همرهان رفتند و ما در خواب هستیم ای دریغ عمر شد ازدست و ما طرفی نبستیم ای دریغ
بود بر دریای عــالم نوح کشتیـبان ما در درون کشـتی نحوی نشستیم ای دریغ
نالـه ها کردیم ازتاریکی و ظلمت چه سـود چون عیان شد نور بر ما دیده بستیم ای دریغ
گفت ابراهـیم در آتـش در آ حیـران نمان تا به امروز ابلهـیم و بـت پرستیم ای دریغ
باز ابراهیـم در آتــش به ما پیـغام داد ما به جای بتکده خود را شکستیم ای دریغ
عیــسی مریم گذشت از خاک و بر افلاک شد بود ما را پر ولـی در گِـل نشستیم ای دریغ
بر در و دیـوار زنـدان عاشـق و شیدا شدیم لـیک بر آن راه بالا دل نبستیم ای دریغ
بود ما را رستــم دستان و آن شیـر خدا ما ملول ازدیـو و دد همـواره مستیم ای دریغ
گرچه از بیــداد فرعـونی جان بر لـب رسید از تکبــر همـره موسـی نرستیم ای دریغ
در بن چـاهی گرفتــار آمدیم از بـــی کسی منجـی آمد از رسـن بالا نجستیم ای دریغ
برد ما را خضــر در بحـری پراز آب حیـــات لیک با یک جـرعه از مردن نرستیم ای دریغ
« گر مجـال گفت بودی گفتــنی ها گفتــمی » ای دریـغا گوهـر خود را شکستیم ای دریغنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ