در حوالی بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی. تو زیرکی و مؤمن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود ...
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
ترکش های نگاه
فکر میکنی از « نگاه » تا « گناه » چه فاصله ای است؟
گاهی عشقهای خیابانی و اتوبوسی، حامل «ویروس» است، چرا؟ چونکه آلوده است! یا باید نگاه ها را پاک ساخت، یا دل و جان را در برابر نگاه های مسموم و ناپاک، «واکسینه» کرد. کدام یک عملی تر است و کدام یک در اختیار توست؟
سربازی را در میدان نبرد، تصور کن! اگر او پشت سنگر یا دراز کش باشد شانس سلامت ماندن از اصابت ترکشها برایش بیشتر است ... و اگر بی سنگر و بی خاکریز و بی حفاظ باشد بزودی آسیب می بیند.
حال وقتی در محیط پیرامون، نگاه های آلوده از هر طرف، مثل ترکش می بارد، و رابطه های مغرضانه و دام گستری های موذیانه ای برقرار و گسترده است، هوسبازانی، درپی شکارند، و شیادانی به دنبال کامجویی های شیطانی و حیوانی، آیا ساده لوحی نیست که انسان، شرط احتیاط را از دست بدهد و بی گدار به آب بزند وبدون واکسینه کردن خود و کنترل و خنثی ساختن مسمومیت نگاه های آلوده، در معرض بارش ترکشهای خطرناک قرار دهد؟
چه بسیار نگاه ها، که تیر شیطانی است. و چه بسیار گناه ها، که زاییده نگاه ها یا در معرض نگاه بودن است. پس فاصله چندانی میان « نگاه» و «گناه» نیست! بیچاره آنان که خوش باورند و در تور نگاه می افتند و به دست و پا زدن می پردازند، و آخرش، اسارت! و بیچاره تر، آنان که ‹در دام لبخند› می افتند و می پندارند که تنها معشوق و یگانه یار آن ‹لبخند فروش› صیادند و نمیدانند که چه بسیار مرغان ساده لوح، به طمع دانه، گرفتار دام شده اند و به جای گلشن با طراوت، به قفس مرگ افتاده اند.
فکر میکنید چه تعداد، فریب خوردگان خام، «پشت دیوار ندامت»، گرفتار حسرت و اندوهند؟ آیا آمار مصدومین «ترکش نگاه» را دارید؟ آیا ضایعات «تیرهای مسموم نگاه» را می شناسید؟ می دانید چه تعداد، مبتلایان به ویروس هوس، در بستر گناه آرمیده اند؟
اگر برای خواهران ما «سنگر حجاب»، حفاظی در برابر ترکشهای نگاه و گناه است، برای برادران ما نیز «واکسن تقوا» عاملی برای مقابله با مسمومیت نگاه است.
اگر سر و روی بانوان را حجاب لازم است، نگاه و چشم آقایان هم حجاب می خواهد.
کنار هر نگاه دو فرمان است :
دل و شیطان میگوید : «چشم بدوز و خیره بمان»،
دین و رحمان میگوید : «دیده ، فرو بند که یر یا زود باید گذاشت و گذشت!».
تا تو کدامین دستور را اطاعت کنی و در دوراهی «دل» و «دین»، فرمان کدام یک را به سود وجدان و ایمان خود بشناسی و بپذیری.
شاید با کنترل نگاه ها، بشود آمار تلفات ترکشهای «چشم ناپاک» را کاهش داد. و همانطور که میدانیم کنترل چشم و جلو گیری از جلوه نمایی با هم کار سازند. پس بهتر است این را هم اضافه کنیم که : با رعایت پوشش و پرهیز از «خودآرایی» و «خودنمایی» بتوان تیر نگاههای آلوده را به«سنگ ناکامی» زد.
چشمها را باز کنید ... از هر طرف، بارش تیر و ترکش گناه است! حتی در راه جمکران!! حتی ... (بماند بهتر است!) در سنگر «عفاف» موضع بگیرید. دلـــــــها اگر از موعظه آدم می شد شاید تلفات معصیت کم می شد
(با اندک دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه، جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
نگاه ، دل ، اراده
چشم دریچهای به دنیای قلب است. «دیدن» و « نظر« ، خواستن دل را در پی دارد (هر آنچه دیده بیند دل کند یاد!). با این حساب باید به آنچه در «چشم انداز» ما قرار میگیرد حساس باشیم، دیدنیها چه خوب و چه بد، گرایش ما را به سوی خود «جذب« میکند و ما اغلب، مجذوب چیزی میشویم که میبینیم. اگر به افق دور دست بنگریم، «وسعت دید» پیدا میکنیم و اگر فقط به جلوی پای خود نگاه کنیم، «نقد اندیش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» میشویم. آنچه به صورت تصویر، فیلم، مناظره، خط، تابلو، چهره و ... در برابر دید ما قرار میگیرد، به درون و روح و فکر ما نفوذ میکند. درست است که میتوان از کتاب تاریخ، با زندگی گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولی چرا در قرآن کریم آن همه تأکید است که :بروید ،بگردید،ببینید،و عبرت بگیرید؟! چون در «دیدن» اثری است که در خواندن و شنیدن نیست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نکوهیده است، چون دل را هم به دنبال حرام میکشد. نگاه به چهره عالم،نگاه به خانه عالم، نگاه به کعبه، نگاه به صفحه قرآن چرا عبادت است و ثواب دارد؟ چون این نگاه، جلوههایی از معنویت و پاکی و حق را به درون انسان منتقل میکند. عارفان مراقب چشم و نگاه خویشند، به حرام نمینگرند،تا تاریکی و سیاهی از روزنه «نگاه ناپاک» به «خانه دل» نفوذ نکند. وقتی دل از راه چشم تغذیه میشود، چرا «غذای حرام» به آن بدهیم؟
زنی زیبا از گذرگاهی عبور کرد. حضرت علی(ع) و جمعی هم نشسته بودند. یکی از حاظران با چشم و نگاه آن زن را تعقیب کرد. حضرت او را نکوهش کردند و فرمودند: ‹همین گونه نگاههاست که شهوت جنسی را بر میانگیزد...› «نهج البلاغه، حکمت ??2»
برای طهارت درون، دیده را پاک نگاه داریم و بر این پنجره دیدبانی کنیم. هر کس نقطه یا نقاط ضعفی دارد. نقطه ضعف برخی هم «شهوت» و «مسائل جنسی» است. آنکه نتواند این غریزه را تحت کنترل خویش در آورد،گاهی آبروی یک عمر را در یک لحظه و با یک نگاه میبازد. بسیارند افراد ضعیف النفسی که چون ارادهی قوی ندارند مغلوب «شهوت» میشوند و معصیتهایی از «نگاه حرام» و «چشم چرانی» گرفته تا ارتباطهای نا مشروع و فسق و فجور و ... را مرتکب میشوند و البته که بعد از آن هم به خواطر رسوایی پشیمان میشوند. ولی ... مگر آبروی ریخته قابل جمع کردن است؟
کشتن نفس و سرکوب غرایز، اسلامی و شرعی نیست ولی مهار آن هم شدنی است، هم مطلوب دین. این همان است که با «عفاف» از آن یاد میشود و تقویت نیروی تقوا مهاری است بر سرکشی نفس و لجامی است بر طغیان غرایز. حتی روزه گرفتن ، طغیان و فوران نیروی شهوت را کاهش میدهد. و از پرخوری و شکمبارگی نیز، جز شدت و صولت «قوه شهویه» برنیاید. اگر نیروی جنسی در اختیار و مهار انسان نباشد، همچون مرکبی چموش و حیوانی لجام گسیخته، سوار را بر زمین میزند و اگر این غریزه تعدیل شده و در مسیر صحیح و طبیعی به کار گرفته نشود، مزرعه عمر انسان چراگاه شیاطین پیدا و پنهان میشود.
گاهی نگاه اولین گام یک «راه اشتباه» است. کسی که نگاه هایش را تحت اختیار نداشته باشد، در سراشیبی غیر قابل کنترل قرار میگیرد. اگر در احادیث نگاه را تیری از تیرهای ابلیس شمردهاند (امام صادق(ع) – وسائل الشیعه – ج ??) از این رهگذر است. اسیران نگاه ، فراوانند. آنکه نتواند حریف پلک های خویش شود و آن را بر روی حرام و ناروا ببندد، چگونه ادعای اراده و خود ساختگی دارد؟! شیطان پیوسته دلهای جوانان را هدف تیر نگاه قرار میدهد . آنچه این تیرها را میشکند «عفاف» است و آنچه سپر در برابر هجوم شهوت است، «تقوا» است. وقتی پای اراده به سنگ حادثه میخورد. وقتی جوانی بر دامن ندامت میافتد، وقتی چشم دل از دیدن چهار قدم آن طرفتر از «حالا» و چهار وجب بالاتر از «زمین» کور میشود، اینجاست که از «توبه» کارهای بسیاری بر میآید، کارهایی معجزه آسا!
بی شک اگر غفلت کنیم گوهری نفیس به نام روح و خرد زیر دست و پای خشن نفس اماره تباه و خراب میشود. دعای عاقبت بخیری دعای بزرگ و عمیقی است. در انسان هر تحولی امکان پذیر است. از این رو انسان در سایه انتخاب از «هیچ» به «همه» میرسد یا از همه چیز به هیچ .... !! نگاه تا نگاه (جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
گل عفاف
هیچ باغبانی را سرزنش نمیکنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشیده است، چون باغ بی دیوار، ازآسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمیماند. هیچ کس هم با نام «آزادی» دیوار خانة خود را بر نمیدارد و شبها درِ حیاطش را باز نمیگذارد، چون خطر رخنه دزد جدی است. هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض دید رهگذران نمیگذارد تا بدرخشد، جلوه کند و چشم و دل برباید، چون خود جواهر ربوده میشود. هر چیز که قیمـــتی تر باشد، در صد مراقبت از آن بالاتر میرود. هر چه که نفیس تر باشد، بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت، لازمتر. اگر درِ شیشة عطر را باز بگذاری، عطرش می پرد. اگر رشتة مرواریدت را در کمد و صندوق نگذاری و در آن را نبندی، گم میشود. اگر در مقابل پنجرة خانه ات، توری نزنی، از نیش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود.
وقتی راه ورود پشه ها را میبندی، خود را «مصون» ساخته ای، نه «محدود» و زندانی. وقتی درِ خانه را میبندی، یا پشت پنجرة اتاقت پرده می آویزی، خانه خود را از ورود بیگانه و نگاه های مزاحم در پناه قرار داده ای، نه که خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی.
اگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان، خود را بپوشانی، نه کسی ایراد میگیرد، و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا می کنی، چرا که سخنش را بی منطق و ناآگاهانه میدانی و می بینی. اینکه میگویند : «دل باید پاک باشد»، بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه «لا قیدی»، وگر نه از دل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک برخیزد. ظاهر، آینة بطن است و ... « از کوزه همان تراود که در اوست».
زن بخاطر ارزش و کرامتی که دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد. زن بخاطر لطافتی که دارد، نباید در دستهای خشن کامجویان دیو سیرت، که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آنکه گل عصمتش را چیدند، او را دور اندازند، یا زیر پایشان له کنند. زن بخاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است، نباید بازیچة هوس و آلودة به ویروس گناه گردد.
گوهر عفاف و پاکی، کم ارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست. دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند. سادگی و خامی است که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاک قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال کند بیمار دلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان میماند!
بعضی از «نگاه» ها ویروس «گناه» منتشر میکند، و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت جمع میکند.
خراب کردن همة دیوارها و برداشتن همة پرده ها و بازگذاشتن همة پنجره ها، نشانة تیره اندیشی است، نه روشنفکری! علامت جاهلیت است نه تمدن! می گویی نه؟ به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی، با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش میزنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند.
کسی که از «جماعت رسوا» نگریزد، «رسوای جماعت» می شود! آنکه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد، آنکه یوسف زیبایی را با چند سکة قلب عوض میکند، آنکه «کودک عفاف» را جلوی صدها گرگ گرسنه میبرد و به تماشا میگذارد، روزی هم «پشت دیوار ندامت» اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت، در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.
از اول که جامة عفاف سفید و شفاف است، نباید گذاشت چرکابة گناه بر آن بپاشد. از اول باید مواظب بود این کاسة چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد. از اول نباید به پای بیگانه، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد، که بوته های نورس عصمت را لگدمال کند.
ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر، وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد!! با دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه (جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هندسه زندگی
اگر بتوانیم در هندسه وجود خویش، شکل مطلوبی ترسیم کنیم، ما هم مهندسیم. اگر به خاصیت خط در متمایز ساختن اشیاء آگاه باشیم، اگر نقشی را که نقطه ایفاء میکند بدانیم، اگر دایره تلاش ما بر محور نقطه ایمان باشد، از بی شکلی رها می شویم.
مگر نه آنکه روزی چند بار از آفریدگارمان هدایت به راه مستقیم را می طلبیم؟ پس چرا در عمل ، کج میرویم و در اندیشه، کج می اندیشیم؟ نقطه مرکزی آرمانها و اهداف ما چیست؟ شعاع فکرمان تا کجاها گستردش میابد؟ از کدام زاویه به زندگی می نگریم؟
پرگار را هر کس می تواند دست گیرد، ولی نوک پرگار را بر کدام نقطه باید نهاد، تا دایره ای روشن و شکلی پر محتوا رسم کند؟ این، کار هر کس نیست!
ما پرگار کدام نقطه مرکزی هستیم؟ و ... چه خطی میکشیم و شکل ترسیمی ما چه مفهومی دارد؟ لحظه لحظه عمر ما، همچون نقطه های به هم پیوسته، خطی پدید می آورد. تداوم خط نیز، شکلی میسازد. با کدام نقطه ها خط زندگی را امتداد میدهیم؟ بعضیها با پرگار انتخابشان، محدوده کوچکی را برای گام زدن بر میگزینند. برخی هم دایره نظر را وسعت می بخشند و زاویه دید را باز میکنند. چه بسیار تفاوت است میان آنکه پرگار دایره ساز را بر نقطه مادیات قرار میدهد و شکم و شهوت را مرکزیت میبخشد، با آنکه در افق نگاهش جلوه های زیبای هستی و رنگین کمان ایمان و معنویت انعکاس می یابد.
همه چشم میگشایند، ولی به روی چه؟ همه گوش میسپارند، ولی به کدام آهنگ؟ همه دل میدهند اما به چه دلبری؟ و ... همه دایره ترسیم میکنند، لیکن با چه پرگاری و برگرد کدام نقطه؟ خود یا خدا؟ محدودة دنیا یا گسترة آخرت؟ وسعت ایمان یا تنگنای تردید؟
در احادیث آخرالزمان آمده است : «بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که همة همتشان شکمهایشان است، شرافتشان کالا و جنسی است که دارند، زنانشان قبلة آنهاست، ثروتهایشان، دینشان است ...» (منتخب الاثر ، 438)
فکر میکنید آن زمان فرا رسیده است؟ وقتی «پول محوری» جای «تقوا محوری» را بگیرد، وقتی شهوات و ارضای غرایز جنسی و سکس و ابتذال، قبله گاه برخی از نفس پرستان شود، وقتی معیار ارزش و اعتبار ، پول و تجملات باشد، وقتی همه دوندگیها و تلاشها برای سیر کردن و پر کردن شکم باشد و فکرهای تهی و دلهای خالی از عواطف برین و گرایشهای متعالی برایشان مسأله ای نباشد، آیا فکر میکنید هنوز آن «آخر الزمان» نرسیده است؟
ولی ما باور نداریم که « نسل ارزش» منقرض شده باشد، چرا که کسانی، پاسدار آنند. چرا چشم را به خوبها و خوبیها نگشاییم؟
هنوز هم فراوان یافت میشوند کسانی که در بلبشوی دنیا زدگی و عفونت تجمل گرایی، به افق های روشن و گستره آخرت هم، چشم میدوزند و جلوة سادگی را همچنان پر فروغ می بینند.
خدا نکند که روزنه دل به آفاق ارزشهای معنوی بسته شود. کوردلی بسیار بدتر از نابینایی است ...
راستی ... با پرگار عمل، بر محور کدام نقطه، چه دایره ای ترسیم میکنی؟ ( بر گرفته از کتاب : ‹‹ نگاه تا نگاه ›› اثر : جواد محدثی)نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
برترین هجرت آن است که از بدی هجرت و دوری کنی.
حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
براندازی، زمانبَر و تدریجیّ الحصول است
خوب، هدف یزید این بود که این جامعه اسلامی را برگرداند به همان جامعه بتپرستی، شرک، کفر پدرانش، اجدادش، ابوسفیان و اینها، صریح هم میگوید. خوب، قصدش براندازی است؛ اما این دفعیُّ الحُصول است؟ اینقدر ابله و احمق نبود این! این چون باطناً که کافر بود، اسلام را هم که قبول نداشت، همان دنبال اجدادش بود دیگر، گفته است اینها را. خوب پس میگوییم چرا این کار را کرد؟ پدرش که مُرد چه کار میکرد؟ نماز را تعطیل میکرد و میگفت برو دنبال کارت! نماز چیست؟! روزه چیست؟! بروید دنبال کارتان! به محض اینکه این کار را میکرد اصلاً احتیاج به امام حسین(علیه السلام) نداشت؛ همان دربان کاخش جلوی او را میگرفت! اینقدر که این احمق نبود که! این هدف از امور دفعیُّ الحُصول نیست؛ این براندازی زمانبر است؛ نگرش یک جامعه را بخواهی عوض کنی از توحید به شرک مگر به این زودی میشود؟ همانجور که از شرک به اسلام وقتی خواستند عوض کنند، چقدر زحمت کشیدند پیغمبر اکرم! چه رنجها برد! دهها سال طول کشید تا آرام آرام به تدریج توانست جامعه را نگرشش را از شرک برگرداند به توحید؛ درست است یا نه؟ هر دو طرف اینجور است. لذا این اول نیامد که این کار را بکند؛ و حسین(علیه السلام) این را میدانست دیگر، خیلی روشن بود. گام به گام بالاخره این کار را به جایی میرساند که میخواهد اسلام را محو کند. اگر اینها بمانند، هدم اسلام است.
مقابله با براندازی هم تدریجیّ الحصول است
این یک مطلب؛ مطلب دوم که در همین رابطه میخواهم مطرح کنم و آن اینکه امام حسین(علیه السلام) هم خودش میدانست که این جور نیست که مقابله که بکند بعد هم که شهید شود بلافاصله بعد از شهادتش به هدفش میرسد و اینها هم بساطشان برچیده میشود؛ این هم باز تدریجیُّ الحُصول است؛ هر دو تایش تدریجیُّ الحُصول است. این زمانبر است؛ به تدریج منتشر میشود؛ بعدها وقایع آَشکار میشود؛ مقایسهها شروع میشود؛ شقاوتهای اینها آشکار میشود و مردم میفهمند که طرف (یزید) که بوده است.
خدعه یزیدیان در بین مردم
اینها هم جرأت نمیکردند بگویند که ما پسر پیغمبر را کشتیم؛ در کوفه -شنیدهاید یا نه؟- آن مسلم جسّاس، گچکار، که مینویسند در تاریخ، میگوید که داشتم گچکاری میکردم دارالعماره کوفه را -آن موقعی که عبیدا... بود- یک وقت دیدم همهمه و سروصداست؛ گفتم چیست؟ گفتند یک خارجی خروج کرده بوده است بر امیرالمؤمنین و این را کشتند و خانوادهاش را به اسارت گرفتند و آوردند. میگوید سؤال کردم این خارجی که بود؟ گفت: به من گفتند حسین بن علی. در دارالعماره کوفه، وقتی که میخواستند اُسرا را بیاورند کوفه؛ ببینید در بین مردم چه جور منعکس کرده بودند. نمیتوانستند که این را بگویند که ما پسر پیغمبر را کشتهایم.
اِخبار امام حسین(علیه السلام) از تحقق تدریجی هدفشان
لذا حسین(علیه السلام) در راه که میآمد، به ذات عرق که رسید آنجا شخصی آمد پیش او و گفت که چه شده است که زدهاید به بیابانهای بی آب و علف آقا؟ چه خبر است که اینجا اردوگاه زدهاید؟ حضرت گفت که کوفیها به من نامه نوشتهاند، «وَ هُم قاتِلی» آن را هم گفت؛ اما این را که بعد اینها رسوا میشوند؛ گفت این را و خبرش را داد که حتی گفت بعد همهشان را میکشند؛ اِخبار کرد حتی به قیام مختار. این را خوب دقت کنید! دقت کنید شما آقا! شوخیبردار نیست کلمات ائمه ما؛ حتی اینجا اشاره به قیام مختار کرد و گفت همه اینها را میکشند؛ این و همه آنها ذلیل میشوند اینها؛ اما خوب این زمان میبرد؛ زمانبر است اینها. حرف ها را در ذات عرق میگوید. میخواستم این را بگویم. اینها بلافاصله نیست. لذا حسین(علیه السلام) دقیقاً تهیه این کار را دیده بود برای حفظ اسلام در عمود زمان، یعنی در آینده.
تلاش حضرت برای حفظ سنّت و جلوگیری از بدعت
من یک روایتی نقل میکنم؛ این روایت بسیار جالبی هم هست. مرحوم کلینی(رضوان ا... تعالی علیه) این را نقل میکند. روایت را سندش را به امام باقر(علیه السلام) میرساند؛ اشاره به اینکه روز عاشورا آن صحنهای که پیش آمد کرد و جریانی که روز عاشورا پیش آمد کرد؛ دخترش را صدایش کرد، گفت بیا، یک نوشته پیچیدهای بود، شاید بزرگ هم بوده است، این را داده است به دخترش، آن موقع زین العابدین(علیه السلام) بیمار بوده است؛ حضرت میدهد به دخترش میگوید این را بده به برادرت، آن نوشتههای پیچیده را دختر حسین(علیه السلام) میدهد به برادرش امام سجاد(علیه السلام).
امام باقر(علیه السلام) حالا میفرماید: قسم میخورد حضرت و به آن راوی میگوید که آن نوشتهها الآن پیش ما است و به دست ما رسیده است. خوب، بسیار خوب، به قول ما محتوا چیست؟ این راوی میگوید آقا، بفرمایید در این نوشتهها چه چیزی است؟ حضرت فرمود: به خدا قسم در این نوشتهها در این نوشتهها آنچه را که ابناء بشر احتیاج به آن دارند از زمانی که خلق شدهاند تا دنیا میخواهد از بین برود، تا آخر دنیا در این هست. که میگوییم اسلام کسر نگذاشته است از احکام. تمام احکام اسلامی در این بود؛ داد به او گفت بده به برادرت؛ الآن دست ما رسیده است.
چه بود حسین؟ اصلاً نمیشناسیم ما امام حسین(علیه السلام) را. روز عاشورا داده است که این را بده به برادرت که یک وقت نکند اسلام و احکام اسلامی مندرس شود. حفظ دین اسلام. تهیهاش را خوب دیده بود. میدانست که هدف آنها چیست. هدفگیریاش هم مشخص بود، خوب هم تهیه دیده بود، اما این زمانبر است، تدریجیُّ الحُصول است. همانطور که یزید نمیتواند دفعتاً کاری بکند -چون بیرونش میکنند- و حضرت این را هم میدانست، خیلی حسابرسیشده بود، برای خودش را هم میدانست که این مقابلهاش، این هم زمان میبرد، بعد میآیند چه کار میکنند؟
تلازم بین ایجاد بدعت و حذف سنّت
حالا عرض میکنم در باب بدعت -حالا این چه بسا زمینه بشود برای بحث دوم من که در این رابطه وارد میشوم- که گفتم تدریجیُّ الحُصول است. یک جملاتی است از علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه این را میخوانم بعد این را توضیح میدهم برای شما، خطبه 145 دارد: بدعتی آشکار نگشت مگر آنکه به سبب او سنتی از بین میرود. بپرهیزید از بدعتها و بدعتگذاریها در آن راه روشنِ واضح قدم بگذارید؛ یعنی همان راه اسلام و پیروی از پیغمبر اکرم و احکام شرعی. زیرا امور قدیمی بهترین کارهاست و امور نو یعنی بدعتهای نو بدترین چیزهاست.
در اینجا علی(علیه السلام) به تعبیری یک تلازم درست میکند(یعنی ایجاد لازم وملزوم)؛ تلازم بین چه؟ تلازم بین یک بدعت و حذف یک سنّت؛ یعنی اگر یک روش جدید غیر اسلامی بیاید، یک روش اسلامی از بین میرود؛ تلازم درست کرد. اینکه من گفتم تدریجیُّ الحُصول است، همین است. یکی یکی میآورد؛ تا این را میآورد، یکی از احکام اسلام متروک میشد تا بتواند جایگزین کند یک روشی را در جامعه به جای یک روش دیگر؛ شرک بیاید، توحید برود؛ کفر بیاید، اسلام برود.
تدریجی بودن ِ هدم دین و جلوگیری از آن
هدم دین دفعی نیست؛ حضرت این را میدانست که هدم دین تدریجی است؛ همان طور که خود دین اسلام تدریجی بود. ببینید چه دقیق حسین(علیه السلام) همه را بررسی کرده بود. لذا مانعیّت از این هدم هم تدریجی است؛ به این معنا، میدانست حسین(علیه السلام) که اگر در این راه شهید بشود بعدها به تدریج جلوی این بدعتها گرفته میشود. لذا اسلام پابرجا میماند. لذا دقت کنید که حسین(علیه السلام) به نظر من، هم حرفهایش خیلی روشن است -اگر کسی همه اینها را بگذارد کنار هم- و هم کارهایش که دنبال این است.
محاجّه (احتجاج و دلیل آوردن) حضرت با دشمنان
حضرت میدانست که اینها خدعه میکنند و نمیخواهند چهره حسین(علیه السلام) مشخص بشود؛ خوب معلوم است، اگر تا میگفتند پسر پیغمبر است، همه میشناختنش. روز عاشورا شما ببینید میآید میگوید «بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی» آخر به من بگویید برای چه شما خون من را حلال میشمرید و میخواهید مرا بکشید؟ یکی از حرفهایش این است: آیا من حلالی را حرام کردم یا حرامی را حلال کردم؟ یعنی همان بدعتگذاری در دین. آن کسی را باید بروید بکشید که حرام خدا را حلال کرده است؛ شراب را ریخته است و بعد میبینید که میخورد؛ که حرمت شرب خمر، نصّ قرآن هم هست. چقدر قشنگ «بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی» انگشت را میگذارد روی بدعت.
بعد وارد که میشود نسبت به کارها، ببینید چه کار میکند؛ شما در تاریخ نگاه کنید اینها را دیدم در مقتل؛ یک جایی مینویسند
حسین(علیه السلام) رفت عبای پیغمبر اکرم را آورد و انداخت روی دوشش و آمد؛ در یک صحنه مینویسند عمامه پیغمبر را آورد و گذاشت روی سرش و آمد بین جمعیّت؛ اینها چه میخواهد بگوید؟ در یک صحنه قرآن را آورد و گذاشت روی سرش و آمد. شما اصلاً میفهمید اینها چه پیامهایی دارد؟ حسین(علیه السلام) با این اعمالش دارد میگوید من پیرو کتاب و سنّتم؛ این را میخواهم زنده نگه دارم.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
موسی (علیه السلام) بر مردی بگذشت که دعا و تضرع همی کرد.
موسی(علیه السلام) گفت: «یا رب! اگر حاجت وی به دست من بودی روا کردمی.»
خدای تعالی وحی فرستاد به وی که من بر وی مهربان ترم از تو؛ ولیکن او دعا می کند و گوسفندان دارد و دل وی به آنان است و من دعای بنده مستجاب نکنم که دل وی به جایی دیگر باشد. موسی(علیه السلام) بدان مرد گفت: هر که دل با خدای تعالی گشت، حاجت وی روا شد.
***
آدرس وبلاگ کاروان منتظران ظهور:www.montazeranzoohor.parsiblog.com
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت (9) - انتظار فرج (انقلابی ماندن، همه جا، همه وقت) (3):
گفتیم: ما جوان ها باید خود سازی کنیم، باید کتاب بخوانیم، بچه مسجدی نادان، بچه مسجدی که از اسلام چیزی نمی داند کافی نیست. و گفتیم: حضرت دیدن و دیدار حضرت که بازی نیست! مسئله انتظار با همه چیز متفاوت است. و گفتیم: انتظار فرج یعنی من همیشه یک چریکی و مبارز خواهم ماند. انتظار فرج یعنی من یک مجاهد هستم و مجاهد خواهم ماند.انتظار فرج یعنی سرنوشت همه بشریت برای من مهم است. انتظار فرج یعنی این، یعنی من آماده شهادت هستم. انتظار فرج یعنی آمادگی برای نبرد علیه زرسالاران و زورسالاران و پدران تزویر مذهبی معنوی. انتظار فرج یعنی، هر لحظه که لازم شد بتوانیم بکنیم و کنده شویم. و گفتیم: آیا انتظار فرج کار آسانیست؟!
و اما ... انتظار یعنی انتظار برای اون ساعت و لحظه ای که اسم رمز یک عملیات سراسری را بشنویم که شرق و غرب زمین را به سرعت در بر خواهد گرفت. انتظار یعنی آمادگی برای تصفیه جهانی انلگهای تاریخ، تصفیه جلادان و دجالان، روز لایروبی همه مجاری حیات و زندگی، یعنی ارتباط بشر با حقوق بشر برای اولین بار حقیقتاً برقرار بشود. در فرهنگ شیعی و علوی و مهدوی منتظر مهدی کسی است که مشکلش مشکل خودش فقط نیست، مشکل همه بشریت مشکل اوست، یعنی جهانی فکر می کند و می گوید عجل علی ظهورک.
قیام مهدی و عدالت که می گویند فقط جنبه مادی اش نیست که آقا بیا انشاء ا... بین همه ما روغن و شکر و ... تقسیم می کند، هر روز صبح در خانه هایمان کیک و نوشابه و ساندیس را خود اصحاب حضرت تحویل ما می دهند، مسئله خیلی بالاتر از این حرف هاست. عدالت مادی یعنی سهم زندگی، همه آحاد بشر حق دارند زندگی شرافتمندانه و متوسط معنوی و مفرح نسبی، مادی داشته باشند. اما این سهم فقط سهم مادی نیست، فقط مسئله شکم و زیر شکم نیست، سهم مادی و بالاتر از آن سهم معنوی و عقلانی است. رشد بشر، کرامت انسان، که کرامت از گرسنگی مهمتر است. رسیدن به یک سطحش این است که در این عالم گرسنه ای نباید باشد. نباید یک اکثریت گرسنه باشند و یک اقلیت بخورند تا بالا بیاورند. همه بشر باید در رفاه نسبی باشند.
همه جوامع بشری باید امن باشند. نه اینکه یک ترقه در خیابان های واشنگتون یا لندن یا پاریس منفجر بشه دیگه آن ها بگویند ما حق داریم هفت، هشت کشور را به خاک و خون بکشیم و ... امنیت برای همه ... در روایت داریم وقتی آقا ظهور می کنند در هیچ جای عالم خرابه ای باقی نمی ماند. امروز اکثریت بشریت برده چند تا قدرت در دنیا هستند. دیگر دروغ گفتن غیر عادی است، خیانت کردن غیر عادیه، و همه مسائل اخلاقی و معنوی رشد می کند. به عبارتی حضرت روح و عقل مردم را رشد می دهند. در روایت هست زمانی که حضرت ظهور می کنند برادر دست تو جیب برادر می کند و او نمی پرسد برای چه، نمونه هایش را ما حتی در زمان جنگ و اوایل انقلاب می دیدیم.
او می آید و انتقام حسین ابن علی (علیه السلام) را از یزید و یزیدیان تاریخ می گیرد و انتقام همه مظلومین جهان را. ما آن روز موظفیم به مبارزه نه تسلیم، انتظار مبارزاتی نه انتظار یک آدم مفلوک، تسلیم، بی ایمان، ترسو، راحت طلب، عیاش، که به اسم اینکه آقا میان و خودشان کارها را درست می کنند از خودش سلب تکلیف می کند. اینجور تیپ ها وقتی آقا نیستند می گوییم آقا مبارزه کن، زندان برو، تن به خطر بده، به شکنجه، به شهادت، به نبرد، از مال و از جانت بگذر؛ می گویند تا آقا نیاید کاری نمی شود کرد! باید آقا بیاید، بعد هم که آقا می آید می گوییم خوب آقا آمدند: حالا ملحق شو و شروع کن، می گویند: آقا که آمدند ما چه کاره هستیم، آقا خودشان انشاء ا... کارها را حل می کنند، این نوع منتظران مهدی هیچ وقت منتظر مهدی نبوده اند و نخواهند بود.
ادامه دارد ... انشاء ا...
(با اندک تلخیص از سخنرانی استاد رحیم پور – طرحی برای فردا 13)
به بهانه سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
بخشی از بیعت نامه «شهید آوینی» با «مقام معظم رهبری»؛
شهید آوینی خطاب به مقام معظم رهبری: ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و
نایب امام زمان (روحی له الفداه) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (روحی له الفداه) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند.
سرِ ما و فرمان شما.
کمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی.
به بهانه سالروز شهادت امیر، سپهبد، صیاد شیرازی (خودمانی بگویم صیاد دلها):
دختر شهید صیاد شیرازی نقل می کند: سال قبل از شهادت، پدرم برای چند ماهی هفتهای یک بار در حضور مقام معظم رهبری جلسهای داشت. خودش می گفت که خستگی کار هفته را فقط با یک تبسم آقا از تن بیرون میکند.
***
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(7)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که گفتیم صحیفهای است از درسهای گوناگون در ابعاد گوناگون برای ابناء بشر، در بُعد معرفتی، در بُعد فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی؛ و هدفمند بود و هدف حسین(علیه السلام) اصلاح امت جدش بود و عرض کردم منشأ آن هم غیرت دینی حسین(علیه السلام) بود و حفظ دین اسلام بود -که بالاترین و ارزشمندترین هدف، حفظ دین است- و مانع شدن از بدعت و هدم دین بود.
یقین حضرت به قصد براندازی یزید
خوب، بحث ما جلسه گذشته به اینجا رسید که حسین(علیه السلام) این معنا را احراز فرموده بود که با آمدن یزید و در دست گرفتن حکومت اسلامی توسط او، دین اسلام هدم میشود؛ یعنی یقین داشت حضرت به کفر او -کفر باطنی او- با شواهدی که گفتیم که حتی اصحاب پیغمبر مثل عبدا... بن عباس هم میدانستند. خوب این معنا احراز شده بود و حالا ممکن است کسی را احراز کفرش را بکنیم در یک جایگاهی؛ نه، بلکه احراز این را هم کرده بود که این تصمیم براندازی دارد نسبت به اسلام. حالا کسی ممکن است من میدانم ظاهرش مسلمان است ولی باطناً میدانم کافر است؛ با او مشکلی نداریم، نه، بحث براندازی بود، هدم دین اسلام بود؛ که در این جلسه چگونگی این هدم را هم عرض میکنم.
اقرار یزید به قصد براندازی
عرض کردم یزید هم اینقدر شعور این را نداشت که مشتش را باز نکند و لذا بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) در همان جلسه این را ابراز کرد که میخواست برگرداند جامعه را از نظر دینی به همان قبل از اسلام؛ که آنجا این تعبیر را کرد که آرزو میکنم که پدران من، سردمداران جنگ بدر میبودند و به من میگفتند دست مریزاد ای یزید! شعرهایش این بود همهاش؛ خیلی روشن هم گفت. بعد هم که آمد و انکار کرد «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا...» یعنی قشنگ، هر دو تا را گفت: عدم اعتقادش به اسلام را گفت؛ گفت آنچه پیغمبر کرد، یک بازی سیاسی بود؛ از این طرف هم گفت ای کاش این اشیاخ من، پدرانم مثل ابوسفیان و امثال اینها، سردمدارن جنگ بدر میبودند و میگفتند دست مریزاد! یعنی تو داری صحنه را برمیگردانی؛ خیلی روشن است اینهایی را که میگویم.
انتخاب شهادت، برای بقاء دین
بسیار خوب، از این طرف هم حسین(علیه السلام) این هم مشخص بود که او یگانه کسی بود که میتوانست هدف او را مانع آن بشود که این تحقق پیدا نکند؛ او هم میدانست خودش است و میدانست که آن هم به شهادتش است. این را هم خوب دقت کنید، جلسه گذشته گفتم انسانی که هدفمند است و هدف با ارزش و والایی دارد، مرگ را انتخاب میکند برای زنده شدن هدفش و هدفی هم ارزشمندتر از حفظ دین اسلام نبود؛ لذا حسین(علیه السلام) شهادت را انتخاب کرد برای بقای این هدف. اینهایی را که میگوییم همه اینها جوابگوی یک سنخ مسائلی است که در نوشتهها هم هست و در گفتهها هم میآید و میخواهم اینها را دانه دانه بگویم و بروم جلو، لذا خود حسین(علیه السلام) روز عاشورا هم جزء رجزهایش که نقل میکنند این بود «إِن کانَ دینُ محمد لَم یَستَقِم إِلّا بِقَتلی یا سُیوف خُذینی» خیلی روشن، بعداً خیلی حرفها دارد خیلی روشن بود، هیچ پیچیدگی در آن نداشت.
تدریجیّ الحصول بودنِ مسائل اجتماعی
حالا مطلبی را میخواهم اینجا عرض کنم و آن این است که ما میگوییم یک سنخ مسائل هستند که اینها دفعیُّ الحُصولند (یعنی یک دفعه حاصل میشوند) و یک سنخ امور هستند تدریجیُّ الحُصول(یعنی به تدریج حاصل میشوند) هستند؛ یک جامعهای را انسان بخواهد از نظر نگرش و بینش، اینها را عوض کند، این یکی از مسائلی نیست که دفعیُّ الحُصول باشد؛ تدریجیُّ الحُصول است؛ زمان میبرد؛ در عمود زمان حاصل میشود. این یک مطلب و او این است که یک سنخ مسایل هم هست که اگر بخواهی ارائه کنی چه بسا همسو نباشد با آنچه در فضای جامعه حاکم است و این واکنش عکس پیدا کند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
حرکت سریع امام حسین(علیه السلام) از مدینه به مکه
یزید اولین کاری که کرد این بود یک نامه نوشت به ولید، به مدینه، راجع به بیعت گرفتن از اینها. این نامه چه موقع رسیده است مدینه از نظر تاریخی؟ به نظر من روز جمعه بود؛ شب شنبه، بیست و پنجم، ششم ماه رجب که در بعضی از تواریخ هم هست که روز جمعه یا همان شب شنبه که ملاقات امام حسین(علیه السلام) با ولید بوده است، امام یکشنبه از مدینه آمد بیرون؛ یعنی خیلی سریع. یعنی ببینید که یکشنبه آمد بیرون، جمعه سوم شعبان مکه بود. میبینید چه جور سریع! آن وقت من نقل کردم برای شما، خیلی مهم بود یک کاروانی را که هشتاد نفر، بلکه بیش از هشتاد نفر، چون من اینها را گفتم که دویست و پنجاه عدد ناقه یا اسب داشتند، که یک کاروان اینجوری را؛ شوخی نیست اینها. آخر بنشینید یک مقداری فکر کنید، عقلهایتان را به کار اندازید، گوش کنید؛ اینهایی هم که اهل تاریخند بنشینند، ببینند جریان چه بوده است که امام حسین این طور سریع از مدینه به مکه آمده است؛ میگویم بروید در تاریخ نگاه کنید، بگذارید یک مقداری شعورهایتان بیاید بالا؛ واقعاً دارم میگویم؛ فکر کنید که قضیه چه بوده است.
آن موقع هم وسائل ارتباط جمعی مثل حالا نبود که در بوق بتوانیم بکنیم که آن طرف دنیا بفهمند. این پا میگیرد؛ وقتی هم که پا گرفت، مبارزه با آن مشکل است. لذا این را در نطفه باید خفهاش کرد. میدانست مردک هیچ اعتقادی به این حرفها (دین) ندارد. آن اصحاب پیغمبر، آنهایی که اهل بصیرت بودند به قول ما، اینها هم میدانستند.
باز شدن مُشت یزید
آنقدر هم این یزید به تعبیر من آن شیطنت قوی را مثل پدرش نداشت که نگذارد مشتش باز بشود؛ زود هم دستش را رو کرد. بعد از جریان کربلا وقتی اهل بیت وارد میشوند به شام در آن مجلس یزید، در آنجا وقتی که اهل بیت را وارد میکنند و آن صحنهها، حالا من یک بخشاش را نقل بکنم، دارد حضرت سکینه(سلام ا... علیها)، میگوید به خدا قسم من قَسِیُّ القَلبتر و سنگدلتر از یزید ندیدم. حالا این که چیزی نیست؛ ببینید، میگوید کافر و مشرکی شرّتر از این ندیدم در کفار و مشرکین. بعد میگوید یک وقت دیدم یزید رفت سراغ سر پدر من و شروع کرد این شعرها را خواندن: -در هر مقتلی نگاه کنید اینهایی که میگویم هست-میگوید این پیغمبر که آمد یک بازی سیاسی بود. لعب یعنی بازی؛ یک بازی سیاسی بود برای اینکه سلطنت را بگیرد دستش؛ وحی و نبوتی در کار نبود... اینها را بگذار در کوزه آبش را بخور! صریح میگوید.
تصریح حضرت زینب(سلام ا... علیها) به کفر یزید
بعد دارد وقتی شروع کرد اینها را گفتن، حضرت زینب بلند شد و آن خطبه معروف را خواند: شروع کرد خواندن، همان اول چه آیهای استخدام کرد حضرت زینب! «کَذَّبُوا بِآیاتِ ا...» آنهایی که منکر هستند؛ آیه مربوط به کفار است؛ فهمیدید؟ بعد وسط هایش باز این را میگوید یادت رفته است این آیه را؟ یک آیه دیگر میخواند مربوط به کفار؛ تو که کافری خیال نکنی اینکه خدا به تو مهلت داده است، این به نفع تو است ای کافر؛ به تو مهلت داده است تا گناههایت زیاد شود، بعد پدر تو را در میآورد در قیامت _به تعبیر من_؛ خودت و پدرت هر دو نفرتان در جهنمید –انشاءا...-، البته مسلّم است دیگر! این از آن بدون انشاءا... ها است!
کار بزرگ امام حسین (علیه السلام)
خوب بنشینید و فکر کنید و شرایط را در نظر بگیرید تا ببینید که کار حضرت، چه کار بزرگی بود. سریع از مدینه به مکه رفت؛ الآن وقت این نیست که وقتکشی کند حسین(علیه السلام)؛ باید این کار انجام شود؛ ولو اینکه بداند که بعد هم چه میشود. چون بعدش اینها رسوایی دارد برای آنها. دیدید که، یزید حکومتی هم نکرد؛ بعد هم حکومت منتقل شد به بنی مروان. اما دیگر از این دریدگیها در آنها به این صورتِ علنی نبود. بعد آمد منتقل شد به اینها. قبلیها هم یک چنین جرأتی را نداشتند؛ یعنی جرأت به این معنا که دریدگی یزید را نداشتند. این زده بود زیر همه چیزش؛ گفت برو بابا دنبال کارت! یک بازی سیاسی بود! آن وقت چه؟ در خانهاش و یواشکی هم نگفت که؛ بلکه در آن مجلس آراسته از همه بزرگان، در آنجا این را گفت که «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَل»؛ این را آنجا میگوید؛ که میگویم مشتش را باز کرد. این را امام حسین میدانست؛ از همه هم بهتر میدانست؛ و آن صحابیها هم میدانستند. لذا حتی یک نفر صحابی هم نداریم که حق را به امام حسین ندهد؛ فقط ناراحت این بودند که امام حسین بقیَّة الماضین است و این اگر برود، ما دیگر کسی را نداریم. همه این حرف را میزدند. میگفتند اگر تو بروی دیگر چه کسی برای ما میماند؟ اینها همه گویای این است که یگانه شخصیتی که میتوانست اسلام را پایدار نگه دارد، حسین(علیه السلام) بود.
تسامح در اطلاق لفظ «بدعتگذار» بر یزید
در باب بدعت تعریفی بود که چیزهایی را که از دین نیست بیاوری وارد کنی در دین؛ مثلا این مسائل خرافی را که وارد کردهاند در دین، به این عنوان که از دین است، اینها از بدعتها است. مسامحه در تعبیر است که به یزید میگوییم بدعتگذار؛ یعنی کسی که یک چیزی را میخواست وارد دین کند که از دین نبود اما به عنوان دین؛ یک کمی مسامحه داریم میکنیم. چون این یزید میخواست اصل دین و همه دین را برچیند؛ نه اینکه بخواهد یک چیزی را واردِ دین کند! چطوری بگویم؟! اینجور نبود که یک چیزی را که از دین نبود میخواست بیاورد در دین اضافه کند تا بگوییم بدعتگذار است بساط دین را میخواست برچیند.
لذا اگر دیدید راجع به یزید گفتیم «هدمِ دین» توجه به این نکته داشتیم. بساط اسلام را میخواست برچیند. همان بساط سلطنت و حکومت را میخواست داشته باشد؛ خودش میگوید دیگر؛ میگوید این پیغمبر بازی سیاسی کرد، آمد، میخواست سلطنت کند، حکومت کند، تمام شد! وحیی، چیزی، خبری که از غیب رسیده باشد، این خبرها نیست!
بقاء اسلام، حسینی است
لذا این تعبیر که ما می گوییم و واقعاً هم حق همین است که «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیًّ وَ بَقائُهَ حَسِینیًّ» واقعاً همین است مسئله؛ پایداریاش مال امام حسین است. لذا دیدید که امام حسین در هر رابطهای اقدام کرد؛ آمد مکه. چه در نامههایش چه ملاقاتهایش _هر دو جور_ هم اجتماعی دارد، هم فردی دارد. نامه مینویسد به اهالی کوفه، به آنهایی که میشناختشان دیگر، مَقَرِّ حکومت پدرش بود؛ آشنایی داشت با آنها؛ دست جمعی. هم در مکه در راه که میآمد خطبه میخواند، خطبه یعنی چه؟ آیا یعنی یک نفر را مینشاند برای او خطبه میخواند!؟ خطبه، گروهی بود، دسته جمعی بود؛ مردم را جمع میکرد و خطبه میخواند. بارها میگفت. در بین راه که میآمد هم خطبه میخواند، هم فردی. به عُبِیدُ ا... حُرِّ جُعفی رسید کسی را فرستاد دنبالش که بیاید، او نیامد؛ خود امام حسین رفت آنجا که بیا و کمکم کن. فرستاد دنبال زهیر. نگاه کنید! تکی؛ آنها جمعی بود، اینها تکی است.
نامه هایش هم همینجور است؛ به اهالی بصره نوشت؛ جمعی، به کوفه هم نوشت. آنجاهایی که ارتباط داشت. تمام تلاشش را کرد.
نامه امام حسین(علیه السلام) به حبیب بن مظاهر
اما از نامههای فردیاش یک کسی از من سؤال کرد، گفتم: بله، من یکی را سراغ دارم و او این بود که وقتی وارد کربلا شد، یک نامه نوشت به یک شخص به کوفه؛ و آن به حبیب بن مظاهر بود. نوشته اند که متن نامهاش این بود «بِسمِ ا... الرَّحمنِ الرَّحیم مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِّی اِلَی الرَّجُلِ الفَقیه حبیب بن مظاهر الاسدی» حالا در این، نکته داشت؛ حالا من میگویم که همه اینها حساب شده بود. حبیب از شخصیتهای برجسته کوفه بود. این را به شما بگویم؛ همه اینها حساب شده بود. حضرت میدانست اینها همه شهید میشوند. شب عاشورا هم خبر شهادتشان را به همهشان هم گفت دیگر؛ اما میدانست که بازده آن بعد از او چه می شود. اینها همه سران این قبیلهها بودند آقا! مگر شوخی بردار است!؟ شاگردانی که یک عمر اینها در بین مردم، از وارستگان بودند. میداند چه اثری دارد. نه، نه، نه؛ این را هم باید از کوفه بکشمش بیارمش؛ «اَمّا بَعد اِنّا نَزَلنا کَربَلا» حبیب، ما رسیدیم کربلا. در این یک نکته دارد؛ مثل اینکه به قول ما یک پیمانی بین این دو نفر بوده است «اِنّا نَزَلنا کَربَلا» ما رسیدیم کربلا؛ مثل اینکه حبیب هم میدانسته است که وعدهگاه، کربلاست. «وَاَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رسول ا...» تو که میدانی نزدیکی ما را به پیغمبر. «وَ اِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَاقدِم اِلَینا عاجِلا» اگر میخواهی حسین را یاریاش کنی زود خودت را برسان. «فَاقدِم اِلَینا عاجِلا» حتی این تعبیر در آن است. سریع خودت را برسان؛ عقب نمانی از این کاروان.
غیرتمندی همسر حبیب
مینویسند وقتی که نامه به دست حبیب رسید، نشسته بود صبحانه میخورد با همسرش؛ در زدند رفت در را باز کرد؛ یک کمی طول کشید. وقتی آمد همسرش به او گفت چه بود؟ که بود؟ گفت: هیچی، یک نامهای بود برای من آورده بودند آن را خواندم طول کشید؛ داشتم نامه را میخواندم. گفت: خوب چیست؟ از کیست؟ گفت: حسین به من نامه نوشته است. گفت: خوب چه خواسته از تو؟ گفت: از من خواسته است که من بروم کربلا؛ آمده است کربلا؛ میخواهد من بروم آنجا یاریاش کنم. گفت حالا چه کار میخواهی بکنی؟ حبیب گفت: نه، من که پیر شدهام؛ کَرُّ و فَرّی ندارم. شروع کرد این جملات را گفتن؛ میخواست به تعبیر ما تقیه کند که یک وقت حرفی از دهان این در نیاید و به کسی نگوید. گفت: نمیروی پسر پیغمبر را یاری کنی؟! عجب مردهایی داشتیم ما در این روزگار! یک مرد، طوعه بود! یک مرد، زن زهیر بود! این هم مرد سوم! مردانگی؛ غیرتها را ببینید!
گفت نمیروی؟ حبیب گفت: آخر میدانی چیست؟ گفت: چیست؟ گفت اگر من بروم و عبیدا... بفهمد، میآید این خانهام را خراب میکند و تو را به اسارت میگیرد و میبرد. شروع کرد اینها را گفتن. گفت: حبیب، تو برو، بگذار خانهمان را خراب کنند؛ بگذار من را هم به اسارت ببرند. این را میگویند غیرت دینی؛ بگذار اموالم را غارت کنند، همه برود، بگذار برود، خانه خراب شود، اموال برود، من هم به اسارت میروم. باز حبیب ترسید به او بگوید؛ گفت: آخر میدانی که من دیگر نمی توانم کَرُّ و فَرّی داشته باشم... تا حبیب این را گفت، سرش را بلند کرد، گفت: یا اباعبدا...ی ا کاش من مرد بودم، میآمدم کربلا تو را کمک میکردم. زن بود، ولی مردانه بود. حبیب اطمینان پیدا کرد گفت: یک کربلایی بروم، یک کربلایی بروم...
ملاقات حبیب بن مظاهر با مسلم بن عوسجه
از خانه آمد بیرون؛ وارد بازار کوفه شد. دید چه غوغایی است! شمشیرها را آوردهاند دارند تیز میکنند، نیزهها را آوردند دارند تیز میکنند، آماده میشوند بروند کربلا. برخورد کرد به یک پیرمردی، مسلم ابن عوسجه است؛ گفت: مسلم! گفت: بله؟ گفت: خبر داری؟ گفت: از چه؟ گفت: حسین آمده است کربلا؛ میخواهم بروم. تو کجا میروی؟ گفت: میخواستم بروم رنگ بگیرم محاسنم را حنا ببندم. گفت: بیا یک حنایی به محاسنت ببندم که تا قیامت رنگش پاک نمیشود! دست مسلم را گرفت؛ اینها با هم آماده شدند و آمدند.
استقبال کاروان حسینی از حبیب و مسلم
اصحاب حسین هر روز و هر ساعت اینها میدیدند که هزاران هزار از کوفه لشکر میآید و میرود به سمت عمر سعد؛ اما کسی به سمت خیام حسین نمیآید. دیدند از دور دو نفر پیرمرد دارند میآیند. خبر دادند به حسین(علیه السلام) که حبیب با مسلم دارند میآیند. گفت: بروید استقبال کنید از اینها. این زن و بچه میبینند این صحنه را هر روز که چه بساطی است، این بچهها خوشحال شدند که دو نفر به یاری حسین آمده اند. اما خبر به زینب رسید؛ زینب گفت: بروید سلام من را به حبیب برسانید. میفهمی یعنی چه؟ آمدند به حبیب گفتند: حبیب! زینب به تو سلام رساند. حبیب خاک را از زمین برداشت روی سرش ریخت؛ گفت: من که باشم که دختر امیر عرب به من سلام برساند...
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
شیخ ما را گفتند: که فلان کس بر روی آب می رود. گفت: سهل است چغزی و صعوه یی نیز بر روی آب می رود. گفتند: فلان کس در هوا می پرد، گفت: زغن و مگس نیز در هوا می پرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می رود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود. این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست، مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و در یک لحظه از خدای غافل نباشد.
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت (7) - انتظار فرج (انقلابی ماندن، همه جا، همه وقت) (1):
مهم ترین خصوصیت این انقلاب پایگاه اصلی آن است که مبارزات ضد شاه و هم جبهه های نبرد، از مساجد بود. مسجد را پایگاه بدانید، پایگاه مقاومت و مبارزه، پایگاه اخلاق و انسانیت، پایگاه عدالت خواهی و انسان دوستی وخدا پرستی. خودتان، خودتان را تربیت کنید. خود سازی کنید. خودتان را دست کم نگیرید. مسجد ها را مهم بدانید. وقت بگذارید، کتاب بخوانید. بچه مسجدی نادان، بچه مسجدی جاهل، بچه مسجدی که از اسلام چیزی نمیداند و فقط سینه زدن و کف زدن بلد باشد این کافی نیست. برای حفظ اسلام سینه زنی به جای خودش، کف زدن و جشن هم به جای خود، ولی اینها همه مسائل درجه دوم و سوم هستند. مسئله درجه اول آگاهی اسلامی و ایمان، التزام، تعهد و اخلاق اسلامی است. کتاب بخوانید. آثار متفکران اسلام از قدیم و جدید را بخوانید. تاریخ صدر اسلام را بخوانید، با تفسیر قرآن آشنا باشید، نهج البلاغه بخوانید، صحیفه سجادیه را بشناسید، تاریخ سیره پیامبر و اهل بیت را مطالعه کنید و اهل عمل هم باشید. هم اهل فکر اسلامی و هم عمل.
به یاد یکی از رفیق های خودمان افتادم که شهید شده، وقتی که از تو منطقه عملیاتی برگشته بود، یکی از دوستان برگشت بهش گفت: آقا خدمت حضرت هم رسیدید؟ در جواب گفته بود نه، حضرت را ندیدیم ولی برای من کافی همین که حضرت من را ببینند. حضرت دیدن و دیدار حضرت که بازی نیست! شوخی نیست! یک بازی نشود که کم کم تبدیل بشود به امام زمان بازی. کیا امام زمان را دیدند؟ بگن: آقا ما! کیا ندیدند: آقا ما! اینجوری نیست. مواظب باشید. مسئله انتظار، مسئله ظهور، مسئله عشق به مهدی، مسئله دیدار حضرت؛ اینها تبدیل به بازی نشود، لوس نشود، مسئله حضرت با همه چیز متفاوت است.
حضرت ذخیره خداست برای نجات بشر. مسئولیتی بر دوش ایشان است که حتی بر دوش انبیاء و پیامبران هم نبوده. ایشان کار ناتمام همه پیامبران را تمام خواهد کرد به خواست خدا. این دوست ما می گفت که من حضرت را ندیدم و هیچ وقت هم احتمالاً نخواهم دید. اما همین برای من کافی است که من پیش چشم حضرت و برای عدالت خواهی که مسیر حضرت است قیام کردم و آماده شهادت بودم و همین که رفتم به استقبال مرگ در راه خدا و حضرت این را می بیند، همین برای من کافیست. مهم اینه که حضرت ما را ببیند. لازم نیست ما حضرت را ببینیم ولی اگر دیدیم چه بهتر. این مسائل را خیلی مراقب باشید. و این دعا که همیشه قرن ها بر سر زبان مؤمنین بوده و بر سر زبان ما و شما هست و باید باشد که "اللهم بلغ مولای ..." خدایا به محضر مبارک مولای من صاحب الزمان این سلام و درود عاشقانه و آتشین ما را برسان از طرف همه مردان و زنان مؤمن در طول تاریخ، در شرق و غرب عالم، از دریا و خشکی و دره و کوهستانها، زنده و مرده مؤمنین و مجاهدین در طول تاریخ، از پدرم و مادرم و فرزندانم و از طرف من و از طرف همه ما. سلام و تحیت ما را و سلام گرم و متواضعانه و عاشقانه ما را به محضر مبارکشان برسان به وزن عرش خدا. (با اندک تلخیص از سخنرانی استاد رحیم پور – طرحی برای فردا 13)
**
به بهانه میلاد امام حسن عسکری(علیه السلام):
یازدهمین خورشید هدایت، امام حسن عسکری(علیه السلام) در هشتم ربی الثانی در مدینه دیده به جهان گشودند. مدت 23 سال از عمر آن حضرت در کنار پدر بزرگوارشان گذشت و در این سالهای پر برکت علوم بسیاری از آن حضرت آموخت و میراث امامت را از پدر دریافت کردند و در زمینه تلاش علمی و الگو بودن برای شیعه در همه جهات شخصیت برجسته ای بودند. پس از شهادت امام هادی(علیه السلام) امامت به این فرزند رشیدشان رسید که گسترش دهنده فرهنگ اهل بیت و تعالیم خاندان رسالت بود. یکی از ویژگیهای این امام آن است که پدرِ آخرین وصیِّ پیامبر و ذخیره الهی برای اصلاح جهانی است.
عبادت، ذکر، دعاهای پرمحتوا و عارفانه ایشان نشان از روح بلند ایشان داشت. بردبای چشمگیر و دشمن شکن و اراده ای قوی در مقابل فشارهای دستگاه خلافت. سخاوت و بخشندگی او فراوان بود و نیازمندان، خانه او را نقطه امید خود میدانستند و از عطاهای او برخوردار می شدند.اخلاق نیکو و برخورد جذاب و سلوک والای ایشان همه را تحت تأثیر قرار میداد. شخصیت محبوب و بارز آن حضرت را همه قبول داشتند. هر چند دستگاه خلافت برای حفظ منافع و موقعیت خود به آن حضرت میدان نمیداد و از گسترش نفوذ معنوی در بین مردم بیمناک بود و او را تحت کنترل قرار می داد تا از شکل گیری نهضتی با محوریت امام، جلوگیری کند.
ایشان 13 سال از عمر خویش را در مدینه و بقیه را در سامرا گذراندند. ایشان چون در سامرا در یک منطقه نظامی زندگی میکردند که به آن عسکر میگفتند به امام عسکری شهرت یافتند. حضرت مجبور بود هفته ای یکی دو بار به دار الخلافه برود و خود را به خلیفه نشان دهد تا خلیفه احساس امنیت از فعالیت های سیاسی امام کند. در این رفت و آمدها بود که مردم میتوانستند امام را زیارت کنند و در صورت امکان با ایشان ارتباط برقرار کنند. در این دوران ایشان به شدت تحت نظر بودند و نسبت به رساندن خمس از سوی ایشان به دست مبارکشان شدیداً کنترل میشد. یاران امام با پوششهای مختلفی از جمله روغن فروشی و ... اموالی را مخفیانه به دست امام می رساندند. با وجود اینکه علیه امام گزارش هایی به خلیفه میدادند که ایشان در منزل سلاح و نامه هایی است برای قیام مسلحانه، و هر از چند گاهی بصورت غافلگریانه منزل امام تفتیش میشد و اینچنین بود که حضرت دردوران زندگی خویش همیشه تحت نظر بودند.
به بهانه رحلت حضرت معصومه(سلام ا... علیها):
در اول ذیقعده سال 173 هـ.ق. در بیت امامت و مهد ایمان دختری پاک و مطهر پای به عرصه گیتی نهاد. نام او را به برکت نام مقدس بانوی دو عالم فاطمه (علیها سلام)، فاطمه نهادند.
کاروانی متشکل از چهارصد نفر فاصله میان مدینه تا قم را طی نمود. کاروان وقتی به شهر ساوه رسید مأموران حکومتی که پیش از این از وضعیت کاروان و مقصد آن با خبر بودند به آنان خمله ور شدند. جنگ سختی در گرفت که در نتیجه تعدادی از افراد کاروان به شهادت رسیدند و گروهی متواری و گروهی اسیر شدند. مردم قم پس از شنیدن خبر درگیری به محضر حضرت رسیدند و ایشان را در بستر بیماری و شهادت یافتند و پس از عرض ادب، ایشان را به درخواست خودشان به قم آورده و پس از رحلت و شهادت در آنجا دفن نمودند.
تصریح امام رضا(علیه السلام) در اثبات جلالت قدر آن حضرت در ابعاد مختلف که در زیارتنامه بدان اشاره شده بخشی از کلمات علمی و فضایل اخلاقیایشان را می رساند.
دلایل هجرت حضرت را میتوان به طور خلاصه چنین برشمرد:
1- تبلیغ رسالت رضویو اعلام مظلومیت امام و آشکار نمودن چهره نفاق عباسیان. 2- تبعیت و اطاعت از امام و برادر خویش که او را به ایران فرا خواندند. 3- تقویت و انسجام شیعیان ایران که کانونهای شیعی را تشکیل دادند.
مدینه جایگاه وداع است و مزار ام الائمه باید پنهان بماند. ولی فاطمه یِ (سلام ا.. علیها) قرن دوم هجری باید حرم داشته باشد و مزارش میعادگاه عاشقان اهل بیت شود. و بارگاهش مشتاقان دیدار قبر دخت پیمبر (صلی ا... علیه و آله) را التیام بخشد.
آن قبر که در مدینه شد گم پیدا شده در مدینه قم
ارادت امام عصر(روحی له الفداه) به حضرت فاطمه معصومه(سلام ا.. علیها) : آیت ا... حاج شیخ مرتضی حائری شبی در عالم رویا امام زمان را به اتفاق سه نفر همراهانشان می بینند که وارد حرم شده و در کنار ضریح حضرت فاطمه معصومه(سلام ا.. علیها) رو به قبله ایستاده و زیارت میکردند.
(شهیده قم – یوسفعلی یوسفی)
**
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(5)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما این بود که امام حسین(علیه السلام) حرکت و قیامش هدفمند بود و هدف از این قیام اصلاح امت جدش بود؛ بر طبق آنچه از حضرت نقل شده است و ریشه آن هم، آن حالت روحی برای حفظ آن امری است که شرعاً و عقلاً واجب است انسان او را حفظ کند و حراست کند؛ که اهمّ امور، دین است؛ آن هم در ارتباط با کلّ دین نسبت به جامعه نه نسبت به دین شخصی. لذا عرض کردم که حسین(علیه السلام) مصلحی غیور بود. و غیرتش ایجاب میکرد که حضرت دین اسلام را حفظ کند. چون در آن مقطع حضرت دید که میخواهند دین اسلام را هدم کنند؛ که حسین(علیه السلام) از آن تعبیر کرد به بدعت، هدمِ دین اسلام، هدم کلّ آن.
اعتقاد عبدا... بن عباس به کفر یزید
خوب، یک نقلی من کردم آخر جلسه اگر یادتان باشد از عبدا... بن عباس (اولین مفسر قرآن است، از اصحاب پیغمبر هم هست، خیلی با شخصیت است) در مدینه برخورد که میکند به امام حسین(علیه السلام)، میگوید که جز این نیست که اینها کافرند؛ صریح میگوید کافرند؛ هیج فرو گذار هم نمیکند.
مرگ معاویه و وصیتش به یزید
بسیار خوب، این تا اینجا؛ اینجور نبود که همه کس در جامعه بدانند. مجبور میشوم تاریخ بگویم! در پانزدهم ماه رجب معاویه میمیرد. یزید هم دمشق نبود. رفته بود دنبال هرزهکاریاش، البته میدانست پدرش مریض است. پدرش هم یکی دو نفر را خواست و آورد جلوی آنها نصیحتش هم کرد، وصیت هم کرد و به او راجع به چهار نفر سفارش کرد: عبدا... بن عمر، پسر ابوبکر، عبدا... ابن زبیر، و امام حسین(علیه السلام)؛ حتی خیلی هم به او سفارش کرد که یک وقت با حسین طرف نشوی! این ها را هم گفت. دو نفر هم شاهد گرفت؛ آن هم سرش را انداخت پایین و رفت دنبال هرزهکاریاش و گفت پدرم اگر مُرد، من را خبر کنید. به او خبر دادند که پدرت مُرد و آمد. آنچه مشهور است، این است که پانزدهم ماه رجب استنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ