گفتم: خسته ام - فرمود: لا تقنطوا من رحمه ا..." ) از رحمت خدا نا امید نشوید ."زمر/53)
گفتم:انگار مرا فراموش کرده ای؟ - فرمود: فاذ کرونی اذکرکم ("مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم."بقرة/152)
گفتم:چقدر احساس تنهایی می کنم- فرمود: فانی قریب ("من که نزدیکم"بقره/186)
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟ - فرمود: و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبآ ("تو چه می دانی ! شاید موعدش نزدیک باشد"احزاب/63)
نا گاه گفتم: الهی و ربی من لی غیرک - فرمود:الیس ا... بکاف عبده("آیاخداوند برای بنده خویشکافی نیست"زمر/36 ) گفتم: تو خدایی وصبور ! من بنده ات هستم وظرف صبرم کوچک است...یک اشاره کنی تمومه! – فرمود: "عسی ان تُحِبّوا شیئآ وهو شرّ لکم) ""شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشد!."بقرة/216)
گفتم: دلم گرفته - فرمود: بفضل ا... و برحمته فبذلک فلیفرحوا ( "باید به فضل ورحمت خدا شاد باشند"یونس/58)
گفتم:غیر از تو کسی را ندارم - فرمود: نحن اقرب الیه من حبل الورید("از رگ گردن به انسان نزدیکترم."ق/16 )
**
گویند کسی به دیدار اویس قرنی رفت. پس از سلام و احوالپرسی، اویس پرسید: برای چه به اینجا آمدهای؟ گفت: آمدهام با تو مأنوس باشم. اویس با تعجب پرسید: مگر کسی، به غیر خدا هم انس میگیرد؟! آیا اویسها در انس با خدا چه یافتهاند که چنین بیقرار و شیدا در پی اویند و نمیتوانند دل به دیگران بسپارند و آیا ما را چه شده است که از چنین لذتی محروم گشتهایم و از انس با دیگران بیش از انس با حضرت معبود لذت میبریم؟نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ