سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه شماره24

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:43 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین و اعوذ با... من نفسی

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: فخر فروشی را کنار بگذار ، تکبر و خود بزرگ بینی را رها کن ، به یاد مرگ باش.                          (حکمت ???)

امام حسن (علیه السلام) فرمودند: مانع شما از پذیرفتن پند و اندرز, خود خواهی است.

من العبد الی المولی :

آقا نیا !!!

اینجا کسی به راه تو چشـم انتظار نیست     یا هم اگـر که هست ولی بی قــرار نیست
قــابیل و اهل او همه در عیش و عشرتند    گویی خـزان شدسـت و امـید بهار نیـست
این مردمان مـرده صفت سخت گـمرهند    از خیـلشان به جز دو یکی در شمار نیست

      (ما مردمان مرده صفت سخت گمرهیم!)    

**

با توجه به علم امامت، چگونه امام حسن‏مجتبى‏(علیه السلام) حاضر شدند با «جعده» ازدواج کند تا بعد قاتل او شود؟

در این باره اشاره به چند نکته شایان توجه است:

یکم: با توجه به فرهنگ آن روزگار، ازدواج‏ها تنها بر اساس رعایت تناسب و هم کفو بودن انجام نمى‏پذیرفت؛ بلکه گاهى براى اداى احترام به یک شخصیت ‏و یا براى ابراز علاقه یک قبیله به قبیله دیگر و یا جلوگیرى از انتقام قبیله‏اى صورت مى‏گرفت. به طورى که اگر طرف مقابل نمى‏پذیرفت، به عنوان رد احترام و گاهى در حد اعلان تنفر و جنگ بود.

بنابراین اگر چه برخى ازدواج‏ها، براى امامان معصوم بسیار سنگین بود؛ ولى بزرگوارى شخصیت ایشان موجب مى‏شد که آن را بپذیرند. البته آنچه گفته شد، از نگاه زمینى و روابط اجتماعى بود؛ اما از دید دیگر این نوع‏ ازدواج‏ها، یک امتحان الهى براى امت اسلام بود تا بیش از پیش، خیانت و پستى بدخواهان و مظلومیت و بزرگوارى معصومان در طول تاریخ نشان داده شود؛ چنان که براى پیامبران گذشته نیز گاهى چنین ازدواج‏هاى ناموفق رخ مى‏داد.

قرآن درباره همسران نوح و لوط فرموده است: «ضَرَبَ ا... مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ ا... شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ»؛ تحریم(66)، آیه 10؛ «خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان، به آتش داخل شوید».

بنابراین امکان دارد، برخى بتوانند ارتباطى نزدیک - همچون ارتباط زناشویى با پیامبر(ص) یا امام(ع) داشته باشند؛ اما با سوء اختیار خود، به راه کفر و گناه بروند و گرفتار بد فرجامى شوند که «جعده» نیز این چنین بود. او به امام(ع) خیانت کرد و چون امام الگوى مردم بود، تا لحظه آخر با او رفتار عادى داشت و از علم لدنى خود استفاده نکرد.

جهت مطالعه بیشتر ر.ک: فضل الله، کمپانى، حسن‏(علیه السلام) کیست، چاپ سوم؛ محمد، مقیمى، فلسفه صلح امام حسن (‏علیه السلام)، چاپ اول؛ باقر شریف قریشى،  زندگانى امام حسن (‏علیه السلام) ، ترجمه فخرالدین رازى، (چاپ اول، مؤسسه بعثت، تهران، 1376)..

دوم: در مورد علم امامان (‏علیهم السلام) نیز نکاتى را باید مد نظر قرار داد:

2-1. پیامبر(صلى ا... علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در مسائل عادى، فردى و امور اجتماعى، موظف به استفاده از علم عادى بوده‏اند. از این رو همواره در این گونه ‏مسائل، از شیوه‏هاى معمولى تحقیق و کسب آگاهى نموده و بر اساس آن عمل مى‏کردند.

سرّ این مسئله نیز آن است که آنان، الگوى بشریت‏اند و اگر در مسیر زندگى و حرکت‏هاى اجتماعى، راهى غیر از این بپویند، دیگر جنبه اسوه بودن خود را از دست خواهند داد و جهانیان - به بهانه آنکه آنان با علم لدنى عمل مى‏کرده‏اند از حرکت‏هاى سازنده، انقلابى و اصلاحى باز خواهند ایستاد.

2-2. برخى بر این عقیده‏اند: علم غیب براى پیامبر(ص) و امامان(ع) شأنى است؛ یعنى، چنان نیست که این علم همواره، هر چیزى را در اختیار آنان قرار دهد.

2-3. علم غیب، گاهى به واقع محتوم و تغییر ناپذیر تعلق مى‏گیرد. بنابر این ‏بعضى از چیزهایى که پیامبر(ص) و امامان(ع) از طریق غیبى مى‏دانند، همان چیزى است که حتماً واقع خواهد شد. این گونه آگاهى، چیزى نیست که با آن بتوان تغییرى ایجاد کرد و سرنوشت چیزى را تغییر داد. نکته دیگر آنکه بین علم لدنى و علم معمولى، تفاوت اساسى وجود دارد و آن اینکه علم لدنى معیار و میزان تکلیف نیست. علم ائمه طاهرین (‏علیهم السلام) در بعضى مسائل - از جمله شهادت خود از این قبیل بوده است؛ برعکس علم عادى که زمینه‏اش براى امامان‏ (علیهم السلام) - همانند دیگر مردم وجود دارد و معیار تکلیف ‏پذیرى است. ائمه اطهار (علیهم السلام) بر اساس همین علم، گاهى به کارى دست مى‏زدند و گاهى از کارهایى پرهیز مى‏کردند. نظر علامه طباطبایى به نقل استاد جوادى آملى در درس تفسیر..

**

من العبد الی المولی :

سلام آقا!
گفته بودم که نیایی، چون:
اینجا کسی به راه تو چشم انتظار نیست..
یا هم اگر که هست ولی بی قرار نیست..
بر این بنده مگیر که گفته اش از سر بی تابی بود.
آخر ای آفتاب، دیریست که ابرهای گناه آسمان را فرا گرفته اند و جز باران غم بر ما نمی بارد.
چشم زمینیان به ظلمت و تاریکی، خو گرفته و آفتاب را از یاد برده اند.
آسمان تاریک است و زمین وحشی و پر از مردابهای متعفن.
حال که در این عالم یک صراط حق است و دگر راه ها باطل، صراط مستقیم را بی نور رویت چگونه توان جست،

بیا که فتنه ها و جورهای آخرالزمان امانمان را بریده است، دلمان را لرزان و دیده هایمان را هراسان کرده.

بیا که دیگر شناخت راه حق از باطل برایمان مشکل شده است بی نور ظهورت.

بیا، آنان که شکنجه ها دیده اند در راه اهداف بزرگشان، اینگونه در هرج و مرج روزگار کمر خم کرده اند و به شیطانِ نفس، کولی
می دهند؛ ما از فردای خود نترسیم؟! ... از کجا معلوم اگر ما جای آنان بودیم بدتر نمی کردیم.

که مردابها بسیارند و فریادِ به مرداب افتادگان، ترسی عظیم به جانمان افکنده است.

بیا تا اشعه های پاک کننده ات زمین و زمینیان را پاک گرداند و بخشکاند این مردابهای گناه را.

بیا ای آفتاب، که منتظرانت سخت حیرانند و سرگردان.

بیا که تا کنون به نور پشت ابر بسنده کردایم و در این ناکجا آباد به سختی راه پیموده ایم.

بیا که می دانیم که در جواب ما خواهی گفت: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز».

بیا که گیاهان هرزه یِ گناه از هر طرف در جانمان ریشه دوانده و در غیبت تو، رشد از درخت وجودمان گرفته اند.

بیا که سرسبزی این زمین، بی نور رُخت، وَهمی بیش نیست و تا نیایی گلهای بندگی پژمرده اند و خشک.

بیا ای آفتاب...

**

اللهم انی اسئلک بحق محمّد و ال محمّد علیک صل علی محمّد و ال محمّد؛ واجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی    (مفاتیح الجنان)

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره23

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:43 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

 

امام باقر (علیه السلام) فرمودند: جایگاه سختی و خوشنت در جگر و حیا و شرمساری در ریه ها (دم) است و سکونت گاه خرد قلب است.

(بحار الانوار، ج61، ص304)

این متن تذکری است اول به خودم!

حیا در دیدار:

بیزاری و انزجار از کسانی که مستقیماً به چشم دیگران خیره می شوند و گستاخی و پرده دری را می توان به راحتی در نگاهشان خواند، امری است که اکثریت مردم آن را تجربه کرده اند، آنچه روشن و واضح است، این که خداوند متعال حس خاصی را در دیدگان قرار داه که تنها با کمک همین حس می توان با دیگران ارتباط برقرار کرد، بدون آنکه حتی با زبان آنها آشنایی داشته باشیم. البته خداوند قادر است بواسطه همین حس و با همین چم ها بسیاری از انسانها را در بوته آزمایش قرار دهد. با نوع نگاه افراد علاوه بر میزان حیای آنان می توان میزان خرد و معرفتشان را نیز سنجید. چرا که در حدیث داریم: «حیای چشم، ناشی از عقل و معرفت است».

و این مطلب، این حقیقت را به اثبات می رساند که حیا بیش از هر چیزی در دیدگان نمود و ظهور دارد و از نگاه های هر کس
 می توان میزان حیا یا بی حیایی او را دریافت.

برخی از افراد چنین عادت کرده اند که نظاره گر هر چیزی باشند و برای نگاه کردن نیازمند دلیل و انگیزه نیستند. به هر فیلمی
 
با وجود صحنه های محرک و مستهجن- می نگرند و به آثار و پیامدهای ناگوار آن در روح و روان انسان توجهی ندارند.

والاترین نوع نگاه مخصوص انسانهای خردمند و عاقل است که جایگاه نگاه ها را می شناسند و می دانند که در کجا، کی و چگونه باید نگاه کنند و در هر موقیعتی که قرار می گیرند به نحوی رفتار خواهند کرد که پرده های حیا را ندرند.

کسی که می خواهد حیا در وجودش نمایان کند باید ابتدا بر روی چشمانش تمرین کند. در قرآن هم می بینیم که در مورد روابط زن و مرد بر روی «غُضِّ بَصَر» تأکید می کند (نور/30-31). البته این مطلب در مورد دو جنس موافق هم مصداق دارد. وقتی نزد حکیمی و بزرگی قرار می گیریم متوجه می شویم که تأثیر نگاه پایین و شکسته (غض بصر) به مراتب از نگاه مستقیم بیشتر است. اینجاست که نگاه حراج نمی شود، بلکه ارزشمند می شود. حیا هم همین را به ما می گوید؛ نمی گوید: کور شو! یا زیبایی هایت را کور کن.
می گوید: نگاه و زیبایی هایت را حراج نکن.

وقتی انسان نگاهش را کنترل کند با این عملش به طرف مقابل هم تلقین می کند که تو هم باید اینطور باشی و لباس حیا را به نگاهت بپوشانی.

حیا در گفتار:

اصولاً زبان دارای کاربردهای گوناگونی است. ویتکنشتاین زبان شناس مشهور معتقد است که علی رغم اینکه بسیاری از مردم زبان را علاوه بر اینکه چشنده مزه غذا می باشد، وسیله ای برای رد و بدل کردن یکسری اطلاعات می دانند، زبان کاربردهای مهم تر و
رایج تری نیز دارد. یکی از این کاربردها که اغلب به آن توجه نمی شود، تنظیم و تعدیل حیا در ارتباطات است. در واقع نوع واژگان،
نوع گویش و ترکیب سخن گفتن میزان حیای انسان در گفتار را رقم می زند. به تعبیر قرآن کریم از نوع گویش آنان، آنان را خواهی شناخت
(سوره محمد/30).

حیا در گفتار را می توان به چند قسمت تقسیم کرد:

* حیا در استفاده از زبان     * در بیان مطالب مناسب     * حیا نسبت به مخاطب     * تذکر دادن     * درخواست کردن

* بیان مسایل جنسی       * بیان طنز و فکاهی          * جذاب کردن رمان ها      * غنا و آوازخوانی

حیا در شنیدار:

حیا در شنیدن از لطافت و ظرافت بیشتری نسبت به حیای گفتار برخوردار است. اگر شما در شرایطی قرار بگیرید که حدود حیا در آن محترم شمرده نمی شود، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟ رنگ شهره شما تغییر می کند؟ سخن دیگری را به میان
می کشید؟ تذکر می دهید؟ یا بپا می خیزید و جلسه را ترک می کنید؟ این عکس العمل ها پیامد چیست؟ اگر پاسخ چنین باشد که من از شنیدن این سخنان به عنوان یک شنونده شرمسار هستم، چنین حالتی حیای در شنیدن نامیده می شود.

انسان باید به گونه ای رفتار نماید که دیگران در حضور او جانب حیا و وقار را پیش بگیرند و هر سخنی را بر زبان جاری نسازند. باید بدانیم که انسان هر گاه با کسی صمیمی می شود، این حق را ندارد که از هر دری با او به صحبت بپردازد و پرده های حیا را یکی پس از دیگری بدرد؛ چرا که دوستی های بسیاری در اثر این تندروی ها و افراط ها به ورطه جدایی و نابودی کشیده شده است. بزرگان دین پیوسته به گونه ای رفتار می کرده اند که در حضورشان کسی نه از ترس بلکه از شرم حضور، مرتکب گناهی نمی گردیده و هر سخنی را بر زبان جاری نمی ساخته است.

رعایت حدود حیا در گفتار و شنیدار می تواند حل بسیاری از معضلات و چالشهای اجتماعی را که امروزه دنیای غرب و شرق را آکنده ساخته است، حل کند.

حیا در پندار:

حال اگر کسی خواست حق حیا را به جا آورد چه باید بکند؟

در جواب این سؤال بهتر است به گنجینه های علم پر فضیلت اهل بیت(ع) مراجعه کنیم. امام صادق(ع) نقل می کنند که پیامبر(ص) می فرمودند: «در مقابل خداوند حق حیا را به جا آورید. گفتند: چه کنیم ای پیامبر خدا؟ فرمود: اگر کسی بخواهد حق حیا را به جا آورد نباید به بستر خواب رود مگر اینکه مرگ را بین دو چشمش ببیند و باید سر و اندیشه های درون آن را و شکم و آنچه در آن
می ریزد، مواظبت نماید و یاد قبر و پوسیدن بدن در آن باشد و کسی که دنبال آخرت است، باید زینت های زندگی دنیا را رها کند.»

(حمیری قمی، قرب الاسناد، ص 13 و شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 293)

حیا در کردار:

مهمترین جلوه حیا در کردار ترک گناه است، حتی گناهان کوچک. در صورتی که انسان متوجه نعمت های خدا باشد یا خود را در محضر خدا ببیند یا اندک محبتی در دلش از خدا داشته باشد حیا می کند گناهی را انجام بدهد.

حیا در خوابیدن:

توصیه حضرت مسیح(ع) است که «هر یک از ما که در منزل خویش می آرمد، پوششی را بر روی خود بیفکند؛ چرا که خداوند تعالی بسان تقسیم روزی، حیا تقسیم می کند.»

(بحار الانوار، ج 71، ص 334)

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بزودی زمانی می رسد که امت من مصرف می کنند چیزی را که اسمش بنگ (به زبان عربی بنج) است؛ من با آنها کار ندارم و آنها هم با من کار ندارند؛ (یعنی سیستم ایمانی پیامبر او را قبول ندارد و هیچ گونه همخوانی ندارد)

هر کس استعمال کند بنگ را مانند کسی است که کعبه را هفتاد بار ویران کرده و هفتاد ملک مقرب را کشته و هفتاد پیامبر مرسل را کشته و هفتاد بار قرآن را آتش زده و به کعبه هفتاد بار سنگ زده و او دور است از رحمت خدا.

(مستدرک الوسائل ؛ شیخ محدث نوری ، ج 17، ص85)

**

ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده ای

کاش می گفتی که هجران را چه درمان کرده ای

**

اللهم انی اسئلک بحق محمّد و ال محمّد علیک صل علی محمّد و ال محمّد؛ واجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی             

 (مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

**

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 22

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:43 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

 

بیست و چهارم ذیحجه روز مباهله پیامبر اکرم با مسیحیان

"فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ"

(سوره آل عمران/ آیه 61)

 

 

 

 

 

اللهم انی اسئلک بحق محمّد و ال محمّد علیک صل علی محمّد و ال محمّد؛ واجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی                                                                                                                                                                           (مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

**

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 21 قسمت دوم

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:42 عصر

یعنی، وقتی رسیدی به کوی دلبر، مثل موسی نباش. «ارنی» نگو و راه خود بگیر و برو. از محبوبت نخواه که "میخواهم تو را ببینم" ... چون  تو از ماجرای
موسی(علیه السلام) تجربه کرده ای که جواب این خواهش و تمنا، «لن ترانی» است. یعنی هرگز نخواهی دید.

اما عاشقی از این ماجرا غبطه خورد و گفت:

چو رسی به کوی دلبر، ارنــی بگوی و مگذر                             تو صدای دوست بشنو، چه تَری چه لن‌ترانی

اما از دیدی دیگر وقتی به کوی دلبر می رسی، درخواست دیدار را داشته باش ... مهم نیست چه جوابی می شنوی، چه اینکه محبوبت بگوید
 می توانی ببینی، یا بگوید نمی توانی ببینی. مهم این است که در هر صورت تو صدای محبوبت را می شنوی حال چه بگوید آری و چه بگوید خیر،
 و این ارزش دارد.

ارنــی کسی بگوید که تو را نــدیده باشد                                تو که با منی همیشه چه جواب لن  ترانی؟

امّا مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به گمانم دید دیگری داشته باشد؛ یاد این روایت از مولایمان افتادم به این مضمون که فرمود: "من خدایی که ندیده باشم را پرستش نمیکنم".

آری درخواست دیدار(ارنی)  را کسی دارد که محبوبش را ندیده باشد. وقتی خداوند می فرماید؛ من از رگ گردن به شما نزدیکترم، پس دیگر جای شک و شبهه نیست که خدا همیشه با ماست، (یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!!)

علامه طباطبایی(ره) هم گفته است:

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی                                  ارنـــی نگفته گفتی دو هزار لـــن ترانی

 

* اگر تردیدها بگذارند، اگر این چهره های نقاب زده بگذارند، اگر بتوانم از آلودگی ها و ظواهر دنیا بگذرم، اگر در این دریای فانی غرق نشوم، اگر این دل همراهی کند و جای دیگر نرود (بر حصیر دل نشستند آنقدر بیگانگان **   تا دگر بر روی آن یک آشنا هم جا نشد) اگر بتوانم بر نفسم غلبه کنم!، اگر بتوانم از میان سیم خاردارِ «یک دندگی» بیرون بروم و یک بار دیگر، خودم را خوب ببینم، یقین دارم که می توانم با خدا آشتی کنم.

الهی و ربی من لی غیرک! با خودم شرط کردم تا وقتی به جمله ای ایمان نیاوردم آن را به زبان نیاورم ... !! مثل این جمله: «یا لیتنا کنا معک!!!»

* گاهی لازم نیست برای شروعی دوباره راه زیادی برویم. همینکه اطرافمان را خوب ببینیم کافی است. خیلی وقتها لازم نیست برای رسیدن به خدا خودمان را ببندیم به انبوه دعاها، یا مدام نذر کنیم و ذکرهای پیچیده بگوییم. گاهی برای اوج گرفتن لازم میشود بارهایی را کم کنیم:

آدمی که زود جوش می آورد ...

آدمی که خیرش به همه عالم می رسد ولی خانواده خودش لنگ اند.

کسی که قلمش آبروی کسی را می برد... کسی که فقط می نویسد ... کسی که اگر ننویسد و به احوالات درونیش برسد خیلی بهتر است ... قرار نبود چیزی بنویسم ... قرار نبود!! ... (باز هم این سه نقطه های کزایی ... وقتی نویسنده نمی داند!! ... یا نمی تواند!! ... یا نباید!! ... بنویسد، این مشکلات پیش خواهد آمد؛ وقتی نباید بنویسد و رویش را زیاد می کند و باز هم می نویسد، وقتی هنوز به این حدیث نرسیده است که مؤمن اول به عیب های خویش می نگرد، وقتی ... بگذریم ...!!)

مداحی که می تواند با مطالعه منظم با آبرو و تاریخ اهل بیت بازی نکند و مطالعه نمی کند و ...  تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل! ...

شاعری که در وصف همه مفهوم های واقعی و خیالی عالَم، شعر میگوید و یک بیت هم برای خدا و اهل بیت ندارد ... همه و همه گرفتارند .. و گرفتاریم ...!!

یا مَن سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه؛ خدایا! میدانم که همیشه نازک دلی تو از خشمت بیشتر است ...

* وقتی غرور دینی کسی را می گیرد، اولین کاری که شخص می کند از خودش می گذرد و مدام به پای این و آن می پیچد. و به اسم امر به معروف و نهی از منکر عقیده دیگران را تفتیش می کند. و فراموش می کند که نخستین دستور اسلام و اهل بیت، اصلاح خود است، پیش از دیگران ... و اگر در این مسیر، خشونت را هم چاشنی کند که دیگر ... !!!

ای قوم به حــج رفته کجایـید کجایـید         معشـوق همین جاسـت بیایــید بیایــید

معشـوق تو همسایه و دیوار به دیوار         در بادیـــه سرگشــته شـما در چه هوایـید

گر صـورت بی ?صورت معشــوق ببینید        هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بــار از آن راه بــدان خانــه برفتـید         یک بار از ایــن خانه بر این بــام برآیــید

آن خانه لطیف است نشانهاش بگفتید          از خــواجه آن خــانه نشــانی بنــــمایید

با این همه آن رنـج شما گنـج شما باد          افســوس که بر گنــج شما پرده شمـایید

 

واقعاً معذرت میخواهم بابت این نوشته تند و بی خاصیت ... دعا بفرمایید نویسنده اصلاح شود. (آمین!)

 

اللهم اجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی        (مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

**

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 21 قسمت اول

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:42 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

توجّه : این برگه حاوی آیات قرآن می باشد لطفاً در نگهداری آن دقّت کنید !!!!!

**

*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است.        (26،الرحمن)

*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است.        (26،الرحمن)

* وَ یَبـــــــــــقی وَجهُ رَبِّکَ ذّو الجَلالِ وَ الإکرَام ... و زنده ابدی ذات خدای مُنعِم با جلال و عظمت است.       (27، الرحمن)

* یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمهُم فَیُؤخَذُ بِالنَّوصی وَالأقداَم ... بدکاران به سیمایشان شناخته شوند پس موی پیشانیشان با پاهایشان بگیرند (به گفته بعضی از محققین حساس ترین نقطه بدن که انسان تاب تحمّل نخواهد داشت همان موی جلوی سرش میباشد!!!)                                  (41، الرحمن)

* سَنَفرُغُ لَکُم أیُّهَ الثَّقــَــــــــــــــــلانِ   ...   ای گروه انس و جن! بزودی به حساب شما خواهیم پرداخت.          (31، الرحمن)

* فَبِأیِّ ءالآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبانِ ... (الا ای جن و انس!) کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟!!!!  (28، الرحمن)

بهمون اجازه بدهید که از اعیاد بزرگ گذشته (غدیر، قربان، سالروز ازدواج امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خانم حضرت فاطمه(علیها سلام) ، روز عرفه و روز مباهله) و ماتم آینده (عاشورا و تاسوعای اباعبدا... که همانا اوج ماتم شیعه در عاشورا است!) ننویسیم ... علّتش رو هم بهمون حق بدید و نپرسید !!

* تا حالا فکر کردید چرا در اول زیارت عاشورا داریم: السلام علیک یابن رسول ا...، یابن امیرالمؤمنین ...، یابن فاطمه ...، ثار ا...؛ چرا نمیگیم یابن مصطفی، یا، یابن علی، یا یابن زهرا .. بتول العذرا ... چرا نمیگه اسلام علیک یا حسین .... شاید بشه گفت: این ها همش نماد هست ... پسر رسول ا... یعنی ادامه دهنده راه رسالت ... امیرالمؤمنین لقب خاص علی بن ابی طالب هست و هیچ کس حتی ائمه ما نیز این لقب را ندارند (بگذریم از اینکه معاویه(لع = لعنه ا...) آن را با جعل حدیث دزدید)  پسر امیرمؤمنان یعنی به نوعی امیر دلها، داریم می بینیم ماه محرم و حال و هواش رو، نه؟!  فاطمه یعنی کسی که شیعیانش را از آتش جدا میکند ... و پسر این شخصیت هم همان است، ثار ا... به این معنی نیست که خدا جسم است (العیاذ با...) و حسین خون در رگهای خدا ...؛  بلکه به این معنی است که خونخواه حسین خود خدا است ...

یابن رسول ا... شاید بتوان گفت، یعنی کسی که بدون آنها رسالت به هدف غاییش نمیرسد حتی اگر در این راه خونش ریخته شود و خداوند تا ابد لعنت خواهد کرد کسانی که نگذاشتند - به قول استادمان - این قطار روی ریل خودش باشد و آن را به انحراف کشاندند و صد البته میدانید که در این برگه ها نامی از اولی و دومی و سومی آورده نخواهد شد و ... یابن امیرالمؤمنین شاید بتوان گفت، کسی است که همانطور که پدرش امیر و فرمانده دلهای مؤمنان (یا ایّها الّذینَ آمَنوا، آمِنوا = ای کسانی که ایمان آوره اید ایمان بیاورید!!!!) بود او نیز امیر لشکر دلهاست ...

امیدواریم تونسته باشم اون چیزی که تو ذهن نویسنده بود برسونیم ...    

*و امّا بعد؛ دین دار آن است که در کشاکش بلا، دین دار بماند و گرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین ... !!!      (شهید سیّد مرتضی آوینی)

* عابدی بود با ریشهایی (محاسنی) بلند و زیبا، همیشه قبل از عبادت، ریشهایش را مرتب می کرد، و خیلی به آن می رسید.

شبی از شبهای ماه رمضان و هنگام افطار با خدای خویش به راز و نیاز (به زبان خودمان، گلایه!) پرداخت که: "ای خدای مهربان چرا بعد از عمری تضرع و زاری به درگاهت جوابی نشنیده ام!"؛ وقتی خوابید، ندا آمدکه: "ای بنده من فقط و فقط دلیلش ریش هایت بوده است!!" ...

عابد از خواب پرید و شروع کرد به ناله کردن و کندن ریش هاش، وقتی از شدت درد بیهوش شد مجدداً ندا آمد: "باز هم که پی ریش هستی!!" بله نباید اسباب عبادت باعث شود که ما به عبادت نرسیم ... شاید نمازی که با مهری کوچک و شکسته خوانده می شود بهتر باشد از نمازی که مهر آن به اندازه کف دست و ریش نمازگذار تا زیر آنجا باشد ... (به دلیل مسائل امنیتی، سایست بازی سانسور شد!!)

احتمالاً به ذهنتون رسید این جمله که : (به ریش نیست به ریشه هست!!)

* وقتی حضرت موسی(علیه ‌السلام) به طور سینا رفت و با خدا سخن گفت، فرصت را مغتنم دانست و از خدا حاجتی خواست که اهل معرفت را شگفت‌زده کرد. حضرت موسی(علیه ‌السلام) از خداوند رخصت دیدار خواست و گفت:

ربِ  اَرِنی  اُنظُر اِلیک (خدایا خودت را نشانم ده تا تماشایت کنم)

اما خدا پاسخ درشتی داد و گفت:

 لَن‌ تَرانی (هرگز مرا نخواهی دید).

عاقلی از این ماجرا عبرت گرفت و گفت:

چو رسی به کوی دلبر، ارنی مگوی و بگذر                                که نیارزد این تمنــّـا، به جواب لـن‌ ترانی

 


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 20

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:38 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

ای فرزند آدم! زمانی که خدا را می بینی که انواع نعمت ها را به تو می رساند ، تو در حالی که معصیت کاری بترس.

 (حکمت 25، نهج البلاغه، امیرالمؤمنین(ع))

**

والعصر، قسم به عصر به زمان ظهور ولی عصر(عج)، به حال حاضر، به دوران ما، ان الانسن لفی خسر؛ که انسان ها همه در خسران و زیان هستند. مگر کسانی که به خدا ایمان آورده ...

یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا ... ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید ... به گمانم ایمانمان نم برداشته است ... به گمانم یقینمان، یقین نیست. به خیالم توحیدمان شرک آلود شده است ... باید صیقل دهیم این دل را ..

گفت پیغمبر به دامادش علی          صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

ظرف دلم این قدر جرم گرفته که دیگه حالت ظرف بودنش از بین رفته، دیگه توش نمیشه شیر ریخت (شیر نماد تمام لذات اخروی) اینقدر توش برنج نخوردم و تنقلات مضر خوردم (برنج نماد تمام لذات دنیوی، البته لذات خوب و شرعیش نه مثل قدرت، ریاست، شهوت، میز، مادیات، تجملات، بی عدالتی، حق الناس، بیت المال، دروغ، غیبت، تهمت، نگاه حرام، دل شکستن و ادای آدمای خوب رو در آوردن و ... بگذریم!!!!) .. اینقدر غذا خوردم و نشستم که دیگه تو این ظرف نمیشه چیزی خورد .. باید صافش کنم .. باید بشورمش ...

محبـــت تو بود رشــته نجات مرا      رها نمیکنم این ریسمان محکم را

گناهکارم و یک عمر چشم گریانم      به زخمهای تو تقدیم کرده مرهم را

 

اسلام همه اسلام است ... نه مثل من که ... ای کاش همین نمازی که میخونم واقعاً خوب بخونم ... نه، نه، بهتر بگم ... باید نماز رو اقامه کرد نه اینکه خوند. خدا خودش تو قرآن میفرماید «و اقاموا الصلاة» یعنی نماز را اقامه کنید .. اقامه نماز یعنی دادن زکات .. خمس ... دوری از محرمات ... انجام واجبات ... اقامه نماز به معنی کشیدن ولالضالیـــــــــــــــــن نیست ... بقیش فاکتور!!! بقیش رو باید گذاشت و گذشت ... این هم شقشقیات من بود .. زیاد جدی نگیرید ... بعضی وقتا آدم دلش پُره یا گرفته .. باید تخلیه بشه ... مولامون امیرالمؤمنین (روحی و نفسی له الفداه) با چاه درد و دل میکردند ... یه خطبه تو نهج البلاغه هم هست معروف به شقشقیه (خطبه 3) ...

**

چقدر این روزگار رنگارنگ است! بازار دنیا هر چند روزی دست کسی است. در این بازار یک عده خریدار عشقند، گروهی نادان هم خریدار کالای زشتند؛ یک عده به فکر فردایند و یک عده در تفریح صحرا؛ یک عده به سوی حقیقت می روند و یک عده دنبال خوش گذرانی و صفا؛ گروهی با دنیا سوختند و نساختند، سوختند اما به سوی خالق رفتند.

آن ها که با دنیا ساختند، دنیا با آن ها نساخت، آن ها (فقط) خود را باختند و (سرانجام) به عذاب افتادند.

بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.

هر کس عاشقانه خدا را صدا زد و امر او را پذیرفت، خداوند هم او را می پذیرد و همه جا صدای او را می شنود و اجابت می کند. خداوند انسان را اشرف مخلوقات خودش قرار داده و بالاترین درجات را برای انسان های پاکدل مقرر ساخته و راضی نیست که بنده اش ضایع شود. دوست دارد او را به درجات بالا ببرد.

این دنیا برای ما منزل و مأوا نیست. عالم به این بزرگی، جای هیچ کدام از ما نیست. از هر راهی بروی بسته است، غیر از «صراط مستقیم» ... . همه جا باید با خدا و به یاد خدا باشیم و شکر او را به جا بیاوریم. دست به دامان خدا بزنیم و یکدیگر را دعا کنیم و بدانیم که از چه کسی طلب
میکنیم.

هر کس خدا را پیدا کند، همه هستی را پیدا کرده و هر کس که خدا را پیدا نکرد، هیچ پیدا نکرده، ما در دنیا همه چیز را می خریم، همیشه خریداریم، اما اگر به سوی خدا برویم، خدا ما را می خرد، ما هر چیزی را که خریده باشیم، یک روز باید پس بدهیم، اما خدا اگر ما را بخرد، دیگر پس نمی دهد.

معامله با خدا هیچ وقت ضرر ندارد. خیر دنیا و آخرت در این معامله است.

    

 

 

 

عده ای هستند که خدا را در روح و جسم خودشان می بینند؛ خدا را در نفسشان می بینند و از وجود خودشان خدا را پیدا می کنند. اینها باورشان می شود که هر چه هست مال خداست و آدم هیچ است. چنین آدمی همه جا خدا را حاضر می بیند و گناه نمی کند.

یک انسان سالم و کامل، یقین پیدا می کند که خدا حق است؛ این آدم عاقل است و یقین پیدا می کند. بعد، از یقین در می آید و در باور
 می افتد. باور که کرد، با یک دعای او مریضی شفا پیدا می کند و با یک دعای او گرهی از کاری باز می شود. در این باور می ماند تا آبرو پیدا
می کند و راه بندگی و راه انسانیت را پیدا می کند و به راه بندگی باور پیدا می کند و در این باور سیر می کند تا به کوی عشق می رسد و عاشق
 می شود.

عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید ... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.

انسانی که قرآن در او اثر کند، طلا می شود، آن هم طلای پاک که زنگ نمی زند. انسانی که گاهی این طرف می رود، گاهی آن طرف
 می رود، گاهی راست می گوید و گاهی هم دروغ می گوید، گاهی اشک یتیمی را در می آورد و گاهی هم در محراب خدا اشک می ریزد،  این بدل است، طلای خالص نیست. هنوز کیمیای قرآن در آن اثر نکرده. اگر عاشقانه این کلام را باور کنیم، در ما اثر می کند.

شب زمان ملاقات خصوصی است. هر کاری بکنی فقط خدا با خبر است. رشد مؤمن در تاریکی شب است.

حاج محمد رضا الطافی نشاط

 

**

 

همرهان رفتند و ما در خواب هستیم ای دریغ         عمر شد ازدست و ما طرفی نبستیم ای دریغ

بود بر   دریای عــالم    نوح   کشتیـبان ما        در درون کشـتی نحوی نشستیم   ای دریغ

نالـه ها کردیم ازتاریکی و ظلمت چه سـود         چون عیان شد نور بر ما دیده بستیم ای دریغ

گفت ابراهـیم    در آتـش در آ حیـران نمان        تا به امروز ابلهـیم و بـت پرستیم ای دریغ

باز ابراهیـم   در آتــش   به ما    پیـغام داد         ما به جای بتکده خود را شکستیم ای دریغ

عیــسی مریم گذشت از خاک و بر افلاک شد        بود ما را   پر ولـی در گِـل نشستیم ای دریغ

بر در و دیـوار زنـدان عاشـق و شیدا شدیم           لـیک بر آن راه بالا   دل نبستیم ای دریغ

بود ما را   رستــم دستان و آن   شیـر خدا          ما ملول ازدیـو و دد همـواره مستیم ای دریغ

گرچه از بیــداد فرعـونی جان بر لـب رسید         از تکبــر   همـره موسـی نرستیم ای دریغ

 در بن چـاهی گرفتــار آمدیم از بـــی کسی        منجـی آمد از رسـن   بالا نجستیم ای دریغ

برد ما را خضــر در بحـری پراز آب حیـــات          لیک با یک جـرعه از مردن نرستیم ای دریغ

« گر مجـال گفت بودی گفتــنی ها گفتــمی »          ای دریـغا گوهـر خود را شکستیم ای دریغ

***

اللهم انی اسئلک بحق محمّد و ال محمّد علیک صل علی محمّد و ال محمّد؛ واجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی

(مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

التماس دعا

**

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 19

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:38 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

آن کس که در پی آرزوی خویش تازد، مرگ او را پای در آورد.   (نهج البلاغه ، حکمت 19 - امیر المؤمنین(ع))

چرا امام حسین(ع) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت و از مکّه در آستانه شروع اعمال حجّ خارج شد؟

شاید تعجب کنید از اینکه چرا این مطلب انتخاب شده  و چرا به جای اینکه از خیلی چیزای دیگه گفته بشه از این موضوع سخن به میان آمده، ... بگذریم ... مثل همیشه!!! سه نقطه رو هم خودتون به سلیقه خودتون پر کنید ... !! و امّا بعد ...

قبل از آنکه به تحلیل تاریخى این پرسش بپردازیم، باید این نکته را متذکر شویم که از دیدگاه فقهى، این سخن مشهور که امام حسین(ع) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زیرا امام(ع) در روز هشتم ذى حجه «یوم الترویه» از مکّه خارج شد. در حالى‏که اعمال حجّ - که با احرام در مکّه و وقوف در عرفات شروع مى‏شود - از شب نهم ذى حجه آغاز مى‏شود. بنابراین، امام(ع) اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه تمام گذارد.

بله، مسلماً آن حضرت در هنگام ورود به مکّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مکّه و احتمالاً در فاصله‏هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره کرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى‏شود. در برخى از روایات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام(ع) سخن به میان آمده است. عن الصادق(ع): «... ان الحسین بن‏على(ع) خرج یوم الترویه الى العراق و کان معتمراً». ر.ک. وسائل الشیعه، کتاب حج، باب 7، ابواب العمره.

از نقطه نظر تاریخى بالاخره این پرسش باقى است که با وجود آنکه یکى از علل انتخاب مکّه، داشتن فرصت مناسب براى تبلیغ دیدگاه خود بود؛ چرا در این شرایط زمانى ویژه - که اوج حضور حاجیان از سرتاسر نقاط مختلف در مکّه، عرفات و منا است و بهترین فرصت تبلیغى براى آن حضرت فراهم آمده است - نابهنگام و به صورت ناگهانى مکّه را ترک کرد؟ به طور خلاصه مى‏توانیم علل این تصمیم ناگهانى را چنین ذکر کنیم:

یک) احتمال خطر جانى‏

از برخى عبارات امام حسین(ع) - که در مقابل دیدگاه شخصیت‏هاى مختلفى که با بیرون رفتن آن حضرت از مکّه و حرکت به سوى کوفه مخالف بودند، ابراز شده - چنین بر مى‏آید که امام(ع) ماندن بیشتر در مکّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى‏دانست؛ چنان‏که در جواب ابن عباس مى‏فرماید: «کشته شدن در مکانى دیگر براى من دوست داشتنى‏تر از کشته شدن در مکّه است».ابن کثیر، البدایه و النهایه.

در پاسخ عبدا... بن زبیر نیز فرمود: «به خداوند سوگند! اگر یک وجب خارج از مکّه کشته شوم، براى من دوست داشتنى‏تر است تا آنکه به اندازه یک وجب در داخل مکّه کشته شوم. به خداوند سوگند! اگر من به لانه‏اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آنچه را از من مى‏خواهند، به دست آورند».وقعه الطف. امام(ع) در برخورد با برادر خود محمد حنفیه، به صراحت سخن از قصد ترور یزید در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به میان آورد.سید بن طاووس، لهوف. بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از این مطلب به میان آمده که یزید، عده‏اى را همراه با سلاح‏هاى فراوان براى ترور امام حسین(ع) در مکّه فرستاده بود. همان. به غلط در این متن فرمانده آنان «عمر بن سعد بن ابى وقاص» ذکر شده که در متون دیگر به عمرو بن سعید بن عاص تصحیح شده است.

دو) شکسته نشدن حرمت حَرَم‏

در ادامه برخى از عبارات پیش گفته، تذکّر این نکته از سوى امام حسین(ع) وجود داشت که نمى‏خواهد حرمت حرم امن الهى، با ریخته شدن خون او در آن شکسته شود؛ گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتکاران اموى باشد.

آن حضرت این مطلب را در برخورد با عبدا... بن زبیر و به گونه تعریض‏آمیز نسبت به او - که بعدها در مکّه موضع گرفته و لشکریان یزید حرمت حرم را خواهند شکست - به صراحت بیان مى‏دارد. ایشان در جواب ابن زبیر مى‏فرماید:

«پدرم على(ع) براى من نقل کرد که در مکّه قوچى است که به وسیله آن حرمت شهر شکسته مى‏شود و من دوست ندارم که مصداق آن قوچ باشم». ابن اثیر، الکامل فى التاریخ.

سعی میشود از این دست سوالات در برگه های بعدی، اگر قسمت بود و توفیق عنایت شد، آورده شود.

حدیث عشــق تو دیوانه کرده عالم را        به خون نشانده دل دودمان عالم را

غــم تو موهبت کبریاست در دل من       نمی دهم به سرور بهشت این غم را

غبـــار ماتم تو آبـرو به من بخشــید        به عالــمی ندهم این غبـــار ماتم را

به نیم قطــره اشـک محبّتــت ندهم         اگر دهند به دستـــم تمام عـــالم را

به یُمن گریه برای تو روز محشر هم        خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمـی بی تو بگذرد عمـرم        هــزار بار بمیـــرم نبیــنم آن دم را

من و جـدا شدن از کــوی تو خدا نکند       خدا هر آنچه کند از تــو اَم جدا نکند

**

نمی آیی؟؟

ببین عمق وجودم را .. همه عصیان و خود کامیست و نقش خامه ام  ... خامیست!!

نمی آیی؟؟

که مردان هم عصا از کور می دزدند!! محبّت را ببین در دست سارق های خوش سیما!!

نمی آیی؟؟

زنان کالای بازارند ... از خود نیز بیزارند!! ... و مردان در پی کالایی که گو یا خواهران یا مادران شان هستند ... می کاوند دنیا را .... !!!!!

نمی آیی؟؟

ببین پُر گشته از فکر سیاست کفّه دنیا، کسی دیگر برای لاله ای، عشقی، درختی، گیسوی یاری .... نمی خواند!! همه آواز می خوانند بهر سیم و زر هر روز، همچون مرغ دست آموز .. قربانت شوم!! ای عندلیب عشق سودایی ...

نمی آیی؟؟

و لیکن نیک میدانی که درد ما ... همه درد خودیت هاست!! و فقدان تو ... محصول منیّت هاست!! میدانم که میدانی ... و با این درک خوبت نیک میدانم، چه تنهایی ... و تو که روح تن هایی ...

به این دنیای سودایی ... نمی آیی!!!!

دیوان عشـق را یکمین مصرعش علیست         صحرای بی خــــس دل ما مزرعــش علیست
بیتــــی خدا نوشــته به دیــــوان روزگار          یک مصرعش محمّد و یک مصرعش علیست

**

اللهم انی اسئلک بحق محمّد و ال محمّد علیک صل علی محمّد و ال محمّد؛ واجعل النّور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسّعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی

(مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

التماس دعا

**

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره18

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:37 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

امام رضا(ع) فرمود: چنانچه در مورد چیزی خواستى غضب کنى و براى خدا برخورد نمائى، پس متوجّه باش که غضب و خشم خود را در جهت و محدوده رضایت و خوشنودى خداوند، اِعمال کن.                                                                                                                                                              (عیون أخبارالرّضا (ع))

آزادی

آزادی! چه کلمه‌ی زیبایی!!!! نمیدونم چرا من زیاد از این کلمه خوشم نمیاد!

من از آن روز که در بندِ تو‌ام آزادم!

شاید آزادی برای ما کمی بد معنا شده. آزادی به معنای آزادگی و آزاداندیشی نه به معنای آزادی. اصلاً ما برای عبد بودن خلق شدیم نه اینکه سر خود و بی بند و بار راه بریم و ...

حالا خصوصیات یک بنده، یک عبد چیه؟ بهترین عبد و غلام یک نفر چطور میتونه باشه؟ آیا یک عبد آزاد هست هرکاری دلش میخواد انجام بده؟ آیا دوست داره هر طور که دلش میخواد رفتار کنه؟ آیا فکر میکنه که اربابش غیر از تأمین ملزومات زندگیش وظیفه‌ی دیگه‌ای هم داره؟! آیا اگه اربابش بگه اینجوری با من رفتار کن، میشه بگه چون من اینجوری بیشتر حال میکنم پس اینجوری رفتار میکنم؟

شاید خیلی بهمون بَر بخوره اگه بهمون بگن غلامی! عبدی! اما این چه مقامی هست که هر روز 9 بار شهادت میدیم که برترین مخلوقِ خدا حضرت محمد(ص) "عَبد" است و این عبد بودنش بر رسول بودنش سبقت داره!! اَشهَدُ اَنّ مُحمّداً عَبدُهُ و رَسولُه

"بشر" کسی بود شهوتران و میگسار! یک روز حضرت امام موسی ابن جعفر(ع) از جلوی منزل بشر در عبور بودند. صدای ساز و آواز از منزلش شنیده میشد. کنیز بشر به درب منزل اومد و با حضرت مواجه شد. حضرت سئوال فرمودند ای کنیز! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! صاحب این منزل بنده است یا آزاد؟ کنیزِ بشر با اطمینان جواب میده: بَلْ حُرٌّ. حتماً آزاد است. حضرت هم میفرمایند: صَدَقْتِ؛ لَوْ کَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلاَهُ ؛ راست گفتی ای کنیز! که اگر عبد بود از مولای خود خجالت میکشید و میترسید. انسان آزاد است که هرکاری که بخواهد انجام میدهد. کنیز به داخل برگشت و بشر علت تأخیر را پرسید و کنیز شنیده ها را گفت. بشر با پای برهنه دنبال حضرت دوید و گفت میخواهم عبد شوم. بشر به مقامی رسید که همیشه حالت حضور را داشت و تا آخر عمر، به یاد آن لحظه‌ای که با پای برهنه دنبال حضرت دوید، پابرهنه راه میرفت به طوری که به بشر حافی مشهور شد. مردم عرب آن زمان هم به احترام بشر در کوچه ها آب دهان نمیریختند.

_______________

پی.نوشت1: تغییر ماهیت از آزادی به بندگی و عبد بودن تغییر سرنوشت است از دوزخ به بهشت که نه! به رضوان الهی!

پی.نوشت2: فرق بسیار است بین "آزاد" بودن و "آزاده" بودن! در ظاهر تفاوتش فقط در یک "ه" هست ولی ... ولی امان از بطنش.

پی.نوشت3: یک نظر الهی مسیر رو تغییر میده. میخوام بگم آقا! بُشر مشغول خوشگذرانی بود که سراغش رفتید. ما خودمون به سراغتون میایم به امید یک نظر...     

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم             شاید که نگــــاهی کند آگاه نباشیم

**

 

 

* می گویند«حاجب»، شاعر شوریه؛ درباره مولا، امیر المؤمنین(ع) شعری گفت و به عنوان حسن ختام قصیده اش، سرود که :

حاجب! اگر معامله حشر با علی است         من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن

شب خوابید و حضرت امیر(ع) را در خواب دید که برگ شعر او را میخواند و سری به رضایت تکان می داد تا رسید به بیت آخر ... کمی سکوت کرد و آهسته فرمود: حاجب! .. درست سروده ای، به هر حال، ما نمی گذاریم دوستانمان در قیامت، تنها بمانند ... اما بگذار این بیت را برایت اصلاح کنم ... اینگونه بگو:

حاجب! ... اگر معامله حشر، با علی است        شرم از رخ علی کن و کم تر گناه کن!

از زمانی که این حکایت را شنیده ام و خوانده ام، هرگز به درستی یا نادرستی وقوعش (علم رجال!) فکر نکرده ام، اما اینقدر
می دانم که با همه وجود به روح نهفته در مفهومش معتقدم و از روزی میترسم که چشمانم در برابر امیر و مولایم شرمنده باشد ...

*  وقتی مدتی طولانی نمی نویسی دستت یخ می زند و آب کردنش سخت است، خیلی سخت! حالا از آن بدتر این که دلت یخ بزند، آن وقت هست که ... (فرمانده برگشت بهم گفت: به جای ... «سه نقطه» توضیح بدی بهتره، با خودم گفتم: نمیشه ... نمیشه ... بعضی کلمات رو نمیشه رو صفحه کاغذ آورد ... یا اینجوری بهتر میشه منظور نویسنده رو رسوند، نمیدونم ... !!! شاید اصلاً بهتر باشه هیچ وقت رو کاغذ نیاد و تو دل نویسندش بمونه!! تُف به ریا!!!)

 اون وقت هست که ... باید آواره بشی تو این کوه و اون بیایون تا ... تا بگردی دنبال یه (یک!) گرما ... گرمای داااااااااغ که ذوبت کنه ... یخ دلت رو باز کنه ... وقتی که این یخ دلت آب شد تأثیرش رو میتونی ببینی ... از چشات میزنه بیرون ... وقتی که گریه کردی بدون که یخ دلت باز شده ... میدونید که یکی از نشانه های سنگ دلی (یخ زدگی دل!) خشک شدن اشک است.

* آدمهایی که قهرند، باید غرورشان را بشکنند تا به سراغ خدا بیایند. آدمهایی هم که رفیق همیشه خدایند، زورشان می آید که به جای «عبادت عاشقانه», برای «مشکل»شان خدا را صدا کنند .... تند نرویم!

یادمان باشد که همه این ها در دایره «توجیه الهی» است. گاهی برخی ملاحظه کاری ها، بی آنکه حواسمان باشد، بوی شرک می دهند. او میسوزاند تا قلب مان بشکند و دو چیز را تجربه کنیم:  طراوت «رقیق شدن» و شکوه «گریستن».

**

هم چـــاه، سر راه تو بایــد بکنیم          هم اینکه از انتــظار تو دم بزنیم

این نامه ی چندم است می خوانی تو؟         داریم رکوردِ کوفه را می شکنیم!!

**

اللهم انی اسئلک بحق محمد و ال محمد علیک صل علی محمد و ال محمد؛ واجعل النور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی

(مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

التماس دعا

***

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 17

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:37 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

اللهم ان اسئلک باسمک یا عاصم، یا قائم، یا دائم، یا راحم، یا سالم، یا حاکم، یا عالم، یا قاسم، یا قابض، یا باسط

(دعای جوشن کبیر - فراز 29)

اهالی دل

هر روز، لابلای آدمیانی که در صف نان و بقالی و پمپ بنزین و محل کار و کوچه و خیابان می بیند، لختی به چشمانشان خیره میشود، تا شاید در برق نگاه، یا حتی نگاشته ای بر جبینشان، نشانی از دیار عشق و شهود بیابد. دریغ!

گاه با برخی همکلام می شود و گاه، می نشیند و ساعتها به تمام موضوعات و بحثهایشان گوش می کند. احساس می کند از ایشان و دنیایشان بیگانه است.

اینجا سخنان، تنها، حول و حوش قیمت ملک و زمین و ماشین و برد و باخت استقلال و پرسپولیس و این اواخر، سهمیه بندی بنزین و سهام عدالت و طرح نقدی کردن یارانه ها می چرخد.

اینجا از صبح تا شب کار می کنند و دروغ می گویند، تملق می گویند و می شنوند و اوقات فراغتشان را با جک های ترکی و لری و کردی و رشتی، پر می کنند، البته اگر راه گناهی باز نباشد!

اینجا آدمها در "امروز" می زیند و "فردا" را در صفحات باقیمانده تقویمها می جویند. اینجا آدمهایی می زیند که دنیایشان به کوچکی ماشین مدل بالا و خانه بالا شهر است و کت و شلوار هاکوپیان و بزرگی اتاق ریاست!!! دریغ!

احساس میکند از اینجا بیگانه است. اصلاً زبان ایشان را نمی داند. کلام همان کلام است، آری، لکن زبانشان قابل فهم نیست.

او اهل یک وادی دیگریست. نمی داند به اینجا تبعید شده است و یا چگونه او را اینجا آورده اند.

او نشان اهالی دل را می خواهد و اینجا، کسی نیست که او را بدانها حوالت دهد. اینجا کسی هیچ نشانی را، جز آنچه در نقشه تهران و حومه آمده نمی داند!

او نشان اهالی دل را می خواهد.

همانان که آسمان به عطر نفسشان معطر می شود و زمین از ترنم بهاریشان سیراب. همانان که در آسمان مشهورند و در زمین گمنام. همانان که او و دیگران، از ثمرات وجودشان بهره ها می برند و لکن نه نامشان را می شنوند و نه یادشان می کنند. همانان که محرمان اسرار این عالمند و ملائک در وصفشان "انی اعلم ما لا تعلمون" شنیده اند.

کسی سراغی از ایشان ندارد!؟ ...

"مرامنامه اهل دل"  را می گشاید، دیوان حضرت لسان الغیب:

ای پیــک راستـان خبر یــار ما بگــو       احــوال گل به بلبـل دستانسرا بگو

ما محــرمان خلوت انســیم غم مخــور       با یــار آشــنا سخـن آشــنا بگو

بر هم  چـو می زد آن سر زلفـین مشکبار       با ما سر چه داشت ز بــهر خدا بگو

هر کس که گفت خاک ره دوست توتیاست       گو این سخن معاینه در چشم ما بگو

آن کـس که منــع ما ز خـرابات می کند       گو در حضـور پیر من این ماجرا بگو

گر دیـگرت بر آن در دولـــت گـذر بود       بعد از ادای خدمـت عـرض دعا بگو

هر چنـد ما بدیـم تو مــا را بـدان مگیر       شـاهـانه ماجـرای گنـاه گـدا بگو

حافـــظ گرت به مجلس او راه می دهند       می نوش و تــرک رزق ز بهر خدا بگو

**

خدای را سپاس ...

پس از روزهایی زیبا و پربار،  باز این قلم بشکسته،  فرصت یافت مشق کند، بر صفحه دل.

اهالی دل را بر این سیاه مشق اگر نگهی اوفتاد، زیر لب، فاتحه ای نثار خستگان این دیار کنند، شاید اثری بخشد، این روزهای ما را.

**

* حکماً کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است ...

* دوست داشتم برای کسی از خودم بگویم و چه کسی بهتر از او و چه کسی شنواتر از او و چه کسی داناتر از او، برای کسی از خودم بگویم که چقدر نارس بوده ام (خدا کند که برسم!)، مثل میوه کال که باید به زور بکنندش، و نه مثل میوه رسیده که حکماً هر وقت رسید خودش می افتد!!

* هنوز از حبس در نیامده بود ... توی خودش ... این حبسی، آزادی خواه نیست! نگو که سیاسی مینویسم ... نه! (دیگه مسئول کاروان هم نیست که من رو توبیخ کنه و بگه از سیاست ننویسم! ولی خداییش وقتی هم که میز ریاست<خادمی> این کاروان دستش بود اصلاً مخالفت نمیکرد با این نوشته ها!!! ... فقط میگفت طوری حرف نزنم که به کسی بر بخورد ... خطی ننویسم که آزار دهد کسی را ... نگاهی نکنم که بشکند دل کسی را ... گوش دادنم طوری باشد که اطرافیان گمان بد نکنند!! میگفت محمد! اگر این جسم خاکی رو تونستی در اختیار بگیری خدا گوش و چشم و دل و زبان اخروی بهت هدیه میکنه ... پرانتز زیاد شد، بگذریم نه؟) این حبسی آزادی خواه نیست ... و الا کلید هم دست خودش است ... این حبسی نای باز کردن در را ندارد ... مشکل اینجاست !!

* به هوا پری مگسی باشی ... بر آب روی خسی باشی ... بی جا گفته که دل به دست آر تا کسی باشی، حکماً باید دل از دست داد ... نه که به دست آورد ... دل از دست داده کَس باشد یا نا کَس، باکش نیست ... باید خانه دل خراب شود ... خدایا خانه دل ما را خراب کن ... پس کی؟!

* ان شاء ا... که همه احوالات ما نتیجه اش خیر باشد ... السابقون السابقون .. اولائک المقربون ... شما دعا کنید ... مواظب باشیم از بعضی چیزای دیگه جا نمونیم ... نشیم مصداق این شعر: یک لحظه من غافل شدم         صد سال راهم دور شد ...

* شب نیمه شعبان ... سر قرارش زودتر رفته  بود و به دور و برش می نگریست (چقدر ادبی!) ... هنگام اذان مغرب ... صدای مولودی ... « اگر آن ماه نمونه ... رخ خود را بنمونه ... همه بت های جهان را ...» و انبوه چراغ ها ... شیرینی ها و صورتهای نقاب زده که می رفتن به سمت شیرینی ها و شربت ها ... بهانه زیاد بود ... این هم بهانه ای برای توجیه کار هاشون ... به ساعتش نگاه کرد ... اگر این صداهای موسیقی غربی و شرقی (نه غربی نه شرقی!) و مولودی های (چی بگم!) بذاره میشد صدای اذان رو شنید ... برای اینکه مطمئن بشه و بره برای نماز گوششو چشبوند به بلندگوی مسجد ... توی اون ترافیک صدا دقت کرد ... شنید بالاخره ... حی علی خیر العمل!! 

* ممّد آقا (نونوای محل رو میگم)، با اخمی که از خستگی کار روزانه رو چهرش مشخص بود داد میکشید و میگفت:

- «تنور آخر» است ... فقط به اول صفی ها میرسد .. بقیه نایستند ... !!

و هیچ کس نمی‏دانست که منظور ممد آقا از اول صفی‏ها دقیقاً چند نفر میشود به همین خاطر با کلی امید و آرزو که شاید حداقل یک تکه نانی به کف آورده و ای کاش به غفلت نخورند! همچنان ایستاده بودند و این بار شاید محکمتر از پیش! و اگه خوب نگاه می‏کردی تو چهره‏هاشون یه حالت متفکرانه می‏تونستی ببینی که شاید به نظر من داشتند فکر می‏کردند که ای کاش یکم زودتر میومدند که جزو اول صفی ها باشند ...

* داشتم با خودم فکر میکردم، به دعای شب جمعه ... به دعای کمیل ... وقتی میگم: «الهی! .. و ربی ... من لی غیرک!» یعنی خدایا! ... ای که مرا پرورش دادی! ... جز تو، هیچ کس را ندارم؛ راستِ راست میگم؟! ... وقتی گرفتار میشم، در و دیوار رو نمی‏کوبم تا راهی پیدا کنم؟! ... دست آخر یاد خدا نمی‏افتم؟                          

**

اللهم انی اسئلک بحق محمد و ال محمد علیک صل علی محمد و ال محمد؛ واجعل النور فی بصری، والبصیرة فی دینی، والیقین فی قلبی، والاخلاص فی عملی، والسلامة فی نفسی، والسعة فی رزقی، والشکر لک ابدا ما ابقیتنی

(مفاتیح الجنان، در تعقیبات نماز صبح)

***

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


نشریه شماره 16

چهارشنبه 89 فروردین 11 ساعت 9:36 عصر

هو الجمیل

باذن  ا... و اذن رسوله و اذن مولانا امیرالمؤمنین

 کلاف عاشقی

  نیمه شعبان امسال با همه سالها فرق می کند، چون ممکن است سال دیگر خودت بیایی، یا ممکن است دیگر من نباشم، یا ممکن است باشم و گم شده باشم، یا ممکن است باشم و بالاخره با درک فقر ذاتی از سرچشمه غنای تو سر مست شده باشم ... پس، نیمه شعبان امسال با همه سالها فرق می کند؛ من دلم می خواهد اسمش را بگذارم آخرین نیمه شعبان غیبت، نه غیبت تو از من، که غیبت من از تو!!  تو هم زیر این نامگذاری را امضا میکنی؟

  یکی آذین می بندد خیابان را، خیابان دلش را به نور معرفت تو، یکی شیرینی پخش می کند بین مردم، شیرینی محبت ومعرفت تو را، یکی گلاب می زند فضای دوستانت را، گلاب عطر حضور تو، یکی مراسم عقد دارد روز تولد تو، عقد پیمان وفا و عاشقی به تو، یکی زندگیش را به یمن میلاد تو آغاز می کند، زندگی در پناه نگاه تو  و آغازی زیر چتر ولایتت!  دیدم من امسال هم مثل هرسال دستم خالی است، همه با سـرمایه های آنچنانی آمده اند و من بدون سرمایه و ورشکست، چیزی نداشتم که شأن تو باشد که خریدارت شوم، دلم گرفت، یکهو کلاف عاشقی پیدا شد کنج دلم، همان را برداشتم و آمدم که در صف خریدارانت باشم، میدانم رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن، میدانم رسم عاشقی نیست خلف وعده، می دانم با این کلاف یوسف مصری را  نمیدهند چه رسد به یوسف فاطمی، اما دل ما هم به در صف عشاق تو بودن خوش است، این خوشی را از ما مگیر! (گر بیایانی چو مجنونم کنی **   به که از این خانه بیرونم کنی)  راستی این کلاف را تا چند روز پیش در خانه ندیده بودم، نکند این کلاف را هم تو انداخته ای ... راستی در اصل تو خریداری یا ما ؟

منتظر در آیینه قرآن

و می گویند چرا براو آیت و نشانه های از خداوند نیامد؟ پس به ایشان پاسخ ده که خداوند، دانای نهان است و اینک منتظر باشید که من نیز با شما ازمنتظرانم.                                                                                                                                        سوره یونس آیه 20

چرا نمی آیی؟ !

در مورد امام زمان(ع) در روایات آمده است که یحکم بحکم داوود(ع): با حکم حضرت داوود(ع) حکم می کند. حضرت داوود(ع) حکم غیبی صادر می کرد و به شواهد و ادلّه وابسته نبود. در زمان حضرت داوود(ع) شخص فقیری مدتها از خداوند رزق حلالی  می طلبید. روزی گاوی در خانه او را شکست و داخل شد. او هم بر این اساس که دعایش مستجاب شده است گاو را سربرید و گوشت آن را کباب کرد و با خانواده اش خوردند. صاحب گاو که به دنبال گاوش می گشت فهمید که آن شخص فقیر گاو را کشته و مصرف کرده است. او را نزد حضرت داوود(ع) برد و حضرت داوود(ع) از آن شخص فقیر علّت کارش را پرسید: او هم گفت من هفت سال بود که دعا می کردم خدا رزق حلالی مرحمت کند، وقتی گاو در را شکست و داخل شد به خود گفتم دعایم مستجاب شده است؛ لذا آن را سر بریدم و با خانواده ام خوردیم. حضرت داوود(ع) به صاحب گاو فرمود: از شکایتت صرف نظر کن، صاحب گاو عصبانی شد و اعتراض کرد که این چه نحو قضاوت کردن است. حضرت داوود(ع) به او فرمود: علاوه بر آن، نصف دارائیت را هم به او بده. صاحب گاو هم به شدت برآشفت. حضرت داوود(ع) فرمود: تمام دارائیت را به او بده. در بین مردم در اثر این حکم سر و صدا بلند شد. حضرت داوود(ع) همراه با مردم بر سر قبر پدر کسی که گاو را کشته بود حاضر شد و او را زنده کرد و علت مرگش را از او جویا شد. او گفت پدر این صاحب گاو غلام من بود. او مرا کشت و تمام دارائیم را هم تصاحب کرد. در نتیجه روشن شد علاوه بر اینکه تمام دارائی صاحب گاو متعلق به آن شخص فقیر است، خود صاحب گاو و فرزندانش هم بچه های غلام پدر او هستند و متعلق به او می باشند، امام زمان(ع) هم این گونه حکم می کند.

یعنی ای توئی که طالب دیدار امام زمانی چقدر خود را برای شهروند مهدوی شدن آماده کرد ه ای؟! اگر امام زمان(عج) بیاید بگوید پست و مقام و مال و ... همه را بده! می توانی شکوِه و شکایت نکنی یا اظهار نظر و سلیقه از خود ابراز خواهی کرد؟! خود را گول نزنیم! مثال ما جماعت مثال همین مرد شاکی است ... تا دیر نشده به خود بیاییم!!!                                                                             مرحوم دولابی

سخنى درباره نیمه شعبان

شیخ حرّعاملى(ره) از بزرگان اصحاب نقل مى کند که امام صادق(ع) فرمود:

«شبى که حضرت قائم(عج) در آن متولّد شد، هیچ نوزادى در آن شب متولّد نمى شود مگر اینکه مؤمن خواهد شد، و اگر در سرزمین کفر متولد گردد، خداوند او را به برکت امام مهدى(عج) به سوى ایمان منتقل مى سازد.» (و من میگویم: قابل ذکر است مراد از مؤمن و در جایی شنیدم مهدی«هدایت شده» آفریده شدن این نیست که وی هرگز به خطا نمیرود بلکه باید این متولد نیمه شعبان، این استعداد نهفته خدایی را آبیاری کرد ... مثل بذری که در زمین خوبی کاشته شده باشندش اگر آبیاری و رسیدگی نشود آن هم میشود هرزه ...)

...

محبتی در دلت احساس می کنی، هر از چند گاهی می جوشی و می خروشی از این عشق ناب، اما در عرصه زندگی، نمی دانی محبتّت کجا میرود؟ می دانی سرچشمه محبت چیست؟ معرفت! شناخت! بعد از آن جذبه اولی که تو را می کشاند، این معرفت است که تو را در این دیار ساکن و مقیم می کند، یا علی بگو و پا در میدان شناخت امامت بگذار!

 بوی پیراهن یوسف

  پیراهنی شد بافتن این کلافها به هم مولا جان! ما که منتظر نیستیم، اگر یعقوب وار منتظر بودیم، چشمان نابینایمان به بوی این پیراهن روشن می شد،

عمری بود که حسرت میخانه می کشم        یاد  لب تو منـــت پیمانه می کشم

آنقدر پافشـــاری و اصـــرار می کنم          دل را به یاری تو به میخانه می کشم

گر تو بیـــایی ای گل من در دل خراب         دستی به روی این دل ویرانه می کشم

حالا که کلافها و پیراهن را نگاه می کنم، می بینم که من کلاف نیاورده بودم آقا! کلافی در خانه مان نبود اصلا! ببخشید که باز هم اشتباه کردم،  برایم پیراهنِ یادت را فرستاده بودی و امید به خریداری ام داشتی  هنوز، بنفسی انت! گواهی می دهم که تو پسر حسین فاطمه ای! همو که حرّ را در آخرین لحظات خرید! ...........

**

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور      پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سالها منتظر سیصد و اندی مرد است     آنقدر مـــرد نبودیم که یارش باشیم

هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت، و مبداء و منشاء حیات آنانند که چنین مرده اند!      (شهید سید مرتضی آوینی)

و من ا... التوفیق

یا علی مدد


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


<   <<   16   17   18      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]