سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مناجات (15)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:12 صبح

گفتم: خسته ام -  فرمود: لا تقنطوا من رحمه ا..." ) از رحمت خدا نا امید نشوید ."زمر/53)
گفتم:انگار مرا فراموش کرده ای؟ - فرمود: فاذ کرونی اذکرکم ("مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."بقرة/152)

گفتم:چقدر احساس تنهایی می کنم- فرمود: فانی قریب ("من که نزدیکم"بقره/186)
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ - فرمود: و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبآ ("تو چه می دانی ! شاید موعدش نزدیک باشد"احزاب/63)
 نا گاه گفتم: الهی و ربی من لی غیرک - فرمود:الیس ا... بکاف عبده("آیاخداوند برای بنده خویشکافی نیست"زمر/36 )                                                  گفتم: تو خدایی وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم کوچک است...یک اشاره کنی تمومه! فرمود: "عسی ان تُحِبّوا شیئآ وهو شرّ لکم) ""شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد!."بقرة/216)                                                                  

گفتم: دلم گرفته - فرمود: بفضل ا... و برحمته فبذلک فلیفرحوا ( "باید به فضل ورحمت خدا شاد باشند"یونس/58)

گفتم:غیر از تو کسی را ندارم - فرمود: نحن اقرب الیه من حبل الورید("از رگ گردن به انسان نزدیکترم."ق/16

**

گویند کسی به دیدار اویس قرنی رفت. پس از سلام و احوال‏پرسی، اویس پرسید: برای چه به اینجا آمده‏ای؟ گفت: آمده‏ام با تو مأنوس باشم. اویس با تعجب پرسید: مگر کسی، به غیر خدا هم انس می‏گیرد؟! آیا اویس‏ها در انس  با خدا چه یافته‏اند که چنین بی‏قرار و شیدا در پی اویند و نمی‏توانند دل به دیگران بسپارند و آیا ما را چه شده است که از چنین لذتی محروم گشته‏ایم و از انس با دیگران بیش از انس با حضرت معبود لذت می‏بریم؟

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (13)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:11 صبح

همرهان رفتند و ما در خواب هستیم ای دریغ         عمر شد ازدست و ما طرفی نبستیم ای دریغ

بود بر   دریای عــالم    نوح   کشتیـبان ما        در درون کشـتی نحوی نشستیم   ای دریغ

نالـه ها کردیم ازتاریکی و ظلمت چه سـود         چون عیان شد نور بر ما دیده بستیم ای دریغ

گفت ابراهـیم    در آتـش در آ حیـران نمان        تا به امروز ابلهـیم و بـت پرستیم ای دریغ

باز ابراهیـم   در آتــش   به ما    پیـغام داد         ما به جای بتکده خود را شکستیم ای دریغ

عیــسی مریم گذشت از خاک و بر افلاک شد        بود ما را   پر ولـی در گِـل نشستیم ای دریغ

بر در و دیـوار زنـدان عاشـق و شیدا شدیم           لـیک بر آن راه بالا   دل نبستیم ای دریغ

بود ما را   رستــم دستان و آن   شیـر خدا          ما ملول ازدیـو و دد همـواره مستیم ای دریغ

گرچه از بیــداد فرعـونی جان بر لـب رسید         از تکبــر   همـره موسـی نرستیم ای دریغ

 در بن چـاهی گرفتــار آمدیم از بـــی کسی        منجـی آمد از رسـن   بالا نجستیم ای دریغ

برد ما را خضــر در بحـری پراز آب حیـــات          لیک با یک جـرعه از مردن نرستیم ای دریغ

« گر مجـال گفت بودی گفتــنی ها گفتــمی »          ای دریـغا گوهـر خود را شکستیم ای دریغ

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (11)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:10 صبح

حدیث عشــق تو دیوانه کرده عالم را        به خون نشانده دل دودمان عالم را

غــم تو موهبت کبریاست در دل من       نمی دهم به سرور بهشت این غم را

غبـــار ماتم تو آبـرو به من بخشــید        به عالــمی ندهم این غبـــار ماتم را

به نیم قطــره اشـک محبّتــت ندهم         اگر دهند به دستـــم تمام عـــالم را

به یُمن گریه برای تو روز محشر هم        خموش میکنم از اشک خود جهنم را

اگر بناست دمـی بی تو بگذرد عمـرم        هــزار بار بمیـــرم نبیــنم آن دم را

من و جـدا شدن از کــوی تو خدا نکند       خدا هر آنچه کند از تــو اَم جدا نکند


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (12)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:10 صبح

نمی آیی؟؟

ببین عمق وجودم را .. همه عصیان و خود کامیست و نقش خامه ام  ... خامیست!!

نمی آیی؟؟

که مردان هم عصا از کور می دزدند!! محبّت را ببین در دست سارق های خوش سیما!!

نمی آیی؟؟

زنان کالای بازارند ... از خود نیز بیزارند!! ... و مردان در پی کالایی که گو یا خواهران یا مادران شان هستند ... می کاوند دنیا را .... !!!!!

نمی آیی؟؟

ببین پُر گشته از فکر سیاست کفّه دنیا، کسی دیگر برای لاله ای، عشقی، درختی، گیسوی یاری .... نمی خواند!! همه آواز می خوانند بهر سیم و زر هر روز، همچون مرغ دست آموز .. قربانت شوم!! ای عندلیب عشق سودایی ...

نمی آیی؟؟

و لیکن نیک میدانی که درد ما ... همه درد خودیت هاست!! و فقدان تو ... محصول منیّت هاست!! میدانم که میدانی ... و با این درک خوبت نیک میدانم، چه تنهایی ... و تو که روح تن هایی ...

به این دنیای سودایی ... نمی آیی!!!!

دیوان عشـق را یکمین مصرعش علیست         صحرای بی خــــس دل ما مزرعــش علیست
بیتــــی خدا نوشــته به دیــــوان روزگار          یک مصرعش محمّد و یک مصرعش علیست

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (10)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:9 صبح

خدای را سپاس ...

پس از روزهایی زیبا و پربار،  باز این قلم بشکسته،  فرصت یافت مشق کند، بر صفحه دل.

اهالی دل را بر این سیاه مشق اگر نگهی اوفتاد، زیر لب، فاتحه ای نثار خستگان این دیار کنند، شاید اثری بخشد، این روزهای ما را.

**

* حکماً کور بهتر می بیند. چرا؟ چون چشمش به کار دیگران نیست، چشمش به کار خودش است، چشمش به معرفت خودش است ...

* دوست داشتم برای کسی از خودم بگویم و چه کسی بهتر از او و چه کسی شنواتر از او و چه کسی داناتر از او، برای کسی از خودم بگویم که چقدر نارس بوده ام (خدا کند که برسم!)، مثل میوه کال که باید به زور بکنندش، و نه مثل میوه رسیده که حکماً هر وقت رسید خودش می افتد!!

* هنوز از حبس در نیامده بود ... توی خودش ... این حبسی، آزادی خواه نیست! نگو که سیاسی مینویسم ... نه! (دیگه مسئول کاروان هم نیست که من رو توبیخ کنه و بگه از سیاست ننویسم! ولی خداییش وقتی هم که میز ریاست<خادمی> این کاروان دستش بود اصلاً مخالفت نمیکرد با این نوشته ها!!! ... فقط میگفت طوری حرف نزنم که به کسی بر بخورد ... خطی ننویسم که آزار دهد کسی را ... نگاهی نکنم که بشکند دل کسی را ... گوش دادنم طوری باشد که اطرافیان گمان بد نکنند!! میگفت محمد! اگر این جسم خاکی رو تونستی در اختیار بگیری خدا گوش و چشم و دل و زبان اخروی بهت هدیه میکنه ... پرانتز زیاد شد، بگذریم نه؟) این حبسی آزادی خواه نیست ... و الا کلید هم دست خودش است ... این حبسی نای باز کردن در را ندارد ... مشکل اینجاست !!

* به هوا پری مگسی باشی ... بر آب روی خسی باشی ... بی جا گفته که دل به دست آر تا کسی باشی، حکماً باید دل از دست داد ... نه که به دست آورد ... دل از دست داده کَس باشد یا نا کَس، باکش نیست ... باید خانه دل خراب شود ... خدایا خانه دل ما را خراب کن ... پس کی؟!

* ان شاء ا... که همه احوالات ما نتیجه اش خیر باشد ... السابقون السابقون .. اولائک المقربون ... شما دعا کنید ... مواظب باشیم از بعضی چیزای دیگه جا نمونیم ... نشیم مصداق این شعر: یک لحظه من غافل شدم         صد سال راهم دور شد ...

* شب نیمه شعبان ... سر قرارش زودتر رفته  بود و به دور و برش می نگریست (چقدر ادبی!) ... هنگام اذان مغرب ... صدای مولودی ... « اگر آن ماه نمونه ... رخ خود را بنمونه ... همه بت های جهان را ...» و انبوه چراغ ها ... شیرینی ها و صورتهای نقاب زده که می رفتن به سمت شیرینی ها و شربت ها ... بهانه زیاد بود ... این هم بهانه ای برای توجیه کار هاشون ... به ساعتش نگاه کرد ... اگر این صداهای موسیقی غربی و شرقی (نه غربی نه شرقی!) و مولودی های (چی بگم!) بذاره میشد صدای اذان رو شنید ... برای اینکه مطمئن بشه و بره برای نماز گوششو چشبوند به بلندگوی مسجد ... توی اون ترافیک صدا دقت کرد ... شنید بالاخره ... حی علی خیر العمل!! 

* ممّد آقا (نونوای محل رو میگم)، با اخمی که از خستگی کار روزانه رو چهرش مشخص بود داد میکشید و میگفت:

- «تنور آخر» است ... فقط به اول صفی ها میرسد .. بقیه نایستند ... !!

و هیچ کس نمی‏دانست که منظور ممد آقا از اول صفی‏ها دقیقاً چند نفر میشود به همین خاطر با کلی امید و آرزو که شاید حداقل یک تکه نانی به کف آورده و ای کاش به غفلت نخورند! همچنان ایستاده بودند و این بار شاید محکمتر از پیش! و اگه خوب نگاه می‏کردی تو چهره‏هاشون یه حالت متفکرانه می‏تونستی ببینی که شاید به نظر من داشتند فکر می‏کردند که ای کاش یکم زودتر میومدند که جزو اول صفی ها باشند ...

* داشتم با خودم فکر میکردم، به دعای شب جمعه ... به دعای کمیل ... وقتی میگم: «الهی! .. و ربی ... من لی غیرک!» یعنی خدایا! ... ای که مرا پرورش دادی! ... جز تو، هیچ کس را ندارم؛ راستِ راست میگم؟! ... وقتی گرفتار میشم، در و دیوار رو نمی‏کوبم تا راهی پیدا کنم؟! ... دست آخر یاد خدا نمی‏افتم؟                          


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (09)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:8 صبح

 شــراب می دهند هـان ! دو دسـت را سبــو بگیر !      دو دست را بلـــند کن ! بلـــند شو وضــو بگیر

سبــــو وضــو گرفته با شــراب ســرخ چشــم تو       وضــو گرفته با شــراب نـاب ســرخ چشــم تو

بیــا و ســرمه ای به سایـه های پلک شب بکش !        و سـرخی انــار را به لـب بزن ! به لـب بـکش !

عبیــر و مشـک و عـود را سپـند دانـه دانـه کن !        چــــراغ داغ بـــاغ را بـهــانه ی جــوانه کن !

طلــوع دفّ شــمس را به صــبح من غـــزل بگو         دو بیت از شِکَر بخوان سه مصـرع از عسل بگو !

شــکر به شـرط شاهـدی به بـزم خسـروان بده !          اذان بگـو به گـوش گـل! گــلاب زعـفران بده !

تمام شیــشه ها به مـن هر آیـنه، تـو را ... تـو را          در آیـنه حلـــول کن ! مـرا به مـن نشان بده !

عبــا بکــش به روی خمـره های مســت قـونیه          شــــراب را نهان بخر ! نهان بخور ! نهان بده !

فقط توئی هرآنچه در من است، آنچه در من است          هرآنچه در من است، غیر تو ... به دیگران بده !

به احترام آخـــرین سفیـر حـق، قیــــــام کن !          در آسمان ترین زمین، ستــاره زد ســلام کن !


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (08)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:8 صبح

سپاس!

لحظه ای آسود. چشمها را بست و گوشها را و ... و ذهن را ...

 "یا رحمن یا رحیم"

خدای را سپاس می گفت که هر روز توفیقش را می افزود؛

 "انت الذی اعززت"

آن گونه که در خواب هم نمی دید. آن گونه که با مرور چندین باره، بر حیرتش می افزود.

"و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"

"یا من له اکرم الاسماء"

"یا من لا شریک له و لا وزیر"

"یا رحمن الدنیا و الآخره و رحیمهما"

هر وقت خدا با او برخورد می کرد چک نمره درشت تضمین شده به او می داد.

"انت الذی هدیت"، "انت الذی غفرت"، "انت الذی عافیت"، "فلک الحمد داعماً"

ناگهان پریشان شد. ذهنش بیدار شد. روزهای تاریک گذشته زنده شد. در برابرش ایستاد.

"و عظم خطیئتی" چقدر خطاهای من بزرگ و زیاد است ...  

یادش آمد آنچه همیشه آزارش می داد. در برابر چک تضمینی خدا، هر وقت خواسته بود با خدایش صحبت کند گناهانش همراهش بود.

معبودش همیشه گناهانش را می دید، ولی یکی از آنها را هم نشان کسی نمی داد. مانند کاووس ...، دیدگانش تار شد؛ و کمی هم نمناک،  

یادش آمد گناهان گذشته را، و یادش آمد آیه قرآن را، گناهان او چون طنابی به گردنش آویختَست ...

 "یاکلون رزقه و یعبدون غیرهروزی خدا را میخورد و دیگری را پرستش می کرد.

(که بعد از گذشت سی سال ... خون شهید ریخته ... یه عده بشن سیمان پرست(بساز بفروش!) و ماهواره پرست(مشخصه نه؟!) و مُد باز و خلاصه نوکر غرب ... بعد اونا رو نتونی از میز ریاست جدا کنی که به ضرب و زورِ تظاهر و نماز شبای الکی و مسجدای ریاکارانه و ... لا اله الا ا...؛ به قول یه بابایی پای این انقلاب خون رفته و شهدا پاش وایستادن چه ما باشیم چه نباشیم «و به قول حاجی شهدا با خونشون امضا کردن» ؛ «گفته اند و شما هم قطعاً میگید که: بابا تموم شد دوره شهید و شهادت و ایثار و جانباز و مفقودالاثر و مفقودالجسد و تفحص و همسر جانباز و ... مهم نیست!» سخن بس دراز ... بگذریم تا مسئول کاروان من رو از کاروان ننداخته بیرون بقیشو فاکتور می گیرم ... البته تا اینجا هم جرأت کردم و گفتم؛ شاید برا این بوده که یه مدت شما از دست این برگه ها راحت میشید ... حداقل توسط من حقیر!) بگذریم ...

"استغفرالله و اسئله التوبه"

توبه عبد ذلیل خاضع ... مسکین مستکین، عبد عاصی، عبد حقیر، عبد ناشکر، عبد ... اگر بتوان عبد نامید او را ...؛ که در مرام و مسلک عبّاد نیست نافرمانی معبودش را و سرپیچی از فرامین وی ...،

"انا یا الهی المعترف بذنوبی فالغفر حالی"

" انا الذی عصیت"

"انا الذی اخطئت"

"انا الذی جهلت"

"انا الذی ..."

من کسی هستم که:  "ارتکبت نهیک".

"اللهم انک تجیب المضطر و تکشف السوء"

آنگاه یادش آمد آیه قرآن را

"ان الحسنات یذهبن السیئات" 

یادش آمد یاران دیروز را، و دشمنان امروز را، و عادتهای خود را، که راحتش نمی گذارند، رهایش نمی کنند.

" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"

" افوض امری الی ا... ان ا... بصیر بالعباد"

پریشانی رفت، آرامش آمد، آرامش بعد از طوفان

با دل شکسته، تن خسته، گریه

"ربنا لا تحملنا ما لا طاقت لنا فعفو عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین"

پرسید: چه تضمینیست آینده را؟ گفتی: هیچ

ولی می توانی معامله کنی، می توانی انتخاب نمایی که او برایت انتخاب کند،

او ببیند، او بشنود، او بگوید، او بیندیشد، او انجام دهد، او ...

 "یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت"

"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" (ذکر یونسیه)

"یا معین المتوکلین"

خدای را سپاس می گفت

 "ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب"


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (07)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:7 صبح

درسته که میگن: مادر زینب بنت الحیدر(س) یعنی: زهرای مرضیه(س)؛ خطبه ای در دفاع از اول، مولاشون و بعدش همسرشون ایراد میکنن که اولی و دومی (لعنة ا... علیهما) تنشون که پیشکش، کاخشون (کاخ خلافتشون) به لرزه میافته؟ و اگه وساطت امیر المؤمنین(ع) نبود همونجا زیر نفرین فاطمه دفن میشدند ... خوب زینب اخت الحسین(س) هم به مادر رفتند ... خطبه ای ایراد میکنن در جمع ارازل و اوباش و عیاشها در دفاع از برادر و برای حفظ واقعه کربلا که تن کاخ نشینان که پیشکش، کاخشون داشت فرو میریخت ... ؟

کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود

درسته که میگن: شهادت یک بریدن میخواهد از همه چیز و ... بعد پیوستن به ... ؟ (قابل توجه کسانی که میگن اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک!)

درسته که میگن: ویروس خوکی شایع شده: اصلا میدونی ویروس خوکی چیه؟ صاحبان این ویروسهای خوکی رو میشناسی؟ یعنی کسانی که اونا رو آوردن به شهر ما؟

درسته که میگن: کار این ویروس اینه که دخترها به محض ابتلاء به این بیماری درست مثل خوکها (دور از جون خوکها!) ناگهان لباسهایشان را کنده و نکنده، در خیابان های اصلی شهر و در میان پارک ها میروند؟ و پسر ها با ابتلاء به این ویروس درست مثل خوکها (باز هم دور از جون خوکها!) در خیابان ها و در ملاء عام و بدون سر سوزنی شرم و حیا، قضاء حاجت میکنند؟

درسته که میگن: مردم آنچنان درگیر گذران زندگی تجملاتی و معیشت هستند که به هیچ چیز جز تنظیم خرج و دخل فکر نمیکنند؟

باید به خوکداران و عوامل این ویروس خطرناک اعلام جنگ کرد، گرچه میدانیم که در قدرت و قوا نا برابریم ولی صرفاً بر اساس انجام وظیفه. و این در حالی است که همگان ما را بر حذر میدانند که:

- دشمن بسیار قوی تر است.

- دشمن از بیرون حمایت میشود.

- با کدام صلاح؟

- اصلا برای چه؟ زندگیتان را بکنید.

این استدلال ها تنها برای آنان بود که با دنیا کار داشتند (سر قبر شهید مجید پازوکی، فرمانده با اخلاص تفحص لشکر 27 محمد رسول ا..، نوشته : ما تنها با آنهایی کار داریم که رهرو عشقند!!)

 

یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود       چون نیستم صبور چرا امتحان دهم

یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست        نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم

 

روزی شبلی از راهی می‏رفت و به قبرستان رسید. دید مردی بر سر قبری نشسته و می‏گرید . پرسید : چرا گریه می‏کنی؟ گفت : دوستم مرده است برای او می‏گریم. شبلی گفت: چرا دوستی بگیری که بمیرد؟ دوستی برگزین که هرگز نمیرد.                                                            (این ظرایف منبع نداره)

**

داشتم تو گلزار شهدا قدم میزدم نگاهم افتاد به این تابلو :          به طرف قطعه سرداران بی پلاک!  


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (06)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:6 صبح

با اینکه میدونم که شنیدید که میگن:  «بهشت را به بها دهند نه به بهانه!» ولی ... :

به بهونه ایام سپری شدن حدود چهل و هفتمین بهار از عمر امام رضا(ع)، در حالی که هنوز فرزندى کاشانه پر فروغش را فروزان نساخته بود. از طرفى حضرت مورد طعنه دشمنان و زخم زبان‏ آنها قرار داشت و گاه بوسیله نامه نیز آن حضرت را مورد آزار قرار مى‏دادند؛ و ترس شیعه از خاتمیت امامت و عدم تحقق وعده رسول اکرم(ع) مبنی بر وجود شیعه اثنی عشری (12 امامی)؛ میلاد امام جواد الائمه(ع)، نور چشم امام رئوف و همه شیعیان امیر المؤمنین(ع)؛ که از وجود ایشون که به کوثر ثانی یاد شده دل همه مؤمنان و دوست داران اهل بیت رو روشن میکنند ...

به بهونه میلاد اسوه صبر، اخی النبی(ع) «قابل ذکر است که این لقب تنها و تنها متعلق به مولی الموحدین علی(ع) دارد»، امیر المؤمنین(ع).

به بهونه اینکه رسیدیم به جایی که الگوی جوونای ما شده محمدرضا (ها) ... که اول گیتار میزد ولی به دلیل خوش تیپی یا هر چی! شد بازیگرکه از فرط محبوبیت و شهرت و ... (به دلایل امنیتی، سیاست بازی! و از همه مهمتر، ناموسی از بقیش معذورم !!!) معلوم نیست چه گندی داره میزنه ... ولی ای کاش به جای گلزار سینما، گلزار شهدا شده بود الگو ... ای کاش !!!  

به بهونه اینکه همه عبد بشیم، (تو تشهد نماز میخونیم: «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» یعنی پیامیر(ص) اول عبد شدند بعد رسول ا... و من و امثال من هم مشکلمون اینه که نمیتونیم یا راهش رو بلد نیستیم که عبد بشیم و بندگی کنیم) مثل همونایی که تو سن ??،?? سالگی فرماندهی یه لشکر رو بهشون میسپوردند؛ امثال شهید آسد مجتبی هاشمی ها‌ و موحد دانش ها و بروجردی‌ها  زیادن ... انتخاب دقیق رو اونها کردند ... پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند (آسد مرتضی آوینی) ... که زمانه ما رو رسونده به جایی که کسر شأنمون میاد اسم کوچه مونو بزاریم شهید ... ، شاید خیلی کلیشه ای باشه این حرفا و شاید   به دید بعضیها سر اومده دوره این حرفا ... باز هم باید گذشت ... نه؟! شاید اگه ادامه بدی متهمت کنن به خیلی چیزا من جمله: اُمُّلیسم و تهجُّریسم و تروریسم و چند تا از این ایسمای دیگه!!!

به بهونه اینکه آخه آدمی که منتظر هست نمیشینه به نظاره ... خدا وکیلی،  بینی و بین ا... اگه یکی بگه برا این انتظار چه کردی و چه هزینه‏ای دادی؟‏ ... جوابم همون سه نقطه هست ....گر چه از قبیله ولاالضالیــــــــــــــن باشی ... در روز حداقل10 بار و بعضیا (اهل سنت) 17 بار میگیم اهدنا الصراط المستقیم ... خوب که چی ؟!! فقط میگیم که گفته باشیم ؟!! ...

از صراط گفتم ... چه صراطی؟ چه راهی ؟‏!!!

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ... کار ما شاید این است ... که در افسون گل سرخ شناور باشیم ...» میرم جمکران که 200 بار بگم (دروغ بگم!!!) ایاک نعبد و ایاک نستعین ... یوم الدین رو بچسبیم که دنیا عروس هزار داماد هست ...

به بهونه ... بگذریم ... بهونه زیاده ... اینها رو هم بزارید به حساب شقشقیات من (اگر عمری بود بعد از خطبه متقین خطبه شقشقیه رو با هم مرور میکنیم)

**

یکی از اعتقادات شیعه  این است که هنگام تولد کودکی، با گفتن اذان و اقامه در گوش وی از او استقبال شود  ...

و نیز هنگامی که از دنیا رفت آخرین چیزی که برای وداع با دنیا به او میدهند، نماز میّت باشد ...

پس با یک حساب میشود فهمید؛ دوران زندگی (مدتی که در این دنیا هستیم) به اندازه فاصله بین گفتن اذان _ اقامه و نماز است!!! ...

اهلش ان شاء ا...  فهمیدن تو این سه جمله چی هست ...                                                                                                                                 (از یک عارف اول دبیرستانی)

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


مناجات (05)

پنج شنبه 89 اردیبهشت 30 ساعت 11:6 صبح

شکوائیه ...

کیســتم من؟ ای که در هـر روز و شب     مـی کـنی از حـق ظـهورم را طـلب
کیســتم من؟ لاف عشــقم مـی زنی      نام مـن بر لــوح  قلبت می زنـــی
کیســتم من؟ ساعتـی با مـن خوشی      ساعتـی با نفــس اهــریمن خوشی
کیســتم من؟ ای بـه حقــم ناشناس       با تـو هســتم ای همیـشه نا سپاس
بارهـــا در غـــصــه ام انداخــتی       بارهـا دیـدی مــرا نـشناخـــتی
بارهـــا دیــدم تو را کـردم ســلام      تــو جـوابم را نـدادی یـک کــلام
بارهـــا دیــدم که در هــر انـجمن       مســت ابــیات منــی غافـل زمن
بارهـــا دیــــدم گنــه کـاری تـو       گریـه کــردم بر تبـــه کــاری تو
بارهـــا با هـر گنــاه و هــر بــدی      آمــدی سیــلی به روی مــن زدی
بس کنم من دیگر این گفت و شنـــود        عقـده بـود و در گلـویم مانـده بود
هر چه بود ایــــام آن دوران گذشــت       هرچه کردی هر چه بودی آن گذشت
حالیـــا از نـو عـــمل آغـــاز کــن       بـاب عشــق دیـگری را بــاز کـن
نیـسـتی تنــها تو در فــکر فـــرج       روز و شــب باشـد مرا ذکـر فــرج


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]