هو الجمیل
متقین2
هفته پیش مقدمه ای از خطبه متقین یا همام رو با هم مرور کردیم و رسیدیم به: «و اما بعد ...»
و اما بعد ...
خداوند سبحان پدیده ها را در حالی آفرید که از اطاعتشان بی نیاز و از نافرمانی آنان در امان بود. زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی میرساند و نه طاعت مؤمنان برای او سودی دارد، روزی بندگان را تقسیم و هرکدام را در جایگاه خویش قرار داد.
«اگر تمامی بندگان پیشانی واحد شوند و بر آستان بندگی اش بسایند، بر او به میزان جوی نیفزایند.»
«و اگر تمامی خلایق سری یگانه شوند و به نافرمانی برآیند و بپیچند، خردلی از الوهیت و عظمت او کاستن نتوانند.»
«هر که عبادت او میکند ـ به توفیق او ـ نهال در باغچه ابدیت خویش می کارد. و خداوند ابزار زیستن و ادوات رفتن را در میان بندگان تقسیم و منزلت هر کدام را در مکانتی تحکیم فرمود.»
«و در این میانه، متقین را به سبب برتریهایشان مرتبه ای اعلی اعطا نمود، که پرهیزکاران گلهای سرسبد آفرینشند و برترین خلایق.»
پس متقین را میبینی که دارای چنین صفاتی هستند :
?. منطقهم الصواب
سخنانشان راست.
«گام در راه درست می نهند، صبح می اندیشند و به راستی سخن میگویند. در طریق هدایت گامی پس و پیش بر نمی دارند، به چپ و راست نظر نمی کنند، به فراز و نشیب نمی اندیشند. زبان جز به صدق نمی گشایند و در گفتار جز رضای خدا طلب نمی کنند.»
?. و ملبسهم الاقتصاد
پوشش آنها میانه روی است.
«و در پوشاک و مصارفشان راه میانه پیش می گیرند. نه بر فراز صخره های بلند و لرزان افراط و اسراف می زیند؛ نه در قعر دره های تفریط و تقصیر به سر می برند.»
?. و مشیهم التواضع
و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است.
«این دریا دلان، بال بر زمین تواضع میسایند و در آسمان خضوع پرواز میکنند و از زلال چشمه خشوع مینوشند و در باران فروتنی غسل میکنند. دانسته اند که از خود هیچ ندارند که تکبر را بشایند. به چه فخر بفروشند؟ به آنچه ودیعت و امانت و عاریت از دیگری دارند؟
تواضع دو گونه است: یکی تواضع در قبال خدا و دیگری تواضع برای خدا. تواضع در قبال خدا آن است که بنده شرط بندگی به جا آورد و حقارت و خفت و نیازمندی خود را در مقابل خدا بشناسد. و بداند و یقین کند که بارگاه معشوق، جمال کل، نور کل، قدرت کل، علم کل، و مجموعه صفات کامله حمیده است. باور کن که خداوند فرموده: آشیان من در انحنای دلهای شکسته است.
اللهم انی اعوذ بک من قلب لا یخشع
و مصداق کلام علی، ضجه های شبانه امیر است و مناجاتهای نخلستانهای امیر. و بعد دیگری از تواضع هم هست که در آن دو نمیگنجد و سومی را نیز نمی شاید. و آن تواضع شرک آلوده و باطل است، بسان این که کسی ثروتمندی را به خواطر ثروتش تواضع کند.»
... ادامه دارد. (انشاء الله)
(با دخل و تصرف از کتاب: متقین؛ سید مهدی شجاعی)
**
کنکور
میشه گفت صد درصد همه ماها یه جورایی درگیر کنکور و امتحان بودیم ... آقا همه میدونن که کنکور یه امتحان سخت هست. و بین همه هم هست. همه سال آخریها. باید رتبمون خوب بشه تا قبول بشیم ... باید زحمت کشید، سخته. از همه چیز امتحان میگیرن ... باید توی همه چیز آدم قوی باشه تا رتبش خوب بشه ... اگه رتبمون خوب نشه قبول نمیشیم آقا ... اگه رتبمون خوب نشه قبول نمیشیم ... یا سیدی !!
باید رتبمون خوب بشه، ما آبرو داریم، اگه رتبه بد بشه آبرو میره ... سخته، همه سال آخری ها هستند ...
ثلاث مائه و ثلاثه عشر ... به فارسی میشود؟ سیصد و سیزده. ببینید دوستان آدم باید رتبه اش کمتر از سیصد و سیزده شود و گر نه آبرویش میرود.
بین کل سال آخری ها، سخته ولی باید زحمت کشید ... باید زحمت کشید ... خیلی ها دارند زحمت میکشند ... به این سادگیها نیست ...
آدم بمیرد بهتر است از اینکه رتبه اش بد شود ... بهتر است آدم بمیرد خفت دارد ...
چرا سیصد و سیزده؟
نمیدونم ... نمیفهمم. پزشکی دانشگاه تهران با سیصد و پنجاه نفر پر میشه. برق دانشگاه علم و صنعت هم که با زیر چهارصد راحت میاریم. حقوق دانشگاه تهران هم که همین دور و بر هست.
آره ما همیشه برا سیصد و پنجاه زور میزنیم .. اما چرا سیصد و سیزده؟ شاید سهمیه ها را هم کم کرده باشد ... ما که هیچ کدام سهمیه نیستیم ...؟ نمیدونم شاید همون سی و هفتایی باشه که از سیصد و پنجاه کم میاره نه؟
زیاد خودمو درگیر نکنم، همه چیزا با حساب کتاب و اعداد درست نمیشه ... بعضیها با عدد سر و کار ندارن ... این سیصد و سیزده هم باید بلد بود ... یکی از بایدهایی که تو زندگی هست، نه صرفا خود عدد، بلکه مفهوم عدد ... عددها مال ماهاست که تا میریم جایی فقط به فکر خرید و فروش و پول شمردن و تاریخ و سن و تعداد سکه و این جور چیزاییم. وگر نه اونایی که خودشونو درگیر همین مفهوم سیصد و سیزده کردن و مشغولش شدند با اعداد نه میخواهند و نه میتوانند کاری داشته باشند ...
(بادخل و تصرف از کتاب: ناصر ارمنی نوشته رضا امیرخانی)
**
پیغام
اینکه پیغامی نیاید نیز پیغامی است
پس بلا تکلیفی ما نیز تکلیفی است
خوب حالا که چی مثلاً؟
عرض میکنم خدمتتون:
اینکه از طرف حضرت حجت(عج) پیغامی نمیاد (البته به چشم ما!) خودش میتونه پیغامی باشه؛
چه پیغامی؟
اینکه ما بلاتکلیف نیستیم، اینکه ما بچه شیعه ها رها نشدیم، اینکه آقامون به اندازه 313 نفر فرمانده ندارند که مسئولیتهای مهم رو بسپارند بهشون، اینکه هنوز هم مولامون غریبند، اینکه :
من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش
گر که قصد سوختن داری بیا مردانه باش
اینکه یه بار نشد مردونه پاش وایسم ... اینکه هر عملی که من میکنم باید بر اساس وظیفه باشه، حتی جمکران رفتنم، حتی غذا خوردنم، حتی راه رفتنم، حتی گوش دادنم، حتی حرف زدنم، حتی نگاه کردنم، حتی نفس کشیدنم باید بر اساس تکلیف باشه؛ اینو همه باید بدونیم که تکلیف ما زمینه سازی برای ظهور هست (نه جمکران رفتن صرف! و نه ... سانسور شد! بماند شاید بهتر است!)؛ به قول معروف به عمل کار برآید ... (و به قول جدیدیا: شعار ندیم!!)
و اینکه پیغامی نمیاد، به این معنی هست که هنوز آماده نشدیم که پیغامی بیاد؛ پس تکلیف اینه که آماده بشیم تا بتونیم پیغامی بگیریم، شنیدید میگن به گیرنده های خود دست نزنید ایراد از فرستنده است؛ در مورد ما قضیه برعکس هست: باید گفت: به گیرنده های خود دست بزنید ایراد از فرستنده نیست!... هر کس به اندازه توانش ... باشد که زائر واقعی شویم!!
آمین!
خداوندا! مرا توفیق ده تا نفسم را برای نفسم تزکیه نکنم!!
**
و من ا... التوفیق
یا علی مدد
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
اگر توفیق بود، به حول و قوه الهی فرازهایی از خطبه همام را، به روایتی دیگر، طی چند هفته، با هم مرور میکنیم؛ باشد که رستگار شویم.
مولایمان که عمری است در حسرت سوال بندگان در خواب رفته میسوزد و فریاد «سلونی» اش آتش عطش انبیای سلف و اولیای خلف را دامن میزند با سؤالی از سوی همام که دست تمنا از دامن امیال دنیوی بریده مواجه میشود، که تقوا پیشگان را بر من بنمایان . ابتدا امیر مؤمنان از پاسخ سرباز میزند و به پاسخی کوتاه بسنده میکند که : «خداوند با تقوا پیشگان و نیکوکاران است».
طبیعی است عطش همام با یک جرعه سیراب نمیشود. ولی از آن طرف علی «که جان عالمی به فدایش» باید عمق ظرفیت سائل را بشناسد که میشناسد. بل بشناسند و روزنی در خور طاقت چشمان سائل از نور بگشاید. و امیرالمؤمنین با سوگندهای همام مواجه میشوند که در بیابان برهوت ابهام، نه تنها تشنه رهایش نکند بلکه سیرابش کند.
پس علی زبان به مدح خداوند و ثنای او میگشاید و بر مقتدا و ولی و رهبر خویش پیامبر (ص) درود میفرستد که اگر عمر با برکت پیامبر تا آخرین دم حیات مقدس علی امتداد می یافت هرگز علی زبان به سخن نمی گشود به احترام معلم. همچنان که حسن (ع) این چنین کرد در زمان پدر و حسین در زمان برادر؛ تا مهدی موعود که هرکدام کلامی را بی یاد پیامبر آغاز نکردند.
و اما بعد ...
بقیش برای هفته بعد ...
در حوالی بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی. تو زیرکی و مؤمن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود ...
***
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
ای دلیل دل گمگـــشته فرو مگذارم
ای خداوند تنهایی!
آن زمان که همگان به انسان پشت میکنند، تنها حضور تو تنهایی را طراوت میبخشد. خودت را از ما دریغ نکن.
ای خداوند غیرت!
آتش کسب حرام، میرود که غیرت مردانمان را بسوزاند. این آتش را به باران رحمتت خاموش کن. پیش از آنکه سیل غضبت جاری شود.
ای خداوند نجابت!
دختران تشیع، نجابت را از جانشان عزیزتر میدارند. جانشان را پیشمرگ نجابتشان قرار ده.
ای خداوند اخلاص!
آنچه کفه عمل را نزد تو سنگین میکند، نه ثقل عمل که میزان اخلاص است.
ای خداوند صفا و مروه!
همه عمر سعی میان خوف و رجاء را ارزانی بدار.
ای خداوند عرفات!
آدمی اگر حد خود را بشناسد، از مصائب دهر مصون میماند. ما را شناسای حد خویش قرار ده.
ای خداوند طواف!
طواف بی امام، به گشتن به دور خویش میماند. شرک و ضلالت و گمراهی است. چشم ما را در طواف، به محبوب و مقتدایمان روشن کن!
ای خداوند هاجر!
عشق و اعتماد و یقین به خودت را در ما تقویت کن تا دست تلاش و پای رفتنمان در مسیر تو فرو نماند.
(بر گرفته از کتاب : مناجات، سید مهدی شجاعی)
**
گر تو آدم زاده هستی عـــلـــــــم الاســـــما چه شد
«قــــــاب قوسینت» کجا رفته است «او ادنی» چه شد
*
بر فراز دار فریاد « انـا الحق » میزنی
مدعی حق طلب ! انیت و انا چه شد
*
صوفی صافی اگر هستی بکن این خرقه را
دم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد
*
زهد مفروش ای قلنــــدر ! آبـــروی خود مریز
زاهد ار هستی تو، پس اقــــبال بر دنیا چه شد
*
این عبـــادتها که ما کردیم خوبش کاســـبی است
دعــــوی اخـــلاص با این خود پرسـتـیها چه شد
*
مرشد ! از دعوت بسوی خویشتن بردار دست
«لا الهت» را شنــــیدستم ولی «الا» چه شد
(چه شد ها رو، چه کار معنی کنید؛ مثلا : مدعی حق طلب! انیت و انا چه شد یعنی : مدعی حق طلبی با من من چه کار؟)
**
الهى ! از گفتن " یا " شرم دارم.
( برگرفته از الهی نامه استاد حسن زاده آملی)
***
و من الله التوفیق
یا علی مددی
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
چه بسا کسانی که به ستایش دیگران فریب خوردند.
(نهج البلاغه – حکمت 462)
ترکش های نگاه
فکر میکنی از « نگاه » تا « گناه » چه فاصله ای است؟
گاهی عشقهای خیابانی و اتوبوسی، حامل «ویروس» است، چرا؟ چونکه آلوده است! یا باید نگاه ها را پاک ساخت، یا دل و جان را در برابر نگاه های مسموم و ناپاک، «واکسینه» کرد. کدام یک عملی تر است و کدام یک در اختیار توست؟
سربازی را در میدان نبرد، تصور کن! اگر او پشت سنگر یا دراز کش باشد شانس سلامت ماندن از اصابت ترکشها برایش بیشتر است ... و اگر بی سنگر و بی خاکریز و بی حفاظ باشد بزودی آسیب می بیند.
حال وقتی در محیط پیرامون، نگاه های آلوده از هر طرف، مثل ترکش می بارد، و رابطه های مغرضانه و دام گستری های موذیانه ای برقرار و گسترده است، هوسبازانی، درپی شکارند، و شیادانی به دنبال کامجویی های شیطانی و حیوانی، آیا ساده لوحی نیست که انسان، شرط احتیاط را از دست بدهد و بی گدار به آب بزند وبدون واکسینه کردن خود و کنترل و خنثی ساختن مسمومیت نگاه های آلوده، در معرض بارش ترکشهای خطرناک قرار دهد؟
چه بسیار نگاه ها، که تیر شیطانی است. و چه بسیار گناه ها، که زاییده نگاه ها یا در معرض نگاه بودن است. پس فاصله چندانی میان « نگاه» و «گناه» نیست! بیچاره آنان که خوش باورند و در تور نگاه می افتند و به دست و پا زدن می پردازند، و آخرش، اسارت! و بیچاره تر، آنان که ‹در دام لبخند› می افتند و می پندارند که تنها معشوق و یگانه یار آن ‹لبخند فروش› صیادند و نمیدانند که چه بسیار مرغان ساده لوح، به طمع دانه، گرفتار دام شده اند و به جای گلشن با طراوت، به قفس مرگ افتاده اند.
فکر میکنید چه تعداد، فریب خوردگان خام، «پشت دیوار ندامت»، گرفتار حسرت و اندوهند؟ آیا آمار مصدومین «ترکش نگاه» را دارید؟ آیا ضایعات «تیرهای مسموم نگاه» را می شناسید؟ می دانید چه تعداد، مبتلایان به ویروس هوس، در بستر گناه آرمیده اند؟
اگر برای خواهران ما «سنگر حجاب»، حفاظی در برابر ترکشهای نگاه و گناه است، برای برادران ما نیز «واکسن تقوا» عاملی برای مقابله با مسمومیت نگاه است.
اگر سر و روی بانوان را حجاب لازم است، نگاه و چشم آقایان هم حجاب می خواهد.
کنار هر نگاه دو فرمان است :
دل و شیطان میگوید : «چشم بدوز و خیره بمان»،
دین و رحمان میگوید : «دیده ، فرو بند که یر یا زود باید گذاشت و گذشت!».
تا تو کدامین دستور را اطاعت کنی و در دوراهی «دل» و «دین»، فرمان کدام یک را به سود وجدان و ایمان خود بشناسی و بپذیری.
شاید با کنترل نگاه ها، بشود آمار تلفات ترکشهای «چشم ناپاک» را کاهش داد. و همانطور که میدانیم کنترل چشم و جلو گیری از جلوه نمایی با هم کار سازند. پس بهتر است این را هم اضافه کنیم که : با رعایت پوشش و پرهیز از «خودآرایی» و «خودنمایی» بتوان تیر نگاههای آلوده را به«سنگ ناکامی» زد.
چشمها را باز کنید ... از هر طرف، بارش تیر و ترکش گناه است! حتی در راه جمکران!! حتی ... (بماند بهتر است!) در سنگر «عفاف» موضع بگیرید. دلـــــــها اگر از موعظه آدم می شد شاید تلفات معصیت کم می شد
(با اندک دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه، جواد محدثی)
**
آمدم در خود تو را پیدا کنم اما نشد هر چه گشتم در دلم یک جای پا پیدا نشد
بر حصیر دل نشستند آنقدر بیگانگان تا دگر بر روی آن یک آشــــنا هم جا نشد
**
حتماً شنیدید که میگن؛ «سلامتی آقا امام زمان(عج) صلوات بفرست» ... (حالا شما صلواتش رو بفرستید تا بقیشو بگم!) ... فکر می کنم شاید بهتر باشه بگیم : سلامتی آقا امام زمان(عج) گناه نکنیم !!!!
**
و من ا.. التوفیق
یا علی مددی
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
پاداش مجاهد شهید در راه خدا، بزرگتر از پاداش عفیفِ پاکدامنی نیست که قدرت بر گناه دارد و آلوده نمی گردد، همانا عفیفِ پاکدامن، فرشته ای از فرشته هاست.
(حکمت 474 – نهج البلاغه)
نگاه ، دل ، اراده
چشم دریچهای به دنیای قلب است. «دیدن» و « نظر« ، خواستن دل را در پی دارد (هر آنچه دیده بیند دل کند یاد!). با این حساب باید به آنچه در «چشم انداز» ما قرار میگیرد حساس باشیم، دیدنیها چه خوب و چه بد، گرایش ما را به سوی خود «جذب« میکند و ما اغلب، مجذوب چیزی میشویم که میبینیم. اگر به افق دور دست بنگریم، «وسعت دید» پیدا میکنیم و اگر فقط به جلوی پای خود نگاه کنیم، «نقد اندیش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» میشویم. آنچه به صورت تصویر، فیلم، مناظره، خط، تابلو، چهره و ... در برابر دید ما قرار میگیرد، به درون و روح و فکر ما نفوذ میکند. درست است که میتوان از کتاب تاریخ، با زندگی گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولی چرا در قرآن کریم آن همه تأکید است که :بروید ،بگردید،ببینید،و عبرت بگیرید؟! چون در «دیدن» اثری است که در خواندن و شنیدن نیست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نکوهیده است، چون دل را هم به دنبال حرام میکشد. نگاه به چهره عالم،نگاه به خانه عالم، نگاه به کعبه، نگاه به صفحه قرآن چرا عبادت است و ثواب دارد؟ چون این نگاه، جلوههایی از معنویت و پاکی و حق را به درون انسان منتقل میکند. عارفان مراقب چشم و نگاه خویشند، به حرام نمینگرند،تا تاریکی و سیاهی از روزنه «نگاه ناپاک» به «خانه دل» نفوذ نکند. وقتی دل از راه چشم تغذیه میشود، چرا «غذای حرام» به آن بدهیم؟
زنی زیبا از گذرگاهی عبور کرد. حضرت علی(ع) و جمعی هم نشسته بودند. یکی از حاظران با چشم و نگاه آن زن را تعقیب کرد. حضرت او را نکوهش کردند و فرمودند: ‹همین گونه نگاههاست که شهوت جنسی را بر میانگیزد...› «نهج البلاغه، حکمت ??2»
برای طهارت درون، دیده را پاک نگاه داریم و بر این پنجره دیدبانی کنیم. هر کس نقطه یا نقاط ضعفی دارد. نقطه ضعف برخی هم «شهوت» و «مسائل جنسی» است. آنکه نتواند این غریزه را تحت کنترل خویش در آورد،گاهی آبروی یک عمر را در یک لحظه و با یک نگاه میبازد. بسیارند افراد ضعیف النفسی که چون ارادهی قوی ندارند مغلوب «شهوت» میشوند و معصیتهایی از «نگاه حرام» و «چشم چرانی» گرفته تا ارتباطهای نا مشروع و فسق و فجور و ... را مرتکب میشوند و البته که بعد از آن هم به خواطر رسوایی پشیمان میشوند. ولی ... مگر آبروی ریخته قابل جمع کردن است؟
کشتن نفس و سرکوب غرایز، اسلامی و شرعی نیست ولی مهار آن هم شدنی است، هم مطلوب دین. این همان است که با «عفاف» از آن یاد میشود و تقویت نیروی تقوا مهاری است بر سرکشی نفس و لجامی است بر طغیان غرایز. حتی روزه گرفتن ، طغیان و فوران نیروی شهوت را کاهش میدهد. و از پرخوری و شکمبارگی نیز، جز شدت و صولت «قوه شهویه» برنیاید. اگر نیروی جنسی در اختیار و مهار انسان نباشد، همچون مرکبی چموش و حیوانی لجام گسیخته، سوار را بر زمین میزند و اگر این غریزه تعدیل شده و در مسیر صحیح و طبیعی به کار گرفته نشود، مزرعه عمر انسان چراگاه شیاطین پیدا و پنهان میشود.
گاهی نگاه اولین گام یک «راه اشتباه» است. کسی که نگاه هایش را تحت اختیار نداشته باشد، در سراشیبی غیر قابل کنترل قرار میگیرد. اگر در احادیث نگاه را تیری از تیرهای ابلیس شمردهاند (امام صادق(ع) – وسائل الشیعه – ج ??) از این رهگذر است. اسیران نگاه ، فراوانند. آنکه نتواند حریف پلک های خویش شود و آن را بر روی حرام و ناروا ببندد، چگونه ادعای اراده و خود ساختگی دارد؟! شیطان پیوسته دلهای جوانان را هدف تیر نگاه قرار میدهد . آنچه این تیرها را میشکند «عفاف» است و آنچه سپر در برابر هجوم شهوت است، «تقوا» است. وقتی پای اراده به سنگ حادثه میخورد. وقتی جوانی بر دامن ندامت میافتد، وقتی چشم دل از دیدن چهار قدم آن طرفتر از «حالا» و چهار وجب بالاتر از «زمین» کور میشود، اینجاست که از «توبه» کارهای بسیاری بر میآید، کارهایی معجزه آسا!
بی شک اگر غفلت کنیم گوهری نفیس به نام روح و خرد زیر دست و پای خشن نفس اماره تباه و خراب میشود. دعای عاقبت بخیری دعای بزرگ و عمیقی است. در انسان هر تحولی امکان پذیر است. از این رو انسان در سایه انتخاب از «هیچ» به «همه» میرسد یا از همه چیز به هیچ .... !! بدون دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه (جواد محدثی)
دل غمدیده ما درجهان غمخوار هم دارد برای راز دل، دل محرم اسرار هم دارد
به گرد هیچ، بهرهیچ، درعالم مپیچ، ای هیچ! که این پیچیدگی را در طبیعت، مارهم دارد
و من ا.. التوفیق
یا علی مددی
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
خدایا به تو پناه میبرم که ظاهر من دربرابر دیدهها نیکو، و درونم در آنچه که از تو پنهان میدارم زشت باشد، و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی، توجه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم، تا به بندگان نزدیک و از خشنودی تو دور گردم. (حکمت ??? - نهج البلاغه)
گل عفاف
هیچ باغبانی را سرزنش نمیکنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشیده است، چون باغ بی دیوار، ازآسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمیماند. هیچ کس هم با نام «آزادی» دیوار خانة خود را بر نمیدارد و شبها درِ حیاطش را باز نمیگذارد، چون خطر رخنه دزد جدی است. هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ، در معرض دید رهگذران نمیگذارد تا بدرخشد، جلوه کند و چشم و دل برباید، چون خود جواهر ربوده میشود. هر چیز که قیمـــتی تر باشد، در صد مراقبت از آن بالاتر میرود. هر چه که نفیس تر باشد، بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت، لازمتر. اگر درِ شیشة عطر را باز بگذاری، عطرش می پرد. اگر رشتة مرواریدت را در کمد و صندوق نگذاری و در آن را نبندی، گم میشود. اگر در مقابل پنجرة خانه ات، توری نزنی، از نیش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود.
وقتی راه ورود پشه ها را میبندی، خود را «مصون» ساخته ای، نه «محدود» و زندانی. وقتی درِ خانه را میبندی، یا پشت پنجرة اتاقت پرده می آویزی، خانه خود را از ورود بیگانه و نگاه های مزاحم در پناه قرار داده ای، نه که خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی.
اگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان، خود را بپوشانی، نه کسی ایراد میگیرد، و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا می کنی، چرا که سخنش را بی منطق و ناآگاهانه میدانی و می بینی. اینکه میگویند : «دل باید پاک باشد»، بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه «لا قیدی»، وگر نه از دل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک برخیزد. ظاهر، آینة بطن است و ... « از کوزه همان تراود که در اوست».
زن بخاطر ارزش و کرامتی که دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد. زن بخاطر لطافتی که دارد، نباید در دستهای خشن کامجویان دیو سیرت، که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند، پژمرده شود و پس از آنکه گل عصمتش را چیدند، او را دور اندازند، یا زیر پایشان له کنند. زن بخاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است، نباید بازیچة هوس و آلودة به ویروس گناه گردد.
گوهر عفاف و پاکی، کم ارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست. دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند. سادگی و خامی است که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاک قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال کند بیمار دلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان میماند!
بعضی از «نگاه» ها ویروس «گناه» منتشر میکند، و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت جمع میکند.
خراب کردن همة دیوارها و برداشتن همة پرده ها و بازگذاشتن همة پنجره ها، نشانة تیره اندیشی است، نه روشنفکری! علامت جاهلیت است نه تمدن! می گویی نه؟ به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی، با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش میزنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند.
کسی که از «جماعت رسوا» نگریزد، «رسوای جماعت» می شود! آنکه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد، آنکه یوسف زیبایی را با چند سکة قلب عوض میکند، آنکه «کودک عفاف» را جلوی صدها گرگ گرسنه میبرد و به تماشا میگذارد، روزی هم «پشت دیوار ندامت» اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت، در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.
از اول که جامة عفاف سفید و شفاف است، نباید گذاشت چرکابة گناه بر آن بپاشد. از اول باید مواظب بود این کاسة چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد. از اول نباید به پای بیگانه، اجازه ورود به مزرعه نجابت داد، که بوته های نورس عصمت را لگدمال کند.
ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر، وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد!! با دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه (جواد محدثی)
**
غم مخور ایام هجران رو به پایان میـرود این خماری از سر ما می گساران میرود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد روز وصلش میرسد ایام هجران می رود
آمیـــــن!
شیعه را پرسیدند؛ از چه رو محرم را اینگونه زنده میداری،
پاسخ داد: از آن روز که تاریخ، با آن همه شاهد، غدیر را از یاد برد، ترسیدم عاشورا را نیز از یاد ببرد!!!
و من ا.. التوفیق
یا علی مددی
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
- دعوت کننده بی عمل چون تیر انداز بدون کمان است. (امیر المؤمنین(ع) ، نهج البلاغه، حکمت 337)
- حریص بر دنیا همچون کرم ابریشم است که هر چه پیله را بر خود بیشتر بپیچد بیرون آمدنش مشکلتر مىشود. (امام محمد باقر (ع)، وسائل الشیعه)
***
قطـعة گم شده ای از پر پــــرواز کم است یازده بار شــــمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است
***
هندسه زندگی
اگر بتوانیم در هندسه وجود خویش، شکل مطلوبی ترسیم کنیم، ما هم مهندسیم. اگر به خاصیت خط در متمایز ساختن اشیاء آگاه باشیم، اگر نقشی را که نقطه ایفاء میکند بدانیم، اگر دایره تلاش ما بر محور نقطه ایمان باشد، از بی شکلی رها می شویم.
مگر نه آنکه روزی چند بار از آفریدگارمان هدایت به راه مستقیم را می طلبیم؟ پس چرا در عمل ، کج میرویم و در اندیشه، کج می اندیشیم؟ نقطه مرکزی آرمانها و اهداف ما چیست؟ شعاع فکرمان تا کجاها گستردش میابد؟ از کدام زاویه به زندگی می نگریم؟
پرگار را هر کس می تواند دست گیرد، ولی نوک پرگار را بر کدام نقطه باید نهاد، تا دایره ای روشن و شکلی پر محتوا رسم کند؟ این، کار هر کس نیست!
ما پرگار کدام نقطه مرکزی هستیم؟ و ... چه خطی میکشیم و شکل ترسیمی ما چه مفهومی دارد؟ لحظه لحظه عمر ما، همچون نقطه های به هم پیوسته، خطی پدید می آورد. تداوم خط نیز، شکلی میسازد. با کدام نقطه ها خط زندگی را امتداد میدهیم؟ بعضیها با پرگار انتخابشان، محدوده کوچکی را برای گام زدن بر میگزینند. برخی هم دایره نظر را وسعت می بخشند و زاویه دید را باز میکنند. چه بسیار تفاوت است میان آنکه پرگار دایره ساز را بر نقطه مادیات قرار میدهد و شکم و شهوت را مرکزیت میبخشد، با آنکه در افق نگاهش جلوه های زیبای هستی و رنگین کمان ایمان و معنویت انعکاس می یابد.
همه چشم میگشایند، ولی به روی چه؟ همه گوش میسپارند، ولی به کدام آهنگ؟ همه دل میدهند اما به چه دلبری؟ و ... همه دایره ترسیم میکنند، لیکن با چه پرگاری و برگرد کدام نقطه؟ خود یا خدا؟ محدودة دنیا یا گسترة آخرت؟ وسعت ایمان یا تنگنای تردید؟
در احادیث آخرالزمان آمده است : «بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که همة همتشان شکمهایشان است، شرافتشان کالا و جنسی است که دارند، زنانشان قبلة آنهاست، ثروتهایشان، دینشان است ...» (منتخب الاثر ، 438)
فکر میکنید آن زمان فرا رسیده است؟ وقتی «پول محوری» جای «تقوا محوری» را بگیرد، وقتی شهوات و ارضای غرایز جنسی و سکس و ابتذال، قبله گاه برخی از نفس پرستان شود، وقتی معیار ارزش و اعتبار ، پول و تجملات باشد، وقتی همه دوندگیها و تلاشها برای سیر کردن و پر کردن شکم باشد و فکرهای تهی و دلهای خالی از عواطف برین و گرایشهای متعالی برایشان مسأله ای نباشد، آیا فکر میکنید هنوز آن «آخر الزمان» نرسیده است؟
ولی ما باور نداریم که « نسل ارزش» منقرض شده باشد، چرا که کسانی، پاسدار آنند. چرا چشم را به خوبها و خوبیها نگشاییم؟
هنوز هم فراوان یافت میشوند کسانی که در بلبشوی دنیا زدگی و عفونت تجمل گرایی، به افق های روشن و گستره آخرت هم، چشم میدوزند و جلوة سادگی را همچنان پر فروغ می بینند.
خدا نکند که روزنه دل به آفاق ارزشهای معنوی بسته شود. کوردلی بسیار بدتر از نابینایی است ...
راستی ... با پرگار عمل، بر محور کدام نقطه، چه دایره ای ترسیم میکنی؟ ( بر گرفته از کتاب : ‹‹ نگاه تا نگاه ›› اثر : جواد محدثی)
***
انشاء الله به زودی زود این اس ام اس رو از سربازان حضرت حجت(عج) دریافت کنیم :
‹‹ جاء المهدی (مهدی آمد)، Send to all !! ››
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الفتاح
در آسمان غزل عاشـــــقانه بـــال زدم به شــــــوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خـــودم با تو عالـــــمی دارم به لطــــف قول وغزل،قید قیل و قال زدم
غزال من غزلم محو خط و خال تو شد ببین چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مـــژه بر هم زدن تو را دیدم تمام حرف دلـــــــــم را در این مجال زدم
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ