــــلی کن صیقــــلی کن صیقــــلی!

البته هر کس به توان و ظرفیتش بهره برد از این ماه پر عظمت؛ ولی این کجا و آن کجا!

* بی مقدمه برگشت بهش گفت: میدونی از رمضان تا محرم 110 روز فاصله هست؟! یه لبخندی بهش زد، مِن باب اینکه حرفشو گوش کرده باشه (حقوق گوینده رو رعایت کرده!) ولی این حرف یکم تأمل لازم داره نه لبخند! تفکر لازم داره نه شنیدن صرف!. رفت تقویم رو نگاه کرد. دقیقتر بهتون بگم از شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین(علیه السلام) (یعنی 19 رمضان) تا غروب روز عاشورا (یعنی 10 محرم) 110 روز (که به حروف ابجد میشه علی!!) فاصله هست. اهل بازی با اعداد و ارقام زیاد نبود، ولی از بعضی چیزا نمیشه گذشت. آره قانون ما انسانها اینه که بعضی وقایع مقدمه بعضی وقایع دیگه میشه ... چطور بگم؛ یعنی اگر بعضی اتفاق ها نیافته خیلی از وقایع و اتفاقات بعدی نخواهند افتاد (به قول معروف بستر سازی میشه). سر بسته بگم، چون هممون می فهمیم چی دارم می گم. صِرف شور فایده نداره رفیق! صِرف گریه فایده نداره دوست من! اهل بیت گریه کن خالی نمی خوان، اشکی که از روی معرفت ریخته بشه دُرّ کمیابه!، اینکه نتونیم حوادث رو به هم ربط بدیم و درس بگیریم، خون پایمال کردیم، کلاهمون پس معرکه هست، نمونش هم همین بازی های اخیر (اَه بازم سیاست!) بگذریم ولی تفکر کنیم، تفکر!!!!.   

ای خدا آنقدر معرفت به ما بده که شعور! داشته باشیم و بفهمیم (هر چند واقعاً سخته فهمیدنش!) و درک کنیم (اگه درکمون برسه!) که از آدم تا خاتم(علیهم اسلام) و از احمد(صلی ا.. علیه و آله) تا مهدی(عجل ا.. تعالی فرجه)، از دندان شکسته تا خون دل خوردن، از هفتاد زخم کاری تا  بیابان گردی، از سیلی و پهلو تا غربت، از فرق شکافته تا غیبت، از جگرها تا مهجوریت، از قل و زنجیرها و اسارت ها تا اضطرار، از سرها و دستهای بریده تا خون گریه کردن، از زندانها و دعاها و سکوتها و گریه ها تا مضطر نهایی و حقیقی، همه این مصیبت ها و سختی ها و آوارگی ها برای این بوده که بعضی از ما انساهای بی شعور!، اصلاح می کنم: که منِ بی شعور! بفهمم و بدانم و درک کنم و وصل بشم به همون پروردگاری که من رو آفرید و پرورشم داد و نعمت رو بر من ارزانی داد و حجت رو تمام کرد ولی من ...!

اللهم اهدنا الصراط المستقیم و اللهم الرزقنا معرفتک و معرفت انبیائک و اولیائک و حجتک.

شکر پروردگار را ماه رمضان آمد و حیف که زود تموم شد، واقعاً زود تموم شد. این میانبری که برای من و امثال من که خیلی خیلی عقبیم از قافله، بهترین فرصت برای ساختن و پی ریزی بود (بازم هست از این میانبرها). استفاده شد ولی ... :

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم                 شاید که نگاهی کند آگـــاه نباشیم

لطفاً از این شعر نرید تو وادی دیدار رُخ حضرت(عجل ا... تعالی فرجه) که:

پاک کن دیده و وان گه سوی آن پاک نگر            چشـــم ناپاک کجا دیـدن آن پاک کجا

نه، «منظورم از نگاهی»، یعنی توجه، یعنی عنایت، یعنی دست گیری، یعنی هدایت؛ و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا.

* گفت: فاصله رسیدن تا بهشت فقط یک چشم به هم زدنه!!

بی تفکر! بهش گفت: "اووووه! خر من از پل صراط که می خواد عبور کنه خیلی طول میکشه ... تازه اگه عبور کنه!!"

ولی بعدش به جملش خیلی فکر کرد ... شما چی فکر می کنید؟ و چی برداشت می کنید از حرفش؟

خرما نتوان خورد از آن خــــار که کشتیم       دیبا نتوان کرد از آن پشــــم که رِشتیم

پیـری و جـوانی پی هم چون شب و روزند       ما شب شد و روز آمد و بیـــدار نگشتیم

بعد این شعر رو خوند:

ز دست دیده و دل هر دو فریاد     که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنـجری تیغـش ز فولاد     زنـم بر دیـــده تا دل گـردد آزاد

آره امان از این چشم، نه بهتر بگم، امان از این نفس سرکش!


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (13)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:11 صبح

همرهان رفتند و ما در خواب هستیم ای دریغ         عمر شد ازدست و ما طرفی نبستیم ای دریغ

بود بر   دریای عــالم    نوح   کشتیـبان ما        در درون کشـتی نحوی نشستیم   ای دریغ

نالـه ها کردیم ازتاریکی و ظلمت چه سـود         چون عیان شد نور بر ما دیده بستیم ای دریغ

گفت ابراهـیم    در آتـش در آ حیـران نمان        تا به امروز ابلهـیم و بـت پرستیم ای دریغ

باز ابراهیـم   در آتــش   به ما    پیـغام داد         ما به جای بتکده خود را شکستیم ای دریغ

عیــسی مریم گذشت از خاک و بر افلاک شد        بود ما را   پر ولـی در گِـل نشستیم ای دریغ

بر در و دیـوار زنـدان عاشـق و شیدا شدیم           لـیک بر آن راه بالا   دل نبستیم ای دریغ

بود ما را   رستــم دستان و آن   شیـر خدا          ما ملول ازدیـو و دد همـواره مستیم ای دریغ

گرچه از بیــداد فرعـونی جان بر لـب رسید         از تکبــر   همـره موسـی نرستیم ای دریغ

 در بن چـاهی گرفتــار آمدیم از بـــی کسی        منجـی آمد از رسـن   بالا نجستیم ای دریغ

برد ما را خضــر در بحـری پراز آب حیـــات          لیک با یک جـرعه از مردن نرستیم ای دریغ

« گر مجـال گفت بودی گفتــنی ها گفتــمی »          ای دریـغا گوهـر خود را شکستیم ای دریغ

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (12)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:10 صبح

نمی آیی؟؟

ببین عمق وجودم را .. همه عصیان و خود کامیست و نقش خامه ام  ... خامیست!!

نمی آیی؟؟

که مردان هم عصا از کور می دزدند!! محبّت را ببین در دست سارق های خوش سیما!!

نمی آیی؟؟

زنان کالای بازارند ... از خود نیز بیزارند!! ... و مردان در پی کالایی که گو یا خواهران یا مادران شان هستند ... می کاوند دنیا را .... !!!!!

نمی آیی؟؟

ببین پُر گشته از فکر سیاست کفّه دنیا، کسی دیگر برای لاله ای، عشقی، درختی، گیسوی یاری .... نمی خواند!! همه آواز می خوانند بهر سیم و زر هر روز، همچون مرغ دست آموز .. قربانت شوم!! ای عندلیب عشق سودایی ...

نمی آیی؟؟

و لیکن نیک میدانی که درد ما ... همه درد خودیت هاست!! و فقدان تو ... محصول منیّت هاست!! میدانم که میدانی ... و با این درک خوبت نیک میدانم، چه تنهایی ... و تو که روح تن هایی ...

به این دنیای سودایی ... نمی آیی!!!!

دیوان عشـق را یکمین مصرعش علیست         صحرای بی خــــس دل ما مزرعــش علیست
بیتــــی خدا نوشــته به دیــــوان روزگار          یک مصرعش محمّد و یک مصرعش علیست

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (11)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:10 صبح

حدیث عشــق تو دیوانه کرده عالم را        به خون نشانده دل دودمان عالم را

غــم تو موهبت کبریاست در دل من       نمی دهم به سرور بهشت این غم را

غبـــار ماتم تو آبـرو به من بخشــید        به عالــمی ندهم این غبـــار ماتم را

به نیم قطــره اشـک محبّتــت ندهم         اگر دهند به دستـــم تمام عـــالم را

به یُمن گریه برای تو روز محشر هم        خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمـی بی تو بگذرد عمـرم        هــزار بار بمیـــرم نبیــنم آن دم را

من و جـدا شدن از کــوی تو خدا نکند       خدا هر آنچه کند از تــو اَم جدا نکند


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (10)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:9 صبح

خدای را سپاس ...

پس از روزهایی زیبا و پربار،  باز این قلم بشکسته،  فرصت یافت مشق کند، بر صفحه دل.

اهالی دل را بر این سیاه مشق اگر نگهی اوفتاد، زیر لب، فاتحه ای نثار خستگان این دیار کنند، شاید اثری بخشد، این روزهای ما را.

**

* حکماً کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است ...

* دوست داشتم برای کسی از خودم بگویم و چه کسی بهتر از او و چه کسی شنواتر از او و چه کسی داناتر از او، برای کسی از خودم بگویم که چقدر نارس بوده ام (خدا کند که برسم!)، مثل میوه کال که باید به زور بکنندش، و نه مثل میوه رسیده که حکماً هر وقت رسید خودش می افتد!!

* هنوز از حبس در نیامده بود ... توی خودش ... این حبسی، آزادی خواه نیست! نگو که سیاسی مینویسم ... نه! (دیگه مسئول کاروان هم نیست که من رو توبیخ کنه و بگه از سیاست ننویسم! ولی خداییش وقتی هم که میز ریاست<خادمی> این کاروان دستش بود اصلاً مخالفت نمیکرد با این نوشته ها!!! ... فقط میگفت طوری حرف نزنم که به کسی بر بخورد ... خطی ننویسم که آزار دهد کسی را ... نگاهی نکنم که بشکند دل کسی را ... گوش دادنم طوری باشد که اطرافیان گمان بد نکنند!! میگفت محمد! اگر این جسم خاکی رو تونستی در اختیار بگیری خدا گوش و چشم و دل و زبان اخروی بهت هدیه میکنه ... پرانتز زیاد شد، بگذریم نه؟) این حبسی آزادی خواه نیست ... و الا کلید هم دست خودش است ... این حبسی نای باز کردن در را ندارد ... مشکل اینجاست !!

* به هوا پری مگسی باشی ... بر آب روی خسی باشی ... بی جا گفته که دل به دست آر تا کسی باشی، حکماً باید دل از دست داد ... نه که به دست آورد ... دل از دست داده کَس باشد یا نا کَس، باکش نیست ... باید خانه دل خراب شود ... خدایا خانه دل ما را خراب کن ... پس کی؟!

* ان شاء ا... که همه احوالات ما نتیجه اش خیر باشد ... السابقون السابقون .. اولائک المقربون ... شما دعا کنید ... مواظب باشیم از بعضی چیزای دیگه جا نمونیم ... نشیم مصداق این شعر: یک لحظه من غافل شدم         صد سال راهم دور شد ...

* شب نیمه شعبان ... سر قرارش زودتر رفته  بود و به دور و برش می نگریست (چقدر ادبی!) ... هنگام اذان مغرب ... صدای مولودی ... « اگر آن ماه نمونه ... رخ خود را بنمونه ... همه بت های جهان را ...» و انبوه چراغ ها ... شیرینی ها و صورتهای نقاب زده که می رفتن به سمت شیرینی ها و شربت ها ... بهانه زیاد بود ... این هم بهانه ای برای توجیه کار هاشون ... به ساعتش نگاه کرد ... اگر این صداهای موسیقی غربی و شرقی (نه غربی نه شرقی!) و مولودی های (چی بگم!) بذاره میشد صدای اذان رو شنید ... برای اینکه مطمئن بشه و بره برای نماز گوششو چشبوند به بلندگوی مسجد ... توی اون ترافیک صدا دقت کرد ... شنید بالاخره ... حی علی خیر العمل!! 

* ممّد آقا (نونوای محل رو میگم)، با اخمی که از خستگی کار روزانه رو چهرش مشخص بود داد میکشید و میگفت:

- «تنور آخر» است ... فقط به اول صفی ها میرسد .. بقیه نایستند ... !!

و هیچ کس نمی‏دانست که منظور ممد آقا از اول صفی‏ها دقیقاً چند نفر میشود به همین خاطر با کلی امید و آرزو که شاید حداقل یک تکه نانی به کف آورده و ای کاش به غفلت نخورند! همچنان ایستاده بودند و این بار شاید محکمتر از پیش! و اگه خوب نگاه می‏کردی تو چهره‏هاشون یه حالت متفکرانه می‏تونستی ببینی که شاید به نظر من داشتند فکر می‏کردند که ای کاش یکم زودتر میومدند که جزو اول صفی ها باشند ...

* داشتم با خودم فکر میکردم، به دعای شب جمعه ... به دعای کمیل ... وقتی میگم: «الهی! .. و ربی ... من لی غیرک!» یعنی خدایا! ... ای که مرا پرورش دادی! ... جز تو، هیچ کس را ندارم؛ راستِ راست میگم؟! ... وقتی گرفتار میشم، در و دیوار رو نمی‏کوبم تا راهی پیدا کنم؟! ... دست آخر یاد خدا نمی‏افتم؟                          


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (08)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:8 صبح

سپاس!

لحظه ای آسود. چشمها را بست و گوشها را و ... و ذهن را ...

 "یا رحمن یا رحیم"

خدای را سپاس می گفت که هر روز توفیقش را می افزود؛

 "انت الذی اعززت"

آن گونه که در خواب هم نمی دید. آن گونه که با مرور چندین باره، بر حیرتش می افزود.

"و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"

"یا من له اکرم الاسماء"

"یا من لا شریک له و لا وزیر"

"یا رحمن الدنیا و الآخره و رحیمهما"

هر وقت خدا با او برخورد می کرد چک نمره درشت تضمین شده به او می داد.

"انت الذی هدیت"، "انت الذی غفرت"، "انت الذی عافیت"، "فلک الحمد داعماً"

ناگهان پریشان شد. ذهنش بیدار شد. روزهای تاریک گذشته زنده شد. در برابرش ایستاد.

"و عظم خطیئتی" چقدر خطاهای من بزرگ و زیاد است ...  

یادش آمد آنچه همیشه آزارش می داد. در برابر چک تضمینی خدا، هر وقت خواسته بود با خدایش صحبت کند گناهانش همراهش بود.

معبودش همیشه گناهانش را می دید، ولی یکی از آنها را هم نشان کسی نمی داد. مانند کاووس ...، دیدگانش تار شد؛ و کمی هم نمناک،  

یادش آمد گناهان گذشته را، و یادش آمد آیه قرآن را، گناهان او چون طنابی به گردنش آویختَست ...

 "یاکلون رزقه و یعبدون غیرهروزی خدا را میخورد و دیگری را پرستش می کرد.

(که بعد از گذشت سی سال ... خون شهید ریخته ... یه عده بشن سیمان پرست(بساز بفروش!) و ماهواره پرست(مشخصه نه؟!) و مُد باز و خلاصه نوکر غرب ... بعد اونا رو نتونی از میز ریاست جدا کنی که به ضرب و زورِ تظاهر و نماز شبای الکی و مسجدای ریاکارانه و ... لا اله الا ا...؛ به قول یه بابایی پای این انقلاب خون رفته و شهدا پاش وایستادن چه ما باشیم چه نباشیم «و به قول حاجی شهدا با خونشون امضا کردن» ؛ «گفته اند و شما هم قطعاً میگید که: بابا تموم شد دوره شهید و شهادت و ایثار و جانباز و مفقودالاثر و مفقودالجسد و تفحص و همسر جانباز و ... مهم نیست!» سخن بس دراز ... بگذریم تا مسئول کاروان من رو از کاروان ننداخته بیرون بقیشو فاکتور می گیرم ... البته تا اینجا هم جرأت کردم و گفتم؛ شاید برا این بوده که یه مدت شما از دست این برگه ها راحت میشید ... حداقل توسط من حقیر!) بگذریم ...

"استغفرالله و اسئله التوبه"

توبه عبد ذلیل خاضع ... مسکین مستکین، عبد عاصی، عبد حقیر، عبد ناشکر، عبد ... اگر بتوان عبد نامید او را ...؛ که در مرام و مسلک عبّاد نیست نافرمانی معبودش را و سرپیچی از فرامین وی ...،

"انا یا الهی المعترف بذنوبی فالغفر حالی"

" انا الذی عصیت"

"انا الذی اخطئت"

"انا الذی جهلت"

"انا الذی ..."

من کسی هستم که:  "ارتکبت نهیک".

"اللهم انک تجیب المضطر و تکشف السوء"

آنگاه یادش آمد آیه قرآن را

"ان الحسنات یذهبن السیئات" 

یادش آمد یاران دیروز را، و دشمنان امروز را، و عادتهای خود را، که راحتش نمی گذارند، رهایش نمی کنند.

" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"

" افوض امری الی ا... ان ا... بصیر بالعباد"

پریشانی رفت، آرامش آمد، آرامش بعد از طوفان

با دل شکسته، تن خسته، گریه

"ربنا لا تحملنا ما لا طاقت لنا فعفو عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین"

پرسید: چه تضمینیست آینده را؟ گفتی: هیچ

ولی می توانی معامله کنی، می توانی انتخاب نمایی که او برایت انتخاب کند،

او ببیند، او بشنود، او بگوید، او بیندیشد، او انجام دهد، او ...

 "یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت"

"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" (ذکر یونسیه)

"یا معین المتوکلین"

خدای را سپاس می گفت

 "ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب"


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]