سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه شماره 42 قسمت دوم

چهارشنبه 89 فروردین 25 ساعت 2:52 صبح

پاسخ امام حسین(علیه السلام)

 در جواب، حسین(علیه السلام) نامه می­فرستد (شش نفر بودند از سران قبائل بصره، مالک ابن اسود، منذرابن جارود، مسعود ابن عمر، احنف ابن قیس، یزید ابن مسعود، عمرو ابن عبید. خیلی­ها بودند خطاب به این شش نفر است)

«اَمّا بَعد فَاِنَّ ا... اصطَفَی محمداً (صلی ا.. علیه و آله) عَلَی خَلقِه وَ اَکرَمَهُ بِنَبُوَّتِه وَاختارَهُ لِرِسالَتِه ثُمَّ قَبَضَه ا... عَلَیه» خداوند پیغمبر را مبعوث کرد. بعد نبوت را به او داد و رسالت را و بعد هم از دار دنیا رفت. «وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ وَ بَلَغَ ما اَرسَل بِه» خیرخواهی کرد برای بندگان، آنچه از احکام الهیّه بود را تبلیغ کرد «وَ کُنّا اَهلَهُ وَ اَولیائَهُ وَ اَوصیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بَمَقامِه فِی النّاس» این جا حسین(علیه السلام) وارد می­شود به جایگاه خلافت. آن کسی که شایسته است که جانشین پیغمبر بشود کیست؟ یزید مُعلن به فسق نیست.

یک بخش این نامه را می­گذاریم کنار چون خیلی مفصّل است بعد می­فرماید: «وَ قَد بَعَثتُ اِلیکُم رسولی بِهذا الکِتاب» من نماینده­ام را با این نامه فرستادم «وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ ا... وَ سُنَّةِ نَبِیِّه» من شما­ را دعوت می­کنم به کتاب الهی و سنت پیغمبر «فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحییَت» این همان بود که عرض کردیم این را صریح می­گوید، سنّت پیغمبر در جامعه مُرد؛ بدعت زنده شد و جای او را گرفت؛ یعنی اسلام دارد می­رود جای آن یک چیز دیگری دارد می آید. «وَ ان تَسمَعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» اگر شما گوش به فرمان هستید من می­گویم چه کار کنید و آخر نامه­اش «والسلام علیکم و رحمة ا...». حسین(علیه السلام) دید دارد هَدم دین می شود. بدعت هَدم و نابودی بود. لذا حضرت می­خواست از دین اسلام حفاظت کند، جلوی بدعت را بگیرد.

 نامه می­رسد بصره. یزید ابن مسعود که از اشراف بصره بود و بُرد او زیاد بود وقتی که نامه به او رسید، همه سران بصره را جمع کرد، برای آن­ها سخنرانی کرد و همه هم اظهار وفاداری کردند. (این­ها همه در تاریخ هست) خبردار شد که امام حسین(علیه السلام) وارد کربلا شده است. دوازده هزار لشکر فراهم کرد، اصلاً واجب و لازم بر حسین(علیه السلام) بود، بُرد را ببینید، دوازده هزار. از بصره به سمت کربلا حرکت کرد. از بصره تا کربلا فاصله زیاد است. این که آمد بیرون چه بسا همان اوائل راه بود کسی رسید به او و گفت ای امیر، حسین(علیه السلام) را کشتند، تمام شد. سر از بدنش جدا کردند. به قدری این ناراحت شد گفت خدا دهانت را بشکند. حتی یک جمله دیگر گفت: اگر همچنین چیزی باشد من همین الآن خودم شکمم را پاره می­کنم.

در معرض نابودی قرار گرفتن همه احکام اسلام در عصر یزید

این طور نبود که امام حسین(علیه السلام) یک مقابله کوچک را می دید، نه او تا طول تاریخ بشریّت را داشت می­دید که اگر مقابله نکند از اسلام خبری نیست. یک وقت می­بینیم یک حکمی از احکام اسلام دارد پامال می­شود این هم بدعت است، هَدم است؛ نه اینکه بدعت نیست. امّا یک وقت می­بینیم مجموعه دارد می­رود. حسین(علیه السلام) دید مجموعه دارد می­رود اسلام دارد می رود نه فقط حکمی از اسلام. این­ها را اشتباه نکنید آقا، صحبت این نبود که یکی از احکام اسلام دارد  پایمال می­شود، اصلش دارد می­رود. این­ها تا قبل از یزید جرأت نمی­کردند این هم که مقابله ای نبود برای این جهت بود. حسین(علیه السلام) دید اصلش دارد می­رود، دین اسلام دارد هَدم می شود.

شیعی نبودن قیام حسینی

 نکته دوم؛ اینجا بحث عامّه خاصّه، سنّی  شیعه نیست؛ اگر می­رفت همه رفته بود نه سنّی بود نه شیعه بود. قیام، قیامِ شیعی نبود (بروید آقا دقت کنید حرف­ها را ببینید چه می­گوید امام حسین؟) سنّت پیغمبر دارد می­رود، کتاب الهی دارد می­رود. بحث شیعه و سنّی نیست اینجا. این را در نظر بگیرید اصل اسلام دارد می­رود و یگانه کسی که می تواند جلوی آن را بگیرد کیست؟ حسین(علیه السلام) است. این که ما می گوییم        «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ (صلی ا... علیه و آله) وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ» اینجا  اصل اسلام است. بحث سنّی، شیعه نیست.

منحصر بودن مقابله با بدعت به امام حسین(علیه السلام)

همه اینها که از اصحاب پیغمبر و تابعین بودند همه می­دانستند که مسئله منحصر به امام حسین(علیه السلام) است. عبدا... ابن عبّاس مفسّر معروف از اصحاب پیغمبر است، وقتی می­بیند معاویه مرده و حضرت هم می­گوید من با یزید بیعت نمی­کنم می­آید پیش امام حسین(علیه السلام) و می­گوید: جز این من نمی­توانم بگویم اینها کافرند. این عبدا... ابن عبّاس یک آدم کوچکی نیست بروید شرح حال او را ببینید، اولین مفسّر قرآن است. میگوید این­ها کافرند (وَ لا یَأتونَ الصَّلاه اِلاَّ وَ هُم کُسالی وَلا یَذکُرونَ ا... اِلاَّ قَلیلاً فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلاَ) امّا تو پسر رسول خدا (صلی ا... علیه و آله) هستی، تو امیر و سرور ابراری، پسر دختر پیغمبری، تو نور دیده علی(علیه السلام) هستی...آنها را می­گوید کافرند امّا تو همچینن جایگاهی داری.

 بروید مراجعه کنید به تاریخ موقعیت آن زمان را ببینید که آنها در چه موقعیتی قرار داشتند. امام حسین(علیه السلام) به این نکات توجه داشت. یگانه کسی که از او می­ترسیدند امام حسین(علیه السلام) بود. عبدا... ابن زبیر هم رفته بود با آنها کاری نداشتند. فقط از یکی می­ترسیدند.

 ما اتّفاقا در باب بدعت در روایت داریم که اگر یک کسی یک چنین جایگاهی در جامعه داشت که می توانست با رُعبش اهل بدعت را بترساند خدا قلب او را از ایمان و امن پُر می کند. روایت از پیغمبر اکرم است قال رسولُ ا... (صلی ا... علیه و آله) «مَن اَرعَبَ صاحِبَ بِدعَةٍ مَلَأَهُ ا... قَلبَهُ اَمناً وَ ایماناً» من متن روایت را گفتم. اینها فقط از امام حسین(علیه السلام) می­ترسیدند، چون جایگاهش را می­دانستند. تنها هم کشور عراق نبود. یکی از کسانیکه نصیحت کرد امام حسین(علیه السلام) را جابر ابن عبدا... انصاری بود که پیشنهاد کرد به اینکه برو یمن چون شیعیان شما یمن هستند، اینها فدایی تو هستند. امام حسین(علیه السلام) همه این­ها را دقیقاً می­دانست.  همه را بررسی کرده بود وظیفه الهی­اش هم همین بود. لذا شما ببینید چه در نامه هایش، چه در گفتارهایش همین را مطرح می­کند. وظیفه من حفظ این دین است و الآن دارد هَدم دین می شود، لذا حرکت می کنم هر چه بشود بشود.

برخورد امام حسین(علیه السلام) با حّربن یزید ریاحی

 شنیدید که امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد تا می­توانست سراغ خیلی­ها ­رفت. در آن برخوردی که با حرّ ابن یزید ریاحی کرد آن ها آمدند و حسین از آنها پذیرایی کرد. همه آنها تشنه بودند حتی مرکب­هاشان را هم با دست مبارک خودش آب داد. موقع نماز بود به حرّ فرمود برو با اصحابت نماز بخوان ما هم می­خواهیم نماز بخوانیم گفت نه، ما با شما نماز می­خوانیم. حسین ایستاد همه آن­ها ایستادند.

خطبه امام حسین(علیه السلام)در باب مقابله با هَدم دین

 بعد خطبه­ای خواند که دو تا چیز دارد یکی­ را می­گوییم: رو کرد به مردم و گفت پیغمبر گفته است اگر یک حاکم ستمگری بیاید، حرام خدا را حلال کند، عهدهای الهی را بشکند (مراد از شکستن عهدهای الهی مخالفت با قرآن است «ناکِثاً لِعَهدِ ا...») مخالف سنّت رسول ا... باشد، در بین بندگان به معصیت رفتار کند، از این طرف هم یک نفر نیاید نه قولاً و نه فعلاً با او مقابله کند، برخورد با او نکنند به تعبیر ما با او مماشات کند، با او کنار بیاید «حَقًّا عَلَی ا...» که جایگاه این را جهنّم قرار دهد. آگاه باشید.

 اوّل به قول ما طلبه­ها یک کبری کلّی گفت بعد صغرا و مصداقش؛ این­ها که می­بینید آمدند سر کار، این­ها تمام کارکنان شیطانند «وَ تَرَکوا طَاعَةَ الرَّحمن وَ اَظهَروا الفَسادَ وَ عَطَّلُوا حدود و استَأثَروُا بالفَیئِ وَاَحَلوّا حَرامَ ا... وَ حَرَّموا حَلالَه وَ اَنَا اَحَقّ» هر دو را گفت. دین دارد از بین می رود.

 آن کسی که وظیفه­اش است جلوی این کار را بگیرد من هستم، من باید این کار را بکنم، من سزاورم. «و اَنا اَحقّ» بعد هم می گوید «وَ قَد اَتَتنی کُتُُُبُکُم و قَدِمَت عَلیَّ رُسُلکم» نامه­هایی که از کوفه فرستادید آمد. همین دو مطلبی که گفتم، شما اگر نگاه کنید حسین(علیه السلام) چه در نوشته­هایش، چه در گفتارش همین را دارد می­گوید. اینجا گفتم حسین(علیه السلام) چه بود؟ مصلحی بود غیور و هدفمند. که اگر آن حرکت نشده بود از اسلام چیزی نبود. یک وقت اشتباه نکنید حرکت شیعی نبود.  بعد هم می گوید به اینکه نوشته­هاتان آمد و… حرّ می­آید  می گوید من جزو این کسانی نبودم که خدمت شما چیزی نوشته باشند چون بعدش امام حسین(علیه السلام) می­گوید شما کوفی­ها به من نامه نوشتید بیا، خودم که نیامدم. تا اینکه قضیه به اینجا می­رسد که سوار مرکب می­شوند تا به حسب ظاهر برگردند، حرّ می­آید جلوی او را می­گیرد. حضرت به او رو می­کند و می­گوید «ما تُرید ثَکَلَتکَ اُمُّک» حرّ می­گوید نمی­گذارم بروید. می­گوید چه می­خواهی؟ مادر به عزایت بنشیند. اینجا شروع می­شود آن مسائلی که در درون­ حُرّ بود. به حسین(علیه السلام) گفت: اگر غیر از تو بود نام مادر من را برده بود عین او اسم مادرش را می­بردم. چه کنم که مادر تو فاطمه است نمی توانم مگر اینکه به بهترین وجه نام مادرت را ببرم!

امام حسین(علیه السلام) حرّ را به کربلا آورد

یک مطلبی به شما بگویم؛ تا به حال شما شنیدید حرّ امام حسین(علیه السلام) را آورد کربلا. درست است؟ من می­گویم امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. من عکسش را می­گویم، امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. می­خواهم بگویم حسین جان می­شود دست ما را هم بگیری ببری کربلا؟ همانطوریکه حرّ را بردی کربلا. خُب دست ما را هم بگیر ببر کربلا. با خودش حرّ را کشاند آورد. ببینید چه جوری می­آورد و به سعادت میرساند.

 توبه حرّ بن یزید ریاحی

 می­نویسند روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) با سردار لشگرش ابالفضل آمدند، عمرسعد هم با سردار لشگرش حرّ آمد. مذاکره و پیشنهادهایی بود. بالاخره عمر سعد قانع نشد، حرّ رو به عمر سعد کرد گفت: چه کار می خواهی بکنی؟ پیشنهاد حسین(علیه السلام) را قبول نمیکنی؟ گفت: نه قبول نمی­کنم. جنگی کنم کوچک­ترین و آسان­ترین آن این باشد دست­ها از بدن­ها جدا بشود، سر­ها از پیکرها جدا بشود. می­نویسند حرّ جوابش را نداد، سوار مرکب بود آرام آرام آمد فاصله گرفت آمد کنار. مهاجر ابن اوس می­گوید؛ نگاه کردم دیدم حرّ دارد بدنش می­لرزد به او گفتم؛ ای حرّ اگر از من از سرداران کوفه سؤال می­کردند از تو تجاوز نمی­کردم این چه حالیست در تو می بینم؟ چرا می­لرزی؟ گفت: ای مهاجر خودم را بین بهشت و جهنّم می­بینم، به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمی کنم. می­گوید یک وقت دیدم آرام آرام دارد می­رود به سمت خیام حسین(علیه السلام) اما یک جمله­ای هم زیر لب می­گوید «اَللَّهُمَّ اِلَیکَ اَنَبتُ فَتُب عَلَیَّ» خدا من به سوی تو آمدم توبه من را قبول کن «فَاِنّی فَقَد اَرعَبتُ قُلوبَ اَولیائِک» آخر من دل حسین را لرزاندم «وَ اَولادِ بِنتِ نَبیِّک» من دل بچّه­های پبغمبر را  لرزندام، دل زینب را لرزاندم. می­گویند رسید نزدیک خیام حسین(علیه السلام) حالا نمی­دانم پیاده شد صورتش را روی خاک گذاشت یا سرش را پایین آورده بود که می­گویند حسین(علیه السلام) آمد گفت «اِرفَع رَأسَک» سرت را بلند کن من تو را کربلا آوردم چرا سر بزیری؟ تو سربلند باش. رو کرد به حسین(علیه السلام) گفت «هَل لی مِن تَوبَة» حسین جان آیا توبه من قبول است؟....                                           (با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی دهه اول محرم 1388)

 

***

الهی عاقبت محمود گردان


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]