نمی آیی؟؟
ببین عمق وجودم را .. همه عصیان و خود کامیست و نقش خامه ام ... خامیست!!
نمی آیی؟؟
که مردان هم عصا از کور می دزدند!! محبّت را ببین در دست سارق های خوش سیما!!
نمی آیی؟؟
زنان کالای بازارند ... از خود نیز بیزارند!! ... و مردان در پی کالایی که گو یا خواهران یا مادران شان هستند ... می کاوند دنیا را .... !!!!!
نمی آیی؟؟
ببین پُر گشته از فکر سیاست کفّه دنیا، کسی دیگر برای لاله ای، عشقی، درختی، گیسوی یاری .... نمی خواند!! همه آواز می خوانند بهر سیم و زر هر روز، همچون مرغ دست آموز .. قربانت شوم!! ای عندلیب عشق سودایی ...
نمی آیی؟؟
و لیکن نیک میدانی که درد ما ... همه درد خودیت هاست!! و فقدان تو ... محصول منیّت هاست!! میدانم که میدانی ... و با این درک خوبت نیک میدانم، چه تنهایی ... و تو که روح تن هایی ...
به این دنیای سودایی ... نمی آیی!!!!
دیوان عشـق را یکمین مصرعش علیست صحرای بی خــــس دل ما مزرعــش علیستنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ