براندازی، زمانبَر و تدریجیّ الحصول است
خوب، هدف یزید این بود که این جامعه اسلامی را برگرداند به همان جامعه بتپرستی، شرک، کفر پدرانش، اجدادش، ابوسفیان و اینها، صریح هم میگوید. خوب، قصدش براندازی است؛ اما این دفعیُّ الحُصول است؟ اینقدر ابله و احمق نبود این! این چون باطناً که کافر بود، اسلام را هم که قبول نداشت، همان دنبال اجدادش بود دیگر، گفته است اینها را. خوب پس میگوییم چرا این کار را کرد؟ پدرش که مُرد چه کار میکرد؟ نماز را تعطیل میکرد و میگفت برو دنبال کارت! نماز چیست؟! روزه چیست؟! بروید دنبال کارتان! به محض اینکه این کار را میکرد اصلاً احتیاج به امام حسین(علیه السلام) نداشت؛ همان دربان کاخش جلوی او را میگرفت! اینقدر که این احمق نبود که! این هدف از امور دفعیُّ الحُصول نیست؛ این براندازی زمانبر است؛ نگرش یک جامعه را بخواهی عوض کنی از توحید به شرک مگر به این زودی میشود؟ همانجور که از شرک به اسلام وقتی خواستند عوض کنند، چقدر زحمت کشیدند پیغمبر اکرم! چه رنجها برد! دهها سال طول کشید تا آرام آرام به تدریج توانست جامعه را نگرشش را از شرک برگرداند به توحید؛ درست است یا نه؟ هر دو طرف اینجور است. لذا این اول نیامد که این کار را بکند؛ و حسین(علیه السلام) این را میدانست دیگر، خیلی روشن بود. گام به گام بالاخره این کار را به جایی میرساند که میخواهد اسلام را محو کند. اگر اینها بمانند، هدم اسلام است.
مقابله با براندازی هم تدریجیّ الحصول است
این یک مطلب؛ مطلب دوم که در همین رابطه میخواهم مطرح کنم و آن اینکه امام حسین(علیه السلام) هم خودش میدانست که این جور نیست که مقابله که بکند بعد هم که شهید شود بلافاصله بعد از شهادتش به هدفش میرسد و اینها هم بساطشان برچیده میشود؛ این هم باز تدریجیُّ الحُصول است؛ هر دو تایش تدریجیُّ الحُصول است. این زمانبر است؛ به تدریج منتشر میشود؛ بعدها وقایع آَشکار میشود؛ مقایسهها شروع میشود؛ شقاوتهای اینها آشکار میشود و مردم میفهمند که طرف (یزید) که بوده است.
خدعه یزیدیان در بین مردم
اینها هم جرأت نمیکردند بگویند که ما پسر پیغمبر را کشتیم؛ در کوفه -شنیدهاید یا نه؟- آن مسلم جسّاس، گچکار، که مینویسند در تاریخ، میگوید که داشتم گچکاری میکردم دارالعماره کوفه را -آن موقعی که عبیدا... بود- یک وقت دیدم همهمه و سروصداست؛ گفتم چیست؟ گفتند یک خارجی خروج کرده بوده است بر امیرالمؤمنین و این را کشتند و خانوادهاش را به اسارت گرفتند و آوردند. میگوید سؤال کردم این خارجی که بود؟ گفت: به من گفتند حسین بن علی. در دارالعماره کوفه، وقتی که میخواستند اُسرا را بیاورند کوفه؛ ببینید در بین مردم چه جور منعکس کرده بودند. نمیتوانستند که این را بگویند که ما پسر پیغمبر را کشتهایم.
اِخبار امام حسین(علیه السلام) از تحقق تدریجی هدفشان
لذا حسین(علیه السلام) در راه که میآمد، به ذات عرق که رسید آنجا شخصی آمد پیش او و گفت که چه شده است که زدهاید به بیابانهای بی آب و علف آقا؟ چه خبر است که اینجا اردوگاه زدهاید؟ حضرت گفت که کوفیها به من نامه نوشتهاند، «وَ هُم قاتِلی» آن را هم گفت؛ اما این را که بعد اینها رسوا میشوند؛ گفت این را و خبرش را داد که حتی گفت بعد همهشان را میکشند؛ اِخبار کرد حتی به قیام مختار. این را خوب دقت کنید! دقت کنید شما آقا! شوخیبردار نیست کلمات ائمه ما؛ حتی اینجا اشاره به قیام مختار کرد و گفت همه اینها را میکشند؛ این و همه آنها ذلیل میشوند اینها؛ اما خوب این زمان میبرد؛ زمانبر است اینها. حرف ها را در ذات عرق میگوید. میخواستم این را بگویم. اینها بلافاصله نیست. لذا حسین(علیه السلام) دقیقاً تهیه این کار را دیده بود برای حفظ اسلام در عمود زمان، یعنی در آینده.
تلاش حضرت برای حفظ سنّت و جلوگیری از بدعت
من یک روایتی نقل میکنم؛ این روایت بسیار جالبی هم هست. مرحوم کلینی(رضوان ا... تعالی علیه) این را نقل میکند. روایت را سندش را به امام باقر(علیه السلام) میرساند؛ اشاره به اینکه روز عاشورا آن صحنهای که پیش آمد کرد و جریانی که روز عاشورا پیش آمد کرد؛ دخترش را صدایش کرد، گفت بیا، یک نوشته پیچیدهای بود، شاید بزرگ هم بوده است، این را داده است به دخترش، آن موقع زین العابدین(علیه السلام) بیمار بوده است؛ حضرت میدهد به دخترش میگوید این را بده به برادرت، آن نوشتههای پیچیده را دختر حسین(علیه السلام) میدهد به برادرش امام سجاد(علیه السلام).
امام باقر(علیه السلام) حالا میفرماید: قسم میخورد حضرت و به آن راوی میگوید که آن نوشتهها الآن پیش ما است و به دست ما رسیده است. خوب، بسیار خوب، به قول ما محتوا چیست؟ این راوی میگوید آقا، بفرمایید در این نوشتهها چه چیزی است؟ حضرت فرمود: به خدا قسم در این نوشتهها در این نوشتهها آنچه را که ابناء بشر احتیاج به آن دارند از زمانی که خلق شدهاند تا دنیا میخواهد از بین برود، تا آخر دنیا در این هست. که میگوییم اسلام کسر نگذاشته است از احکام. تمام احکام اسلامی در این بود؛ داد به او گفت بده به برادرت؛ الآن دست ما رسیده است.
چه بود حسین؟ اصلاً نمیشناسیم ما امام حسین(علیه السلام) را. روز عاشورا داده است که این را بده به برادرت که یک وقت نکند اسلام و احکام اسلامی مندرس شود. حفظ دین اسلام. تهیهاش را خوب دیده بود. میدانست که هدف آنها چیست. هدفگیریاش هم مشخص بود، خوب هم تهیه دیده بود، اما این زمانبر است، تدریجیُّ الحُصول است. همانطور که یزید نمیتواند دفعتاً کاری بکند -چون بیرونش میکنند- و حضرت این را هم میدانست، خیلی حسابرسیشده بود، برای خودش را هم میدانست که این مقابلهاش، این هم زمان میبرد، بعد میآیند چه کار میکنند؟
تلازم بین ایجاد بدعت و حذف سنّت
حالا عرض میکنم در باب بدعت -حالا این چه بسا زمینه بشود برای بحث دوم من که در این رابطه وارد میشوم- که گفتم تدریجیُّ الحُصول است. یک جملاتی است از علی(علیه السلام) در نهجالبلاغه این را میخوانم بعد این را توضیح میدهم برای شما، خطبه 145 دارد: بدعتی آشکار نگشت مگر آنکه به سبب او سنتی از بین میرود. بپرهیزید از بدعتها و بدعتگذاریها در آن راه روشنِ واضح قدم بگذارید؛ یعنی همان راه اسلام و پیروی از پیغمبر اکرم و احکام شرعی. زیرا امور قدیمی بهترین کارهاست و امور نو یعنی بدعتهای نو بدترین چیزهاست.
در اینجا علی(علیه السلام) به تعبیری یک تلازم درست میکند(یعنی ایجاد لازم وملزوم)؛ تلازم بین چه؟ تلازم بین یک بدعت و حذف یک سنّت؛ یعنی اگر یک روش جدید غیر اسلامی بیاید، یک روش اسلامی از بین میرود؛ تلازم درست کرد. اینکه من گفتم تدریجیُّ الحُصول است، همین است. یکی یکی میآورد؛ تا این را میآورد، یکی از احکام اسلام متروک میشد تا بتواند جایگزین کند یک روشی را در جامعه به جای یک روش دیگر؛ شرک بیاید، توحید برود؛ کفر بیاید، اسلام برود.
تدریجی بودن ِ هدم دین و جلوگیری از آن
هدم دین دفعی نیست؛ حضرت این را میدانست که هدم دین تدریجی است؛ همان طور که خود دین اسلام تدریجی بود. ببینید چه دقیق حسین(علیه السلام) همه را بررسی کرده بود. لذا مانعیّت از این هدم هم تدریجی است؛ به این معنا، میدانست حسین(علیه السلام) که اگر در این راه شهید بشود بعدها به تدریج جلوی این بدعتها گرفته میشود. لذا اسلام پابرجا میماند. لذا دقت کنید که حسین(علیه السلام) به نظر من، هم حرفهایش خیلی روشن است -اگر کسی همه اینها را بگذارد کنار هم- و هم کارهایش که دنبال این است.
محاجّه (احتجاج و دلیل آوردن) حضرت با دشمنان
حضرت میدانست که اینها خدعه میکنند و نمیخواهند چهره حسین(علیه السلام) مشخص بشود؛ خوب معلوم است، اگر تا میگفتند پسر پیغمبر است، همه میشناختنش. روز عاشورا شما ببینید میآید میگوید «بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی» آخر به من بگویید برای چه شما خون من را حلال میشمرید و میخواهید مرا بکشید؟ یکی از حرفهایش این است: آیا من حلالی را حرام کردم یا حرامی را حلال کردم؟ یعنی همان بدعتگذاری در دین. آن کسی را باید بروید بکشید که حرام خدا را حلال کرده است؛ شراب را ریخته است و بعد میبینید که میخورد؛ که حرمت شرب خمر، نصّ قرآن هم هست. چقدر قشنگ «بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی» انگشت را میگذارد روی بدعت.
بعد وارد که میشود نسبت به کارها، ببینید چه کار میکند؛ شما در تاریخ نگاه کنید اینها را دیدم در مقتل؛ یک جایی مینویسند
حسین(علیه السلام) رفت عبای پیغمبر اکرم را آورد و انداخت روی دوشش و آمد؛ در یک صحنه مینویسند عمامه پیغمبر را آورد و گذاشت روی سرش و آمد بین جمعیّت؛ اینها چه میخواهد بگوید؟ در یک صحنه قرآن را آورد و گذاشت روی سرش و آمد. شما اصلاً میفهمید اینها چه پیامهایی دارد؟ حسین(علیه السلام) با این اعمالش دارد میگوید من پیرو کتاب و سنّتم؛ این را میخواهم زنده نگه دارم.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
موسی (علیه السلام) بر مردی بگذشت که دعا و تضرع همی کرد.
موسی(علیه السلام) گفت: «یا رب! اگر حاجت وی به دست من بودی روا کردمی.»
خدای تعالی وحی فرستاد به وی که من بر وی مهربان ترم از تو؛ ولیکن او دعا می کند و گوسفندان دارد و دل وی به آنان است و من دعای بنده مستجاب نکنم که دل وی به جایی دیگر باشد. موسی(علیه السلام) بدان مرد گفت: هر که دل با خدای تعالی گشت، حاجت وی روا شد.
***
آدرس وبلاگ کاروان منتظران ظهور:www.montazeranzoohor.parsiblog.com
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت (9) - انتظار فرج (انقلابی ماندن، همه جا، همه وقت) (3):
گفتیم: ما جوان ها باید خود سازی کنیم، باید کتاب بخوانیم، بچه مسجدی نادان، بچه مسجدی که از اسلام چیزی نمی داند کافی نیست. و گفتیم: حضرت دیدن و دیدار حضرت که بازی نیست! مسئله انتظار با همه چیز متفاوت است. و گفتیم: انتظار فرج یعنی من همیشه یک چریکی و مبارز خواهم ماند. انتظار فرج یعنی من یک مجاهد هستم و مجاهد خواهم ماند.انتظار فرج یعنی سرنوشت همه بشریت برای من مهم است. انتظار فرج یعنی این، یعنی من آماده شهادت هستم. انتظار فرج یعنی آمادگی برای نبرد علیه زرسالاران و زورسالاران و پدران تزویر مذهبی معنوی. انتظار فرج یعنی، هر لحظه که لازم شد بتوانیم بکنیم و کنده شویم. و گفتیم: آیا انتظار فرج کار آسانیست؟!
و اما ... انتظار یعنی انتظار برای اون ساعت و لحظه ای که اسم رمز یک عملیات سراسری را بشنویم که شرق و غرب زمین را به سرعت در بر خواهد گرفت. انتظار یعنی آمادگی برای تصفیه جهانی انلگهای تاریخ، تصفیه جلادان و دجالان، روز لایروبی همه مجاری حیات و زندگی، یعنی ارتباط بشر با حقوق بشر برای اولین بار حقیقتاً برقرار بشود. در فرهنگ شیعی و علوی و مهدوی منتظر مهدی کسی است که مشکلش مشکل خودش فقط نیست، مشکل همه بشریت مشکل اوست، یعنی جهانی فکر می کند و می گوید عجل علی ظهورک.
قیام مهدی و عدالت که می گویند فقط جنبه مادی اش نیست که آقا بیا انشاء ا... بین همه ما روغن و شکر و ... تقسیم می کند، هر روز صبح در خانه هایمان کیک و نوشابه و ساندیس را خود اصحاب حضرت تحویل ما می دهند، مسئله خیلی بالاتر از این حرف هاست. عدالت مادی یعنی سهم زندگی، همه آحاد بشر حق دارند زندگی شرافتمندانه و متوسط معنوی و مفرح نسبی، مادی داشته باشند. اما این سهم فقط سهم مادی نیست، فقط مسئله شکم و زیر شکم نیست، سهم مادی و بالاتر از آن سهم معنوی و عقلانی است. رشد بشر، کرامت انسان، که کرامت از گرسنگی مهمتر است. رسیدن به یک سطحش این است که در این عالم گرسنه ای نباید باشد. نباید یک اکثریت گرسنه باشند و یک اقلیت بخورند تا بالا بیاورند. همه بشر باید در رفاه نسبی باشند.
همه جوامع بشری باید امن باشند. نه اینکه یک ترقه در خیابان های واشنگتون یا لندن یا پاریس منفجر بشه دیگه آن ها بگویند ما حق داریم هفت، هشت کشور را به خاک و خون بکشیم و ... امنیت برای همه ... در روایت داریم وقتی آقا ظهور می کنند در هیچ جای عالم خرابه ای باقی نمی ماند. امروز اکثریت بشریت برده چند تا قدرت در دنیا هستند. دیگر دروغ گفتن غیر عادی است، خیانت کردن غیر عادیه، و همه مسائل اخلاقی و معنوی رشد می کند. به عبارتی حضرت روح و عقل مردم را رشد می دهند. در روایت هست زمانی که حضرت ظهور می کنند برادر دست تو جیب برادر می کند و او نمی پرسد برای چه، نمونه هایش را ما حتی در زمان جنگ و اوایل انقلاب می دیدیم.
او می آید و انتقام حسین ابن علی (علیه السلام) را از یزید و یزیدیان تاریخ می گیرد و انتقام همه مظلومین جهان را. ما آن روز موظفیم به مبارزه نه تسلیم، انتظار مبارزاتی نه انتظار یک آدم مفلوک، تسلیم، بی ایمان، ترسو، راحت طلب، عیاش، که به اسم اینکه آقا میان و خودشان کارها را درست می کنند از خودش سلب تکلیف می کند. اینجور تیپ ها وقتی آقا نیستند می گوییم آقا مبارزه کن، زندان برو، تن به خطر بده، به شکنجه، به شهادت، به نبرد، از مال و از جانت بگذر؛ می گویند تا آقا نیاید کاری نمی شود کرد! باید آقا بیاید، بعد هم که آقا می آید می گوییم خوب آقا آمدند: حالا ملحق شو و شروع کن، می گویند: آقا که آمدند ما چه کاره هستیم، آقا خودشان انشاء ا... کارها را حل می کنند، این نوع منتظران مهدی هیچ وقت منتظر مهدی نبوده اند و نخواهند بود.
ادامه دارد ... انشاء ا...
(با اندک تلخیص از سخنرانی استاد رحیم پور – طرحی برای فردا 13)
به بهانه سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
بخشی از بیعت نامه «شهید آوینی» با «مقام معظم رهبری»؛
شهید آوینی خطاب به مقام معظم رهبری: ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و
نایب امام زمان (روحی له الفداه) تجدید بیعت کرده ایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (روحی له الفداه) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند.
سرِ ما و فرمان شما.
کمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی.
به بهانه سالروز شهادت امیر، سپهبد، صیاد شیرازی (خودمانی بگویم صیاد دلها):
دختر شهید صیاد شیرازی نقل می کند: سال قبل از شهادت، پدرم برای چند ماهی هفتهای یک بار در حضور مقام معظم رهبری جلسهای داشت. خودش می گفت که خستگی کار هفته را فقط با یک تبسم آقا از تن بیرون میکند.
***
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(7)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که گفتیم صحیفهای است از درسهای گوناگون در ابعاد گوناگون برای ابناء بشر، در بُعد معرفتی، در بُعد فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی؛ و هدفمند بود و هدف حسین(علیه السلام) اصلاح امت جدش بود و عرض کردم منشأ آن هم غیرت دینی حسین(علیه السلام) بود و حفظ دین اسلام بود -که بالاترین و ارزشمندترین هدف، حفظ دین است- و مانع شدن از بدعت و هدم دین بود.
یقین حضرت به قصد براندازی یزید
خوب، بحث ما جلسه گذشته به اینجا رسید که حسین(علیه السلام) این معنا را احراز فرموده بود که با آمدن یزید و در دست گرفتن حکومت اسلامی توسط او، دین اسلام هدم میشود؛ یعنی یقین داشت حضرت به کفر او -کفر باطنی او- با شواهدی که گفتیم که حتی اصحاب پیغمبر مثل عبدا... بن عباس هم میدانستند. خوب این معنا احراز شده بود و حالا ممکن است کسی را احراز کفرش را بکنیم در یک جایگاهی؛ نه، بلکه احراز این را هم کرده بود که این تصمیم براندازی دارد نسبت به اسلام. حالا کسی ممکن است من میدانم ظاهرش مسلمان است ولی باطناً میدانم کافر است؛ با او مشکلی نداریم، نه، بحث براندازی بود، هدم دین اسلام بود؛ که در این جلسه چگونگی این هدم را هم عرض میکنم.
اقرار یزید به قصد براندازی
عرض کردم یزید هم اینقدر شعور این را نداشت که مشتش را باز نکند و لذا بعد از شهادت امام حسین(علیه السلام) در همان جلسه این را ابراز کرد که میخواست برگرداند جامعه را از نظر دینی به همان قبل از اسلام؛ که آنجا این تعبیر را کرد که آرزو میکنم که پدران من، سردمداران جنگ بدر میبودند و به من میگفتند دست مریزاد ای یزید! شعرهایش این بود همهاش؛ خیلی روشن هم گفت. بعد هم که آمد و انکار کرد «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا...» یعنی قشنگ، هر دو تا را گفت: عدم اعتقادش به اسلام را گفت؛ گفت آنچه پیغمبر کرد، یک بازی سیاسی بود؛ از این طرف هم گفت ای کاش این اشیاخ من، پدرانم مثل ابوسفیان و امثال اینها، سردمدارن جنگ بدر میبودند و میگفتند دست مریزاد! یعنی تو داری صحنه را برمیگردانی؛ خیلی روشن است اینهایی را که میگویم.
انتخاب شهادت، برای بقاء دین
بسیار خوب، از این طرف هم حسین(علیه السلام) این هم مشخص بود که او یگانه کسی بود که میتوانست هدف او را مانع آن بشود که این تحقق پیدا نکند؛ او هم میدانست خودش است و میدانست که آن هم به شهادتش است. این را هم خوب دقت کنید، جلسه گذشته گفتم انسانی که هدفمند است و هدف با ارزش و والایی دارد، مرگ را انتخاب میکند برای زنده شدن هدفش و هدفی هم ارزشمندتر از حفظ دین اسلام نبود؛ لذا حسین(علیه السلام) شهادت را انتخاب کرد برای بقای این هدف. اینهایی را که میگوییم همه اینها جوابگوی یک سنخ مسائلی است که در نوشتهها هم هست و در گفتهها هم میآید و میخواهم اینها را دانه دانه بگویم و بروم جلو، لذا خود حسین(علیه السلام) روز عاشورا هم جزء رجزهایش که نقل میکنند این بود «إِن کانَ دینُ محمد لَم یَستَقِم إِلّا بِقَتلی یا سُیوف خُذینی» خیلی روشن، بعداً خیلی حرفها دارد خیلی روشن بود، هیچ پیچیدگی در آن نداشت.
تدریجیّ الحصول بودنِ مسائل اجتماعی
حالا مطلبی را میخواهم اینجا عرض کنم و آن این است که ما میگوییم یک سنخ مسائل هستند که اینها دفعیُّ الحُصولند (یعنی یک دفعه حاصل میشوند) و یک سنخ امور هستند تدریجیُّ الحُصول(یعنی به تدریج حاصل میشوند) هستند؛ یک جامعهای را انسان بخواهد از نظر نگرش و بینش، اینها را عوض کند، این یکی از مسائلی نیست که دفعیُّ الحُصول باشد؛ تدریجیُّ الحُصول است؛ زمان میبرد؛ در عمود زمان حاصل میشود. این یک مطلب و او این است که یک سنخ مسایل هم هست که اگر بخواهی ارائه کنی چه بسا همسو نباشد با آنچه در فضای جامعه حاکم است و این واکنش عکس پیدا کند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
حرکت سریع امام حسین(علیه السلام) از مدینه به مکه
یزید اولین کاری که کرد این بود یک نامه نوشت به ولید، به مدینه، راجع به بیعت گرفتن از اینها. این نامه چه موقع رسیده است مدینه از نظر تاریخی؟ به نظر من روز جمعه بود؛ شب شنبه، بیست و پنجم، ششم ماه رجب که در بعضی از تواریخ هم هست که روز جمعه یا همان شب شنبه که ملاقات امام حسین(علیه السلام) با ولید بوده است، امام یکشنبه از مدینه آمد بیرون؛ یعنی خیلی سریع. یعنی ببینید که یکشنبه آمد بیرون، جمعه سوم شعبان مکه بود. میبینید چه جور سریع! آن وقت من نقل کردم برای شما، خیلی مهم بود یک کاروانی را که هشتاد نفر، بلکه بیش از هشتاد نفر، چون من اینها را گفتم که دویست و پنجاه عدد ناقه یا اسب داشتند، که یک کاروان اینجوری را؛ شوخی نیست اینها. آخر بنشینید یک مقداری فکر کنید، عقلهایتان را به کار اندازید، گوش کنید؛ اینهایی هم که اهل تاریخند بنشینند، ببینند جریان چه بوده است که امام حسین این طور سریع از مدینه به مکه آمده است؛ میگویم بروید در تاریخ نگاه کنید، بگذارید یک مقداری شعورهایتان بیاید بالا؛ واقعاً دارم میگویم؛ فکر کنید که قضیه چه بوده است.
آن موقع هم وسائل ارتباط جمعی مثل حالا نبود که در بوق بتوانیم بکنیم که آن طرف دنیا بفهمند. این پا میگیرد؛ وقتی هم که پا گرفت، مبارزه با آن مشکل است. لذا این را در نطفه باید خفهاش کرد. میدانست مردک هیچ اعتقادی به این حرفها (دین) ندارد. آن اصحاب پیغمبر، آنهایی که اهل بصیرت بودند به قول ما، اینها هم میدانستند.
باز شدن مُشت یزید
آنقدر هم این یزید به تعبیر من آن شیطنت قوی را مثل پدرش نداشت که نگذارد مشتش باز بشود؛ زود هم دستش را رو کرد. بعد از جریان کربلا وقتی اهل بیت وارد میشوند به شام در آن مجلس یزید، در آنجا وقتی که اهل بیت را وارد میکنند و آن صحنهها، حالا من یک بخشاش را نقل بکنم، دارد حضرت سکینه(سلام ا... علیها)، میگوید به خدا قسم من قَسِیُّ القَلبتر و سنگدلتر از یزید ندیدم. حالا این که چیزی نیست؛ ببینید، میگوید کافر و مشرکی شرّتر از این ندیدم در کفار و مشرکین. بعد میگوید یک وقت دیدم یزید رفت سراغ سر پدر من و شروع کرد این شعرها را خواندن: -در هر مقتلی نگاه کنید اینهایی که میگویم هست-میگوید این پیغمبر که آمد یک بازی سیاسی بود. لعب یعنی بازی؛ یک بازی سیاسی بود برای اینکه سلطنت را بگیرد دستش؛ وحی و نبوتی در کار نبود... اینها را بگذار در کوزه آبش را بخور! صریح میگوید.
تصریح حضرت زینب(سلام ا... علیها) به کفر یزید
بعد دارد وقتی شروع کرد اینها را گفتن، حضرت زینب بلند شد و آن خطبه معروف را خواند: شروع کرد خواندن، همان اول چه آیهای استخدام کرد حضرت زینب! «کَذَّبُوا بِآیاتِ ا...» آنهایی که منکر هستند؛ آیه مربوط به کفار است؛ فهمیدید؟ بعد وسط هایش باز این را میگوید یادت رفته است این آیه را؟ یک آیه دیگر میخواند مربوط به کفار؛ تو که کافری خیال نکنی اینکه خدا به تو مهلت داده است، این به نفع تو است ای کافر؛ به تو مهلت داده است تا گناههایت زیاد شود، بعد پدر تو را در میآورد در قیامت _به تعبیر من_؛ خودت و پدرت هر دو نفرتان در جهنمید –انشاءا...-، البته مسلّم است دیگر! این از آن بدون انشاءا... ها است!
کار بزرگ امام حسین (علیه السلام)
خوب بنشینید و فکر کنید و شرایط را در نظر بگیرید تا ببینید که کار حضرت، چه کار بزرگی بود. سریع از مدینه به مکه رفت؛ الآن وقت این نیست که وقتکشی کند حسین(علیه السلام)؛ باید این کار انجام شود؛ ولو اینکه بداند که بعد هم چه میشود. چون بعدش اینها رسوایی دارد برای آنها. دیدید که، یزید حکومتی هم نکرد؛ بعد هم حکومت منتقل شد به بنی مروان. اما دیگر از این دریدگیها در آنها به این صورتِ علنی نبود. بعد آمد منتقل شد به اینها. قبلیها هم یک چنین جرأتی را نداشتند؛ یعنی جرأت به این معنا که دریدگی یزید را نداشتند. این زده بود زیر همه چیزش؛ گفت برو بابا دنبال کارت! یک بازی سیاسی بود! آن وقت چه؟ در خانهاش و یواشکی هم نگفت که؛ بلکه در آن مجلس آراسته از همه بزرگان، در آنجا این را گفت که «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحیٌ نَزَل»؛ این را آنجا میگوید؛ که میگویم مشتش را باز کرد. این را امام حسین میدانست؛ از همه هم بهتر میدانست؛ و آن صحابیها هم میدانستند. لذا حتی یک نفر صحابی هم نداریم که حق را به امام حسین ندهد؛ فقط ناراحت این بودند که امام حسین بقیَّة الماضین است و این اگر برود، ما دیگر کسی را نداریم. همه این حرف را میزدند. میگفتند اگر تو بروی دیگر چه کسی برای ما میماند؟ اینها همه گویای این است که یگانه شخصیتی که میتوانست اسلام را پایدار نگه دارد، حسین(علیه السلام) بود.
تسامح در اطلاق لفظ «بدعتگذار» بر یزید
در باب بدعت تعریفی بود که چیزهایی را که از دین نیست بیاوری وارد کنی در دین؛ مثلا این مسائل خرافی را که وارد کردهاند در دین، به این عنوان که از دین است، اینها از بدعتها است. مسامحه در تعبیر است که به یزید میگوییم بدعتگذار؛ یعنی کسی که یک چیزی را میخواست وارد دین کند که از دین نبود اما به عنوان دین؛ یک کمی مسامحه داریم میکنیم. چون این یزید میخواست اصل دین و همه دین را برچیند؛ نه اینکه بخواهد یک چیزی را واردِ دین کند! چطوری بگویم؟! اینجور نبود که یک چیزی را که از دین نبود میخواست بیاورد در دین اضافه کند تا بگوییم بدعتگذار است بساط دین را میخواست برچیند.
لذا اگر دیدید راجع به یزید گفتیم «هدمِ دین» توجه به این نکته داشتیم. بساط اسلام را میخواست برچیند. همان بساط سلطنت و حکومت را میخواست داشته باشد؛ خودش میگوید دیگر؛ میگوید این پیغمبر بازی سیاسی کرد، آمد، میخواست سلطنت کند، حکومت کند، تمام شد! وحیی، چیزی، خبری که از غیب رسیده باشد، این خبرها نیست!
بقاء اسلام، حسینی است
لذا این تعبیر که ما می گوییم و واقعاً هم حق همین است که «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیًّ وَ بَقائُهَ حَسِینیًّ» واقعاً همین است مسئله؛ پایداریاش مال امام حسین است. لذا دیدید که امام حسین در هر رابطهای اقدام کرد؛ آمد مکه. چه در نامههایش چه ملاقاتهایش _هر دو جور_ هم اجتماعی دارد، هم فردی دارد. نامه مینویسد به اهالی کوفه، به آنهایی که میشناختشان دیگر، مَقَرِّ حکومت پدرش بود؛ آشنایی داشت با آنها؛ دست جمعی. هم در مکه در راه که میآمد خطبه میخواند، خطبه یعنی چه؟ آیا یعنی یک نفر را مینشاند برای او خطبه میخواند!؟ خطبه، گروهی بود، دسته جمعی بود؛ مردم را جمع میکرد و خطبه میخواند. بارها میگفت. در بین راه که میآمد هم خطبه میخواند، هم فردی. به عُبِیدُ ا... حُرِّ جُعفی رسید کسی را فرستاد دنبالش که بیاید، او نیامد؛ خود امام حسین رفت آنجا که بیا و کمکم کن. فرستاد دنبال زهیر. نگاه کنید! تکی؛ آنها جمعی بود، اینها تکی است.
نامه هایش هم همینجور است؛ به اهالی بصره نوشت؛ جمعی، به کوفه هم نوشت. آنجاهایی که ارتباط داشت. تمام تلاشش را کرد.
نامه امام حسین(علیه السلام) به حبیب بن مظاهر
اما از نامههای فردیاش یک کسی از من سؤال کرد، گفتم: بله، من یکی را سراغ دارم و او این بود که وقتی وارد کربلا شد، یک نامه نوشت به یک شخص به کوفه؛ و آن به حبیب بن مظاهر بود. نوشته اند که متن نامهاش این بود «بِسمِ ا... الرَّحمنِ الرَّحیم مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِّی اِلَی الرَّجُلِ الفَقیه حبیب بن مظاهر الاسدی» حالا در این، نکته داشت؛ حالا من میگویم که همه اینها حساب شده بود. حبیب از شخصیتهای برجسته کوفه بود. این را به شما بگویم؛ همه اینها حساب شده بود. حضرت میدانست اینها همه شهید میشوند. شب عاشورا هم خبر شهادتشان را به همهشان هم گفت دیگر؛ اما میدانست که بازده آن بعد از او چه می شود. اینها همه سران این قبیلهها بودند آقا! مگر شوخی بردار است!؟ شاگردانی که یک عمر اینها در بین مردم، از وارستگان بودند. میداند چه اثری دارد. نه، نه، نه؛ این را هم باید از کوفه بکشمش بیارمش؛ «اَمّا بَعد اِنّا نَزَلنا کَربَلا» حبیب، ما رسیدیم کربلا. در این یک نکته دارد؛ مثل اینکه به قول ما یک پیمانی بین این دو نفر بوده است «اِنّا نَزَلنا کَربَلا» ما رسیدیم کربلا؛ مثل اینکه حبیب هم میدانسته است که وعدهگاه، کربلاست. «وَاَنتَ تَعلَم قِرابَتَنا مِن رسول ا...» تو که میدانی نزدیکی ما را به پیغمبر. «وَ اِن اَرَدتَ نُصرَتَنا فَاقدِم اِلَینا عاجِلا» اگر میخواهی حسین را یاریاش کنی زود خودت را برسان. «فَاقدِم اِلَینا عاجِلا» حتی این تعبیر در آن است. سریع خودت را برسان؛ عقب نمانی از این کاروان.
غیرتمندی همسر حبیب
مینویسند وقتی که نامه به دست حبیب رسید، نشسته بود صبحانه میخورد با همسرش؛ در زدند رفت در را باز کرد؛ یک کمی طول کشید. وقتی آمد همسرش به او گفت چه بود؟ که بود؟ گفت: هیچی، یک نامهای بود برای من آورده بودند آن را خواندم طول کشید؛ داشتم نامه را میخواندم. گفت: خوب چیست؟ از کیست؟ گفت: حسین به من نامه نوشته است. گفت: خوب چه خواسته از تو؟ گفت: از من خواسته است که من بروم کربلا؛ آمده است کربلا؛ میخواهد من بروم آنجا یاریاش کنم. گفت حالا چه کار میخواهی بکنی؟ حبیب گفت: نه، من که پیر شدهام؛ کَرُّ و فَرّی ندارم. شروع کرد این جملات را گفتن؛ میخواست به تعبیر ما تقیه کند که یک وقت حرفی از دهان این در نیاید و به کسی نگوید. گفت: نمیروی پسر پیغمبر را یاری کنی؟! عجب مردهایی داشتیم ما در این روزگار! یک مرد، طوعه بود! یک مرد، زن زهیر بود! این هم مرد سوم! مردانگی؛ غیرتها را ببینید!
گفت نمیروی؟ حبیب گفت: آخر میدانی چیست؟ گفت: چیست؟ گفت اگر من بروم و عبیدا... بفهمد، میآید این خانهام را خراب میکند و تو را به اسارت میگیرد و میبرد. شروع کرد اینها را گفتن. گفت: حبیب، تو برو، بگذار خانهمان را خراب کنند؛ بگذار من را هم به اسارت ببرند. این را میگویند غیرت دینی؛ بگذار اموالم را غارت کنند، همه برود، بگذار برود، خانه خراب شود، اموال برود، من هم به اسارت میروم. باز حبیب ترسید به او بگوید؛ گفت: آخر میدانی که من دیگر نمی توانم کَرُّ و فَرّی داشته باشم... تا حبیب این را گفت، سرش را بلند کرد، گفت: یا اباعبدا...ی ا کاش من مرد بودم، میآمدم کربلا تو را کمک میکردم. زن بود، ولی مردانه بود. حبیب اطمینان پیدا کرد گفت: یک کربلایی بروم، یک کربلایی بروم...
ملاقات حبیب بن مظاهر با مسلم بن عوسجه
از خانه آمد بیرون؛ وارد بازار کوفه شد. دید چه غوغایی است! شمشیرها را آوردهاند دارند تیز میکنند، نیزهها را آوردند دارند تیز میکنند، آماده میشوند بروند کربلا. برخورد کرد به یک پیرمردی، مسلم ابن عوسجه است؛ گفت: مسلم! گفت: بله؟ گفت: خبر داری؟ گفت: از چه؟ گفت: حسین آمده است کربلا؛ میخواهم بروم. تو کجا میروی؟ گفت: میخواستم بروم رنگ بگیرم محاسنم را حنا ببندم. گفت: بیا یک حنایی به محاسنت ببندم که تا قیامت رنگش پاک نمیشود! دست مسلم را گرفت؛ اینها با هم آماده شدند و آمدند.
استقبال کاروان حسینی از حبیب و مسلم
اصحاب حسین هر روز و هر ساعت اینها میدیدند که هزاران هزار از کوفه لشکر میآید و میرود به سمت عمر سعد؛ اما کسی به سمت خیام حسین نمیآید. دیدند از دور دو نفر پیرمرد دارند میآیند. خبر دادند به حسین(علیه السلام) که حبیب با مسلم دارند میآیند. گفت: بروید استقبال کنید از اینها. این زن و بچه میبینند این صحنه را هر روز که چه بساطی است، این بچهها خوشحال شدند که دو نفر به یاری حسین آمده اند. اما خبر به زینب رسید؛ زینب گفت: بروید سلام من را به حبیب برسانید. میفهمی یعنی چه؟ آمدند به حبیب گفتند: حبیب! زینب به تو سلام رساند. حبیب خاک را از زمین برداشت روی سرش ریخت؛ گفت: من که باشم که دختر امیر عرب به من سلام برساند...
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
شیخ ما را گفتند: که فلان کس بر روی آب می رود. گفت: سهل است چغزی و صعوه یی نیز بر روی آب می رود. گفتند: فلان کس در هوا می پرد، گفت: زغن و مگس نیز در هوا می پرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می رود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود. این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست، مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخورد و بخسبد و بخرد و بفروشد و در بازار در میان خلق، ستد و داد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و در یک لحظه از خدای غافل نباشد.
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت (7) - انتظار فرج (انقلابی ماندن، همه جا، همه وقت) (1):
مهم ترین خصوصیت این انقلاب پایگاه اصلی آن است که مبارزات ضد شاه و هم جبهه های نبرد، از مساجد بود. مسجد را پایگاه بدانید، پایگاه مقاومت و مبارزه، پایگاه اخلاق و انسانیت، پایگاه عدالت خواهی و انسان دوستی وخدا پرستی. خودتان، خودتان را تربیت کنید. خود سازی کنید. خودتان را دست کم نگیرید. مسجد ها را مهم بدانید. وقت بگذارید، کتاب بخوانید. بچه مسجدی نادان، بچه مسجدی جاهل، بچه مسجدی که از اسلام چیزی نمیداند و فقط سینه زدن و کف زدن بلد باشد این کافی نیست. برای حفظ اسلام سینه زنی به جای خودش، کف زدن و جشن هم به جای خود، ولی اینها همه مسائل درجه دوم و سوم هستند. مسئله درجه اول آگاهی اسلامی و ایمان، التزام، تعهد و اخلاق اسلامی است. کتاب بخوانید. آثار متفکران اسلام از قدیم و جدید را بخوانید. تاریخ صدر اسلام را بخوانید، با تفسیر قرآن آشنا باشید، نهج البلاغه بخوانید، صحیفه سجادیه را بشناسید، تاریخ سیره پیامبر و اهل بیت را مطالعه کنید و اهل عمل هم باشید. هم اهل فکر اسلامی و هم عمل.
به یاد یکی از رفیق های خودمان افتادم که شهید شده، وقتی که از تو منطقه عملیاتی برگشته بود، یکی از دوستان برگشت بهش گفت: آقا خدمت حضرت هم رسیدید؟ در جواب گفته بود نه، حضرت را ندیدیم ولی برای من کافی همین که حضرت من را ببینند. حضرت دیدن و دیدار حضرت که بازی نیست! شوخی نیست! یک بازی نشود که کم کم تبدیل بشود به امام زمان بازی. کیا امام زمان را دیدند؟ بگن: آقا ما! کیا ندیدند: آقا ما! اینجوری نیست. مواظب باشید. مسئله انتظار، مسئله ظهور، مسئله عشق به مهدی، مسئله دیدار حضرت؛ اینها تبدیل به بازی نشود، لوس نشود، مسئله حضرت با همه چیز متفاوت است.
حضرت ذخیره خداست برای نجات بشر. مسئولیتی بر دوش ایشان است که حتی بر دوش انبیاء و پیامبران هم نبوده. ایشان کار ناتمام همه پیامبران را تمام خواهد کرد به خواست خدا. این دوست ما می گفت که من حضرت را ندیدم و هیچ وقت هم احتمالاً نخواهم دید. اما همین برای من کافی است که من پیش چشم حضرت و برای عدالت خواهی که مسیر حضرت است قیام کردم و آماده شهادت بودم و همین که رفتم به استقبال مرگ در راه خدا و حضرت این را می بیند، همین برای من کافیست. مهم اینه که حضرت ما را ببیند. لازم نیست ما حضرت را ببینیم ولی اگر دیدیم چه بهتر. این مسائل را خیلی مراقب باشید. و این دعا که همیشه قرن ها بر سر زبان مؤمنین بوده و بر سر زبان ما و شما هست و باید باشد که "اللهم بلغ مولای ..." خدایا به محضر مبارک مولای من صاحب الزمان این سلام و درود عاشقانه و آتشین ما را برسان از طرف همه مردان و زنان مؤمن در طول تاریخ، در شرق و غرب عالم، از دریا و خشکی و دره و کوهستانها، زنده و مرده مؤمنین و مجاهدین در طول تاریخ، از پدرم و مادرم و فرزندانم و از طرف من و از طرف همه ما. سلام و تحیت ما را و سلام گرم و متواضعانه و عاشقانه ما را به محضر مبارکشان برسان به وزن عرش خدا. (با اندک تلخیص از سخنرانی استاد رحیم پور – طرحی برای فردا 13)
**
به بهانه میلاد امام حسن عسکری(علیه السلام):
یازدهمین خورشید هدایت، امام حسن عسکری(علیه السلام) در هشتم ربی الثانی در مدینه دیده به جهان گشودند. مدت 23 سال از عمر آن حضرت در کنار پدر بزرگوارشان گذشت و در این سالهای پر برکت علوم بسیاری از آن حضرت آموخت و میراث امامت را از پدر دریافت کردند و در زمینه تلاش علمی و الگو بودن برای شیعه در همه جهات شخصیت برجسته ای بودند. پس از شهادت امام هادی(علیه السلام) امامت به این فرزند رشیدشان رسید که گسترش دهنده فرهنگ اهل بیت و تعالیم خاندان رسالت بود. یکی از ویژگیهای این امام آن است که پدرِ آخرین وصیِّ پیامبر و ذخیره الهی برای اصلاح جهانی است.
عبادت، ذکر، دعاهای پرمحتوا و عارفانه ایشان نشان از روح بلند ایشان داشت. بردبای چشمگیر و دشمن شکن و اراده ای قوی در مقابل فشارهای دستگاه خلافت. سخاوت و بخشندگی او فراوان بود و نیازمندان، خانه او را نقطه امید خود میدانستند و از عطاهای او برخوردار می شدند.اخلاق نیکو و برخورد جذاب و سلوک والای ایشان همه را تحت تأثیر قرار میداد. شخصیت محبوب و بارز آن حضرت را همه قبول داشتند. هر چند دستگاه خلافت برای حفظ منافع و موقعیت خود به آن حضرت میدان نمیداد و از گسترش نفوذ معنوی در بین مردم بیمناک بود و او را تحت کنترل قرار می داد تا از شکل گیری نهضتی با محوریت امام، جلوگیری کند.
ایشان 13 سال از عمر خویش را در مدینه و بقیه را در سامرا گذراندند. ایشان چون در سامرا در یک منطقه نظامی زندگی میکردند که به آن عسکر میگفتند به امام عسکری شهرت یافتند. حضرت مجبور بود هفته ای یکی دو بار به دار الخلافه برود و خود را به خلیفه نشان دهد تا خلیفه احساس امنیت از فعالیت های سیاسی امام کند. در این رفت و آمدها بود که مردم میتوانستند امام را زیارت کنند و در صورت امکان با ایشان ارتباط برقرار کنند. در این دوران ایشان به شدت تحت نظر بودند و نسبت به رساندن خمس از سوی ایشان به دست مبارکشان شدیداً کنترل میشد. یاران امام با پوششهای مختلفی از جمله روغن فروشی و ... اموالی را مخفیانه به دست امام می رساندند. با وجود اینکه علیه امام گزارش هایی به خلیفه میدادند که ایشان در منزل سلاح و نامه هایی است برای قیام مسلحانه، و هر از چند گاهی بصورت غافلگریانه منزل امام تفتیش میشد و اینچنین بود که حضرت دردوران زندگی خویش همیشه تحت نظر بودند.
به بهانه رحلت حضرت معصومه(سلام ا... علیها):
در اول ذیقعده سال 173 هـ.ق. در بیت امامت و مهد ایمان دختری پاک و مطهر پای به عرصه گیتی نهاد. نام او را به برکت نام مقدس بانوی دو عالم فاطمه (علیها سلام)، فاطمه نهادند.
کاروانی متشکل از چهارصد نفر فاصله میان مدینه تا قم را طی نمود. کاروان وقتی به شهر ساوه رسید مأموران حکومتی که پیش از این از وضعیت کاروان و مقصد آن با خبر بودند به آنان خمله ور شدند. جنگ سختی در گرفت که در نتیجه تعدادی از افراد کاروان به شهادت رسیدند و گروهی متواری و گروهی اسیر شدند. مردم قم پس از شنیدن خبر درگیری به محضر حضرت رسیدند و ایشان را در بستر بیماری و شهادت یافتند و پس از عرض ادب، ایشان را به درخواست خودشان به قم آورده و پس از رحلت و شهادت در آنجا دفن نمودند.
تصریح امام رضا(علیه السلام) در اثبات جلالت قدر آن حضرت در ابعاد مختلف که در زیارتنامه بدان اشاره شده بخشی از کلمات علمی و فضایل اخلاقیایشان را می رساند.
دلایل هجرت حضرت را میتوان به طور خلاصه چنین برشمرد:
1- تبلیغ رسالت رضویو اعلام مظلومیت امام و آشکار نمودن چهره نفاق عباسیان. 2- تبعیت و اطاعت از امام و برادر خویش که او را به ایران فرا خواندند. 3- تقویت و انسجام شیعیان ایران که کانونهای شیعی را تشکیل دادند.
مدینه جایگاه وداع است و مزار ام الائمه باید پنهان بماند. ولی فاطمه یِ (سلام ا.. علیها) قرن دوم هجری باید حرم داشته باشد و مزارش میعادگاه عاشقان اهل بیت شود. و بارگاهش مشتاقان دیدار قبر دخت پیمبر (صلی ا... علیه و آله) را التیام بخشد.
آن قبر که در مدینه شد گم پیدا شده در مدینه قم
ارادت امام عصر(روحی له الفداه) به حضرت فاطمه معصومه(سلام ا.. علیها) : آیت ا... حاج شیخ مرتضی حائری شبی در عالم رویا امام زمان را به اتفاق سه نفر همراهانشان می بینند که وارد حرم شده و در کنار ضریح حضرت فاطمه معصومه(سلام ا.. علیها) رو به قبله ایستاده و زیارت میکردند.
(شهیده قم – یوسفعلی یوسفی)
**
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(5)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما این بود که امام حسین(علیه السلام) حرکت و قیامش هدفمند بود و هدف از این قیام اصلاح امت جدش بود؛ بر طبق آنچه از حضرت نقل شده است و ریشه آن هم، آن حالت روحی برای حفظ آن امری است که شرعاً و عقلاً واجب است انسان او را حفظ کند و حراست کند؛ که اهمّ امور، دین است؛ آن هم در ارتباط با کلّ دین نسبت به جامعه نه نسبت به دین شخصی. لذا عرض کردم که حسین(علیه السلام) مصلحی غیور بود. و غیرتش ایجاب میکرد که حضرت دین اسلام را حفظ کند. چون در آن مقطع حضرت دید که میخواهند دین اسلام را هدم کنند؛ که حسین(علیه السلام) از آن تعبیر کرد به بدعت، هدمِ دین اسلام، هدم کلّ آن.
اعتقاد عبدا... بن عباس به کفر یزید
خوب، یک نقلی من کردم آخر جلسه اگر یادتان باشد از عبدا... بن عباس (اولین مفسر قرآن است، از اصحاب پیغمبر هم هست، خیلی با شخصیت است) در مدینه برخورد که میکند به امام حسین(علیه السلام)، میگوید که جز این نیست که اینها کافرند؛ صریح میگوید کافرند؛ هیج فرو گذار هم نمیکند.
مرگ معاویه و وصیتش به یزید
بسیار خوب، این تا اینجا؛ اینجور نبود که همه کس در جامعه بدانند. مجبور میشوم تاریخ بگویم! در پانزدهم ماه رجب معاویه میمیرد. یزید هم دمشق نبود. رفته بود دنبال هرزهکاریاش، البته میدانست پدرش مریض است. پدرش هم یکی دو نفر را خواست و آورد جلوی آنها نصیحتش هم کرد، وصیت هم کرد و به او راجع به چهار نفر سفارش کرد: عبدا... بن عمر، پسر ابوبکر، عبدا... ابن زبیر، و امام حسین(علیه السلام)؛ حتی خیلی هم به او سفارش کرد که یک وقت با حسین طرف نشوی! این ها را هم گفت. دو نفر هم شاهد گرفت؛ آن هم سرش را انداخت پایین و رفت دنبال هرزهکاریاش و گفت پدرم اگر مُرد، من را خبر کنید. به او خبر دادند که پدرت مُرد و آمد. آنچه مشهور است، این است که پانزدهم ماه رجب استنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
پاسخ امام حسین(علیه السلام)
در جواب، حسین(علیه السلام) نامه میفرستد (شش نفر بودند از سران قبائل بصره، مالک ابن اسود، منذرابن جارود، مسعود ابن عمر، احنف ابن قیس، یزید ابن مسعود، عمرو ابن عبید. خیلیها بودند خطاب به این شش نفر است)
«اَمّا بَعد فَاِنَّ ا... اصطَفَی محمداً (صلی ا.. علیه و آله) عَلَی خَلقِه وَ اَکرَمَهُ بِنَبُوَّتِه وَاختارَهُ لِرِسالَتِه ثُمَّ قَبَضَه ا... عَلَیه» خداوند پیغمبر را مبعوث کرد. بعد نبوت را به او داد و رسالت را و بعد هم از دار دنیا رفت. «وَ قَد نَصَحَ لِعبادِهِ وَ بَلَغَ ما اَرسَل بِه» خیرخواهی کرد برای بندگان، آنچه از احکام الهیّه بود را تبلیغ کرد «وَ کُنّا اَهلَهُ وَ اَولیائَهُ وَ اَوصیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بَمَقامِه فِی النّاس» این جا حسین(علیه السلام) وارد میشود به جایگاه خلافت. آن کسی که شایسته است که جانشین پیغمبر بشود کیست؟ یزید مُعلن به فسق نیست.
یک بخش این نامه را میگذاریم کنار چون خیلی مفصّل است بعد میفرماید: «وَ قَد بَعَثتُ اِلیکُم رسولی بِهذا الکِتاب» من نمایندهام را با این نامه فرستادم «وَ اَنَا اَدعوکُم اِلی کِتابِ ا... وَ سُنَّةِ نَبِیِّه» من شما را دعوت میکنم به کتاب الهی و سنت پیغمبر «فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُمیتَت وَ اِنَّ البِدعَهَ قَد اُحییَت» این همان بود که عرض کردیم این را صریح میگوید، سنّت پیغمبر در جامعه مُرد؛ بدعت زنده شد و جای او را گرفت؛ یعنی اسلام دارد میرود جای آن یک چیز دیگری دارد می آید. «وَ ان تَسمَعوا اَمری اَهدِکُم سَبیلَ الرَّشاد» اگر شما گوش به فرمان هستید من میگویم چه کار کنید و آخر نامهاش «والسلام علیکم و رحمة ا...». حسین(علیه السلام) دید دارد هَدم دین می شود. بدعت هَدم و نابودی بود. لذا حضرت میخواست از دین اسلام حفاظت کند، جلوی بدعت را بگیرد.
نامه میرسد بصره. یزید ابن مسعود که از اشراف بصره بود و بُرد او زیاد بود وقتی که نامه به او رسید، همه سران بصره را جمع کرد، برای آنها سخنرانی کرد و همه هم اظهار وفاداری کردند. (اینها همه در تاریخ هست) خبردار شد که امام حسین(علیه السلام) وارد کربلا شده است. دوازده هزار لشکر فراهم کرد، اصلاً واجب و لازم بر حسین(علیه السلام) بود، بُرد را ببینید، دوازده هزار. از بصره به سمت کربلا حرکت کرد. از بصره تا کربلا فاصله زیاد است. این که آمد بیرون چه بسا همان اوائل راه بود کسی رسید به او و گفت ای امیر، حسین(علیه السلام) را کشتند، تمام شد. سر از بدنش جدا کردند. به قدری این ناراحت شد گفت خدا دهانت را بشکند. حتی یک جمله دیگر گفت: اگر همچنین چیزی باشد من همین الآن خودم شکمم را پاره میکنم.
در معرض نابودی قرار گرفتن همه احکام اسلام در عصر یزید
این طور نبود که امام حسین(علیه السلام) یک مقابله کوچک را می دید، نه او تا طول تاریخ بشریّت را داشت میدید که اگر مقابله نکند از اسلام خبری نیست. یک وقت میبینیم یک حکمی از احکام اسلام دارد پامال میشود این هم بدعت است، هَدم است؛ نه اینکه بدعت نیست. امّا یک وقت میبینیم مجموعه دارد میرود. حسین(علیه السلام) دید مجموعه دارد میرود اسلام دارد می رود نه فقط حکمی از اسلام. اینها را اشتباه نکنید آقا، صحبت این نبود که یکی از احکام اسلام دارد پایمال میشود، اصلش دارد میرود. اینها تا قبل از یزید جرأت نمیکردند این هم که مقابله ای نبود برای این جهت بود. حسین(علیه السلام) دید اصلش دارد میرود، دین اسلام دارد هَدم می شود.
شیعی نبودن قیام حسینی
نکته دوم؛ اینجا بحث عامّه خاصّه، سنّی شیعه نیست؛ اگر میرفت همه رفته بود نه سنّی بود نه شیعه بود. قیام، قیامِ شیعی نبود (بروید آقا دقت کنید حرفها را ببینید چه میگوید امام حسین؟) سنّت پیغمبر دارد میرود، کتاب الهی دارد میرود. بحث شیعه و سنّی نیست اینجا. این را در نظر بگیرید اصل اسلام دارد میرود و یگانه کسی که می تواند جلوی آن را بگیرد کیست؟ حسین(علیه السلام) است. این که ما می گوییم «اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ (صلی ا... علیه و آله) وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ» اینجا اصل اسلام است. بحث سنّی، شیعه نیست.
منحصر بودن مقابله با بدعت به امام حسین(علیه السلام)
همه اینها که از اصحاب پیغمبر و تابعین بودند همه میدانستند که مسئله منحصر به امام حسین(علیه السلام) است. عبدا... ابن عبّاس مفسّر معروف از اصحاب پیغمبر است، وقتی میبیند معاویه مرده و حضرت هم میگوید من با یزید بیعت نمیکنم میآید پیش امام حسین(علیه السلام) و میگوید: جز این من نمیتوانم بگویم اینها کافرند. این عبدا... ابن عبّاس یک آدم کوچکی نیست بروید شرح حال او را ببینید، اولین مفسّر قرآن است. میگوید اینها کافرند (وَ لا یَأتونَ الصَّلاه اِلاَّ وَ هُم کُسالی وَلا یَذکُرونَ ا... اِلاَّ قَلیلاً فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبیلاَ) امّا تو پسر رسول خدا (صلی ا... علیه و آله) هستی، تو امیر و سرور ابراری، پسر دختر پیغمبری، تو نور دیده علی(علیه السلام) هستی...آنها را میگوید کافرند امّا تو همچینن جایگاهی داری.
بروید مراجعه کنید به تاریخ موقعیت آن زمان را ببینید که آنها در چه موقعیتی قرار داشتند. امام حسین(علیه السلام) به این نکات توجه داشت. یگانه کسی که از او میترسیدند امام حسین(علیه السلام) بود. عبدا... ابن زبیر هم رفته بود با آنها کاری نداشتند. فقط از یکی میترسیدند.
ما اتّفاقا در باب بدعت در روایت داریم که اگر یک کسی یک چنین جایگاهی در جامعه داشت که می توانست با رُعبش اهل بدعت را بترساند خدا قلب او را از ایمان و امن پُر می کند. روایت از پیغمبر اکرم است قال رسولُ ا... (صلی ا... علیه و آله) «مَن اَرعَبَ صاحِبَ بِدعَةٍ مَلَأَهُ ا... قَلبَهُ اَمناً وَ ایماناً» من متن روایت را گفتم. اینها فقط از امام حسین(علیه السلام) میترسیدند، چون جایگاهش را میدانستند. تنها هم کشور عراق نبود. یکی از کسانیکه نصیحت کرد امام حسین(علیه السلام) را جابر ابن عبدا... انصاری بود که پیشنهاد کرد به اینکه برو یمن چون شیعیان شما یمن هستند، اینها فدایی تو هستند. امام حسین(علیه السلام) همه اینها را دقیقاً میدانست. همه را بررسی کرده بود وظیفه الهیاش هم همین بود. لذا شما ببینید چه در نامه هایش، چه در گفتارهایش همین را مطرح میکند. وظیفه من حفظ این دین است و الآن دارد هَدم دین می شود، لذا حرکت می کنم هر چه بشود بشود.
برخورد امام حسین(علیه السلام) با حّربن یزید ریاحی
شنیدید که امام حسین(علیه السلام) در بین راه که می آمد تا میتوانست سراغ خیلیها رفت. در آن برخوردی که با حرّ ابن یزید ریاحی کرد آن ها آمدند و حسین از آنها پذیرایی کرد. همه آنها تشنه بودند حتی مرکبهاشان را هم با دست مبارک خودش آب داد. موقع نماز بود به حرّ فرمود برو با اصحابت نماز بخوان ما هم میخواهیم نماز بخوانیم گفت نه، ما با شما نماز میخوانیم. حسین ایستاد همه آنها ایستادند.
خطبه امام حسین(علیه السلام)در باب مقابله با هَدم دین
بعد خطبهای خواند که دو تا چیز دارد یکی را میگوییم: رو کرد به مردم و گفت پیغمبر گفته است اگر یک حاکم ستمگری بیاید، حرام خدا را حلال کند، عهدهای الهی را بشکند (مراد از شکستن عهدهای الهی مخالفت با قرآن است «ناکِثاً لِعَهدِ ا...») مخالف سنّت رسول ا... باشد، در بین بندگان به معصیت رفتار کند، از این طرف هم یک نفر نیاید نه قولاً و نه فعلاً با او مقابله کند، برخورد با او نکنند به تعبیر ما با او مماشات کند، با او کنار بیاید «حَقًّا عَلَی ا...» که جایگاه این را جهنّم قرار دهد. آگاه باشید.
اوّل به قول ما طلبهها یک کبری کلّی گفت بعد صغرا و مصداقش؛ اینها که میبینید آمدند سر کار، اینها تمام کارکنان شیطانند «وَ تَرَکوا طَاعَةَ الرَّحمن وَ اَظهَروا الفَسادَ وَ عَطَّلُوا حدود و استَأثَروُا بالفَیئِ وَاَحَلوّا حَرامَ ا... وَ حَرَّموا حَلالَه وَ اَنَا اَحَقّ» هر دو را گفت. دین دارد از بین می رود.
آن کسی که وظیفهاش است جلوی این کار را بگیرد من هستم، من باید این کار را بکنم، من سزاورم. «و اَنا اَحقّ» بعد هم می گوید «وَ قَد اَتَتنی کُتُُُبُکُم و قَدِمَت عَلیَّ رُسُلکم» نامههایی که از کوفه فرستادید آمد. همین دو مطلبی که گفتم، شما اگر نگاه کنید حسین(علیه السلام) چه در نوشتههایش، چه در گفتارش همین را دارد میگوید. اینجا گفتم حسین(علیه السلام) چه بود؟ مصلحی بود غیور و هدفمند. که اگر آن حرکت نشده بود از اسلام چیزی نبود. یک وقت اشتباه نکنید حرکت شیعی نبود. بعد هم می گوید به اینکه نوشتههاتان آمد و… حرّ میآید می گوید من جزو این کسانی نبودم که خدمت شما چیزی نوشته باشند چون بعدش امام حسین(علیه السلام) میگوید شما کوفیها به من نامه نوشتید بیا، خودم که نیامدم. تا اینکه قضیه به اینجا میرسد که سوار مرکب میشوند تا به حسب ظاهر برگردند، حرّ میآید جلوی او را میگیرد. حضرت به او رو میکند و میگوید «ما تُرید ثَکَلَتکَ اُمُّک» حرّ میگوید نمیگذارم بروید. میگوید چه میخواهی؟ مادر به عزایت بنشیند. اینجا شروع میشود آن مسائلی که در درون حُرّ بود. به حسین(علیه السلام) گفت: اگر غیر از تو بود نام مادر من را برده بود عین او اسم مادرش را میبردم. چه کنم که مادر تو فاطمه است نمی توانم مگر اینکه به بهترین وجه نام مادرت را ببرم!
امام حسین(علیه السلام) حرّ را به کربلا آورد
یک مطلبی به شما بگویم؛ تا به حال شما شنیدید حرّ امام حسین(علیه السلام) را آورد کربلا. درست است؟ من میگویم امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. من عکسش را میگویم، امام حسین(علیه السلام) حرّ را آورد کربلا. میخواهم بگویم حسین جان میشود دست ما را هم بگیری ببری کربلا؟ همانطوریکه حرّ را بردی کربلا. خُب دست ما را هم بگیر ببر کربلا. با خودش حرّ را کشاند آورد. ببینید چه جوری میآورد و به سعادت میرساند.
توبه حرّ بن یزید ریاحی
مینویسند روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) با سردار لشگرش ابالفضل آمدند، عمرسعد هم با سردار لشگرش حرّ آمد. مذاکره و پیشنهادهایی بود. بالاخره عمر سعد قانع نشد، حرّ رو به عمر سعد کرد گفت: چه کار می خواهی بکنی؟ پیشنهاد حسین(علیه السلام) را قبول نمیکنی؟ گفت: نه قبول نمیکنم. جنگی کنم کوچکترین و آسانترین آن این باشد دستها از بدنها جدا بشود، سرها از پیکرها جدا بشود. مینویسند حرّ جوابش را نداد، سوار مرکب بود آرام آرام آمد فاصله گرفت آمد کنار. مهاجر ابن اوس میگوید؛ نگاه کردم دیدم حرّ دارد بدنش میلرزد به او گفتم؛ ای حرّ اگر از من از سرداران کوفه سؤال میکردند از تو تجاوز نمیکردم این چه حالیست در تو می بینم؟ چرا میلرزی؟ گفت: ای مهاجر خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم، به خدا قسم جز بهشت چیزی را انتخاب نمی کنم. میگوید یک وقت دیدم آرام آرام دارد میرود به سمت خیام حسین(علیه السلام) اما یک جملهای هم زیر لب میگوید «اَللَّهُمَّ اِلَیکَ اَنَبتُ فَتُب عَلَیَّ» خدا من به سوی تو آمدم توبه من را قبول کن «فَاِنّی فَقَد اَرعَبتُ قُلوبَ اَولیائِک» آخر من دل حسین را لرزاندم «وَ اَولادِ بِنتِ نَبیِّک» من دل بچّههای پبغمبر را لرزندام، دل زینب را لرزاندم. میگویند رسید نزدیک خیام حسین(علیه السلام) حالا نمیدانم پیاده شد صورتش را روی خاک گذاشت یا سرش را پایین آورده بود که میگویند حسین(علیه السلام) آمد گفت «اِرفَع رَأسَک» سرت را بلند کن من تو را کربلا آوردم چرا سر بزیری؟ تو سربلند باش. رو کرد به حسین(علیه السلام) گفت «هَل لی مِن تَوبَة» حسین جان آیا توبه من قبول است؟.... (با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ __ سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
مهدویت(6):
پرسش:
در خیلی از احادیث اشاره شده است که هر کس امام زمان خود را نشناسد هیچ یک از عباداتش قبول نیست، آیا منظور از این احادیث فقط دیدن و زیارت امام زمان می باشد؟ یا دانستن نام و کنیه ایشان و اعتقاد به حضور ایشان کفایت می کند؟
پاسخ:
وظیفه ما در زمان غیبت امام زمان در یک کلمه خلاصه می شود و آن چشم به راه ظهور آن حضرت بودن است که در روایات از آن به انتظار فرج تعبیر شده و از نیکوترین و ارزشمندترین اعمال محسوب گشته است.
رسول اکرم فرمودند : "با فضیلت ترین اعمال امت من انتظار فرج از سوی خداوند عزوجل است."
... اگر واقعاً منتظر کسی باشیم، درهمه حال و در همه جا به یاد او خواهیم بود ... آیا می توان کسانی را که روزها، هفته ها و ماهها می گذرد و هرگز به یاد حضرت مهدی(روحی له الفداه) و ظهور آن حضرت و آماده ساختن خویش برای شرکت در قیام ایشان نیستند، منتظر فرج دانست؟
از مظاهر یادکردن ایشان دعاهای فراوانی است که در زمان غیبت در رابطه با امام زمان و ظهور آن حضرت و توفیق شرکت در قیام ایشان وارد شده است و پیشوایان معصوم ما را به این دعاها توصیه فرموده اند(مانند دعای فرج و دعای عهد).
نکته ای که در اینجا حائز اهمیّت است آنکه این غیبت یک طرفی است بدین معنی که تنها ما از زیارت امام زمان محروم هستیم اما آن حضرت ما را می بینند و شاهد رفتار و گفتار ما هستند.
یار نزدیک تر از من به من است این عجب بین که من از او دورم
چنانکه در روایات داشتیم آن حضرت در مراسم حج حاضر شده ناظر اعمال مردم هستند، ولی مردم آن حضرت را نمی بینند.
همچنین در روایات آمده است : "در هر هفته دو مرتبه، روزهای دوشنبه و پنج شنبه گزارش اعمال مردم به امام زمان همان عصر عرضه
می گردد. بنابراین در این زمان که حضرت مهدی امام زمان و ولی عصر هستند رفتار همه ما به آن حضرت عرضه میگردد و ایشان از چگونگی آنها آگاهند. پس بر ما لازم است سخت مراقب اعمال خود باشیم، مبادا که ادعای منتظر ظهور بودن با دروغ باشد.
منابع و مآخذ : با استفاده از کتاب "آموزش عقاید"، ج2، تألیف محسن غرویان، محمد رضا غلامی، سید محمد حسین میرباقری، صفحات 389 و 392
**
به بهانه نوروز:
از این خیابان به آن خیابان! از مترو به اتوبوس ... از این مغازه به آن مغازه! حالا که چه؟ قرار است عید بیاید؟! منتظری تا خودکارت هشتِ سمت راستی را نُه بنویسد؟! ته مانده اسفند را هر روز با دستانت می شماری و گاهی هم سری به تقویم ته خط رسیده امسالت میزنی تا مثلاً بدانی یکم فروردین چند شنبه است؟! سال چه ساعتی تحویل می شود؟!
سرک کشیدنت از پشت شیشه مغازه ها و یک حساب سرانگشتی از کیف پولت هم دیدنی است ... گاه هم برایت آه دارد! آه های رنگی با جنس ها و قیمت های مختلف! آه پایین شهری و بالاشهری! شاید آه آبی شال ایتالیایی 35 هزار تومانی که چارچوب آسمان چشمان ستاره شده... یا آه پاره پاره یک شلوار جین آمریکایی 90 هزار تومانی برای نیما یا مینا! و آه سرخابی یک دمپایی5 هزار تومانی با پولک های نقره ای برای هدیه 10 ساله! گاه هم مشتری میشوی و آغاز پرسه زدنت در جشنواره رنگارنگ پوشیدنی ها ... و حتی چانه زدن بر سر 200 تومان!
تو هم رنگ سال میخواهی! آخر مگر میشود از قافله رنگ ها جا ماند؟! بعضی رنگ سالمان بوتیک های جردن و ونک است و بعضی هم کمی آن سوی مرزها، دلسپار ماهواره ...! خوب بلدیم خودمان را رنگ کنیم. خوب بلدیم شهرمان را رنگ کنیم! راستی امسال تهران چه رنگی میشود؟ شاید هفت سین را از ماهی قرمزهایی میگیریم که نو رسیده اش کمی قیمت دارد! و آخری ها چوب حراج به باله هاشان میخورد و 4 تا میشود هزار تومان!
عید آمده بهار شده اما نه برای خیلی هامان! خیلی هامان جا مانده بر سر سفره هفت سین عید آن سال! سالش را تو بگو ... جا مانده کدام سالی؟ خیلی هامان یاد گرفته ایم با فصل باشیم با شال گردن و باد بزن ... با روزهای باشیم .. از شنبه تا پنج شنبه ... خیلی هامان یادمان رفته با گل ها عکس خانوادگی بگیریم و عکس یادگاری میگیریم! خیالت راحت! خیلی هامان هشتاد و نهی نمی شویم! حالا هی از این مغازه به آن مغازه! ... «می رسد بهار و من، بی شکوفه ام هنوز ...»
به بهانه ماجرای فدک:
فدک سرزمینی بود که بدون جنگ و خونریزی به دست پیامبر(صلی ا... علیه و آله) رسیده بود که متعاقب آن آیه 26 سوره مبارکه اسراء خطاب به پیامبر نازل شد که «حق نزدیکان خود را بپرداز» و پیامبر بر اساس این دستور الهی فدک را به دخترشان بخشیدند.
بعد از رحلت پیامبر (شما بخوانید شهادت!)، اولی، خلیفه غاصب، فدک را برای تضعیف اهل بیت(علیهم السلام) غصب کرد و دست اهل بیت را از یک پشتوانه مالی کوتاه نمود تا نتوانند مقابل حکومت ایستادگی کنند. حضرت زهرا(سلام ا... علیها) با پهلوی شکسته و آن حال بیمارشان به سوی اولی رفتند برای باز پس گیری حقشان. ایشان در ماجرای غصب فدک همانند ماجرای غصب امامت از امام و ولی خویش، دفاع کردند. ایشان انحراف از اصل اسلام و پیام پیامبر را می دیدند. ایشان غضبناک نزد اولی رفتند و احقاق حق نمودند. اولی از ایشان شاهدی برای ادعایشان خواستند. حضرت فاطمه(سلام ا... علیها)، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ام ایمن که به گفته پیامبر او یکی از بهشتیان است را به عنوان شاهد معرفی نمودند. اما اولی و دومی سخنان آنها را نپذیرفتند و بهانه جویی کردند.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند حضرت فاطمه به امر امیرالمؤمنین به سوی اولی رفتند و فرمودند: جانشینی و خلافت پدرم را ادعا کردی و بر جای او تکیه زدی، به فرض هم که فدک مال تو باشد. وقتی که من آن را به عنوان بخشش بخواهم شایسته است که فدک را به من بدهی. اولی قانع شد و در کاغذی فرمان بازپس دادن فدک را به حضرت دادند.
در هنگام بازگشت، در هنگامی که حسنین همراه ایشان بودند، دومی را دیدند و ...... ماجرای فدک!
خطبه فدکیه:
آنگاه ایشان همه شهود و دلایل خود را در مطالبه حقشان ارائه کردند و ابوبکر از پذیرش آن خودداری نمود. حضرت تصمیم گرفتند ماجرا را در میان همه مردم بیان کنند. ایشان در میان گروهی از بانوان، به مسجد پیامبر رفتند و بر ابوبکر که در میان گروهی از انصار و مهاجر و دیگران نشسته بود وارد شدند. به دستور حضرت پرده ای پیش رویشان کشیدند و حضرت خطبه خود را با گواهی به وحدانیت خدا و بیان فلسفه خلقت موجودات و شهادت به نبوت پدر خویش آغاز نمودند.
سپس فرمودند: ای مسلمانان آیا این حق است که ارث من به زور گرفته شود؟ ای ابوبکر آیا این در کتاب خداست که تو ارث پدرت را ببری و من از پدرم که رسول خداست ارث نبرم؟ عجب دلیل زشتی آوردی که پیامبران ارث نمی گذارند. دیدار به قیامت! حسبی ا... ونعم الوکیل (خدا مرا کافی است و اوست بهترین وکیل)
شهید مطهری در مورد این خطبه می فرمایند: همین یک خطبه کافی است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ میکند، از حقش هم دفاع میکند و مطالبات خویش را میگوید. او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است اما نمی رود بالای منبر که خودنمایی کند بلکه زهرای اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفتند و زن و مرد مجلس را منقلب کردند که این کار به معنی این است که حضرت هم شخصیت دارد و هم عفت و هم پاک دامنی و هم حریم.
(نکته: ماجرای فدک در نشریه شماره 11 نیز آورده شده است.)
**
«اِنَّ الاِسلامَ بَدئُهُ مُحَمَّدیٌّ وَ بَقائُهُ حَسِینیٌّ»
مصلح غیور(4)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که این حرکت هدفمند بود و این قیام صحیفهای بود از درسهای معرفتی، اخلاقی و فضیلت انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی برای ابناء بشر. و منشأ او عبارت از آن غیرت نسبت به حفظ دین بود. چند روایت مطرح شد، حالا یک مقدار توضیح میدهیم و میرویم سراغ کلمات خود حسین(علیه السلام).
نامه سران بصره به امام حسین(علیه السلام)
به عنوان شواهد که مسئله را مطرح میکنیم از خود حسین(علیه السلام) میخواهم بیاوریم، شما تا به حال شنیدید که امام حسین(علیه السلام) از کوفه به مکّه برایش نامه ها آمد. چندین هزار نامه آمد. بعد هم امام حسین(علیه السلام) حضرت مسلم را به عنوان نماینده خودش فرستاد و جواب نامه آنها را داد، این طور نبود که فقط یک بخش از قلمرو اسلام بود، یا فقط کوفه بود نخیر، همه بخشها بود. من بخش دوم را میگویم؛ از بصره؛ سران بصره نامه مینویسند به حسین(علیه السلام) نمیخواهم آن را نقل کنم، عُمده، جواب نامه و اصل قضیّه است. نامه به دست حسین(علیه السلام) میرسد. آن ها هم همین را اظهار میکنند که آقا تکلیف ما چیست؟ به تعبیر من، ما خلاصه تو را قبولت داریم.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
دعا کن زود برگردیم مولا ...
قدیم تر ها که بچه بودیم وقتی پای منبرها می نشستیم؛ اولین اشعاری که خوانده می شد برای صاحبمان بود (البته اکنون نیز چنین است!). آن وقت ها نگاهمان به چشمان اشک آلود پیرمردهای مسجد می افتاد، نمی فهمیدیم چرا گریه می کنند! این همه بی تابی برای چیست؟ بعدها که کمی بزرگتر شدیم فهمیدیم سالهاست که روضه خوانان، روضه فراق می خوانند و مستمعین کارشان جز اشک و آه نیست. سالهاست که دعای فرج، پای ثابت روضه هاست و ...
چه خوش باورند آنها که می خواهند شما را با ساز و آواز بیاورند؛ به آنها بگویید هزار و اندی سال است که با گریه نیامدید ... آقایان بروند و خوش باشند که در فلان مراسم یا همایش که به نام حضرت برگزار شده بود، شرکت کردند و پای سفره رنگین آن نشستند و بعد از صرف شام، آن هم از نوع مفصل، آهی از سر سیری کشیدند که کجایی آقا؟! ای کاش این جمعه بیایی! چقدر خوش خیالند آنها که می خواهند با این شکم های برآمده به جنگ فقر و فساد و تبعیض بروند و در رکاب حضرتش باشند. این انتظار، ارزانی خودتان! چه کج فهمند آنها که قصرها می سازند و خاضعانه بر سَردرِ آن می نویسند: «هذا مِن فضل ربی!!». ای تنهاترین! کدام قرائت از زندگی شما، ما را به اینجا رساند؟ کدام سیره و سنت نبوی ما را بر سر این سفره های تجمل نشاند؟ کدام حق، نا حق شد و کدام باطل، حقیقت؟ بگذریم! اینجا برای از تو نوشتن مرا کم است! این فراموشی ها، این کج فهمی ها، این مصلحت اندیشی های حقیقت کُش؛ همه از برکات غیبتِ ماست. ما که یک عمر غایب بودیم از حضور شما. برایمان دعا کنید شاید که برگردیم ... دعا کنید زود برگردیم مولا ... (برگرفته از روزنامه کیهان)
مصلح غیور(3)
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام امام حسین(علیه السلام) بود، این حرکت درسهای معنوی و معرفتی، فضائل انسانی، امور دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی و غیره را برای ابناء بشر دارد و به اینجا رسیدیم که یک بُعد در حرکت امام حسین(علیه السلام) که خود حضرت آن را مطرح فرمودند، اصلاح امّت جد بود. یعنی اصلاح جامعه. که حضرت نگذارند آنچه را که بر خلاف احکام الهیّه است در جامعه شکل بگیرد و حفاظت از دین جدّشان، که در بُعد اخلاقی عبارت از غیرت دینی است. لذا حسین(علیه السلام) یک مصلح غیور بود؛ بالاترین غیرت، غیرت در دین و آن هم مقابله کردن با بدعت است.
بدعت و بدعت گزاران و نکوهش آن در روایات
حالا به طور خلاصه وارد بحث بدعت میشویم؛ ما روایاتی داریم در باب اصل بدعت. علی(علیه السلام) می فرماید: هیچ چیزی دین را مثل بدعتها ویران نکرد، بدعت ویرانگر دین است؛ یک روایتی است از پیغمبراکرم دارد «کُلُّ بِدعَهٍ ضَلالَهٌ وَ کُلُّ ضَلالَهٍ سَبیلُها اِلیَ النّار». حسین(علیه السلام) هدفمند حرکت کرد، بقاء اسلام به همین حرکت حسین(علیه السلام) بود و بالاترین هدف بود. میرویم سراغ بدعتگزاران؛ در رابطه با آنها روایات متعدّده داریم؛ روایت از پیغمبر اکرم است «اَهلُ البِدَع شَرُّ الخَلقِ وَ الخَلیقَه» کسانیکه بدعتگذار هستند شرّ مخلوق هستند. خلیقه: به دو معنای مردم و هم حیوانات و جنبندهها. یا یک تعبیری از پیغمبراکرم هست؛ یعنی بدعتگذاران سگهای جهنّم هستند، ببینید چه تعبیراتی!
نقش آگاهان مقبول در برخورد با بدعت وبدعت گذاران
میرویم سراغ برخورد با این افراد، و با بدعت در اصل برخورد با آن. نسبت به افراد، این وظائف مختلف است، یک سنخ افرادی در جامعه هستند که جایگاه خاصّی دارند از نظر مردم. مثلاً ائمه(علیهم السلام) که فرد شاخصش هستند، آگاهان نسبت به دین هستند و به تعبیر ما نسبت به معارف دینی، احکام الهیّه، صحیح را از سقیم، حق را از باطل خوب تشخیص میدهند. مردم آنها را میپذیرند یعنی حرفهای آنها، حرکات آنها حجّت است برای آنها، آگاهانی هستند مقبول. در باب برخورد با بدعت در جامعه به این معنا که گفتیم وظیفه حسّاس وسنگین متوجّه آنها است.
روایاتی در باب وظیفه آگاهان در مقابله با بدعت
لذا میبینیم در معارف ما همینها هدفگیری میشوند. حالا یکی، دو روایت بخوانیم، روایت از پیغمبراکرم؛ اگر در امّت من بدعتها آشکار شد واجب است بر آن کسانی که آگاهان هستند آن آگاهیای را که دارند اظهار کنند، بگویند به اینکه این الهی نیست، این به تعبیر من شیطانی است، اگر این کار را نکردند لعنت خدا بر آنها باد.
در یک روایتی است؛ باز از پیغمبراکرم «اِذا ظَهَرَتِ البِدَع و لَعَنَ آخِرَ هذِه الأُمَّه اَوَّلَها» بعدیها آمدند، فهمیدند قبلیها بدعتی گذاشتند، لعنتشان کردند «فَمَن کانَ عِندَهُ عِلمٌ فَلیَنشُرهُ» آن که آگاه است واجب است که این را نشر بدهد «فَاِن کاتَمَ العِلمَ یَومَئِذٍ کَکاتِمِ ما اَنزَلَ ا... عَلی
مُحَمَّد(صلی ا... علیه و آله)» اگر این کار را نکرد مثل این است که آن وحیهای الهی که بر پیغمبر نازل شده، احکام الهی را پنهان کاری کند؛ نگاه کنید آنجا تعبیر پیغمبراکرم «فی امتّی» داشت. حسین(علیه السلام) هم در وصیتنامهاش به محمد ابن حنفیه چه گفت؟ اصلاح امّت. یعنی من میخواهم این بدعتهایی که دارند میگذارند را اصلاح کنم؛ حفاظت از دین پیغمبر؛ خیلی روشن است گام به گام پیش میرویم؛ اینها جزء معارف ما است. ما روایات دیگر هم داریم که اگر این کار را نکند اصلاً نور ایمان از این سلب میشود. این روایت هم از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) است.
برخورد امام حسین (علیه السلام) با بدعت
ما به یک جمعبندی میرسیم بین این روایات و آن این است که حسین(علیه السلام) دید دین اسلام دارد هَدم (نابود) می شود، تا قبلیهایش به این صورت نبود، الآن دارد اسلام چه میشود؟ یگانه کسی که در بین این امّت آگاه بود و عالم بود و پذیرفته شده بود اوست. چون روایتها را خواندم میخواهم تطبیق به مورد بکنم. کسی که دارد تشخیص میدهد حق را از باطل، سقیم را از صحیح، الهی را از شیطانی، هر قالبی بریزی به هر تعبیری بریزی سرآمدش اوست و انگشت نما هم هست. دلیلش این است که کوفیها چقدر به او نامه نوشتند؟ همه از او متوقّع بودند ببینند چه میگوید حالا این بیاید سکوت کند یا - نعوذ با... مماشات کند؟ چه رسد به اینکه- نعوذ با...- بیعت کند. این معنا بر او واجب بود، میدید به اینکه دارد دین اسلام هَدم میشود، از بین میرود و واجب است بر او چه کار کند؟ محافظت کند. خیلی روشن و از نظر روش برخوردی با آنها هم، چون تمام معارف اسلام در یَد حسین(علیه السلام) و در دست او بود.
یک روایت از علی(علیه السلام)، فرمود: «مَن مَشی اِلی صاحِبِ بِدعَة فَوَقَّرَهُ» اگر کسی برود به سمت کسی که بدعتگذار است و بخواهد احترامش کند «فَقَد سَعی فی هَدمِ الاِسلام» همانا سعی در نابودی اسلام کرده، محال است حسین این کار را بکند. قال رسول ا...(صلی ا... علیه وآله) «مَن تَبَسَّمَ فی وَجهِ مُبتَدِعٍ فَقَد اَعانَ عَلی هَدمِ دینِهِ» تبّسم را می فرماید نه خنده، روی خوش نشان بدهد به کسی که دارد بدعتگذاری می کند این کمک کرده است به هَدم دینش. همانجا در مدینه در اولین جلسه که برخورد کردند، چه گفت؟ گفت مثل منی بیعت با یزید؟! مقایسهای هم مطلب را مطرح کرد، در هر دو رابطه که من جلسه گذشته تطبیق دادم. هیچ وقت این حرفها نیست بلکه عکس است، وظیفه من مقابله با این است نه معامله با این. یک روایت از پیغمبر اکرم: «مَن اَعرَضَ عَن صاحِبِ بِدعَهٍ بُغضاً لَه» کسی که رویگردان شود از یک بدعتگذار برای عداوتی که به این دارد «مَلَاء ا... قَلبَهُ یَقیناً وَ رِضا» حسین(علیه السلام) (علیه السلام) میدانست این مقابله، به تعبیر ما و در سطح ما، اصلاً درجات معنوی
حسین(علیه السلام) را بالا میبرد. «یَقیناً وَ رِضا» اثر این مقابله این است.
برخورد ظاهری امام حسین(علیه السلام)
این حرکت دقیق حساب شده بود، هم در بُعد ظاهری اش بود برای حفاظت دین جدّش اسلام. هم در بُعد معرفتی اش بود. لذا کلماتش را، فرمایشاتاش را در مدینه و مکّه دو جور میبینید؛ یک جاهایی میبینیم بُعد ظاهری را پررنگ کرده است. آنجایی که می گوید شارب خمر است، مُعلن به فسق است و... این در بُعد ظاهری اش است، یک جاهایی این طوریست این را پررنگاش میکند یعنی این حرکت، این قیام، در بُعد ظاهری اش که عبارت از چه باشد؟ حفاظت احکام الهیّه در جامعه اسلامی. برخورد هم میکند به حاکم میگوید این مردَک کی هست آخر؟ این جایگاه مناسب اوست؟ این جنبهها ظاهریست.
برخورد معرفتی امام حسین(علیه السلام)
یک جاهایی میبینیم نه، میرود در آن بُعد عرفانی. دیدید که این جا هم داشت «مَلأَ ا... قلبَه یقیناً و رضا» میرود در این بُعد اینجا را
پررنگاش میکند در تمام سیر که ببینیم هست من به عنوان شاهد آوردم.
حالا یکی از آنها: حسین(علیه السلام) دوم محرم وارد کربلا شد. این طور که ابومخنف نقل میکند میگوید حسین(علیه السلام) دید که مرکب دیگر نمیرود، پیاده شد. گفت یک مرکب دیگر بیاورید یکی دیگر آوردند دوّمی را سوار شد باز هم هر کار کرد دید نمی رود، مینویسد: شش مرکب عوض کرد، دید نمیرود. اینجا بود که سؤال کرد اسم اینجا چیست؟ الآن رفت در بُعد حرکتی در سیرِ سلوک معنوی. گفتند: غاضریّه، شاطئ الفرات، بالاخره آخر گفتند: کربلا. حالا خوب دقت کنید. مینویسند: (فَتَنَفَّسَ الصُّعَداء وَ بَکی بُکاءً شَدیداً) میفهمید یعنی چه؟ میگوید من در سیر الی ا... بودم به مقصد نزدیک شدم دیگر تمام شد سیر ظاهریام (فَتَنَفَّسَ الصُّعَداء) یعنی یک نفس راحتی کشید حسین(علیه السلام). مأموریتم و حرکت ظاهری که میکردم دیگر از نظر سیر تمام شد؛ شروع کرد گریه کردن. بعد شروع میکند این جملات را گفتن؛ اینها همه دیگر بحث بحثِ پررنگ کردن آن سیر معنوی است. اینجا به خدا قسم همان جایی است که مردهای ما را میکشند، حسین(علیه السلام) چه دارد میبیند؟ اینجا به خدا قسم بچّههای ما را ذبح میکنند، مرتّب قسم میخورد وَا...، به خدا قسم همین جا توقفگاه ما است، ما از این جا بیرون نمیرویم تا اینکه آخر این را میگوید (هاهُنا وَا... مَحَلُّ قُبورِنا) به خدا قسم بدنهای ما در همین زمین میماند.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
أَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذّابِلاتِ __ سلام بر آن لب هاى خشکیده (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
مهدویت(5):
الیس الصبح بقریب؛ آیا صبح نزدیک نیست؟ (سوره هود - آیه81)
بیا و زود بیا؛ که تاب و توان صبر هم از نبودنت لبریز شده ... بیا و زود بیا؛ که منتظرانت پناهی جز تو نمی بینند و جز تو دل به کسی خوش
نمی کنند ... بیا و زود بیا؛ که باگ رحیلت، گوشهای بی جانمان را که با نوای دل انگیز معنویت بیگانه شده، آشنا خواهد ساخت ... بیا و زود بیا؛ که عشق، هیأت واقعی خویش را از دست داده و ملعبه ای شده در دست مجنونین انسان نما ... بیا و زود بیا؛ که حقیقت وجود هستی، به سنتی گراییده و تزویر و ریا و دو رنگی وجود همگان را فرا گرفته است ...
من؛ سرگشته و حیران از جبر زمانه (نه بهتر بگویم، اختیار خویشتن!)، دنبال گمگشته ای پیدا، اما پنهان از دیدار، با چشمانی اشک بار و دیده ای گریان، می گردم ... اما نمی دانم انتهای آن را آشکارا خواهم دید؟ یا هنوز باید منتظر ابتدای آن بمانم؟ (دست نوشته یکی از اعضاء کاروان)
تو کیستی؟ امام تو کیست؟ آیا او مثل برادر بزرگتر توست که باید ادب و احترام نسبت به او داشته باشی؟ یا مثل پدر توست که لازم است آنچه امر و نهی دارد در صورتی که بر خلاف خواسته خدا نباشد اطاعت کنی؟ نه! نه! گویی او را نمیشناسیم و وظیفه خود را نسبت به او نمیدانیم. آیا در روز قیامت، طاعت و بندگی خود بدون ولایت ولی خدا، امام معصومی که خدا برای تو معین کرده باشد، مورد قبول واقع می شود؟ و حال؛ مثال ما و امام زمان؛ مثال یک بدن است که او سر باشد و ما دست و یا دیگر اعضاء و جوارح که در بدن کنار یکدیگر جمع شده اند و با هم یک امت، یک آئین و یک وجود را تشکیل داده اند.
(و نمی خواستم وارد جزئیات مثال شوم والّا مناسب تر بود که گفته شود رسول خدا(صلی ا... علیه و آله) جایگاه عقل و امامان جایگاه قلب و یاران خاص جایگاه حواس و مردم جایگاه اعضاء و جوارح اند) در کل اگر دست بیمار و آلوده شود و لازم گردد تا قطع شود، بدن می تواند بدون آن زندگی کند. پس زندگی یک بدن در درجه اول به سالم بودن مغز و سر است نه به سالم بودن دست! آیا شنیده ای دست بگوید اگر سعی کنم آن تیغ برنده را از سر دور کنم ممکن است آسیب ببینم و ممکن است قطع شوم؟ آیا شنیده ای یک دست که در راه حفظ سر مجروح شده برای سر منت بگذارد و بگوید این من بودم که فداکاری کردم و گر نه تو کهسر هستی از بین رفته بودی؟
هرگز!! وظیفه دست یاری کردن است در حد توان. وظیفه دست فداکاری است تا وقتی جان در بدن دارد. دست باید فدای سر شود. بدون هیچ وقفه و یا معطلی اگر سر از بین رفت دیگر کل بدن در هلاکت خواهد بود. لذا وای بر جامعه ما اگر دست ها در محافظت از سر کوتاهی کنند یا علیل و مریض شوند و باشند. دست از خود منیت ندارد، مشغله ندارد فکر و برنامه ندارد، آینده و آرزو ندارد. همه وجودش حفاظت از سر و اطاعت از او امر سر است و سر هم از خود منیت ندارد ، دلبستگی ندارد تمایل به زندگی پست مادی ندارد و همه دغدغه اش در ارتباط با معبود و خالق خویش است که او چه می خواهد و آن را بجای آورد.
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت ** سر خُم می سلامت شکند اگر سبویی
خلاصه اینکه ما باید در راه حفظ جسمی و پیام امام زمان(روحی له الفداه) که حفظ کل هستی است از جان ناقابلمان بگذریم، چه اینکه امام را ببینیم و چه نبینیم. وظیفه دیدن نیست، وظیفه حراست است ...
به بهانه شهادت حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) و به امامت رسیدن قطب عالم امکان (روحی له الفداه):
امام حسن عسکری(علیه السلام) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان در سن 22 سالگی هدایت امت اسلام را عهده دار شدند. همچون پدران خویش مبین حقیقت دین و احیاگر اسلام ناب و گسترش دهنده فرهنگ اهل بیت و تعالیم خاندان رسالت بودند. ایشان 6 سال در شهر سامرا امامت کردند که با سه طاغوت همزمان بود. ایشان اکثراً تحت نظر و در زندان بودند. ایشان در آن شرایط سخت توانستند مکتب تشیع را به بهترین شکل حفظ کنند و علاوه بر آن، آمادگی مردم برای پذیرش امامت ویژه فرزندشان (حضرت حجت(روحی له الفداه)) را نیز ایجاد کنند. امام به چهل تن از اصحاب خویش امام بعد خود را معرفی نمودند. ایشان ضمناً خبر غیبت ایشان را نیز داده بودند. «این را هم بدانید که شما او را پس از امروز نخواهید دید تا اینکه زمانی دراز بگذرد، بنابر این از نائب او اطاعت کنید» و حضرت بدین گونه امام مهدی(علیه السلام) را به شیعیان معرفی فرمودند. ایشان همانند تمام پدران بزرگوارشان توانستند با سخنان گهربار و عملکرد حساب شده و الهام از غیب، مکتب جدش را چنان بیمه کنند که اگر غیبت فرزند برومندشان هر چه طولانی شد ضربه و آسیبی به آن مکتب نرسد و دوباره همان مکتب ناب محمدی در زمانی که خداوند متعال مقدر کرده به دست مبارک آن جانشین بحق خود که جانها همه فدایش باد برسد.
سرانجام امام حسن عسکری(علیه السلام) به گونه مرموزی با دسیسه معتمد عباسی مسموم شدند و در بستر بیماری قرار گرفتند. به غلام خود عقید فرمود: به آن حجره برو کودکی را می بینی که پشت پرده به سجده افتاده او را بیاور. غلام آنجا رفت و آن کودک را در حال سجده دید. وقتی نگاه امام به او افتاد گریه کردند و فرمودند: ای سرور اهل خانه خود به من آب بیاشام همانا من به سوی پروردگارم می روم آن آقازاده ظرف آب جوشانده را با دست خود به پدر نوشاند، سپس امام فرمودند: مرا برای نماز آماده کنید. آن آقا زاده پدر را در وضو گرفتن کمک نمودند.
امام فرمودند: بشارت باد بر تو ای پسرم که تو صاحب الزمانی و تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین ...
و امام عسکری(علیه السلام) در سن 28 سالگی به شهادت رسیدند. در این روز باید امام بعد، بر حضرت نماز میگذاردند تا خلفای عباسی نتوانند جریان امامت را تمام شده انگارند. و یا بدخواهان آن را از مسیر خود منحرف کنند. هنگامی که جعفر کذاب(عموی دروغگوی امام مهدی) میخواست نماز را بر بدن برادر خود بخواند همگی کودکی را دیدند که از خانه امام عسکری(علیه السلام) بیرون آمد و عموی خویش را کنار زد و بر بدن مطهر پدرشان نماز گذاردند. بیرون آمدن حضرت مهدی(علیه السلام) و نماز گذاردن ایشان همه جا منتشر شد. کارگزاران و مأموران معتمد عباسی به خانه امام هجوم بردند اما هر چه گشتند چیزی نیافتند. در چنین شرایطی بود که برای بقای حجت حق تعالی، امر غیبت امام دوازدهم پیش آمد و جز این راهی برای حفظ جان آن خلیفه خدا بر زمین نبود، زیرا ظاهر بودن حجت حق همانا و قتل ایشان مثل پدران بزرگوارشان همان. مشیت و حکمت الهی بر این بود تا حضرتش از دیده ها پنهان شوند تا واسطه فیوضات الهی بر اهل زمین سالم بمانند. ایشان در غیبت صغری که از سال 260 (هـ . ق) شروع شد و حدود 70سال طول کشید با 4 نائب با مردم ارتباط داشتند. در سال 329 با فوت آخرین نائب غیبت کبری آغاز شد.
خلاصه اینکه: خواهرم و برادرم؛ 1171 سال است که ایشان به امر رب العالمین از دیده ها غایب هستند تا آن روزی فرا رسد که ما مردم...! (همه میدانیم جای این سه نقطه چه کلمه ای است!) آمادگی ظهور حضرتش را داشته باشیم ... آمادگی پذیرش احکام ناب محمدی ... نه آمادگی به شهادت رساندن ایشان را همانطور که پدران بزرگوارشان شهید شدند! ... آمادگی شیعه تنوری بودن نه تنور شیعه درست کردن! ... آمادگی قربانی کردن نفس پای قدوم مبارکشان را نه پای روی اوامر ایشان نهادن برای نفسِ خویش. بیایید آمادگی لازم را در خود ایجاد کنیم تا شاید ... باشد برای بعد!!!!!!
(سوگنامه آل محمد و زندگی نامه حضرت مهدی و امام حسن عسکری(علیهما السلام))
به بهانه میلاد حضرت صادق(علیه السلام):
ولادت با سعادت حضرت صادق(علیه السلام) در 17 ربیع الاول سال 83 (هـ.ق) که مصادف با میلاد حضرت ختمی مرتبت است.
عمرو بن اشعث گوید: شنیدم که امام صادق(علیه السلام) سخن می گفت در حالی که ما حدود بیست مرد در خانه نزد ایشان بودیم. رو به ما کرده فرمودند: شاید به نظر شما چنین بیاید که این کار در امامت به اختیار مردی از ما خاندان است که به هر کس خواهد می سپارد، به خدا قسم که اینطور نیست بلکه آن قرار و پیمانی است فرود آمده از جانب خداوند بر رسول خدا(صلی ا... علیه و آله) به مردانی که هر یک پس از دیگری نامشان برده شده است تا به صاحب آن پایان یابد. (غیبت نعمانی)
به بهانه میلاد حضرت رحمت للعالمین(صلی ا... علیه و آله):
حضرت محمد(صلی ا... علیه و آله) در 17 ربیع الاول سال عام الفیل در شهر مکه متولد شدند، در حالی که پدرشان را از دست داده بودند. شبی که ایشان متولد شدند هر بتی که در هر جای عالم بود بر زمین افتاد و ایوان کسری شکست و آتشکده فارس که هزاران سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد. آمنه (سلام ا.. علیها) مادر آن حضرت می فرماید: و ا... چون پسرم متولد شد دستها را بر زمین گذاشت و سر بسوی آسمان بلند کرد و به اطراف نظر کرد و از او نوری ساطع شد که همه چیز را روشن کرد و صدایی شنیدم که هر کسی گفت: نام بهترین مخلوق عالم را محمّد بگذار.
حضرت از بدو تولد تا 6 سالگی با مادر زندگی می کردند. که در همان سن کودکی با فوت مادرشان تحت سرپرستی پدر بزرگشان حضرت عبدالمطلب قرار گرفتند. پس از وفات ایشان در سن 8 سالگی ایشان در منزل عموی خویش ابوطالب زندگی نمودند. در سن 22 سالگی با عموی خویش به شام رفتند و در سن 25 سالگی با حضرت خدیجه(سلام ا... علیها) ازدواج کردند. در سن 40 سالگی به پیامبری مبعوث شدند، ابتدا حضرت خدیجه و امیرالمؤمنین (علیهما السلام) به ایشان ایمان آوردند و پس از پنج سال عده زیادتری به دین ایشان گرویدند.
ایشان مدت سه سال در اثر آزار مشرکان در شعب ابی طالب محاصره بودند و در آنجا بود که ایشان دو حامی بزرگ خویش یعنی حضرت خدیجه و ابوطالب (علیهما السلام) را از دست دادند. پس از شکستن محاصره، آزار و اذیت مشرکان شدت بیشتری به خود گرفت تا جایی که تصمیم به ترور حضرت گرفتند و ایشان تصمیم به هجرت به مدینه را گرفتند (البته با دستور خدای باری تعالی). در آن شب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به جای حضرت آرمیدند و آن حضرت مخفیانه به مدینه هجرت نمودند. تا سال 8 هجری مشرکان مکه جنگهایی نظیر: بدر، احد، احزاب و ... را بر علیه مسلمانان ترتیب دادند؛ اما در این سال با فتح مکه، مرکز اصلی مشرکان به تصرف مسلمانان در آمد و به مرکز وحدانیت تبدیل شد.
سپاس پروردگاری را که بر ما منت نهاد به وجود رحمت للعالمین، همو که هیچ فرشته ای و هیچ پیامبر مرسلی و هیچ موجودی نیکوتر و محبوبتر از او نزد خداوند نیست. که آنچه پروردگار به همه پیامبران عطا فرموده جملگی را به او بخشیده، بلکه چندین برابر بیشتر از آنچه به آنان داده به وی ارزانی داشته، با او سخن گفت تا آنجا که از مقام فرشتگان مقرب و طواف کنندگان گرد عرش خداوندی نیز گذشت. پس کتابی براو فرستاد که فراگیر کتب گذشته بود، آنچه از دانشهای فراوان که در آنها بود همگی را در بر داشت و برتر و سرشارتر از آنها بود.
خلاصه اینکه با پیروی از رهنمونهای قرآن و تفسیر آن یعنی اهل البیت (همان دو ثقلی که حضرتش به امانت برای ما نهادند) خود و دیگران را از گمراهی نجات بخشیده به ریسمان امن الهی چنگ زنیم و راه رستگاری و فلاح را بپیمائیم. (منتهی الآمال)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
در یک روایت از امام صادق(علیه السلام) است که حضرت میفرماید «کسی که مردم را به سوی خود متمایل کند در هر رابطه ای، و دنبال این باشد که طرفدار جمع کند دور خودش و حال اینکه در بین مردم داناتر از او هست این هم بدعت گذار و بعد هم گمراه است».
قیام حسینی برای مبارزه با بدعت ها
امام حسین(علیه السلام) در هر دو رابطه ای که در این روایات بود، دید دارد بدعت شکل میگیرد نسبت به امور دینی؛ یعنی کسانی که اهلیت ندارند برای سرپرستی جامعه، اینها با لطائف الحیلی آمدند خودشان را در این جایگاه قرار دادند و حال اینکه آنهایی را که سزاوار هستند کنارگذاشتند؛ روایت را دقّت کردید، از امام صادق(علیه السلام) بود که اینها لیاقت ندارند، یا توانایی ندارند؛ حالا فرقی نمیکند و حال آنکه آنهایی که توانمند و لایقند کنار گذاشته شده اند و این معنا در جامعه دارد جا میآفتد. از طرفی حضرت دیدند که یک سنخ از اموری را که از محرّمات است قبحش از بین میرود و این هم مخالف لامر ا... است، مخالف کتاب است، مخالف با سنت نبوی است، مطابق با هواهای نفسانی است و دارد به آنها عمل میشود؛ به تعبیر دیگر مخالف با احکام شرعیه است؛ دوتا چیز گفتم از هر دو روایت؛ یک روایت این، یک روایت آن؛ امام حسین(علیه السلام) غیرت دینی او اقتضای قیام را میکرد. این جا برای او قابل تحمل به تعبیر ما نبود؛ حتّی وظیفه الهیاش بود. حالا من عرض میکنم که وظیفهاش هم بود، چیزی غیر از تکلیف شرعیاش هم نبود. لذا امام حسین(علیه السلام) وقتی که می بینیم صحبت هایش را، هر دوی اینها از داخل آن در میآید، هر دو تا.
وقتی که در مدینه ولید حضرت را میطلبد به اصطلاح برای بیعت کردن که حضرت میرود آنجا که مروان بن حکم قبلاً رفته بود آنجا نشسته بود، امام حسین(علیه السلام)رو میکند به ولید «ثُمَّ اَقبَلَ عَلی الوَلید فَقال: اَیُّها الامیر اِنّا اَهلُ بَیتِ النُّبوة و مَعدِنُ الِّرسالَه و مُختَلَفُ المَلائِکَه و بِنَا فَتَحَ ا... و بِنَا خَتَمَ ا...». این روایت دوم امام صادق(علیه السلام) بود، یعنی در بین این جامعه مسلمین کسی سزاوارتر از ما به این امر نیست، خوب در روایت داشت «مَن دَعَا النَّاس اِلی نَفسِه و فیهِم مَن هُو اَعلَم مِنهُ فَهُو مُبتَدِعٌ ضالٌّ» بسیار خوب، پس این یک بدعتی است الآن فعلاً دارد گذاشته میشود در جامعه یعنی نااهل بخواهد بیاید جایگاهی را حیازت کند (برای خود قرار دهد) که آن جایگاه اهل دارد در جامعه.
دوم «و یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الخَمرِ قاتِلُ النَّفسِ المُحَرَّمَه مُعلِنٌ بِالفِسق» نگاه کنید رفت سراغ چه؟ آن روایت اول «فَالمُخالِفوُن لِاَمرِ ا...» و کتابش و رسولش «العاملون بِرأیِهم وأَهوائِهم...» بر خلاف دستورات دارد عمل میکند، یک چنین آدمی است؛ مُعلِنٌ! یعنی علنی؛ یک وقت میگوییم مخفیانه؛ اما این علنی دارد بر خلاف احکام الهی عمل می کند؛ آن قبلی ها به این صورت آشکار نبود.
اقرار حاکمان جور به غصب جایگاه خلافت
البته به شما عرض کنم اینها خصوصاً روایت امام حسین(علیه السلام) یک پیام ظریفی در آن دارد و مسئله اینکه این معنا بعد از پیغمبر اکرم شروع شد _که این خودش یک بحثی است که الآن نمیخواهم وارد او بشوم_ که آن کسی که سزاوار بود کنارش گذاشتند به طوری که خودشان اقرار کردند. خودشان دارند لَولا عَلیٌ لَهَلکَ کذا! اینها را خودشان نقل میکنند، نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار، این را به شما بگویم این روایت امام حسین(علیه السلام) خیلی پیام دارد. این را به شما بگویم خیلی زیباست، یعنی اینها بدعتگذاران بودند؛ گفت کار به جایی رسیده است که فردی می نویسد (الحَمد لـ... الذی فضل المفضول علی الفاضل) -نعوذ با...- خدا را بگذار در کوزه آبش را بخور! حمد میکند به خدایی که مفضول را مقدم داشت بر فاضل؛ اصلاً نمیفهمد؛ آدم چه بگوید!؟ بدبخت کارش به اینجا میرسد. گوش کنید، میخواهم بگویم پیام دارد.
نقش غیرت حسینی در بقاء اسلام
حسین(علیه السلام) غیرت دینیاش اقتضا نمیکرد که بگذارد این بدعت به طور کامل در جامعه مسلمین جا بیفتد، دیگه و من الاسلام و السلام؛ اینکه اسلام «بقائُه حُسینیٌ» از همین جاست؛ لذا وقتی ما می بینیم حسین(علیه السلام) میآید در آن نامه ای را که در جواب اهل کوفه می نویسد و فرمانی را که به مسلم ابن عقیل میدهد و راهی کوفهاش میکند، می نویسد «بِسمِ ا... الرَّحمنِ الَّرحیم مِنَ الحُسینِ بنِ عَلیٍّ اِلی المَلأِ مِنَ المُؤمِنین و المُسلِمین» از حسین بن علی به سوی گروه مسلمانان و مؤمنان، «اَمّا بَعد فِانَّ هانیاً و سَعیداً قَدَّما عَلیَّ بکُتُبِکُم» هانی و سعید آمدند و نامه های شما را آوردند پیش من «و کانا آخِرَمَن قَدِمَ عَلیَّ مِن رُسُلِکُم» اینها هم آخرین کسانی بودند که نامه های شما را آوردند برای من «اَنَّه لَیسَ عَلینا اِمامٌ فَأَقبِل لَعلَّ ا... اَن یَجمَعَنا بِک عَلی الحَقِّ و الهُدی» بعد هم میگوید این به اصطلاح خلاصه نامه شما بود که ما به اصطلاح رهبری نداریم، پس بیا سوی ما و ما را هدایت کن «و اَنا باعِثٌ الیکُم اَخی وابنَ عمّی و ثِقَتی مِن اَهلِ بَیتی مُسلِمَ ابنَ عَقیلٍ» میگوید بعد من این را فرستادم بعد این را میگوید «فَان کَتَب اِلیَّ بانَّه قد اجتَمعَ رأیُ مَلَئِکُم و ذَوی الحِجا و الفَضلِ مِنکُم علی مِثلِ ما قَدَّمَت به رُسلُکم و قَرأتُ فی کُتُبِکم فَانّی اقدَم الیکم وشیکاً انشاءَ ا...» بعد آخر سر، حالا غرضم این است «فَلعُمری ما الامامُ الا الحاکِم بالکِتاب» رفت سراغ اولی، به جانم قسم، «فلعمری»، به جانم قسم آن که شایستگی رهبری جامعه را دارد آن کسی است که حاکم بالکتاب باشد و احکام الهیّه «القائِمُ بالقِسطِ الدّائِنُ بِدینِ الحقّ الحابِسُ نفسَه عَلی ذات ا...» ببینید آخر کار من این را که می پذیرم که بیایم، بدانید برای این است، که بدعتی را که میخواهد در جامعه شکل بگیرد این را بگذارم کنار. جنبه نفیی دارد اینها. نگذارم جامعه مسلمین آلوده بشود به این. چون اگر این چنین شود همین که تعبیر کردم «و من الاسلام و السلام» چیزی ته آن نمیماند دیگر.
حسین (علیه السلام)؛ مصلح غیور
حسین(علیه السلام) مصلحٌ غیورٌ. مثل حضرت موسی، همین طور که نوشته بود در وصیتنامهاش هم نوشته بود، برای اصلاح امت جدم قیام میکنم؛ اصلاح چطوری؟ این طوری که نگذارم بدعت در جامعه شکل بگیرد در این دو رابطه ای که عرض کردم، در برخوردهایی که با افراد داشت وقتی مطرح میکرد همین را میگفت؛ توجه کنید اگر کسی دقّت بکند از مکّه که حرکت کرد، در بین راه خیلی ها با او برخورد کردند، با آن ها صحبت کرد، دعوت کرد، چه کرد که ما می بینیم به اینکه همین به تعبیر من که این رگه در آن هست که من هدفمندم؛ حساب شده. منشأش هم غیرت دینی است که من دارم.
غیرتمندی همسر زهیر
آن موقعی بود که میگویند کاروان حسین(علیه السلام)رسید به یک جایی که اُتراق بکند. دید خرگاه و خیمه های مفصلی هست آنجا، بعد هم این جور که نقل میکنند شخصی است که از قبیله خاصی است، میگوید من آنجا بودم، دیدم امام حسین(علیه السلام) آمد اتراق کرد و با خدم و حشم خیلی مفصل؛ ما هم با زهیر بودیم. این هم از شجاعان معروف عرب هم هست خیلی خیمه و خرگاه مفصلی هم داشته است. میگفت ما اصلا بعد از اعمال سریع آمدیم، بعد در راه مقیّد بودیم برخورد به امام حسین(علیه السلام) هم نکنیم. چون میدانستیم حرکت کرده ایشان به سمت کوفه.
میگوید که نشسته بودیم غذا میخوردیم، یک وقت دیدیم فرستاده حسین(علیه السلام) آمد درب خیمه زهیر؛ گفت همه هم نشسته بودیم مشغول غذا خوردن، رو کرد به زهیر اول سلام کرد بعد گفت «اَجِب اباعَبدا...». خوب همین که گفت اَجِب اباعَبدا... من در یک تاریخ دیدم نوشته است که این غذاها از دست هایمان افتاد زمین؛ در یک جا دیدم نوشته حتی این لقمه ها از دهانمان هم افتاد؛ اینقدر گفت بهتمان برد. یک چیزی که هیچ نمیخواستیم، با آن برخورد کردیم. در بعضی جاها هم دارد کانَّ علی رُئوسِنا الطَّیر، همین طور سکوت، گفت از پشت پرده یک غیور، یک مرد صدایش بلند شد؛ همسر زهیر بود گفت: سبحان ا...- خانم ها پشت پرده بودند_ رو کرد به زهیر گفت به او: یازهیر، سبحان ا...، پسر پیغمبر تو را میخواهد، دعوتت میکند، تو نشسته ای؟! بلند شو برو حرف هایش را گوش کن، اگر می توانی عمل کن، اگر هم نمی توانی بگو نمی توانم، برگرد بیا؛ مگر چه میشود؟
او میگوید وقتی همسر زهیر این را با تشرّ به او گفت، بلند شد رفت. من در یک تاریخی دیدم وقتی زهیر از این خیمهاش آمد بیرون رفت به سوی خیام حسین(علیه السلام) دارد این جوانهای بنی هاشم آمدند به استقبالش. من یک جایی دیدم این را که اینها همه آمدند؛ حتی دیدم آنجا نوشته بچه های 10، 11 ساله هم آمدند به استقبال زهیر. این باید با اشاره حسین(علیه السلام) باشد؛ آن دید معنوی که حسین(علیه السلام) داشت و میدانست که این چه عاقبتی دارد. میگوید من با زهیر رفتم و دیدم این ها استقبال کردند.
تصرّف انسان برتر در نفس زهیر
میگوید زهیر رفت وارد خیمه حسین(علیه السلام) شد، برگشتند این جوانها، کانّه تنها بود زهیر با حسین(علیه السلام). می نویسند «فَما لَبِثَ اَن جاءَ مُستَبشِراً قَد اَشرَقَ وَجهُه». توقف خیلی کوتاهی کرد زهیر در خیمه حسین(علیه السلام)؛ اما این زهیر که آمد بیرون دیگر آن زهیری نیست که رفته بود داخل؛ آن زهیر زبون بود، صِغَر نفس داشت به تعبیر ما؛ اما این زهیر، زهیر غیور است. آمده است بیرون دیگر این کِبَر نفس دارد. دیگر این روحش بزرگ شد، وسیع شد، انسان برتر تصرّف در او کرده است. دیدیم این چهره که گرفته بود رفت، حالا باز شده است «مُستَبشِراً قَد اَشرَق وَجهُه»؛ کأنّه نور از صورت زهیر می بارد. آمد رسید، بلافاصله گفت همه شما بروید، همه شما، من با هیچ کسی کاری ندارم. گفتند: زهیر چه شد؟ نفهمیدیم! تو نمیخواستی بروی، حالا ما برویم؟! گفت: «عَزَمتُ عَلی صُحبَةِ الحُسین» من تصمیم گرفتم با حسین باشم؛ من از این جدا نمیشوم. رو کرد به همسرش گفت: تو هم برو. همسرش گفت: من کجا بروم؟! من منشأ این موفقیت تو شدم؛ من بروم؟! مگر من نمیخواهم روز قیامت پیش زهرا سرافرازی کنم؟
آمد تا کربلا؛ روز عاشورا تمام شد؛ می نویسند همسر زهیر به غلام زهیر کفنی داد گفت: برو مولایت را کفن کن. غلام رفت، اما مولا را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر گفت: چرا مولایت را کفن نکردی؟ گفت چگونه مولایم را کفن کنم و حال اینکه بدن پسر پیغمبر بی کفن...
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... حاج شیخ مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
روز اربعین ...
صدای زنگ قافله ای می آید...
چه داستانی دارد این اربعین...
این زینب(سلام ا... علیها) است که به امامت زین العابدین(علیه السلام) بسوی کربلا می آید... این زینب است، شکسته اما پیروز، خمیده اما عزیز، با قافله یاس های کبود به باغستان لاله ها پای می نهد. چهل روز قبل این کاروان را دست بسته و اسیر از کنار پیکرهای پاک شهیدان عبور دادند، آن وقت بهای یک یا حسین چند تازیانه بود. اینک اما زینب(سلام ا... علیها) همه جا را کربلا کرده است ... عاشورا را پرورش داده، دست ظلم را بسته و خود آزاد و سربلند به سوی برادر می آید ...
برگ ریزان را دیده اید؟ ... حکایت سلام دوباره آل ا... (علیهم السلام) با شهیدانشان این است... زینب(سلام ا... علیها)را اما با برادر رازی دیگر است، چه زیارتی است این زیارت...
ثواب این زیارت را کسی جز من نمی داند تپش های دل زینب زیارت نامه می خواند
از همه چیز و همه جا و همه کس گفت ... اما از رقیه؟!... و تو با این نگاه به خوبی در می یابی که با صبر و شکیبایی و فرصت شناسی در سنگر زمان، می توانی به امام محبوبت برسی، می فهمی رسیدن به ولایت، سن وسال و سلامتی ظاهری و... نمی خواهد... عشق
می خواهد و معرفت ... این ها همه دار و ندار شیعه است... (دست نوشته یکی از اعضاء کاروان)
**
در فراق محرم و صفر، پیراهن سیاه، گریه، سینه زنی و ... نالیدیم و با آنها وداع و خداحافظی کردیم؛ ولی من نمی فهمم چرا خداحافظی کردیم؟! این را می گذاریم پای طَبعِ شور و شِعر و حسّ و حالمان (نه شُعُور!)... !!! مگر این نیست که هر موقع بحث وداع و خداحافظی مطرح می شود، دیدار حواله می شود تا موعد بعد؟! مگر این نیست که «کُلُّ یوم عاشورا و کُلُّ عرض کربلا»؟! مگر این نیست که حفظ پیام واجبتر از حفظ نظام و ظاهر هر چیزی است؟! مگر این نیست که "کربلا در کربلا می ماند اگر زینب(سلام ا... علیها) نبود"!! اگر ما پیام قیام امام حسین(علیه السلام) را دریافته و درک کرده ایم، پس این همه غربت و در پرده غیبت ماندن امام زمانمام(روحی فداه)، چه تفسیر و معنایی دارد؟! و اگر پیام خون ریخته شده امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت و یارانش را هنوز درک نکرده ایم، پس این وداع چه معنایی دارد؟! (حضرت، شیعه تنوری میخواهند، نه تنور شیعه ای که در آن شیعه را بسوزانند، که تاکنون چنین کرده اند. شیعه باید با یک اشاره مولایش در تنور داغ برود! چرایش بماند! داستانش را همه می دانیم! ولی خود را زیاد تحویل نگیریم؛ دست بالا هم بگیریم، اگر ما را جزو محبّین حضرتش بنویسند، کلایمان را باید بالا بیاندازیم!!) باید در شور و شعور محرم ماند و درس گرفت، نه اینکه شور و شعور محرم را بگذاریم تا سال بعد که معلوم هم نیست زنده باشیم! شورَش را که می گذاریم (به توصیه خود اهل بیت که فرمودند: شیعیان ما در شادی ما شاد و در حزن و ماتم ما اندوهگین هستند و البته اوج ماتم شیعه همین عاشورا است) ولی شعورَش را نباید گذاشت. ما تابع حضرت قورباقه ایم!! که با همان دهان کوچکش سعی داشت آتش بزرگی که برای ابراهیم(علیه السلام) تهیه دیده بودند خاموش نماید، اگر چه شاید! (شما بخوانید هرگز!) موفق
نمی شد ولی به وظیفه خود عمل کرد. ما سعی داریم آنچه برای ما مفید بوده برای شما نیز بیاوریم، حال اینکه ایام محرم و صفر گذشته، درست، ولی پیام حضرت ثارا... (علیه السلام) هنوز بطور کامل(خوشبینانه!) دریافت نشده است. (دست نوشته یکی دیگر از اعضاء کاروان!)
**
مصلح غیور(2)
مروری بر مباحث جلسه گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) بود که این حرکت، حرکتی حساب شده بود. حسین(علیه السلام) نه فراری بود و نه شورشی، بلکه مُصلحی بود غیور؛ این حرکت امام حسین(علیه السلام) صحیفه ای بود از درس هایی برای ابناء بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، اخلاقی، انسانی، مادی، معنوی، فردی، اجتماعی، مجموعه ای بود و منشائی داشت و منشأش عبارت از یک حالت روحی بود؛ یعنی غیرت به معنای اخلاقیاش که علمای اخلاق مطرح میکنند هم به معنای معرفتیاش که اهل سیر و سلوک مطرح میکنند، هر دو دسته مطرح میکنند.
غیرت از دیدگاه اخلاقی
از دیدگاه اخلاقی غیرت عبارت است «از آن حالت روحی که انسان کوشش میکند که محافظت کند از چیزی که شرعاً و عقلاً باید از او محافظت شود»؛ و گاهی در رابطه با تقوا مطرح میکنند، میگویند از نتایج شجاعت است؛ و گاهی در ارتباط با نفس مطرح میکنند، میگویند این از کِبَر نفس است، از بزرگی روح است.
روایاتی در ستایش غیرت
ما تحت این عنوان روایات متعدده ای داریم که ستایش و مدح میکند و حتّی در ارتباط با ایمان قرار میدهد همین معنا را تحت این لغت غیرت؛ روایت از پیغمبر اکرم(صلی ا... علیه و آله) است این روایت را هم عامّه، هم خاصّه نقل می کنند؛ قال رسول ا... (صلی ا... علیه و آله) «اِنَّ الغَیرةَ مِن الایمان» به این تعبیر روایات متعدده دیدم شاید چهار، پنج روایت که در آن این تعبیر بود.
روایت دیگری است از پیغمبر اکرم، باز دارد قال رسول ا... (صلی ا... علیه و آله) «کانَ اِبراهیمُ اَبی غَیوُراً و اَنَا اَغیَرُ مِنه» حضرت ابراهیم -جد بزرگوارش را پیغمبر اکرم میفرماید- غیور بود البتّه این حالت در من افزون است از او؛ «و اَرغَمَ ا...ُ أَنفَ مَن لا یَغَارُ مِنَ المؤمِنینَ» چه تعبیری است! میفرماید _حالا کنایه است این_ خداوند بینی آن کسی از مؤمنین را که دارای این حالت نیست، یعنی غیور نیست به خاک میمالد؛ یعنی خوارش میکند.
حالا نگاه کنید همین طور پله پله بالا میروم؛ روایت اوّل مربوط به مؤمنین بود، علامت ایمان؛ دوّم رفتیم بالا سراغ کی؟ انبیا و خود پیغمبر؛ روایت سوّم باز از پیغمبر اکرم است «اِنّی لَغَیورُ و ا... عَزَّ وجَلّ أَغیَر مِنّی»؛ یعنی من شخص غیرتمندی هستم اما خدا غیرتش بیش از من است. نگاه کنید، رفت سراغ خدا. اول صحبت مؤمن بود، بعد آمد سراغ انبیا، بعد حالا رفت سراغ خدا «وَ إنَّ ا... عَزَّوجل یُحِبُّ مِن عِبادِه الغَیُور» خداوند دوست میدارد از بندگانش کسانی را که دارای این صفت هستند.
تقسیم بندی های غیرت
یک تقسیم بندی به طور کلّی میشود و آن این است که این حالت در ارتباط است با 1- امور معنوی 2- نسبت به جنبه های مادی؛ این یک تقسیم بندی است که میکنند. در باب مسائل معنوی در آنجا باز تقسیم بندی میشود از این جهت که اعمال گاهی جنبه های نفیی دارد، گاهی جنبه های اثباتی دارد؛ من هم روی همین زمینه به اصطلاح پیش میآیم و آن اینکه آن حالتی که برای روح پیدا میشود در ارتباط با امور معنوی که کوشش میکند او را حفظ بکند، گاهی جنبه عمومیدارد، گاهی جنبه خصوصی دارد.
ارتباط جنبه نفیی قیام حسینی با «غیرت»
خوب در اینجا آنچه را که مربوط بود به قیام امام حسین(علیه السلام) این بود که حرکت حضرت نشأت گرفته از آن حالت روحی بود که حضرت در ارتباط با امور معنوی یعنی دین داشت؛ آن حسّاسیّت در حفظ دین و کوشش در حفظ، نسبت به امور معنوی که جنبه عمومی داشت که ما میگوییم در ارتباط با دین. این موجب شده بود که حضرت این طور تنظیم بکند حرکتش را که بخشیاش جنبه نفیی داشت؛ حضرت دیدند به اینکه یک مسئله ای دارد در جامعه مسلمین شکل میگیرد که این منافات دارد با اصل دین، لذا حضرت برای نفی این معنا و زدودن این معنا که بر خلاف دین است و نگذارد در جامعه شکل بگیرد برای نفی او این حرکت را انجام داد که یک بخشیاش این است.
تعریف فقهی بدعت
ما وقتی میرویم سراغ اصطلاحاتی را که به کار می برند برای این سنخ از حرکت ها و کارها می بینیم در روایاتمان هست در فقه ما هم هست، و آن این است که می بینند بدعتی دارد در جامعه شکل میگیرد. بدعت، چون شنیدید دیگر این لغت را؛ در مباحث طلبگی که میرویم مدرسه آنجا تعریفی میکنند از بدعت میگویند: «چیزی را وارد کردن در دین اما به نام دین و به این عنوان که از دین است؛ که میگویند بدعت و حرام»
بدعت از دیدگاه روایات
حالا من میروم سراغ روایات در این باب که در آنجا در روایات ما راجع به تعریف بدعت هست از علی(علیه السلام) که میفرماید:«اهل بدعت اینهایی هستند که نسبت به آنچه که از احکام الهیه است، از امور الهی و نبوی است با او مخالفت کنند و بروند سراغ آنچه را که خود می پسندند و هواهای نفسانیه آنها اقتضا میکند»؛ خوب این یک تعریف از علی(علیه السلام). یعنی کسانی که بر خلاف دستورات الهیّه و نبویّه عمل کنند و تبعیت از خواسته های نفسانیه خودشان بکنند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ