پس از چند روز از سپری شدن ورود امام به مرو، مأمون پیشنهاد واگذاری خلافت را به حضرت دادند و ایشان هم که از نیت شوم مأمون آگاه بودند، این پیشنهاد را رد کردند. سپس پیشنهاد ولایت عهدی را دادند، که باز هم از طرف حضرت رد شد. ولی با تهدید مأمون حضرت مجبور به قبول ولایت عهدی شدند. با این کار مأمون قصد داشت امام را بد نام و ایشان را فردی دنیا دوست و جاه طلب معرفی کند. مأمون برای رسوا کردن امام دانشمندان را برای بحث به کاخ خود دعوت می کرد ولی این جریان باعث رسوا شدن خود او شد و علم و دانش امام بر همگان به اثبات رسید. کار به جایی رسید که همه دانشمندان و حتی نزدیکان مأمون گفتند علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) برای حکومت سزاوارتر است.
مأمون که این وضع و محبوبیت امام در بین مردم و حتی دربار را دید تصمیم به قتل پنهانی امام گرفت.
نتیجه: اساس دین توحید است و درک توحید واقعی مستلزم قبول و درک اصل امامت است، همانطور که پیامبر(صلی ا... علیه و آله) در حدیث ثقلین فرمودند.
به بهانه نهضت خمینی کبیر(ره) :
انقلاب اسلامی ایران و درون مایه آن الهام گرفته و متأثر از فرهنگ عاشورا است. خون شهیدان انقلاب اسلامی در زلال کربلا ریشه دارد و انقلاب ما شعاعی از آتش ستم سوزی است که در سال 61 هجری در ساحل فرات شعله کشید.
امام خمینی(ره) در یکی از سخنرانی های خویش بیان می دارند: اگر سید الشهدا نبود، نهضت انقلاب اسلامی هم پیروز نمی شد. همه نهضتهایی که امروزه در جهان رخ می دهند و با انقلاب اسلامی همراهند، تأثر فرهنگ عاشورا را در خویش دارند. رزمندگان ما که هشت سال در دفاع مقدس حماسه آفریدند و امت بزرگ ما که صبورانه در مقابل شدائد و سختی ها ایستاد و رهبری که ناشر همان فرهنگ بودند نشان داد که عاشورا نه تنها حادثه سال 61 هجری نیست که در هر زمان و مکان تکرار پذیر است و به هر نسبت که یک حادثه هویت فرهنگی عاشورا را بیابد، تأثیر، دوام و عمق خواهد یافت.
سلام وصلوات خدا بر روح بزرگ مردی که با مجاهدت بزرگ و رهبری قاطع خود اسلام را در عالم زنده کرد و ندای تکبیر و توحید را به گوش جهانیان رساند و مجد و عظمت مسلمانان را به آنها بازگردانید و فریاد کوبنده اش دلهای مستکبران ابر قدرت را به لرزه درآورد.
(آیت ا...العظمی گلپایگانی(ره))
با آغاز سی و یکمین سالگرد انقلاب اسلامی و پشت سر نهادن سالهایی پر فراز و نشیب، شناخت دلایل و عوامل شکل گیری این انقلاب و دلایل پیروزی آن یکی از مسائلی است که هیچ گاه کهنه و یا فراموش نمی شود. انقلاب اسلامی مردم مسلمان ایران به رهبری امام خمینی(ره) که گروه ها و اقشار مختلفی از مردم ایران اعم از بازاری ها، دانشگاهی، نظامی و... در آن نقش ایفا کردند، آنچنان عظیم بوده است که همچنان برخی از زوایای پنهان آن هنوز ناشناخته مانده است. اما آنچه که در حال حاضر برای نسل های مختلف اعم از نسل اول و دوم و سوم قابل اهمیت و یادآوری است، تلاش برای عدم فراموش نشدن و محافظت از ثمرات و نتایج انقلاب اسلامی است. در واقع دفاع از هویت دینی و اسلامی که از دلایل و همچنین از نتایج این انقلاب اسلامی است، آنچنان از اهمیتی فراوان برخوردار است که وظیفه نسلهای مختلف کنونی را در حفاظت آن، دو چندان می کند. برای نسل اول و دوم انتقال ارزشهای انقلاب و برای نسل سوم و چهارم آگاهی و شناخت مطلوب این ارزشها ضروری خواهد بود. چرا که این نسل های بعدی انقلاب هستند که باید وظیفه خطیر خود را در شناساندن این انقلاب به نسل های آینده انجام دهند.
(پیوند دو فرهنگ عاشورا و دفاع مقدس – دکتر محمدرضا سنگری)
دوران پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) :
عماربن یاسر عنسی از قبایل یمن بود و در حدود 57 سال قبل از هجرت پیامبر به دنیا آمد. پدرش یاسر و مادرش سمیه از مسلمانان پیشگام و اولین شهیدان اسلام بودند. او قامتی بلند و موزون، چشمانی درشت و زیبا و چهره ای گندمگون داشت. کم حرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار می کرد: «به خدای رحمان پناه می برم از فتنه». عمار در حدود 48 سالگی در نخستین سالهای بعثت اسلام آورد و در این راه تمام آزارها و شکنجه ها را به جان خرید.
پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) درباره او فرمود: سراپای عمار را ایمان پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است. عمار در ساخت مسجدالنبی حضور فعال داشت. پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) در حالی که خاک از سر و صورت می زدود در شأن او، این خبر غیبی را فرمود: «تو از اهل بهشت هستی. ستم پیشگان تو را خواهند کشت». او در نبردهای بدر، احد، و جنگ های دیگر و نیز بیعت رضوان همراه رسول خدا حضور داشت. ستایش های فراوان
پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) از عمار، از او چهره ای دوست داشتنی، الگوی ایمان، اسوه حق و تجسم ارزش های قرآنی ساخته است.
رسول خدا (صلی ا.. علیه و آله) فرموده بودند: عمار با حق است و از آن جدا نمی شود. از این رو در بروز فتنه ها وقتی کار بر مردم مشتبه می شد، نگاه می کردند عمار در کدام طرف است، همان جبهه را جبهه حق می دانستند.
دوران امیرالمومنین(علیه السلام) :
پس از رحلت پیامبر(صلی ا.. علیه و آله)، عمار در کنار سلمان، ابوذر و مقداد از اعضای اصلی هسته مرکزی تشیع، حضوری فعال داشت.
در زمان ابوبکر برای دفاع از اسلام در جنگ یمامه در سال 12 ق. شرکت جست و گوش خود را از دست داد. عمار مدتی از سوی عمر والی شهر کوفه بود. اما روحیه تواضع و اخلاص و ساده زیستی او بر عده ای سنگین آمد و زمینه برکناری او را فراهم آوردند. پس از آن وی دوباره به مدینه برگشت و در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) ماند. عمار در دوران خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سالخورده بود، اما جواندل، بانشاط و پر تلاش بود. وی در دوران حکومت علوی، رئیس نیروهای انتظامی در مدینه شد. نقل است اسماء بن خارجه فزاری می گوید: به هنگام زوال ظهر در صفین در کنار عماربن یاسر ایستاده بودم؛ مردی به دنبال وی آمد. وقتی او را یافت، چنین گفت: سؤالی دارم؛ آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هرطور که مایلی بپرس. او گفت: تا به این جا که آمدم، در حقانیت خودمان و گمراهی طرف مقابل تردیدی نداشتم، اما وقتی صدای اذان، نماز و شهادتین آنان را شنیدم، مردد و تا صبح نگران شدم؛ نزد علی(علیه السلام) رفته و سوال و شبهه ام را طرح کردم. آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه می گوید. عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت: «من به همراه پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) در سه نوبت (بدر، احد و حنین) با آن پرچم سیاهی که در دست عمروبن عاص است، جنگیده ام و این، چهارمین بار است.»
بدین ترتیب به همگان می فهماند ولایت، محور و معیار حق است و هر که در صف ولایت نباشد، باطل و مانند مشرکان و کفار است گرچه از اردوگاه آنان صدای اذان و قرآن به گوش برسد.
حضور عمار در سپاه امیرالمومنین(علیه السلام) اضطرابی در لشکر دشمن به پا کرده بود چرا که مسلمانان بارها از پیامبر شنیده بودند عمار معیار حق است و بدن او بر آتش جهنم حرام است و او را گروهی سرکش خواهند کشت. در همین رابطه منقول است: یکی از سربازان معاویه که دچار تردید بود نزد ابونوح از سربازان سپاه اسلام آمد تا از وجود عمار در آن سپاه مطمئن شود.
عمار 94 ساله با اصرار از امیرالمومنین(علیه السلام) اذن میدان گرفت. عمار گفت یا امیرالمومنین(علیه السلام) اصرار من به جهت این است که شنیدم از رسول خدا(صلی ا.. علیه و آله) که فرمودند: بعد از من فتنه بر پا خواهد شد و ای عمار تو در آن روز متابعت علی کن زیر را که علی با حق است و با حق خواهد بود و با شجاعت به دشمن تاخت. پس بیرون آمد و صف ها را منظم کرد.
شهادت عمار نیز اضطراب و التهاب فراوانی حتی در میان سران فتنه ایجاد کرد.
هنگامی که عمروعاص خبر کشته شدن عمار را به معاویه داد، معاویه گفت: چه زیانی برای ما دارد؟ عمروعاص گفت: آیا نشنیده ای که رسول خدا درباره عمار گفت: ای عمار! ای عمار! فرقه گمراه و طغیانگر تو را می کشند. معاویه در مغالطه ای گفت: علی بن ابی طالب(علیه السلام) که او را به میدان فرستاد کشنده اوست. عمروعاص گفت: پس کُشنده حمزه سیدالشهداء هم رسول ا.. است چون او را با خود به جنگ آورد و وحشی قاتل او نیست. معاویه گفت: ای عمروعاص، از من دور شو که نمی دانی چه می گویی.
امیرالمومنین(علیه السلام) از شهادت یار دیرین خود عمار بسیار محزون گشت و چون چشم امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر عمار افتاد فرمودند:
«انا لـ... و انا لیه راجعون» و این اشعار را نوحه کردند:
(ترجمه:) ای مرگی که قصد علی داری زود بیا و علی را از اندوه فارغ کن و او را به راحت بینداز که هر که را من دوست داشتم تو همه را فانی کردی سخت تو را بینا می بینم. ای مرگ که با دوستانت قصد جان دوستانم را نمودی و گویا تو را راهنمایی می باشد که دوستان مرا به تو نشان میدهد. آنگاه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر او را بر زانو گرفتند و فرمودند: «رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَوْمَ اَسْلَمَ وَ رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَومَ قُتِلَ وَ رَحِمَ ا...ُ عَماراً یَومَ یُبَعُث حَیاً» هر وقت در خدمت مصطفی(صلی ا.. علیه و آله) سه نفر را می دیدم عمار چهارمین آنان بود و هر وقت چهار نفر را دیدم عمار پنجمین آنان بود. بهشت بر عمار یاسر واجب است، بر او گوارا باشد، او را کشتند در حالی که او با حق و حق با او بود. قاتل عمار و دشنام دهنده او را بهره ای از آتش دوزخ است. سپس فرمودند هر کس از شهادت عمار محزون نباشد او را از مسلمانی نصیبی نباشد. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تمام لشکر خود بر عمار نماز کردند و او را با لباس های خون آلود دفن کردند.
(منابع: الاصابه ج 2، الاستیعاب ج 2، اسدالغابه ج 4، قاموس الرجال ج 8، الطبقات ج 3، اعیان الشیعه و ammargroup.persianblog.ir)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
مهدویت(4):
مروری بر گذشته: راه اصلی برای کسب محبت و تحصیل لیاقت دیدار امام عصر(روحی له الفداه) معرفت به آن حضرت است. طریق صحیح معرفت هم، کتاب ا... و سنت است. یعنی تمسک به قرآن و تفکر در نصایح و سخنان ائمه(علیهم السلام) آن هم در این عصر... که اکثریت مردم این دو را که پیامبر(صلی ا... علیه و آله) به عنوان ثقلین در میان ما نهادند، رها کرده و به رأی خود عمل می کنند.
آیات و روایات و احادیث درباره عظمت مقام حضرت حجت(روحی له الفداه) و ابعاد فضائل و کمالات آن حضرت بسیار دامنه دار و فراوان است. اینک بر ما واجب است که عمیق بنگریم و دقیق بیاندیشیم که امام زمانمان کیست؟ و دارای چه مقامی است؛ ذات پاک آن حضرت اول آفریده خداست و تمام عالم ملک و ملکوت و همه مخلوقات از جن و انس و ملک و سایر موجودات و آفریدگان به خاطر ایشان آفریده شده اند.
خلاصه اینکه شاهراه (میانبر) رسیدن به آل ا... و از آن طریق خودِ ا... محبت واقعی نبست به ایشان است و راه رسیدن به این محبت خالص، معرفت و شناخت است. (کتاب: پیام امام زمان(عجل ا... تعالی فرجه) – سید جمال الدین حجازی)
در پیِ خویشتنِ گمشده :
(توجّه! : مخاطب این نوشته، ابتدا، خود اوّل شخصِ مفردِ جمع آورندة این مطلب میباشد! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)
برای پیدا کردن «خود»، چقدر حاضرید خرج کنید و مایه بگذارید؟
یا برای اینکه دیگران به یافتن خودشان موفق شوند، تا کجا و چه مقدار حاضرید فداکاری کنید؟ وقتی کیف، دوچرخه یا ماشین خود را گم می کنید، خیالتان آشفته و افکارتان پریشان می شود، به هر جا سر می زنید، از این و آن می پرسید و برای یافتن آن خرج ها می کنید. بعضی ها حتی جایزه هم تعیین می کنند و برای یابنده، مژدگانی هم در نظر می گیرند، چون آن چیز گمشده در نظرشان با اهمیت است.
تلاش برای پیدا کردن یک کتاب یا ساعت تا حدی است، و کوشش برای یافتن یک کیف پر از اسناد و مدارک، بیشتر. یعنی هر چه گمشده یا سرقت شده، گرانبهاتر باشد، غصه از دست دادنش بیشتر و تلاش برای یافتن آن هم بیشتر است.
پول ارزش دارد، ولی اگر فرزند کسی را بدزدند، حاضر است برای یافتن آن، همه دارایی اش را خرج کند. اگر خود او ربوده شود، برای رهایی یافتن از چنگ آدم ربایان هر چه بخواهند می دهد، چرا که خودش را بیش از هر کس و هر چیز دوست دارد.
حال این خود گمشده یا ربوده شده چیست؟ تنها جسم و پیکر اوست؟ یا ممکن است فکر و روح او را هم بدزدند؟
چرا گرفتار یک چهار دیواری شدن را زندان می داند و گریز و نجات از آن را به هر قیمتی، لازم؛ اما اسارت در دست هوسهای شوم و عادتهای خانمان برانداز و خصلت های زشت و در یک کلمه، رذایل را چندان ناخوشایند نمی داندکه به فکر نجات از آن باشد؟ مگر خطر و ضرر اندیشه ربایان کمتر از آنان است که وجود فیزیکی خودش یا پسرش یا ماشین و موتورش را می دزدند؟
چه بسیار انسانهای خود گم کرده! و چه بسیار فکرها و ایمان ها و روح های ربوده و به گروگان گرفته شده! چه زیباست سخن
امام علی(علیه السلام): "در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می گردد، اما خود را گم کرده و به فکر یافتن آن نیست." «غرر الحکم»
وقتی طلب و جستجو، به تناسب ارزشِ گمشده و ربوده شده است، پس ... آنکه خود را نمی جوید و نمی یابد، خود را نمی شناسد!
(بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
به بهانه رحلت (شما بخوانید شهادت) خاتم الانبیاء، پیامبر رحمت (صلی ا.. علیه و آله) :
پیامبر اکرم (صلی ا... علیه و آله) فرموده اند: من میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم که اگر به آن دو تمسک جویید هرگز گمراه نخواهید شد؛ یکی قرآن و دیگری اهل بیت من است؛ که این دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا سر حوض کوثر بر من وارد شوند. (حدیث متواتر ثقلین)
زندگانی سراسر انقلاب پیامبر اسلام(صلی ا... علیه و آله) که از 63 سال افزون نگردید منشأ بزرگترین تحولات اجتماعی و سیاسی و فکری بود که افکار، سیاست، اقتصاد، روحیات مردم و همه چیز را عوض نمود. در نتیجه امروزه اکثر کشورها زیر پرچم اسلام درآمده و مسلمان هستند و میلیونها (شما بخوانید میلیاردها) نفر هر صبح تا شام به نام آن یگانه منجیِ جاهلیت قدیم و حتی جدید خدا را می پرستند. (تاریخ انبیاء)
یکی از آسیب های مسایل تاریخی آن است که برخی از رخدادها ابهام دارد و از شفافیت لازم برخورد دار نیست؛ از این رو قضاوت دربارة آنها مشکل است. تاریخ زندگی پیامبر(صلی ا... علیه و آله) نیز از این قاعده مستثنا نیست و بخشی از آن فاقد شفافیت می باشد.
یکی از مسایل دیگر که ابهام دارد، آن است که آیا آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و یا شهید شدند؟
در کتاب های تاریخی نقل شده است که یهودیان چندین مرتبه تصمیم گرفتند که پیامبر اکرم(صلی ا... علیه وآله) را به شهادت برسانند؛ ولی هر مرتبه پیامبر(صلی ا... علیه وآله) توسط جبرئیل از این توطئه آگاه می شد و یهودیان به مقصود خود نمی رسیدند. در پایان جنگ خیبر نیز گروهی از بزرگان قوم یهود، زینب، دختر حارث را که از اشراف یهود بود و پدر، برادر و شوهرش را از دست داده بود، تحریک کردند تا شاید به مقصود خود که نابودی
رسول خدا (صلی ا... علیه وآله) و در نتیجه نابودی دین تازه تأسیس اسلام بود، نایل شوند؛ ولی اگر چه این عمل نیز به شهادت فوری آن حضرت منجر نشد، ولی باعث مسمومیت آن حضرت شد و سرانجام در درازمدت، به شهادت آن حضرت انجامید.
گفته شده که مادر بُشْر بن براء (هم سفره حضرت در آن روز، که منجر به شهادت بشر شد) گفت: در مرضی که منجر به فوت (شهادت!) پیامبر(صلی ا... علیه وآله) شد، به دیدنش رفتم. رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) که تب شدیدی داشتند، فرمودند: «همان طور که اجر و پاداش ما دو برابر است، بلا و سختی ما هم دو چندان است. مردم می پندارند که من گرفتار ذات الجنب شده ام و حال آن که چنین نیست و خداوند آن بیماری را بر من مسلط نکرده است و این ریشخندی شیطانی است. این، اثر لقمه ای است که من و پسرت خوردیم و از آن روز، بیماری در من ریشه دوانده است؛ تاکنون که پاره شدن رگ قلبم نزدیک شده است. بنابراین، رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) از دنیا رفت؛ در حالی که شهید بود».1
علاوه بر «واقدی»، «ابن هشام»2، «طبری»3 و «ابن اثیر»4 نیز این واقعه را نقل کرده اند؛ ولی این سه مورّخ بیان کرده اند که
رسول خدا(صلی ا... علیه وآله) لقمه را بیرون انداخت و از آن گوشت، چیزی تناول نکرد؛ ولی آن زهر خطرناک، با آب دهان پیامبر(صلی ا...علیه وآله) مخلوط شد و همین، باعث شهادت آن حضرت شد. «یعقوبی»، مورّخ بزرگ جهان اسلام نیز این جریان را در تاریخ خود ذکر کرده، ولی فقط به مسمومیت آن حضرت اشاره کرده، از شهادت آن حضرت، سخن نگفته است.5
مورّخان و محدّثان شیعه نیز بیشتر به این سمت رفته اند که علت مرگ رسول خدا(صلی ا... علیه وآله)، همان گوشت مسمومی بوده است که زینب، دختر حارث، به آن حضرت خورانیده بود. علامه مجلسی در کتاب «جلاء العیون» چنین نقل می کند: «در احادیث معتبر، وارد شده است که آن حضرت، با شهادت از دنیا رفت. چنان که «صفار»، به سند معتبر، از حضرت صادق(علیه السلام) روایت کرده است».6 «ثقة الاسلام کلینی» نیز در «اصول کافی»، به اصل توطئه، از قول امام باقر(علیه السلام) اشاره کرده است.7
بنابراین، از مجموع آن چه بیان شد، می توان نتیجه گرفت که فوت پیامبر اکرم(صلی ا... علیه وآله) طبیعی نبوده، آن حضرت، با شهادت از دنیا رحلت کرده اند.
1. محمد بن عمر واقدی، مغازی، 2. ابن هشام، 3. محمد بن جریر طبری، 4. ابن اثیر، 5. تاریخ یعقوبی، 6. محمد باقر مجلسی،
7. کلینی، اصول کافی؛ مجلسی، بحارالانوار، (hawzah.net , Salam-shia.com)
به بهانه شهادت غریب مدینه، امام حسن ابن علی(علیه السلام) :
دوران زندگی امام حسن(علیه السلام) در سه بخش: عصر پیامبر(صلی ا... علیه و آله) (حدود 7 سال)، ملازمت با پدر (حدود 30 سال) و عصر امامت (حدود 10 سال) سپری شد.
بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در دوران امامت و خلافت با معاویه صلح مشروط نمودند، که این صلح نامه نمایی کوچک از مظلومیت و غریبی ایشان را مشخص می کند. سپس ایشان به مدینه مهاجرت نمودند. بعد از مدتی معاویه جهت گرفتن بیعت برای یزید پس از خود عازم مدینه شد که با مخالفت امام به جهت مغایرت با صلح نامه روبرو شد و تصمیم به قتل ایشان گرفت. مال فراوانی را همراه با زهر به جعده همسر امام فرستاد و همسر امام هم روزی که ایشان روزه بودند، هنگام افطار همراه با شیر به حضرت نوشانیدند و کریم اهل بیت، غریب مدینه، پس از دو روز تحمل درد در 28 صفر در سن 47 سالگی به جد بزرگوار و پدر عالی مقامشان ملحق شدند.
نتیجه: غربت و مظلومیت امام حتی در خانه خود، لزوم تنها نگذاشتن ولایت را به ما گوشزد می کند.
حکایت آفتاب (به بهانه شهادت، حضرت شمس الشموس، علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) ) :
امام رضا(علیه السلام) در دوران امامت خویش با مشکلات گوناگونی مواجه بودند: مشکل اول: واقفیه و مبارزات آن حضرت با این گروه. مشکل دوم: تأخیر در تولد حضرت جواد(علیه السلام) مشکل سوم: ولایت عهدی حضرت رضا(علیه السلام).
امامت ایشان در 35 سالگی بود که 20 سال طول کشید. 10 سال از این دوران در زمان هارون الرشید گذشت و 5 سال در زمان امین و 5 سال مابقی در زمان مأمون عباسی. ایشان در زمان هارون تا خلافت مأمون در مدینه زندگی می کردند. با دعوت (شما بخوانید اجبار!) مأمون برای آمدن به مرو، ایشان می دانستند که دیگر به مدینه باز نخواهند گشت، به همین دلیل همراه پسر به مکه رفتند و مراسم حج را به جای آوردند و سپس به طرف مرو عازم شدند.حضرت از شهرهای مختلف عبور فرمودند تا به نیشابور رسیدند و حدیث معروف سلسله الذهب را فرمودند: «لا اله الا ا... حصنی، فمن دخل حصنی آمن من عذابی» یعنی «لا اله الا ا... قلعه و حصار من است پس هر کس در قلعه من وارد شود از عذاب من در امان است». امام با این سخنان اساس دین اسلام را توحید معرفی نمودند و در ادامه فرمودند «بشروطها و انا من شروطها» یعنی «ایمان به خدا شرطهایی دارد که یکی از شرطها، من هستم». یعنی کسی که به خدا ایمان دارد باید امامت را هم قبول کند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
مصلح غیور(1)
تولد شخصی و شخصیتی امام حسین(علیهالسلام)
امام حسین(علیهالسلام) یک تولد شخصی دارد و یک تولد شخصیتی دارد که هر دوی آنها در سوم شعبان است؛ یکی سَنه چهار بعد از هجرت بنا بر مشهور و یکی در سَنه شصت از هجرت است. امام حسین(علیهالسلام) این حرکتی را که کرد این حرکت اینطور نبود که بیهدف باشد؛ هدفمند بود و اهدافش را هم حضرت در سخنانش در طول این حرکت بیان فرمودند، این حرکت هم در بعد معرفتی هدفمند بود، هم در بعد انسانی و فضیلتهای انسانی، هم در بُعد دنیوی و هم اُخروی، هم فردی، هم اجتماعی؛ صحیفهای بود که مجموعهای از درسها بود که حسین(علیهالسلام) به ابناء بشر آموخت؛
قیام برای اصلاحِ امت، نه اصلاحِ دین!
در یک جملهای که من شنیدهام _که انشاء ا... اشتباه کردهاند_ که میگویند حسین(علیهالسلام) قیامش برای اصلاح دین جدش بود. _نعوذ با... _ کسی که این حرف را زده است باید استغفار کند. آن جملهای را که در تاریخ نوشتهاند که خود حضرت در وصیتنامهاش به برادرش محمد بن حنفیه در مدینه هنگام حرکت به سوی مکه مینویسد، میخوانم تا ببینید چه اشتباهی میکنند؛ میگوید «هذا ما اوصی به الحسین بن علی بن ابیطالب الی اخیه محمد بن حنفیه» این جملات را خیلی شما شنیدهاید: «وانّی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالما»؛ من بیرون نیامدم به قصد فساد و تکبر و داعیه سلطنت و امثال این حرفها؛ «و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی اُمة جدی، اُرید اَن آمر بالمعروف و اَنهی عن المنکر و اَسیر بسیرة جدّی و ابی». بله، امام حسین برای اصلاح قیام کرد، اما نه اصلاح دین جدش! میگوید «لطلب الاصلاح فی امة جدّی» نه «فی دین جدّی»! یعنی هدفش را متمرکز میکند روی اینکه جامعه مسلمین را میخواهم اصلاح کنم، نه دین اسلام را.
هدفمندی قیام امام حسین(علیهالسلام)
هدفمند بود حسین(علیهالسلام) در این حرکت؛ و هدفش را هم بعدش میفرماید که «ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر» که این ها همه شاخههایی است برای اصلاح مسلمین و جامعه مسلمین؛ حتی دارد وقتی که حضرت وارد مکه هم که میشود این آیه شریفه را ایشان تلاوت میکند: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل». میفهمی یعنی چی؟ همان آیهای که مربوط به حضرت موسی است که از مصر آمد رفت وارد مدین شد؛ یعنی متوجه شد، رفت به سمت شهر مدین گفت: امید است که پروردگار من هدایت کند مرا به راه راست که مرا به مقصودم برساند. یعنی من هدفمندم. همانجور که حضرت موسی هدفمند بود در حرکت، من هم هدفمندم و مقصد دارم. حسین(علیهالسلام) یک شورشی نبود و حسین(علیهالسلام) یک فراری نبود؛ این غیر از آن است. هدفمند بود در حرکتش.
غیرت دینی؛ منشأ قیام حسینی
ریشه این هدفگیریاش چه بود؟ که ما این را هم از گفتار حسین(علیهالسلام) هم از کردار حسین(علیهالسلام) به دست میآوریم و او این بود که حسین(علیهالسلام) میخواست کوشش کند برای حفاظت دین جدش؛ این چیزی است که از نظر ظاهر خیلی روشن هم هست. «کوششِ در حفاظت از دین»؛ اصلاً خود این یک تیتر است که در اصطلاحات مباحث اخلاقی داریم، در مباحث عرفانی هم داریم؛ منشأ این که حرکت کرد حسین(علیهالسلام) و قیام کرد و این هدفگیری را کرد همین بود؛ میخواست حفاظت کند از دین؛
در مباحث اخلاقی یک بحثی مطرح میکنند به نام «غیرت»؛ در مباحث معرفتی در منازل سلوک الی ا... تعالی، در آنجا هم باز همین را مطرح میکنند: «منزلِ غیرت». حسین (علیهالسلام) هر دو را، به موازات هم طی میکرد و میرفت.
مراد از «غیرت» در مباحث اخلاقی
اول برویم سراغ مباحث اخلاقی؛ در باب مباحث اخلاقی غیرت را که معنا میکنند میگویند سعی و کوشش در حفاظت از چیزی که باید از او حفاظت شود. اگر کسی سعی کرد، کوشش کرد در حفظ چیزی که باید از او حفاظت شود، میگویند او غیرتمند است و غیور است. گاهی هم وقتی میخواهند به اصطلاح رابطهاش را با صفات انسان مطرح کنند میگویند غیرت از نتایج شجاعت است. یعنی اگر انسان آن چیزی را که شرعاً و عقلاً بر او لازم است که او را حفظ کند، در حفظ او زبونی به خرج ندهد به او میگویند این غیرتمند است.
غیرت موسوی و حسینی
من حالا یک نکتهای را عرض کنم خیلی این ظریف است؛ در تاریخ هست که امام حسین(علیهالسلام) وقتی از مدینه خارج میشود یک آیه را میخواند؛ وقتی وارد مکه میشود یک آیه دیگر را میخواند؛ من دقت کردم، دیدم هر دو آیه مربوط به حضرت موسی است و هر دو هم مربوط به حرکت حضرت موسی است. وقتی از مصر میآید بیرون، «فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین». وقتی میرسد مدین، آنجا این آیه است: «و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل». حسین(علیهالسلام) وقتی وارد مکه میشود این آیه را میخواند.
در بین انبیا شما نگاه کنید، آن پیغمبری که از نظر بروز و ظهور صفتش که خیلی صفت بارزی داشت و به تعبیر ما خیلی در چشم بود، _و الّا همه انبیاء این صفت را دارند_ غیرتمندی حضرت موسی بود. دیدهاید که چه برخوردهایی که میکند؛ حتی میگویند خیلی حضرت موسی تند بود _نعوذ با... تند نبود؛ آدم با غیرتی بود؛ بیغیرت نبود. بر او واجب بود و لازم بود که کوشش کند در حفاظت از چیزی که حفاظتش لازم بود. و آن این مسئله بود که شرک را از جامعه دور کند و اصلاح کند جامعه را.
حسین(علیهالسلام) تند نیست؛ خیال نکنید. او هم راه افتاد، این هم راه افتاد. هر دوتا راه افتادند؛ منشأ راه افتادن حضرت موسی و امام حسین(علیهالسلام) چه بود؟ غیرت این دو بود. منشأ حرکتشان این بود که بیتفاوت نبودند. بنشیند تماشاگر باشد نسبت به جامعه!؟ اصلا و ابدا! «لطلب الاصلاح فی امة جدّی» برای این راه افتادم من. فراری؟! اصلا و ابدا! اتفاقاً عکسش است.
خروج شجاعانه امام حسین(علیهالسلام) از مدینه به سوی مکه
وقتی معاویه مُرد یزید نامه نوشت به ولید که آنجا حاکم مدینه بود. هم راجع به امام حسین نوشته بود هم راجع عبدا... بن زبیر که بیعت بگیرد از اینها. عبدا... بن زبیر صفکشی کرد، بیعت نکرد با یزید؛ او هم از مدینه رفت؛ ببینید او چه جوری میروند او و برادرانش. برادرانش گفتند بیا به تعبیر خودشان به اصطلاح عربها از طریق اعظم یا شاهراه برویم. گفت نه؛ به بیراهه زد و رفت از ترسش که نکند بگیرندش! فرق را ببینید؛ هر دو تا از مدینه بیرون آمدند برای اینکه بیعت با یزید نکنند؛ هم عبدا... بن زبیر، هم حسین بن علی(علیهالسلام). او از ترسش زد به بیراهه و به برادرش گفت شما از آن راه اعظم بروید که بعد که آمدند شما را دیدند، من را نمیبینند... بعد هم فرستادند دنبالش، نتوانستند بگیرندش؛ چون از بیراهه زده بود رفته بود.
از آن طرف امام حسین راه میافتد، ببین با چه وضعی راه میافتد. بیش از هشتاد نفر همراهش هستند؛ از بیبیها بودند، کنیزها بودند، غلامانش بودند؛ چون آن موقع بحث اصحاب مطرح نبود. حدود شاید مثلاً سی نفر که هشت تایشان از کنیزها بودند، و بیست و دو سه نفرشان هم از همین بیبیها بودند، خواهرانش بودند، همسرانش بودند. حدود 10 نفر هم از غلامهایش بودند که هشت نفرشان هم شهید شدند و دوتایشان ماندند. از بنیهاشم، برادرانش و برادرزادههایش اینها هم بودند؛ حدود چهل نفر هم اینها بودند. مجموعا بیش از هشتاد نفر با او بودند. از کجا رفتند؟ از همان طریق اعظم. آمدند به حضرت عرض کردند آقا حالا که شما میخواهید بروید، از این راه نروید، بیایید مثل همان عبدا... بن زبیر شما هم به بیراهه بزنید و بروید؛ اینجا میآیند دسترسی به شما پیدا میکنند. جواب حضرت چیست؟ میگوید به خدا قسم _قسم میخورد_ من از همین راه میروم. در مقابل قضا و قدر الهی و حکم او و آنچه برایم مقدر کرده است تسلیم هستم. یک وقتی این را نقل کردم که در تاریخ دیدهام حدود دویست و پنجاه ناقه همراهش بود یا اسب که اثاث و بارهایشان را حمل می کردند. ببینید چه قافلهای میشود این!
یک منشأ میآییم سراغ مسائل اخلاقی میبینیم آن مسئله غیرتمندی حسین(علیهالسلام) است که هدفگیری کرده است؛ منشأش این است که هدفگیری کرده است حفاظت از دین را، هر چه میخواهد پیش بیاید، بیاید. به تعبیر ما «مردانه» آمده است. به قول امیرالمومنین(علیهالسلام) در نهج البلاغه «یا اشباه الرجال و لارجال» نبود و واقعا مردانه بود.
مراد از «غیرت» در مباحث عرفانی
در بعد معرفتیاش که ما میرویم در منازل سلوک آنجا هم غیرت را مطرح میکنند. آنجا سه درجه درست میکنند: غیرت زائده و مرید و بعد هم عارف؛ درجه سوم از غیرت که آنجا مطرح است، نسبت به خدا و محبوبش است. حسین(علیهالسلام) غیرتمندیاش نسبت به خدا بود. هم غیرتمند بود نسبت به دین خدا، هم غیرتمند بود نسبت به خود خدا؛ هیچ جا از او _نعوذ با..._ زبونی نمیبینید. منشأش هم همین است که من عرض کردم. لذا هیچ جا سر فرو نیاورد. غیرت نسبت به دین داشت امام حسین(علیهالسلام). میگفت هر طور هست من این را باید حفاظتش بکنم. این بر من واجب است. حالا میرسیم ما که هر کسی در حدّ خودش، در حیطه نفوذ خودش بر او واجب است که این را حفظش بکند، شرعاً و عقلاً.
بی غیرتی کوفیان
مسلم بن عقیل نامه مینویسد به حسین(علیهالسلام) که در مکه بود؛ در نامهاش مینویسد «با من هجده هزار نفر از اهل کوفه بیعت کردهاند، بیا». از این طرف خوب دقت کنید که اینها را وقتی عبیدا... آمد و تهدید کرد، هنگام نماز، شب در مسجد کوفه، نماز مغرب و عشاء، میایستد به نماز عدهای بودند؛ نماز تمام میشود، سی نفر؛ وقتی از شبستان وارد صحن مسجد میشود میآید دمِ در ده نفر بودند؛ از درِ مسجد کوفه میآید بیرون در کوچه نگاه میکند، میبیند یک نفر هم نیست. با غیرت و بیغیرت را حالا میفهمی یعنی چی؟ خوب بفهم! یک نفر هم نمانده بود.
(با اندک تلخیص از سخنرانی حضرت آیت ا... مجتبی تهرانی – دهه اول محرم 1388)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
حمید باکری، میگفت: بعد از جنگ، مردم 3 دسته میشوند، عدهای خسته میشوند، عدهای از انقلاب برمیگردند و یک عده هم آنقدر خوندل میخورند تا دق کنند. کاش بودی و میدیدی که با فتوشاپ چه ماهرانه جای هابیل و قابیل را عوض کردهاند. مگر با فتوشاپ نبود که «علی» را تارکالصلاهًْ خواندند و ابنملجم را تجسم عبادت. سردار بی سر! (شما بخوانید شهید همت) زمان شما فتوشاپ نبود و همین که سر تو در خیبر از بدنت جدا شد، سیم اینترنت هم وصل شد. الان «خدا» را در گوگل هم که سرچ کنی، کلی عکس ... (به دلیل مسائل اخلاقی سانسور شد!) میآید که روی کشتی کنار دست ناخدا نشستهاند.
من کنایهها را تحمل میکنم و مقتدا(حفظه ا...) اگر بخواهند باز صبر میکنم.
راستی سردار! نشنیدی که مقتدا(حفظه ا...) میفرمود: «این عمار»؟! ... و تو رفتی در روزگار جنگ. این ما هستیم و جنگ روزگار و مبارزه همچنان ادامه دارد. چه خوب گفته ایی شهید آوینی که: " شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت". سردار! تو ساده بودی که میگفتی «ما همیشه به انقلاب بدهکاریم». این صف را که میبینی، استثنائاً با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. دیگر کسی سردار! آسمانی نیست و همه زمینگیر شدهاند. اینجا ناموس عدهای BBC است و امنیت ملّیِ عدهای دیگر را CNN تعیین میکند. ناموس من اما خون توست. من عاشق تو هستم که در وصیتنامهات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی.
آری نوشتیم "محاکمه" اما خوانده شد "مناظره"، نوشتیم "دادگری" اما خوانده شد "میانجی گری"، نوشتیم "ولایت" اما خوانده شد "حکمیت"، نوشتیم "گوشمالی" اما خوانده شد "ماستمالی"، نوشتیم "اقتدار" اما خوانده شد "اعتدال"، نوشتیم "مبارزه" اما خوانده شد "مغازله"، نوشتیم "پیروی" اما خوانده شد "میانه روی"، نوشتیم "فکه"، خوانده شد "مکه". نوشتیم "خط مقدم"، خوانده شد "خیر مقدم". نوشتیم "سر همت"، خوانده شد "همسر همت". نوشتیم "نا گفته های جنگ"، خوانده شد "گفته های قشنگ". نوشتیم "عدالت"، خوانده شد "عداوت". نوشتیم "طلاییه"، خوانده شد "زعفرانیه". نوشتیم "جانباز"، خوانده شد "باندباز". نوشتیم "بسیجی"، خوانده شد "آرپیجی". نوشتیم "شلمچه"، خوانده شد "به من چه؟ به تو چه؟" و به شما چه این حرفها؟!!!
ما مؤمن به اسلام مبارزه ایم (اگر محکوممان نکنند به خشونت!). اسلامی که باج ندهد. تاج و تخت ندهد. اسلامی که علمدارش تسلیم خدا باشد نه تسلیم آمریکا. من نمی گویم مقتدایمان، "علی" است، ولی در عجبم از این همه عایشه. از این همه طلحه. از این همه زبیر. از این همه ابن ملجم. شما ابوموسی اشعری را به تولید انبوه رسانده اید. با سلول های بنیادی، مگر قرار نبود "گوسفند" تولید شود؟! آری، بخندید. به ریش ما بخندید. شما کارخانه "قطام سازی" را واگذار کرده اید به بخش خصوصی و با سودش بر تن دختران وطنم، مانتوهای کوتاه و تنگ و رنگارنگ می پوشانید. من مقتدایم را علی نمی دانم اما در عجبم که چرا شهر ما "کوفه" شده است و مدام "نامه" در آن شکوفه می زند آن هم از نوع سرگشاده! چند تا نامه دیگر به مولای ما بنویسید، دقیقاً می شود به تعداد
نامه های کوفیان به "حسین ابن علی".
شما از نام علی بدتان می آید و از ذوالفقار علی می ترسید. شما با عدالت، عداوت دارید. شما علی را "ولی" می دانید به معنای دوست و از این روست که از این دوست سهمتان را می خواهید. این است که قصه ما را غصه دار کرده است.
من جنگ تحمیلی نبودم اما در جنگ نرم، جمل را به چشم خود دیدم؛ اتفاقاً عایشه هم بود که نشسته بود روی کوهان شتری که ضد گلوله بود و داشت با سایت "قطام نیوز" مصاحبه می کرد و به مردم می گفت: بریزید در خیابان های کوفه و علی را تنها بگذارید. احترام عایشه را باید نگه داشت!؛ آری اما به قیمت تنها شدن علی؟ به این قیمت که خلیفه ا... زلف آه را به سینه چاه گره بزند؟ به قیمت این عمار؟! اگر احترام نزدیکان پیامبر واجب است پس چرا به صورت زهرای بتول سیلی زدند و اغیار پهلویش را شکستند بین در و دیوار؟! جالب است؛ آنهایی که "پیامبر" را ابتر می خواندند، نگران توهین به همسر رسول خدا شده اند! مگر خدیجه همسر پیغمبر نبود؟
چیز را بازداشت نکنید؛ قهرمان می شود. به سید از گل نازکتر نگویید؛ ناراحت می شود. حضرت آیت ا... (حفظ حرمت!) که استوانه نظام است. فلانی که انقلابی است. آن یکی فلانی که مرجع تقلید است. این یکی که در پاریس با امام بوده. این یکی که در نجف با امام بوده. آن دیگری که در ترکیه با امام بوده. این در هواپیما با امام بوده. آن دیگری پای پلکان با امام بوده. این یکی هم که انقلاب ارث پدرش است. شیخ هم که کلاً تعطیل است! با این حساب سران فتنه، من بودم و رفقای من! رفقا همان طور که می دانیم از این دست امتحانات الهی (فتنه ها!) در زندگی و مخصوصاً در انقلاب ما تمام شدنی نیست و هر از چند گاهی شاهد این امتحان های سخت الهی خواهیم بود. مراقب باشیم در این امتحان ها رفوزه نشویم. الهی! عاقبت محمود گردان.
ما شما را با طلحه مقایسه نمی کنیم، این شما هستید که نقش طلحه را بازی می کنید. مشکل از خودتان است. سابقه تان خوب است؛ مثل طلحه. دنیا را دوست دارید؛ مثل طلحه. تحمّل عدل را ندارید؛ مثل طلحه. به سهم خود قانع نیستید؛ مثل طلحه. از علی خسته شده اید؛ مثل طلحه. از گذشته تان سوء استفاده می کنید؛ مثل طلحه. آقایان! شما بین تان دعواست که کدام تان نقش طلحه را بازی کند، آن وقت انتظار دارید به شما بگوییم مالک؟!!
مقتدایمان امام را دوست دارد، نه بالای شهر را؛ حسینیه جماران را دوست دارد، اما به این بهانه نیاوران نیامد، ویلا نشین نشد. بهترین صحابه خمینی(ره)، که هنوز هم با ما همسایه است، «مقتدایمان» است. ما یوسف خود نمیفروشیم، ما فرزندان خوب خمینی هستیم (انشاء ا...!)، نه بچههای تخس یعقوب. اینجا کنعان نیست، کوفه هم نیست، تهران است، و از مدینه بیشتر «کوچه ی بنیهاشم» دارد. من جوانی از جوانان بنیهاشم نیستم (که هر چیز لیاقت می خواهد! و شاید هم سعادت!). سر این کوچه ایستادهام، تا مگر«عباس» را ببینم.
ای مقتدا! امسال هم 12 بهمن، به رسم هر ساله (البته امسال کمی زودتر!) صبح زود به بهشت زهرا می روید؟ "این عمار" را آنجا باید گفت. آنجا باید با آسمانی ها درد دل کرد. مزار عمارها آنجاست. مزار ذوالشهادتین آنجاست. آنجا جای باصفایی است. قبرستان اینجاست. اینجا "چاه" است و آه شما را برادران سابقت نمی شنوند. این ملت بود که چشمان بصیرتش باز بود. ما دست خدا را در این حوادث دیدیم که از آستین شما بیرون آمده بود. بروید ای جانباز انقلاب و حرفهایتان را به امام بزنید. بگویید که خواص، بعد از روح خدا چگونه تنها رهایتان کردند. بگویید به امام اسرار مگو را. حرفهایتان را بزنید. با "چمران" با "شهید هاشمی نژاد" با "..." (جای سه نقطه نام هر شهیدی که می شناسید و نمی شناسید، بگذارید مخصوصاً گمنام ها را!) درد دل کنید. به شهدا بگویید که کجایند؟ به شهدا بگویید ناگفته ها را. به شهدا بگویید حرفهای ما را. به شهدا بگویید:
برخیزید، برخیزید، برخیزید /
برخیزید ای شهیدان راه خدا / ای کرده بهر احیای حق جان فدا /
کز قطره قطره خون پاک شما / می روید تا ابد در وطن لاله ها /
برخیزید. برخیزید / رهبر آمده کنون در کنارتان / تا سازد غرقه در بوسه خاک مزارتان /
تا گیرد خون بهای شهیدان ز اهرمن
شما حتی اگر اسمتان ناطق هم نباشد، باز نباید سکوت کنید. شما خواص این انقلابید. ولایتی بودن را، ما از شما یاد گرفتیم. ما تند نرفتهایم، شما زیادی آرام میآیید. وقتی شهید «محمد کریمی» با صورت روی زمین افتاد، پشت لباسش نوشته بود: «رهسپاریم با ولایت، تا شهادت» و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمَل.
این هم به بهانه همان متلک هایی که نثارمان کردند و می کنند که حکومت با زور ساندیس و کیک آمدند خیابان (کفه سمت چپ همان ساندیسی است که من آن روز خوردم!) و
واقعه 9 دی را ثبت کردند در تاریخ. آری! اصلاً من قربان آن حکوتی می روم یا می شوم که بتواند با ساندیس این جمعیت را در عرض دو روز بکشاند وسط خیابان و ... تا کور شود هر آنکه نتواند دید! و نقل به مضمون از امام(ره) خطاب به رئیس جمهور وقت آمریکا: «او میگوید ایران ما را تحقیر کرد، این تازه اول کار است؛ ما تا آخر شما را تحقیر می کنیم» (با دخل و تصرف از نوشته حسین قدیانی (فرزند شهید اکبر قدیانی) از وبلاگ: ghadiani.blogfa.com)
**
حسن بصری میگفت: مستی را دیدم که در میان گل و لای راه میرفت، افتان و خیزان.
گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کردهای ای شیخ با این همه دعوی؟ من اگر بیفتم، مستی باشم به گل آلوده. برخیزم و بشویم. این، سهل است. اما از افتادن خود بترس که خلقی با تو بیفتند! (این مطالب منبع ندارد، لطفاً سؤال نفرمایید!)
**
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ __ سلام بر غریبِ غریبان (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
مهدویت(3):
چگونه می توان محبت واقعی به حضرت حجت(روحی فداه) را در دل قوی ساخت و به فروغ آن افزود؟ راه عمده برای تقویت دوستی نسبت به امام زمان(روحی فداه) و تشدید حب به او «معرفت» به آن حضرت است. طبیعی است وقتی که انسان امامش را نشناسد و از مراتب نیاز خود به ایشان آگاهی نداشته باشد ایشان را دوست نمی دارد یا کم دوست می دارد. اما بالعکس پس از شناخت نتایج و درک احتیاج خود به آن حضرت نمی تواند ایشان را دوست نداشته باشد. و هر چه قدر به بزرگواری و فضایل ایشان پی می برد به کوچکی و نیاز خود می نگرد. محبت و توجهش به آن حضرت خواه ناخواه بیشتر می شود. اگر دوستی امام زمان(روحی فداه) چون شمعی کم فروغ در گوشه شبستان دلمان سو سو می زند و همچنان کم و بیش گرفتار ناشایستگی ها و سیئات روحی هستیم باید در پی کسب معرفتش بکوشیم و او را آنچنان که می باید شناخت، بشناسیم، تا حب او مانند خورشیدی تابان بر همه وجودمان پرتو افکند و به قلبمان روشنی و به دلمان صفا راه یابد و از گناهان نجاتمان داده و به فضائل و معنویات نائل گرداند و همه آثار تاریکی و ظلمت را از جانمان پاک کند. زیرا معرفت پایه اصلی محبت است و محبت عامل بزرگ اجتناب از گناهان و راه اساسی برای تهذیب نفس است. به همین جهت در روایاتی که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده روی مسئله شناخت فوق العاده تأکید شده و معرفت خدا و رسول و
ائمه طاهرین(علیهم السلام) راز رستگاری ابدی معرفی گردیده است.
در ارتباط با همین شناخت حضرت صادق(علیه السلام) می فرمایند: «امام خود را بشناس زیرا هرگاه شناختی، تقدیم و یا تأخیر این امر، به تو زیانی نرساند، یعنی چه دولت حق و ظهور امام زود فرا رسد و چه به تأخیر افتد برای تو یکسان است و ضرر نکرده ای، اما زیان برای کسی است که به امامش معرفت ندارد»
برای شناخت اهل بیت(علیهم السلام) و حتی خود خدا باید از نور کتاب و سنت مدد گرفت. چون آنچه از نور و هدایت می توان بدست آورد در این دو منبع گرانقدر است. و به غیر این دو بقیه سرابی بیش نیستند. (کتاب: پیام امام زمان(عجل ا... تعالی فرجه) – سید جمال الدین حجازی)
**
آدمهای برفی! ... :
(توجّه! : مخاطب این نوشته، اوّل خودم میباشم! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)
نه انجماد و یخزدگی مطلوب است، نه وارفتگی و نداشتن قوام و استحکام.
آن یکی(قسمتِ اولِ جملة بالا!)، به بسته شدن ذهن و دل و باور، به روی دریافتهای جدید میکشاند، این یکی(قسمتِ دومِ جملة بالا!) به لغزیدن و هر روز تابع یک موج شدن و در پی هر صدا و آوازی راه افتادن و خودباختگی و غربزدگی و مسخ هویّت و خیلی از اینگونه آفتهای دیگر میانجامد.
القاءات فرهنگی بیگانه، گاهی مثل آفتاب، آب میکند و گاهی مثل آتش میسوزاند و گاهی مثل زهر، از پای در میآورد و گاهی مثل سنگ، میشکند و خورد میکند.
بسته به این که برف باشی که آب شوی،
یا پنبه باشی که بسوزی،
یا جاندار باشی که مسموم شوی،
یا شیشه باشی که به سنگ بیگانه بشکنی.
آدمهای برفی، شکل و شمایلی دارند، آدمنما؛ ولی عناصر، تجهیزات و محتوای آدم را ندارند. چهرهشان گول زننده است، مثل مترسک. شخصیت مجسمهای دارند، اما بیروح و فاقد تشخیص و بصیرت.
آنچه به انسان هویّت میدهد، فکر و ایمان او، اراده و انتخاب او، پیشینه فرهنگی و تربیت خانوادگی او و سنّتهای شایسته و عقلانی اوست.
آنکه مرز خوب و بد و زشت و زیبای اخلاقی را نمیشناسد،
آنکه فرهنگ خودی و بیگانه را تشخیص نمیدهد،
آنکه با کمترین بهانهای، از فرهنگ و سنن دینی و ملی خود دست میکشد و به آنها پشت پا میزند،
آنکه براحتی جذب موجهای گذرا و ناپایدار میشود،
هر روز به رنگی و هر لحظه به شکلی در میآید،
غرب فرو رفته در «توحّش مدرن» را قبله آمال خود میداند و به آسانی جامه آداب و سنن را از اندام «رفتار اجتماعی» خویش بیرون میآورد و به «برهنگی فرهنگی» خود میبالد،
آری ... چنین کسی آدم برفی و یخی است. آدمهای برفی، همیشه معبر و گذرگاه «فرهنگ مهاجم» و جاده صافکنِ
«تهاجم فرهنگی»اند. حرفشان تکرار بوقهای بیگانه است و عملشان تقلید از الگوهای اجنبی. اینگونه آدمها، پشت کوه قاف نیستند. کنار ما و میان ما هستند.
مواظب باشیم مثل آنها «آب» نشویم! ... (بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
**
!!!:
توجه: کسانی که از کلماتی چون "شهید، شهادت، مبارزه، ایثار، جانباز، دین و سیاست، امام و رهبری و این مقوله ها، خسته
شده اند یا احساس می کنند این حرفها شعاری است و دیگر به قول مرحوم شریعتی: «آدم باید نان دنیا را بخورد و برای دین کار کند»، و البته دکتر میگفت: «خوارج کسانی هستند که کلمات دشمن را نشخوار میکنند به زیان دوست»؛ و این حرف ها قدیمی است و باید حرف های نو زد؛ لطفاً این نوشته را نخوانند، عواقب هرگونه کهیر!، اعتراض بی پاسخ!، حالت تهوع!، یرقان!، سرگیجه!، آنفولانزای خوکی! (یادم هست قدیم تر ها در مورد این نوع بیماری هشدار داده بودم!)، دندان درد! (به علت شدت فشار دادن دندانها به هم در اثر خواندن این مطالب!!) و ... به عهده خواننده است!!!!! ضمناً نامهایی که نمی شناسید صرفاً به مخیله نویسنده این نشریه خطور کرده پس دنبال مصادیق نباشید؛ و نیز سعی شده است از آوردن نام شخصیت های منفی به علت حفظ حرمت! اجتناب شود.
این نوشته انتقاد دارد به دو بال چپ و راست (شما بخوانید جناح، حزب یا هر کوفت و زهر مار دیگر!) که در جاهایی اتفاقاً به هم
می رسند بر خلاف ظاهر کارد و پنیرشان به جهت منافع!؛ همچنین در این نوشته بر خلاف نوشته قبلی بوی طنز را فراوان استشمام خواهید کرد!
و اما بعد ...! روزگار آزگاری است، «الجزیره» جنون گرفته. با فتوشاپ قتل هابیل را انداخته اند گردن بسیجیها (شما بخوانید چماق به دستها!). بسیجیها بیش از 300 هزار شهید داده اند، بدون محاسبه عمار یاسر. نورعلی شوشتری را هم اگر حساب نکنیم، اما تعداد شهدای جبهه خداجوی مقابل (سانسوری بود!) با فتوشاپ هم به عدد 30 نمیرسد. قبرهای قطعه منافقین را شمردهاید؟ شهدای بسیج را با ماشین حساب باید تخمین زد و کشتههای منافقین را با انگشتان دست. شبها در قبرستان، این فقط مزار شهداست که ترس ندارد. یادش بخیر قدیم ترها (البته نه آنقدر قدیم) انشاهایشان را با «بسمربالشهداء و الصدیقین» شروع میکردند و آن قدر سلامی که نثار پروردگار و پیامبر و چهارده معصوم و امام و 300هزار شهید و رزمندگان اسلام و بسیجیهای مظلوم و مادران شهدا و پدران شهدا و بچههای شهدا و عمهها و خالههاو دایی های شهدا میکردند و کش میدادند ... تا بیشتر از یک خط درباره
«علم بهتر است یا ثروت» ننوشته باشند؛ که آنقدر طفره رفتیم که عاقبت نه علمش را درایم نه ثروتش را!!
بگذریم! راستی شنیده ای ناصر قاچاق!، پسرش 5 تا دوست دختر دارد که اسم هیچ کدامشان «فاطمه» نیست! و همچنین چهارشنبه سوری همین سال گذشته، پسر اصغر اتول در اتوبان همت، ترقهای نثار تمثال سردار خیبر کرد و آن چشمهایی که انگار خدا برایش سرمه کشیده بود به خون نشست. حالا پسر اصغر اتول مدعی همت شده و طرفدار باکری!
هتاکانی که با فتوشاپ به جنگ نظام ما رفتهاند، از نبرد رویارو جیم زدهاند و به گزینه جیم SMS میدهند!! از مردان با حجاب بیش از این توقعی نیست. اعتراض را به وادی ابتذال کشاندهاند. (با عرض معذرت! اگر غذا میخورید این قسمت را نخوانید!) کم مانده بگویند هر کس در مستراح، 3 بار آه کند و 2 بار سیفون بکشد، این طرفدار جنبش چیز است! ما به این بچهبازیها فقط میخندیم! وقت ما به «ساعت گرینویچ» تنظیم نشده، مقدس است. این چند ساعتی که تا «ظهور» مانده، حیف است که به بطالت بگذرد. «زمین ابتذال» جای مبارزه ما نیست. ما بزرگتر از آنیم که شما را دشمن خود بدانیم. دشمن من در «تلآویو» است و میخواهد عرصه را بر «سید خراسانی» تنگ کند تا جلوی ظهور را بگیرد. دشمن من مسلح به کلاهک هستهای است نه مجهز به SMS. من کارهای مهمتری دارم، حتی مهمتر از دعوا با پسر همان که شهید آوینی در حقش گفت: "من هرگز اجازه نمی دهم صدای ... در درونم گم شود، این سردار ... قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است ". بصیرت اندک من به من اجازه نمیدهد به گزینه الف SMS بدهم. رای من به گزینه ظهور است. من اهل صدم نه نود. آقای مجری هم، به درد گزارش بازی منچستر با چلسی میخورد و اینکه آیا دختر خاله همسایه دیوار به دیوار فرگوسن، از سگش راضی شده یا نه!
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
به بهانه حرکت اُسرا از کوفه به شام:
کاروان اسرا را به فرمان یزید از کوفه به شام حرکت میدهند. زینب جان! کوفهای که زمانی مرکز حکومت پدر بزرگوارتان بوده جان تو را به آتش کشیده، شام با تو چه خواهد کرد؟! شامی که نطفهاش را به دشمنی اهل بیت بستهاند، شامی که مردمش دست پرورده یزید و معاویهاند!!
ای کاش کوفه نقطه ختم مصیبت بود، باز همه این مصائب قابل تحمل بود اگر شهری به نام شام در عالم نبود. پیش از ورود به شام صدای دَف و طبل و دهل، به اسقبال کاروان میآید. اسرای اهل بیت را از دورترین مسیر و شلوغترین دروازه به نام دروازه جیران زیر بار سنگین نگاه تماشاگران، به قصر یزید بردند.
به محض ورود به مجلس، امام سجاد(علیه السلام) رو میکنند به یزید و با لحنی آمیخته از اعتراض میفرمایند: «ای یزید! گمان میکنی که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند چه میکند؟!»
با همین اولین کلام امام سجاد(علیه السلام) حال مجلس دگرگون میشود. یزید که پاسخی برای گفتن نمییابد طَبَقی که سر امام حسین(علیه السلام) را بر آن نهادهاند پیش میکشد و با خیزران .... !! و زیر لب زمزمههایی میکند. با شنیدن زمزمههای یزید زینب بنت الحیدر(سلام ا... علیها) از جا برمیخیزد. نفسها در سینه حبس میشود. و فرمود خطبهاش را با حمد و ستایش پروردگار و درود و صلوات بر رسولش و جدّش و اهل بیتش، و آغاز کردند: «آرام باش یزید! گردن فرازی کردهای و به خود بالیدی؟ آیا خوشحالی و شعر میسرایی؟ و بیشرمانه بر ... ابا عبد ا... (علیه السلام) سید جوانان اهل بهشت چوب میزنی! قسم به خدا که ای یزید! خداوند حقش را میستاند. آیا فراموش کردهای این فرموده خداوند را که: «آنان که کفر ورزیدند گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست. ما به آنان فرصت میدهیم تا بر گناهانشان بیافزایند و عذابی دردناک در انتظار آنان است» سوره مبارکه آل عمران – آیه 178».
نفس عمیقی میکشد و مینشیند، آنچه باقی گذاشته است فقط حیرت است (و من میگویم: همانگونه که مادرتان کاخ آن ملعون را به لرزه درآورد هنگامی که بستند دستان خیبرشکن(علیه السلام) را و اگر نبود درخواست شوهر، ولیّ و امام زمانش، همانا کاخ بر سر آنان خراب میشد؛ تو نیز همان کردی و اگر نبود امام زمانت، حضرت زین العابدین(علیه السلام) ... که لرزید پایههای کاخ و پایههای حکومت غاصب! به گمانم از کاخ چیزی جز ویرانه باقی نمیماند، ولی هدف چیز دیگری بود!). این لحن، لحن محکومیت و اسارت نیست، لحن اقتدار و ابهّت است. در شرایطی که مدّعیان مردی و مردانگی، در مقابل حکومت، جرأت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنی در مقابل یزید حادثه کوچکی نیست. بخصوص که گفته میشود این زن در موضع اسارت بوده است نه در موضع حاکمیت و قدرت. همانطور که اراده قوی داشتن و شجاع و دلیر بودن از ارکان شخصیت زن در اسلام است.
اکنون هر اقدامی ازسوی یزید او را رسواتر میکند و ماندن این شیرزنان و شیرمرد در این مجلس بیش از این به صلاح یزید نیست، زیرا که خطبه شما نه تنها مستی را از سر یزید پرانده، بلکه اطرافیان یزید، بزرگان مجلس، همه و همه را که مقابل او ایستادهاند به فکر فرو برده و همه نقشههایشان را نقش بر آب نموده است. به زودی خبر این خطبه شما در مقابل یزید در سراسر شام میپیچد و حیثیّتی برای دستگاه غاصب یزید باقی نمیگذارد.
**
قحطی عفّت! :
(بهانه زیاد است برای آوردن! ولی بهشت را به بها دهند نه به بهانه! البته عُُرفا معتقدند بهشت را به بهانه هم میدهند! همه این بهانهها برای این است که راه را از چاه تشخیص دهیم! تفکر! تفکر! توجه!: مخاطب این نوشتهها اول خودم میباشم!)
به بهانه قحطی عفت: صدای آهنگهای بندری آنقدر بلند است که فریادهای حاج همت لای نیزارهای اروند جا میماند و به گوش نمیرسد. صدای قهقهه برنامههای به اصطلاح طنز!، نالههای روایت فتحیها را خفه میکند. بر دیوار، روی پوستر شهید، عکس مرده هفتاد ساله میچسبانند و نام شهید را از کوچهها برداشته و نام سوسن، زنبق، الف، ب، G و نام کشور اجنبی میگذارند. نمیدانم حذف فرهنگ جبهه، در صفحة چندم از چندمین برنامه توسعه در دوران آقایان نوشته شده بود؟
غیرت، یک شب بی هوا از جیب مردها میافتد توی لجنزار غفلت، و ... گم میشود. مردها توی چراگاههای خیابان راه میافتند و گناه میچرند. زنها هم مثل دستفروشها، میایستند کنار خیابان و جواهرات بدلی عرضه میکنند. بعضی هم عِرض میفروشند و ارز میخرند و طول و عرض پاساژ را متر میکنند. وقتی تلویزیون، اسکی روی یخ را نشان میدهد و روسریهای پلنگی را تبلیغ میکند، و زلف پریشان را به تصویر میکشد، صبر ابوذرها لبریز میشود و داغ خانوادههای شهدا تازه.
بعضی به خاطر ارثی که از انقلاب طلب دارند، بی نوبت درخواست حج و جواز و ویزا و وام و ... میکنند و با بنز و BMW به کوچه ورود ممنوع وارد میشوند و رشوهخواری برای آنان جاریتر از آب جاری است! و اگر بگویی بالای چشمت ابروست میگویند چه معنی دارد آبروی شخصیتها را میبرید؛ اینها باید مصونیت داشته باشند!!!
بعضی در پی شواهد و اسنادیاند که ثابت کنند، فاطمه هم ادکلن میزده و پوست گوزن میپوشیده و برای فرزندانش، جلوی چشم یتیمان آن فقیر، موز میخریده و هر روز حمام سونا میرفته است. بعضیها سراغ چادر وصلهدار زهرا را در موزهها میگیرند.
میگویند دیگر کاخ نشینی عیب نیست! خانه مسکونی شهید رجایی هم به موزه آثار باستانی تبدیل میشود.
آنها که مینشینند پای ماهواره و فلان برنامه تلویزیون و از سیلی خوردن دزد فلان برنامه گریهشان میگیرد، دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا (سلام ا... علیها) فکر کنند و خون دل خوردنهای امام امّت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند (البته اگر متّهممان نکنید که کتابها را دیکته میکنیم! و آنچه مدّ نظر خودمان است به زور به خورد شما میخواهیم بدهیم! و ... بگذریم! مثل همیشه!) و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند و نتیجه همان بود که روز عاشورا دیدیم.
آنها میخواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند، کاری هم به کار کسی نداشته باشند اگر چنین نکنند، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلمهای سرخپوستی ببیند و عشق را از فیلمهای هندی یاد بگیرد؟
بهشت زهرا(سلام ا... علیها) برای آنها محیطی غم آلود میشود و افسردگی میآورد! ...
کاش مَردهایی (شما بخوانید مُردههاییی!) که غیرتشان را گم کردهاند، به اندازه دفترچه بیمهشان، به اندازه کوپن روغن و قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا میافتادند. مردم به استراحت پس از جنگ پرداختهاند. مردم در لاک خوداند. گروهی از مردم برای دیدن فلان فیلم پَست صف میکشند.
کاش قحطی عفت تمام میشد! کاش عملیات چریکی چمران و شهید هاشمی (شهیدش را آوردم که با نام دیگری اشتباه نشود!) فراموش نمیشد! کاش باکریها و زینالدینها از یاد نمیرفتند! کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره مایکل جکسون عوض نمیکردیم! کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان میآمد! کاش خودمان را گم نمیکردیم و برگه هویت از کتاب زندگیمان کنده نمیشد! چه خوب گفت آنکه گفت: «گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی»!(کتاب برادهها)
متأسفانه پلاکهای جبهه جای خود را به زنجیرهای طلایی میدهد. همه جا پر است از ترانههای اسلامی که از ارشاد هم مجوز دارند! در پخش ماشینها هم غیر از نوار ترانه، هیچ نوار دیگری جای نمیگیرد؛ اگر گفتید پارک چیتگر و طالقانی شبیه چیست؟ مردم به جنگ رنگ آبی و قرمز مشغول شدهاند. بعضی ورزشهای امروزی را قدیمها بازی میگفتند!
قرآنهای مخملبافی شده هم جای خود را به ستاره ونوس میدهد. خیابانها پر است از عروسکهای رنگارنگ و متحرک! ... که نه درد داغ و فراق را میشناسند، نه آژیرهای حمله هوایی یادشان است و نه میدانند چه طعمی دارد. البته شاید حق دارند اگر به نوشتهمان بخندند و مسخره کنند که دیگر تمام شد دوران اینگونه حرفها، همین اُمّل بازیهایتان ما را عقب گذاشته از دنیای علم و تکنولوژی!
تا دیده و شنیدهاند،کف و سوت به جای تکبیر و صلوات بوده است، صدقه سر دوران فاخر اصلاحات!! و گستاخانه مظاهر انقلاب را اینگونه مسخره میکنند. دریغا که سنگها را بستهاند و سگها را باز گذاشتهاند.
وقتی خودیها این قدر بیگانه میشوند از بیگانگان چه انتظار است؟!
(با دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدثی)
مولانا روزی یکی از ارادتمندان خود را در اندوه فراوان دید. فرمود: همة دلتنگیهای مردم از دلبستگی به این عالم است. هر وقت بشر بتواند خود را از دلبستگی به این عالم نجات دهد و آزاد گردد، دلتنگی او هم از بین خواهد رفت.
(این مطالب منبع ندارد، لطفاً سؤال نفرمایید!)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
نشریه منتظران ظهور _ شماره 35 29/10/1388
هو الجمیل
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
* أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ __ سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد) (فرازی زیارت ناحیه مقدسه)
به بهانه مهدویت:
از راههای رسیدن به مهدویت محبّت است.
در محبّت اکسیر و گوهری است. محبّت مثل مغناطیس و آهنرباست و هرجا باشد آهن را به خود میکشد. در این میان اگر دوستی پیدا شد، شما را میرساند، اگر علاقهای پیدا شد، حتی پشت کوه قاف هم که باشد شما را میکشاند و بالاخره به محبوب میرساند، حالا چطور برساند؟
قانون کلی ندارد، میرسی، یا در خواب، یا بیداری، یا به خودش و یا به خواصش. بالاخره نشانهای که داخل باغ شدهایی به دستت میدهند. حتی یک برگ سبز، حتی یک دانه گل و یا میوه، اگر دوست داری صفحه وجودت عوض شود باید به امام زمانت محبت کنی. هر چیزی نشانه و آثاری دارد. محبت به امام زمان(روحی فداه) هم آثاری. یکی از آنها دوست داشتن دوستان آن حضرت و هدایت گمراهان و توجه دادن مردم به آن حضرت و مجبوب کردن ایشان نزد مردم و ایجاد شوق و محبت او در دلهاست.
محبت درجاتی دارد. آن درجة بالا، درجهایست که محبّ، خودش را فراموش و خواستار فقط محبوب است. و این وادی عجیبی است. محبت موجها دارد و هر موجش یک اثری و این اثر باعث میشود محبّ از بردن نام محبوبش لذت ببرد. اگر محبت به آن حضرت داشته باشی برای او اشک میریزی، به سراغش میروی، از این سو و آن سو میپرسی که چطور میشود به آن حضرت رسید. در این راه حوصله و صبر و شکیبایی و تحمل رنج و سوختن در فراق میخواهد و اینها نشانههای محبت است. (و من میگویم: از دیگر نشانههای محبت این است که از کاری که محبوب نمیپسندد دوری کنی، حال چه رسد به اینکه با سخنی، کاری، نگاهی و ... تیری به قلب محبوبت بزنی؟! قول و عمل تناسب باید داشته باشد! محبت و کشتن محبوب با هم جمع نمیشود! ولی محبّین! حضرتش با او چنین میکنند! و همچنان داعیه ارادت دارند!)
(کتاب: پیام امام زمان(عجل ا... تعالی فرجه) – سید جمال الدین حجازی)
**
به بهانه تغییر قبله مسلمین از بیت المقدس به سمت کعبه:
بی مقدمه،!
از آنجا که خانه کعبه در آن زمان کانون بتهای مشرکان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتاً به سوی بیت المقدس نماز بخوانند و به این ترتیب صفوف خود را از مشرکان جدا کنند. اما هنگامی که به مدینه هجرت کردند و تشکیل حکومت و ملّتی اسلامی دادند و صفوف آنها از دیگران کاملاً مشخص شد، دیگر ضرورتی نداشت که به سمت بیت المقدس نماز بخوانند. در این هنگام مسلمانان از سوی خدا مأمور شدند که به سوی کعبه قدیمیترین مرکز توحید و پرسابقهترین کانون انبیاء نماز بگذارند.
تغییر قبله یکی از نشانههای پیامبر اسلام(صلی ا... علیه و آله) بود و یهودیان در کتب پیشین خود خوانده بودند که
پیامبر اسلام(صلی ا... علیه و آله) به سوی دو قبله نماز خواهد خواند، ولی تعصب یهودیان نگذاشت آنها حق را بپذیرند و طبق شیوة دیرینه خود بهانه جویی کردند و گفتند: اگر قبله اول صحیح بود این تغییر قبله چه معنی دارد؟ و اگر دومی صحیح است چرا سیزده سال و چند ماه به سوی بیت المقدس نماز خواندند؟! (و من میگویم: بزرگان گفتهاند شباهتهای زیادی از لحاظ اعمال و رفتار بین دین یهود یا یهودیان با اسلام یا مسلمانان وجود دارد؛ من جمله: ازدواجها، روزه، خوراک و ... مراقب باشیم بر ما این تعصب چیره نشود و باعث نشود با امام عصر(روحی فداه) آن کنیم که یهودیان با پیامبرمان کردند یعنی نفی ایشان!!).
خداوند به پیامبرش میفرماید «به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست، هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند و تغییر قبله در حقیقت مراحل مختلف آزمایش و تکامل است و هر یک مصداقی است از هدایت الهی»
همچنانکه خداوند در آیه 143 سوره بقره میفرماید: «ما آن قبلهای را که قبلاً بر آن بودی (بیت المقدس) تنها برای این قرار دادیم که افرادی که از رسول خدا(صلی ا... علیه و آله) پیروی میکنند از آنها که به جاهلیت باز میگردند بازشناخته شوند»
(کتاب: قرآن کریم، آیات 143 و 144 سوره مبارکه بقره - تفسیر نمونه، ج1، ص 129 الی 131)
به بهانه ولادت امام محمد باقر(علیه السلام) :
ایشان در روز سوم صفر در مدینه چشم به جهان گشودند. ایشان در واقعه کربلا حضور داشتند و در آن زمان به روایتی چهار یا پنج ساله بودند. پدر بزرگوارشان امام زین العابدین(علیه السلام) و مادر ارجمندشان حضرت فاطمه بنت الحسن المجتبی(علیه السلام) میباشند. مشهورترین لقب آن حضرت باقر به معنی شکافنده علوم اولین و آخرین است.
امام محمد باقر(علیه السلام) میفرمایند: سه کار و کردار است که از مکارم دنیا و آخرت است؛ یکی آنکه عفو کنی از کسی که بر تو ستم کرده، و دیگر آنکه صله و پیوند کنی با کسی که قطع رحم تو کرده، سوم آنکه حلم کنی هرگاه از روی جهل و نادانی با تو رفتار شود.
(منتهی الآمال، ص 173و174)
به بهانه ولادت امام کاظم(علیه السلام) :
آن حضرت در روز هفتم صفر دیده به جهان گشودند. مشهورترین لقب ایشان کاظم به معنی فرو برنده خشم است و از آن جهت به ایشان کاظم میگفتند که با کسی که با او بری و دشمنی مینمود احسان میکردند.
ایشان میفرمایند: فرد مؤمن مثل کفه ترازو است. هر چه زیاد شود در ایمانش، زیاد شود در بلایش.
(منتهی الآمال، ص 335)
**
به بهانه حسین (علیه السلام) :
اگر به واقعه کربلا و بعد از آن و اسارت خاندان عصمت بنگریم، بجا و مناسب است که راز همراه بودن زنان و فرزندان
امام (علیه السلام) و اصحابشان را دریابیم. با اینکه آن حضرت نتیجة قطعی ایستادگی در برابر حکومت غاصب اموی را میدانستند و یقیناً ایشان میدانستند که زنان او و زنان اصحاب و یارانشان توسط نوکران نظام غاصب حاکم اموی مورد اهانت و بیحرمتی و غارت قرار خواهند گرفت و به اسارت در خواهند آمد و نیز میدانستند که این اقدام توسط تودههای امت، شایسته و روا تلقی نخواهد شد و صدای اعتراض آحاد امت را بلند خواهد کرد، هنگامی که نقش اینچنین بانوان در افشای ماهیت پلید حکومت غاصب بنیامیه و رسواسازی آن و این دو نقش عظیم و خطیر را بر نقش ایشان پس از اسارت بیافزاییم، نظیر گفتگو با مردم و در جریان حقایق قرار دادن، به خطبه پرداختن در برابر کارگزاران حکومت، مقاومت و ایستادگی به خرج دادن و با آنها مناقشه و درگیر شدن، با تمام این موارد میتوان هدف نهایی امام(علیه السلام) برای بردن زنان به کربلا را متوجه شد.
از کسانی که در شام و کوفه به خطبه پرداختند حضرت زینب (سلام ا... علیها) خانم امکلثوم (سلام ا... علیها) و
فاطمه بنت الحسین (سلام ا... علیها) را میتوان نام برد. در مشترکات خطبهها میتوان به این موارد رسید: حمد و ستایش خداوند و سلام و درود به حضرت خاتم و خاندانشان و معرفی آنها و بیان فضایل اخلاقی خاندان عصمت و طهارت و بیان و شمارش رضایل اخلاقی و صفات پلید امویها و بالخصوص یزید که نقش اساسی در ایجاد آن واقعه داشتند و به زور مسند خلافت را گرفته بودند. البته در خطبههای حضرت زینب (سلام ا... علیها) میتوان به دو مورد استفاده ایشان از آیات اشاره کرد و آن دو: سوره روم آیه 1؛ و نیز سوره آلعمران آیه 178 میباشد.
(کتب: احتجاج طبرسی- ج2 ؛ المجالس السنیه-ج1 ؛ سرچشمههای نور امام حسین (علیه السلام))
به بهانه ورود اسرا از کربلا به کوفه :
بعد از واقعه عاشورا خیمهها را به آتش کشیدند و اهل بیت را به اسارت گرفتند. کاروان اسرای اهل بیت را به سمت کوفه حرکت دادند. وقتی کاروان به کوفه رسید، کوفیان با مشاهده آن منظره شروع به گریه کردند؛ در این حال امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: آیا شما هستید که نوحه سرایی میکنید، پس چه کسی ما را کشت؟!
آنگاه حضرت زینب(سلام ا... علیها) با دست مبارک خود به مردم کوفه اشارهای کردند، که یعنی خاموش شوید ای پیمانشکنان! سپس خطبه علی گونهشان را با حمد و ستایش پروردگار و درود بر محمد و آلش شروع کردند: «ای اهل کوفه! ای گروه دغلباز و بیوفا! چشمه اشکهایتان خشک نشود! آیا میدانید چه خونی را ریختید؟! به خدا سوگند، باید که بسیار گریه کنید زیرا دامن شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمیتوانید آن را بشویید. خدا میان ما و شما قضاوت کند در روز جزا و فصل قضاء.» با این کلام، گریهها شدت گرفت. سپس اسرا را وارد مجلس ابن زیاد کردند. ابن زیاد رو به حضرت زینب(سلام ا... علیها) کرده و گفت: «شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغهای شما را آشکار ساخت!». حضرت زینب(سلام ا... علیها) فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است که ما نیستیم!». ابن زیاد پرسید: «رفتار خدا با برادر و خاندانت چگونه بود؟» و حضرت(سلام ا... علیها) جواب دادند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که شهادت را برایشان رقم زده بود.»
و ابن زیاد از جواب درماند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
نشریه منتظران ظهور _ شماره 34 22/10/1388
هو الجمیل
«انَّ الاِسلام بَدئُهُ مُحَمَّدِیٌّ و بَقائُهُ حُسَینِیٌ»
هدف عالى قیام سیّدالشهدا(علیه السلام) از زبان خود حضرت (علیه السلام)
قیام مقدس و پرشکوه امام حسین(علیه السلام) ریشه در انحرافهاى بـنیادى و اساسى در جـامعه اسلامى داشت. این انحرافها زائیده انحراف حکومت از مسیر اصلى خود از سقیفه به بـعد بـود. که پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) کلاً بـه دست حزب ضد اسلامى اموى افتاد. بـه گواهى اسناد تاریخى، سران این حزب هیچ اعتقادى بـه اسلام و اصول آن نداشتند(1). و ظهور اسلام و به قدرت رسیدن پیامبر اسلام(صلی ا... علیه و آله) را، جلوهاى از پیروزى تـیره بـنىهاشم بـر تـیره بـنىامیه، در جریان کشمکش قبیلگى در درون طایفه بـزرگ قریش مىدانستند(2). و بـا یک حـرکت خـزنده، بـه تـدریج در پـوشش اسـلام بـه مناصب کلیدى دسـت یافتند. و سرانجـام از سال چهلم هجـرى، حکومت اسلامى و سرنوشت و مقدّرات امّت اسلامى به دست این حزب افتاد و پس از بیست سال حکومت معاویه، و بـه دنبـال مرگ وى، پـسرش یزید بـه قدرت رسید؛ که اوج انحراف بـنیادى، و جلوهاى آشکار از ظهور «جاهلیّت نو» در پوشش ظاهرى اسلام بود(3). امام حـسـین(علیه السلام) نمىتـوانسـت در بـرابـر چـنین فاجـعهاى سکوت کند و احساس وظیفه مىکردند که در بـرابـر این وضع، اعتـراض و مخالفت کنند. سخنان، نامهها و سایر اسنادى که از امام حسین(علیه السلام) به دسـت ما رسـیده، بـه روشنى گویاى این مطلب اسـت. این اسناد بـیانگر آن است که از نظر امام(علیه السلام)، اسـاس انحرافها و گمراهیها این بود که عناصر فاسد و غیر لایق، تکیه بر مسند خلافت امت اسلامی و جایگاه والاى پـیامبـر(صلی ا.. علیه و آله) زده بـودند و حاکمیت و زمامدارى آنها، آثار و نتایج بـسیار تلخ و ویرانگرى بـه دنبـال آورده و خواهد داشت.
ویژگى هاى پیشواى مسلمانان
امام حـسـین(علیه السلام) هنگام عزیمت بـه سـوى عراق در منزلى خطاب به «حرّ» خطبهاى ایراد نمودند و طى آن انگیزه قیام خود را چنین شرح دادند: «مردم! پـیامبـر خدا(صلی ا... علیه و آله) فرمودند: هر مسلمانى بـا حکومت ستـمگرى مواجـه گردد که حـرام خدا را حـلال شمرده و پـیمان الهى را درهم مىشکند، بـا سنّت و قانون پـیامبـر از در مخالفت درآمده در میان بـندگان خـدا راه گناه و معصـیت و تـجـاوزگرى و دشـمنى در پـیش مىگیرد، ولى او در مقابـل چنین حکومتى، بـا عمل و یا بـا گفتار اظهار مخالفت نکند، بـرخـداوند است که آن فرد (ساکت) را بـه کیفر همان ستمگر (آتش جهنم) محکوم سازد. مردم! آگاه باشید اینان (بنى امیه) اطاعت خدا را ترک و پیروى از شیطان را بـر خود فرض نموده اند، فساد را تـرویج و حدود الهى را تعطیل نموده فى را (که مخصوص بـه خـاندان پـیامبـر است) بـه خـود اختصاص دادهاند و من بـه هدایت و رهبـرى جامعه مسلمانان و قیام بـر ضدّ این همه فساد و مفسدین که دین جدّم را تغییر داده اند، از دیگران شایسته ترم ...(4).»
محو سنتها و رواج بدعتها
آن حـضرت پـس از ورود بـه مکّه، نامهاى بـه سران قبـائل بـصره فرستادند و طى آن چنین نوشتند:
«...اینک پیک خود را بـا این نامه بـه سوى شما مىفرستم، شما را به کتاب خدا و سنت پیامبـر دعوت مىکنم، زیرا در شرائطى قرار گرفتهایم که سنت پیامبر به کلى از بین رفته و بـدعتها زنده شده است، اگر سخـن مرا بـشنوید، شما را بـه راه راسـت هدایت خـواهم کرد... (5).»
دیگر به حق عمل نمىشود
حسین(علیه السلام) در راه عراق در میان یاران خود بـه پـا خـاستند و خـطبـه اى بـدین شرح ایراد نمودند:
«پـیشامدها همین است که مىبـینید، جـداً اوضاع زمان دگرگون شده زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت بر بسته است و از فضیلتها جز اندکى مانند قطرات تـه مانده ظرف آب بـاقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلت بارى به سر مى بـرند و صحنه زندگى، همچون چراگاهى سنگلاخ، و کم علف، به جایگاه سخت و دشوارى تبـدیل شده است.
آیا نمىبینید که دیگر بـه حق عمل نمىشود، و از بـاطل خوددارى نمىشود؟! در چـنین وضعى جـا دارد که شخص بـا ایمان (از جـان خود گذشتـه) مشتـاق دیدار پـروردگار بـاشد. در چنین محیط ذلت بـار و آلودهاى، مرگ را جـز سعادت؛ و زندگى بـا ستـمگران را جـز رنج و آزردگى و ملال نمىدانم... (6).»
مسخ هویت دینى مردم
حاکمیت زمامداران اموى و اجراى سیاستهاى ضد اسلامى توسط آنان، هویت دینى مردم را مسخ کرده ارزشهاى معنوى را در جامعه از بـین برده بود. امام(علیه السلام) در دنباله سخنان خود فرمودند:
«...مردم بندگان دنیایند، دین بـه صورت ظاهرى و در حد حرف و سخن در زبـانشان مطرح مىشود، تا زمانى که معاش و زندگى مادّیشان رونق دارد، در اطراف دین گـرد میآیند، اما زمانى کـه بـا بـلا و گرفتارى آزمایش شوند، دینداران در اقلیّت هستند.»
___
1 - سـیدعـلیخـان مدنى، الدرجـات الرفیعـه، ص 243، ابـن ابـى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 257 – مسعودى، مروج الذهب، ج3, ص 454 ضمن شرح حال مأمون عباسى.
2 - ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج9، ص 53(خطبه 139) و نیز ج2، ص 44 - 45 - ابن عبـدالبـر، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب(در حاشیه الاصابه)ج4، ص 87.
- این حرکت از اواخر خلافت خلیفه دوم آغاز گردید که معاویه از طرف وى به حکمرانى شام منصوب شد و مدت پنج سال در این سمت باقى بـود و در تـمام مدت خلافت عثـمان نیز(12 سال) در این منصب ابـقا گردید و از همـان سـالـها رویاى خـلافـت آینده خـود را مـى دید و پایه هاى آن را مى ریخت و در اواخـر خـلافت عثـمان، در واقع وى در مدینه خلیفه تشریفاتى بود و تصمیم گیرنده اصلى، حاکم مقتدر شام بود.
3 – ر.ک. به: امام حسین(ع) و جـاهلیت نو، جـواد سلیمانى، قم، انتشارات یمین.
4 – طبرى، همان کتاب، ص 229 - ابـن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج4، ص 48.
5 – طبرى، همان کتاب، ص 200.
6 - حسن بـن على بـن شعبـه، تحف العقول، ص 245 - طبـرى، همان کتاب، ص 239.
خاموشیام نبین که در این آتش نفاق ** روحم به چشم آمد وجانم به لب رسید
* انقلابی بودن، تنها به شکل و شمایل مذهبی داشتن و کارهای مذهبی کردن نیست. یکی از مصادیق بارز عمل در راستای ذات انقلاب، اطاعت و پیروی از فرامین و اوامر حضرت مقتداست(حفظه ا...). ایّـــــهاالنــــــّـــــاس، بیایید «کار خدایی» بکنیم و شهدا کسانی بودند که کار خدایی میکردند. که اگر قرار بود غیر این باشد، دیگر چه لزومی بود که مثلاً حاج همّت برود جبهه و شهید شود؟! خُب در همان مدرسهای که معلّمش بود، میماند و هزاران شاگرد اهل خدا و پیغمبر تربیت میکرد! نقل این است، وقتی که باید بجنگی، بجنگی. و وقتی که باید درس بخوانی، درس بخوانی. و وقتی که باید سکوت کنی، سکوت کنی.. مشکل ما اینجاست که ما، جایی که باید عمل کنیم، عمل نمیکنیم. یعنی وقتی باید در موقعیتی خاص وارد عمل شویم، هرجایی هستیم الا آنجا که باید. مثلاً وقتی باید تجمّع کنیم، شعار نشریه سر میدهیم. وقتی باید رسانهای کار کنیم، حکایت سنگ و شیشه سفارت را روایت میکنیم و همین طور مثالها و مصادیقی که میشود برای این مضمون شِمرد و لُبِّ کلام اینکه جبهه را باید درست و به موقع شناخت و انتخاب کرد. و به فرموده مقتدا(حفظه ا...) بصیرت داشت.
* از همّت گفتم؛ پس حالا که اینجور شد بگذارید ادامه بدم: «کجایند آن شیر مردانی که در وصیت نامههایشان میگفتند هر کس نگاه چپ به امام کند، با دندانهایم هنجرهاش را میدرم؟ کجایند آن شیر مردانی که عکس امام را بر روی قلب خود میگذاشتند، تا بگویند، وقتی این عکس پاره میشود که این قلب پاره شود؛ کجاست همت؟!؛ کجاست باکری؟!، کجاست صیّاد؟! این نوشته نه بوی طنز دارد، نه بوی روشن کردن حقایق، خانم آ.ب، آقای م.م.هـ، آقای ا.ب، و ...! من از اینکه از فلان کَسَک (که خوب نمیبینم نشریهمان کثیف شود از بردن نامشان!) حمایت کردید ناراحت نیستم، حتی از اینکه از نام شهیدان همّت و باکری استفاده شد تا تبلیغ کسی باشد که شک دارم همفکر شهیدان باشد، این قدر ناراحت نیستم. چون راه شهید پر واضح است. اما چند سؤال دارم: چه چیز باعث شد که مجری شبکه صدای آمریکا، کلمه مقدس شهید همّت را از دهانش که بوی گند شراب می دهد، بیرون کند؟ مگر شهید همّت نگفت: "پیام من به شما در عصر غیبت این است که مطیع محض ولایت فقیه باشید". آیا با فوت امام خمینی، عصر غیبت هم تمام شد، که دیگر از ولی فقیه حمایت نمیکنید؟ هر کسی عقیدهای دارد، فقط خواهشاً بگویید این عقیده ماست، نه عقیدة شهید همت. عکس امام را پاره کردند، و قلب همّت را نیز؛ چون عکس امام روی قلب همّت بود».
* نه اینکه به سیاق کلیپی که از فرمایشات حضرت مقتدا(حفظه ا...) ساختهاند، که حضرتش گله از نبودن عمّــــارها میکنند، دنبال روضه و مرثیه باشم، نه! که حسب وظیفه در نشریهمان، عین آن و هم شعری متناسب با آن را آوردهایم (ر.ک. به نشریه شماره 27 و 33)؛ واقعاً برایم سؤال شده که چه اتفاقی افتاد که از آن نسل پرخروش سالهای جنگ و حتی پس از جنگ، چنین نسل ساکت و مخموری به جا مانده(البته نه همه عزیزان!). از خودم میپرسم کجای کار میلنگد که مدّعیان اسلام و امام و انقلاب (مدعیان واقعی!، نه این سبزینههای دروغین!) آنجا که حسینِ(علیه السلام) زمان در وسط میدان به جهاد ایستادهاند، حضور ندارند. آنجا که حضرت مقتدا(حفظه ا...)، تمام قد در برابر تیغ زهرآلود فتنه دشمن ایستادگی میکنند، این جماعت پی تقسیم غنائم و خط و نشان کشیدن برای این و آن رفتهاند و شدهاند مصداق «نُهمین لباس زیباست نشان آدمیت!!» و از ایثار و جانبازی فقط ...ش را با ...ش! یدک میکشند (به دلیل همان ایثار و جانبازی سانسور شد! و همین بس باشد که: «با علی در بدر بودن شرط نیست / ای برادر نهروان در پیش روست»!). با خودم فکر میکنم که قطار انقلاب، کجای مسیر از ریل خارج شد که مدعیانش، اینطور اسب سرکش جهاد را هی کردهاند و سوار بر یابوی لنگ بیبصیرتی و بیعملی شدهاند. با خودم زمزمه میکنم که خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند که نکند روزی برسد که ما سوار بر این یابوی لنگ شویم، که «آن کس که بداند که نداند / لنگان خَرَک خویش به مقصد برساند» و «آن کس که نداند که نداند / در جهل مرکّب ابدالدّهر بماند». با خودم فکر میکنم ماها (شما بخوانید امثال من!)، در این روزگار، اینگونه مقتدای خویش را تنها که نه بیشتر از تنها گذاشتهایم، زمان مقتدایِ مقتدایمان چه خواهیم کرد؟! آگاه باشیم (ایُّهاَ الهَمکارِوانِیّونِ منتظران ظهور!)؛
حسین(علیه السلام) را منتظرانش کشتند!! ... (و تو خود حدیث مُفصَّل بخوان از این مُجمل!!)
* گفتن از این نکته که صهیونیسم همة ماهیت تفکرات شیعی را در دو نکته شاخص آن، یعنی «انتظار سبز» (نه آن سبز ریا!!) و «نگاهی عاشورایی به مقوله شهادت» می بیند (و البته جز این نیست!)، به نظر کمی کلیشهای میآید (قابل توجه بعضیها!!). اما آن چیزی که کلیشهای نیست این است که متأسفانه ما (این ما شامل خیلیها میشود، اگر بهتان بر نمیخورد!) این است که، هنوز حتی نفهمیدهایم که سالهاست در مسیر منتظرین حضرتش هستیم!!! البته منظور از منتظرین نه آن منتظرینی است که آنی خود را از محضر مولایشان دور نمیبینند و به حاضر بودن امامی که ما غائبش میخوانیم اعتقاد قلبی و عملی دارند. منظور از منتظر در اینجا قرار گرفتن ما در سیر محبّین و علاقهمندان به حضرتش است که قرنهاست خیلی بیتفاوت منتظر حضرتش هستند تا بیایند. انتظاری عادتگونه از سر رفع انجام تکلیف. در این میان ما عوامالنّاس گاهی دغدغه انتظارمان گل میکند ولی برنامه خاصی ...! نداریم.
مولایم! غریبی، غریب... حتی اینجا میان کشوری که مردمانش داعیه شیعه بودنت را دارند و چقدر مهربانی که هنوز هم اینجا کشور صاحبالزمان است.
(برگرفته از وبلاگهای: only4u61.blogfa.com و gahgodar.blogfa.com و khazib.blogfa.comو نیز سخنرانی آیت ا... العظمی حاج شیخ مجتبی تهرانی«مُصلِحِ غیور»)
پروردگارا به محمّد (صلیا...علیهوآلهوسلّم) و آلمحمّد(صلیا...علیهوآلهوسلّم) ما را در برآوردن هدفی که امام حسین(علیه السلام) به خاطرش این ایثار بزرگ را کرد، ثابت قدم بفرما.
حضرت مقتدی(حفظه ا...)
جــان ایران! چه شد که جانت را جـــان ناقابلی گمان کردی؟!
آبــــروی هـمــه مسـلمـــانان اشــک مـا را چـرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستــت اما حکایــــتی دارد... رَحِـــمَ ا... عَمّـِـی العبــــاس!
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هو الجمیل
حسین(علیه السلام) :
ما از کدام دسته هستیم که امام حسین(علیه السلام) را به مظلومیت و غربت و بییاوری یاد میکنند؟! و همین مسائل را هم نسبت به
امامعصر(عجل ا.. تعالی فرجه) خویش دارند و هیچ احساس دردی هم نمیکنند! قومی که سالیان سال گریه بر امام خود میکنند و هیچ وقت نفهمیدهاند نتیجه این گریه ها چه باید باشد؟! آیا برای بییاور بودن امام حسین(علیه السلام) باید گریه کرد در حالی که او لااقل 72 تن یار داشت که قیام کند، آیا دیگر امامان(علیهم السلام) که تعداد مناسبی یار جهت قیام نداشتند گریه ندارند؟! کدام امام کمتر یاور دارد؟! آنکه میتواند قیام کند؟ یا آنکه باید سکوت اختیار کند؟ یا او که قریب به 1400 سال باید غایب و ناشناس زندگی کند؟! (البته ناگفته نماند فلسفه قیام حسین(علیه السلام)، بایار یا بییار و یاور، همان میشد که همه میدانیم و آن قیام بود، یعنی حسین(علیه السلام) به وظیفه خود عمل کرد نه اینکه به تعداد یاران نگاه کند!، که اگر عمری بود به حول و قوة پروردگار به مبحث «مُصلحِ غیور» نیز خواهیم پرداخت)
ما اگر امروز گوش دل خود را باز کنیم ندای «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی» را میشنویم. آیا نشنیدهایم که اگر کسی فریاد دادخواهی مسلمانی را بشنود و به او پاسخ نگوید مسلمان نیست؟!!! پس چگونه میتوانیم مسلمان باشیم و امام خود را یاری نکنیم!!! ما تا وقتی که در حقّ امام زمان خویش کوتاهی میکنیم طبق آیه 11 سوره رعد «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است تغییر دهند» تغییری حاصل نخواهد شد.
و میفرمایند: پس تنها چیزی که ما را از آنان پوشیده میدارد همانا چیزهای ناخوشایندی است که از ایشان به ما میرسد و خوشایند ما نسیت و از آنان انتظار نمیرود. (کُتُب: مهدی مظلوم و مکیال المکارم)
از کوفه ولی مقیم تهران هستیم!!
از دوری تـو غمـین و نــــالان هستیم وز کرده خود کمـــی! پشیمان هستیم
اصلیـــت مـا را تــو اگر مـــیپــرسی از کوفه، ولی، مقیــم تهـــران هستیم!
ما لشکــری از ســلاح روســــی داریم در دوز و کلــک رگ ونــــوسی داریم
هر جمــعه که شــد، بیا که ما منتظریم این هفتـه فقــط نیـا، عروســـی داریم
از جـــور زمانه مـــــا شکـــایت داریم اندازه کـوه و صخـره حاجــــت داریم
مـــــا مشـکلـمان گرانـی و بیکاریست آقـا به نبـودنت که عـــــادت داریم!...
مـــــا قیـــمت روز ارز را مـیدانیـــم معیـــار بهــای بـورس در تهـــرانیم
فعلاً دو سه روزیست هوا پس شده است هر روز دعای عهـــــد را مـیخوانیـم
صــد موعـظه کن ولــی ز تسلیـم نگـو از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو
آقـا! تو بیا ولــی فقــط با یک شـرط... از آنچــه که ما دوست نداریــــم نگو!
قانون یکطرفه!
بعضیها طرفدار قانونند، ولی نه «همه جا» و «همیشه».
«قانون» هم مثل «عدالت» کلمه شیرین و پرجاذبهای است. وقتی از روی کاغذ به صحنه «اجرا» در میآید، گاهی «تلخ» میشود و گاهی بد! بعضیها با قانون مثل خیابانهای «یکطرفه» برخورد میکنند. تا وقتی که به «مسیر» شان بخورد، خوشحالند، ولی اگر یکطرفه بودن خیابان بر خلاف مسیرشان بود، اوقاتشان تلخ میشود و از اینکه بیخود و بیجهت راه را بستهاند، ناراحت میشوند و معترض.
همین «بعضیها» مثلاً نسبت به «پارتی بازی» هم به «نسبیت» معتقدند، وقتی کارشان با پارتی و آشنا پیش می رود اصلاً بهتر از آن نمیشود، اما خدا نکند یکجا آشنایی نداشته باشند که کارشان را راه بیاندازد. اینجاست که با دهانی کف کرده، از «مقررات دست و پا گیر» و «قانون خشک» انتقاد میکنند.
اگر قانون برای همه یکسان نباشد که قانون نیست! اصلاً «خشکی» و «دست و پاگیری» مقتضای قانون است. از دو نفری که سر و کارشان به محکمه و قاضی و رأی دادگاه میافتد، معمولاً یکی خوشحال است و یکی ناراضی و ناراحت. اگر نظرتان نسبت به قاضی و دادگاه و داور، پیش از از اعلام نظر و بعد از آن یکسان بود، یا اگر به سود شما یا به زیان شما رأی صادر شد، هر دو را در یک درجه پذیرفتید، «قانونگرایی» شما نمرهاش «بیست» است. ولی ... کو؟ کجا؟ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: حق را بگو اگر چه به ضرر تو باشد «قُلِ الحَقَّ وَ لَو عَلی نَفسِک».
همانها که دم از قانون میزندد اگر جایی قانون جلوی کارشان را بگیرد، یا طبق همان قانون گرفتار شوند، قانون میشود ضدّ ارزش و جامعه میشود زندان. این همان «قانون یکطرفه» است، عدالت یکطرفه، آزادی یکطرفه، حقوق اجتماعی یکطرفه و ...
همه و همه از این قبیل است بعضی ها تا وقتی اینها را قبول دارند که به نفعشان است، چرا که یک بام و دو هوا؟
بعضیها که تا دیروز «انقلابی» بودند و یک مرتبه «ضد انقلاب» میشوند ریشه در همین چیزها دارند. همین که منافعشان به خطر افتاد، میشوند «مخالف»، این «صداقت» نیست. (یادم نرفته یه بنده خدایی موقع انتخابش و نمیگم برای کجا! «معلوم نشد که چه کسی رو می گم؟!» شعارش این بود «پیامبر فرمودند: مؤمن دروغ نمیگوید؛ لا و ا... ، لا و ا... ، لا و ا...» ... مثل همیشه بگذریم هان؟) تغییر منافع نباید معیار و مبنای «تغییر مواضع» باشد. (همدلی تا همراهی – جواد محدثی)
این هم یک طنز نسبتاً مرتبط از نوع سیاست بازیش!:
به گزارش خبرگزاریهای خیلی معتبر!!، یکی از داوطلبان کنکور پس از رؤیت سؤالات کنکور، خود را نفر اول اعلام کرد و از مسئولان دانشگاه صنعتی شریف خواست تا از هم اکنون برای روز 1 مهر ماه برای او غذای سلف دانشگاه را رزرو نمایند!!
همچنین این داوطلب کنکور اعلام کرد که اگر نفر اول کنکور نشود، قطعاً تقلبی صورت گرفته و باید کنکور از اول و با نظارت اساتیدی از دانشگاه لسآنجلس برگزار شود!!
وی همچنین از الآن متن نامهای را به سازمان سنجش آماده انتشار کرده که بدین شرح است:
سازمان شریف سنجش
انا لا ... و انا الیه راجعون
همانطور که پیشبینی می شد در کنکور تقلب شد. پس زود کنکور را از اول برگزار کنید؛ اصلاً مگر می شود من مجاز نشوم؟!!!
ضمناً از کلیه کسانی که احساس میکنند کنکور بد داده اند، خواهش میشود بریزند به خیابانها.
والسلام.
* رئیس سازمان اطلاعات آماری آمریکا نیز دیروز از سر حسن نیّت! در اظهاراتی از این داوطلب کنکور دفاع کرده و از برگزار کنندگان کنکور ایران خواست تا صدای معترضین کنکور را بشنوند!!
* اوباما نیز گفت: ما به دقت همه چیز را می بینیم ـ !!
* بیانیه شماره 107 داوطلب:
مردم شریف ایران تسلیت
ما تا آخرین قطره جوهر خودکار تا ابطال کنکور در کنار مردم خواهیم ماند و از صحنه کنار نخواهیم رفت و از هواداران میلیونی!! خود میخواهیم همچنان با این کارها در صحنه باشند:
1- شبها سوت بزنند 2- صبح ها صبحانه بخورند 3- سینما بروند 4- ساعت 8 شب به بعد، چراغ اتومبیل خود را روشن کنند.
والسلام
**
برای درک بهتر این شعر رجوع کنید به پیام رهبر فرزانه انقلاب(حفظه ا...) (معروف به " اَینَ عَمّار ") که در نشریه شماره 27 نیز آمده است.
دیگر از این همــه نیرنگ به تنـــگ آمده است با علـــی لشکر شبرنگ به جنگ آمده است
ظــاهـــراً غـُصــــة میـراث پِیــَــمـبر دارنـد تا علـــــی را مگر از مسنـد دیـــن بر دارند
این چـه فـتـنه است که آفت زده ایمــانهـا را؟ "اَیـنَ عَمـّـــار" که روشـن بکـند جــانها را؟
"اَیـنَ عَمـّـــار" که تبیـیــــن حقـایـــق بکـند؟ "اَیـنَ عَمـّـــار" که از دست شما دق بکـند؟
نکـــند بـا شتـــــر معــرکـه همــــراه شـوی! نکنـد مثـل "بنــی ســاعده" گمــراه شوی!
دشمــن این مرتبـه قــرآن سَـرِ نـی خواهد برد آنکه مـَـرد است به این مسأله پی خواهد برد
نیزه نیزه است ولـــو بر ســر او قــرآنهــــــا کفـر کفـری است که بر خواسته از ایمـانها
نیزه نیزه است و در این غائله خون خواهد ریخت کفر از این سجدة بی مغز برون خواهد ریخت
شــک نکــن بعد وَلـــی روحِ وِلا خواهد سوخت کودکی در کبد کرب و بلا خواهد سوخـت...
***
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
من کنت مولاه فهذا علی مولاه
در بخش چهارم خطبه، برای جلوگیری از هر شکّ و شبهه و اتمام حجّت، به صورت عملی اجرا کردند آنچه را که بصورت لسانی فرموده بودند. ابتدا به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند نزدیکتر بیا و از پشت دو بازوی او را گرفتند. در این هنگام امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست خود را باز کردند تا دستهای هر دو به سوی آسمان قرار گرفت. سپس امیرالمؤمنین(علیه السلام) که یک پله پایین تر نشسته قرار داشتند را از جا بلند کردند تا حدّی که پاهای آن حضرت محاذی و روبروی زانوهای پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) قرار گرفت و مردم سفیدی زیر بغل ایشان را دیدند که تا آن روز دیده نشده بود. در این حال فرمودند: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَولاهُ، اَللَّهُمَ وَالِ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عَادَاهُ وَانصُر مَن نَصَرَه وَاخذُل مَن خَذَلَه» یعنی (هر کس من نسبت به او از خودش صاحب اختیار تر بوده ام این علی هم نسبت به او صاحب اختیار تر است. خدایا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد، و دشمن بدار هر کس او را دشمن بدارد و یاری کن هر کس او را یاری کند، و خوار کن هر کس او را خوار کند.)
در اینجا حضرت نزول وحی درباره اکمال دین را فرمودند که «خدا هنگام روشن شدن این مطلب درباره اش فرمود:« ... اَلیَوم یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَاخشُون اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دِینِکُم وَ اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلام دِینا ... (سوره مائده–آیه 3)» و
«وَ مَن یَبتَغِ غَیرَ الاِسلامِ دیناً فَلَن یُقبَلَ مِنهُ وَ هُوَ فِی الاخِرَهِ مِنَ الخَاسِرین (سوره آل عمران–آیه85)».
دین خدا کامل شد
در بخش پنجم حضرت صریحاً فرمودند: «ای مردم خدا دین شما را با امامت او کامل نمود، پس هر کس اقتدا نکند به او و به کسانی که جانشین او از فرزندان من و از نسل او هستند، تا روز قیامت اعمالشان در دنیا و آخرت از بین رفته. بدانید که با علی دشمنی نمی کند مگر شقی و با علی دوستی نمی کند مگر با تقوی، و به او ایمان نمی آورد مگر مؤمن مخلص». در اینجا با توجه به آیه «رضیت لکم الاسلام دینا» فرمودند: «ای مردم من خدا را شاهد گرفتم و رسالتم را به شما ابلاغ نمودم، و بر عهده رسول جز ابلاغ روشن چیزی نیست. ای مردم از خدا بترسید آنطور که باید ترسید، و از دنیا نروید مگر آنکه مسلمان باشید».
ماجرای سقیفه:
مرحله ششم از سخنان پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) جنبه غضب الهی را نمودار کرد. حضرت با تلاوت آیات عذاب و لعن فرمودند: «منظور از این آیات
عده ای از اصحاب من هستند که اگر بخواهم می توانم نام تک تک آنان را بیاورم و آنها را به شما بنمایانم ولی مأمور به چشم پوشی از آنان هستم ، ولی بدانند که خداوند ما را بر معاندین و مخالفین و خائنین و مقصرین حجّت قرار داده است، و چشم پوشی از آنان در دنیا مانع از عذاب آخرت نیست». سپس اشاره ای به امامان دعوت کننده به آتش نمودند و با اشاره ای رمزی به ماجرای سقیفه که نطفه آن توسط منافقان در حجه الوداع با امضای صحیفه ملعونه در مکّه منعقد شده بود فرمودند: «بدانید که آنان اصحاب صحیفه هستند پس هر یک از شما در صحیفه خود نظر کند!». در این هنگام اکثر مردم منظور پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) را نفهمیدند؛ فقط مجریان سقیفه و عدّه ای قلیل که از ماجرا مطلع بودند متوجّه شدند.
احساس رساندن پیامی بزرگ توسط بزرگ پیامبران، سنگینی آن را از دوش حضرت برداشته بود. این بود کلماتی که حاکی از این رضایت قلبی بر لسان مبارک حضرت جاری شد و فرمودند: «من رسانیدم آنچه مأمور به ابلاغش بودم، تا حجّت باشد بر حاضر و غائب، و بر همه کسانی که حضور دارند یا ندارند، به دنیا آمده اند یا نیامده اند. پس حاظران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند». سپس با صراحت بیشتری به ماجرای سقیفه پرداختند: «به زودی امامت را بعد از من به عنوان پادشاهی و با ظلم و زور می گیرند. خداوند غاصبین و تعدّی کنندگان را لعنت کند».
ولایت و محبت اهل بیت(علیهم السلام)
در بخش هفتم، حضرت تکیه سخن را بر اثرات ولایت و محبّت اهل بیت قرار دادند و سوره حمد را قرائت نمودند و فرمودند: «این سوره درباره من نازل شده و بخدا قسم درباره ایشان (امامان) نازل شده و اصحاب صراط المستقیم در سوره حمد شیعیان اهل بیت هستند». و با قرائت آیاتی درباره بهشت فرمودند: «بدانید که دوستان ایشان کسانی اند که با سلامتی و درحال امن وارد بهشت می شوند و ملائکه با سلام به ملاقات آنان می آیند».
حضرت مهدی(ارواحنا فداه و عجل ا... فرجه)
در بخش هشتم مطالبی اساسی در باره حضرت بقیه ا... (ارواحنا فداه و عجل ا... فرجه) فرمودند: «بدانید که آخرین امامان مهدی قائم از ماست. اوست غالب بر ادیان، اوست انتقام گیرنده از ظالمین، اوست فاتح قلعه ها و منهدم کننده آنها، و اوست غالب بر هر قبیله ای از اهل شرک و هدایت کننده آنان. بدانید که اوست گیرنده انتقام هر خونی از اولیاء خدا. اوست یاری دهنده دین خدا. بدانید که اوست استفاده کننده از دریایی عمیق. اوست که هر صاحب فضیلتی را بقدر فضلش و هر صاحب جهالتی را بقدر جهلش نشانه می دهد. اوست انتخاب شده و اختیار شده خداوند. اوست وارث هر علمی و احاطه دارنده به هر فهمی. بدانید که اوست خبر دهنده از پروردگارش، و بالا برنده آیات الهی. اوست هدایت یافته محکم بنیان. اوست که کارها به او سپرده شده است. اوست که پیشینیان به او بشارت داده اند، اوست که به عنوان حجّت باقی می ماند و بعد از او حجّتی نیست. هیچ حقّی نیست مگر همراه او، و هیچ نوری نیست مگر نزد او. بدانید او کسی است که غالبی بر او نیست و کسی بر ضدّ او کمک نمی شود. اوست ولی خدا در زمین و حکم کننده او بین خلقش و امین او بر نهان و آشکارش.
پیمان وفاداری با غدیر
در بخش نهم مسئله بیعت را مطرح کردند و فرمودند: «بدانید که من بعد از پایان خطابه ام شما را به دست دادن با من به عنوان بیعت با او و اقرار به او و بعد از من به دست دادن با خود او فرا می خوانم. بدانید که من با خدا بیعت کرده ام و علی با من بیعت کرده است و من از جانب خداوند برای او از شما بیعت می گیرم». سپس به آیه 10 سوره فتح «به یقین کسانی که با تو بیعت می کنند، جز این نیست که با خدا بیعت می کنند ...» اشاره
می کنند برای تصدیق سخنان خویش.
احکام الهی جاودانه است
در دهمین بخش، حضرت درباره احکام الهی سخن گفتند و مقصود بیان چند نکته بود: اینکه پیش بینی آینده و اینکه اگر زمانی طولانی گذشت و کوتاهی نمودید یا فراموش کردید علی(علیه السلام) صاحب اختیار شما است و برای شما بیان می کند. سپس فرمودند: «بالاترین امر به معروف و نهی از منکر این است که سخن مرا بفهمید و آن را به کسانی که حاضر نیستند برسانید و او را از طرف من به قبولش امر کنید و از مخالفتش نهی نمائید چرا که این دستوری از جانب خداوند عزّوجل است و هیچ امر به معروف و نهی از منکری نمی شود مگر با امام معصوم».
با دوازده امام بیعت کنید
در آخرین مرحله خطابه، بیعت لسانی انجام شد بدین ترتیب که خود حضرت می فرمودند و مردم تکرار می کردند و لزوم چنین کاری اقرار گرفتن از همه مردم بود. و متن بیعت اینگونه بود: «ما شنیدیم و اطاعت می کنیم و راضی هستیم و سر تسلیم فرود می آوریم درباره آنچه از جانب پروردگار ما و خودت به ما رساندی، درباره امر امامتِ علی امیرالمؤمنین و امامانی که از صلب او به دنیا می آیند. بر این مطلب با قلبهایمان و با جانمان و با زبانمان و با دستانمان با تو بیعت می کنیم. بر این عقیده زنده ایم و با آن می میریم و روز قیامت با آن محشور می شویم. تغییر نخواهیم داد و تبدیل نمی کنیم و شک نمی کنیم و انکار نمی نمائیم و تردید به دل راه نمی دهیم و از این قول بر نمی گردیم و پیمان را نمی شکنیم. ... ما این مطالب را از قول تو به نزدیک و دور از فرزندانمان و فامیلمان می رسانیم، و خدا را بر آن شاهد می گیریم. خداوند در شاهد بودن کفایت می کند و تو نیز بر این اقرار ما شاهد هستی».
پس از اتمام خطبه مردم برای سبقت در بیعت ازدحام کردند و در این حالت پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) می فرمودند: «الحمد لا.. الذی فضلنا علی جمیع العالمین». نکته جالب اینکه در هیچ یک از جنگ ها که پیامبر پیروز می شدند سراغ نداریم که ایشان بفرمایند: «به من تبریک بگویید، یه من تهنیت بگوئید زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامات اختصاص داده است و این نشانه فتح بزرگ و در هم شکستن کامل سنگر های کفر و نفاق بود». و به منادی خود فرمودند که این شعار را که خلاصه غدیر می باشد بین مردم تکرار کند:
«مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ، اَلّلهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه وَانصُر مَن نَصَرَه وَاخذُل مَن خَذَلَه»
بیعت غدیر به عنوان التزام و پیمان وفاداری به ولایت دوازده امام معصوم بود و محتوای آن ضمن سخنرانی حضرت تعیین شده بود و مردم بصورت لسانی به آن اقرار کرده بودند.
از کسانی که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت نمودند همان هایی بودند که زودتر از همه آن را شکستند و پیش از همه پیمان خود را زیر پا گذاشتند و پس از پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) و حتی هنگام حیات ایشان رو در روی امیرالمؤمنین(علیه السلام) ایستادند. جالب اینجاست که عمر بعد از بیعت این کلمات را بر زبان می راند: بخٍ بخ! افتخار برایت باد، گوارایت باد، ای پسر ابی طالب، خوشا به حالت ای ابالحسن، اکنون مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمنی شده ای. (به نقل از کتب اهل تسنّن! و من می گویم: چه خوب به عهد خود عمل کردند، آنگاه که هنوز پیکر پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) را دفن نکرده بودند و آن زمان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دنبال شاهد در خانه مردم آمدند از جمعیت 000/120 نفری آن روز بزرگ، فقط 12 نفر لبیک گفتند، فقط 12 نفر!! و چه کردند با اهل بیتش با این همه تأکید!!!!! و شاید بتوان گفت، اگر مؤاخذه ام نکنید!،که چه اکنون ما می کنیم با اهل بیتش؟!!! ... بگذریم... !)
نکته دیگر اینکه در عرب رسم است هرگاه می خواستد ریاست شخص بزرگی را بر قومی اعلام کنند یکی از مراسمشان بستن عمّامه بر سر او بود. اهمّیت این برنامه آنگاه بیشتر می شد که شخص بزرگی عمّامه خود را بر سر کسی ببندد و این به معنای اعتماد بر او بود. پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) عمّامه خود را که «سحاب» نام داشت به این رسم عرب بر سر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نهاد و فرمود عمّامه تاج عرب است.
عاقبت منکرین
در غدیر معجزه ای اتفاق افتاد که حقّانیت این مطلب بر همه عیان شد و حجّت تمام.
در آخرین ساعات حارث فهری با دوازده نفر از اصحابش نزد رسول ا.. (صلی ا.. علیه و آله) رفت و گفت: ای محمّد! سه سؤال از تو دارم:
1- آیا شهادت به یگانگی خداوند و پیامبری خود را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟
2- آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟
3- آیا اینکه درباره علی گفتی «من کنت مولا ... » از جانب پروردگارت آورده ای یا از پیش خود گفتی؟
پیامبر(صلی ا.. علیه و آله) در جواب هر سه فرمودند: «خداوند به من وحی کرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است، و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه او خبری را اعلان نمی کنم»
حارث گفت: «خدایا اگر آنچه محمّد می گوید حق و از جانب توست، سنگی از آسمان بر ما ببار و یا عذابی دردناک بر ما بفرست».
همینکه این سخن حارث تمام شد و به راه افتاد خداوند سنگی از آسمان بر او فرستاد و از مغزش وارد و همانجا او را هلاک کرد و در مقابل دیدگان 000/120 نفر ماجرای اصحاب فیل را دوباره زنده کرد.
به امید روزی که در کنار صاحب غدیر حضرت بقیه ا... (ارواحنا فداه و عجل ا... فرجه) غدیر را به جشنی دیگر بنشینیم و داستان آن روزهای شیرین را از
دو لب مبارک آن حضرت بشنویم.
اسامی برخی راویان حدیث غدیر(صحابه): ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، زبیر، عائشه، سعدابنابیوقاص، جابرابنعبدا...انصاری، ابوهریره، امسلمه، امهانی، خالدابنولید، عبدالرحمنابنعوف و ...110 نفر از بزرگان صحابه که حافظ سجستانی(م.477) در کتاب17جلدی «الدرایه فی حدیث الولایه» آورده است و قطعاً تعداد راویان بیش از اینهاست ولی ...!
برخی کتب راوی غدیر از اهل تسنّن: النهایه شافعی، مسند احمدحنبل، تاریخ الکبیر بخاری، انساب الأشراف بلاذری، شواهدالتنزیل حسکانی، الصواعق المحرقه ابن حجر هیتمی و ...
منابع مورد استفاده: 1- کتاب غدیر شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی. 2- کتاب ولایت علی(علیه السلام) در قرآن کریم و سنت پیامبر(صلی ا.. علیه و آله)، علامه سید مرتضی عسکری(ره). 3- کتاب گزارش لحظه به لحظه از واقعه غدیر، محمد باقر انصاری. 4- کتاب غدیر زلال وحی، عاشقان بقیع قم. 5- کتاب پیام غدیر(منشور ولایت)، شهرداری تهران.
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ