سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخلاقی (21)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:34 عصر

در پیِ خویشتنِ گمشده :

(توجّه!‌ : مخاطب این نوشته، ابتدا، خود اوّل شخصِ مفردِ جمع آورندة این مطلب می‌باشد! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)

برای پیدا کردن «خود»، چقدر حاضرید خرج کنید و مایه بگذارید؟

یا برای اینکه دیگران به یافتن خودشان موفق شوند، تا کجا و چه مقدار حاضرید فداکاری کنید؟ وقتی کیف، دوچرخه یا ماشین خود را گم می کنید، خیالتان آشفته و افکارتان پریشان می شود، به هر جا سر می زنید، از این و آن می پرسید و برای یافتن آن خرج ها می کنید. بعضی ها حتی جایزه هم تعیین می کنند و برای یابنده، مژدگانی هم در نظر می گیرند، چون آن چیز گمشده در نظرشان با اهمیت است.

تلاش برای پیدا کردن یک کتاب یا ساعت تا حدی است، و کوشش برای یافتن یک کیف پر از اسناد و مدارک، بیشتر. یعنی هر چه گمشده یا سرقت شده، گرانبهاتر باشد، غصه از دست دادنش بیشتر و تلاش برای یافتن آن هم بیشتر است.

پول ارزش دارد، ولی اگر فرزند کسی را بدزدند، حاضر است برای یافتن آن، همه دارایی اش را خرج کند. اگر خود او ربوده شود، برای رهایی یافتن از چنگ آدم ربایان هر چه بخواهند می دهد، چرا که خودش را بیش از هر کس و هر چیز دوست دارد.

حال این خود گمشده یا ربوده شده چیست؟ تنها جسم و پیکر اوست؟ یا ممکن است فکر و روح او را هم بدزدند؟

چرا گرفتار یک چهار دیواری شدن را زندان می داند و گریز و نجات از آن را به هر قیمتی، لازم؛ اما اسارت در دست هوسهای شوم و عادتهای خانمان برانداز و خصلت های زشت و در یک کلمه، رذایل را چندان ناخوشایند نمی داندکه به فکر نجات از آن باشد؟ مگر خطر و ضرر اندیشه ربایان کمتر از آنان است که وجود فیزیکی خودش یا پسرش یا ماشین و موتورش را می دزدند؟

چه بسیار انسانهای خود گم کرده! و چه بسیار فکرها و ایمان ها و روح های ربوده و به گروگان گرفته شده! چه زیباست سخن
امام علی(علیه السلام):
"در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می گردد، اما خود را گم کرده و به فکر یافتن آن نیست."  «غرر الحکم»

وقتی طلب و جستجو، به تناسب ارزشِ گمشده و ربوده شده است، پس ... آنکه خود را نمی جوید و نمی یابد، خود را نمی شناسد!

                                                                         (بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (19)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:33 عصر

قحطی عفّت! :

(بهانه زیاد است برای آوردن! ولی بهشت را به بها دهند نه به بهانه! البته عُُرفا معتقدند بهشت را به بهانه هم می‌دهند! همه این بهانه‌ها برای این است که راه را از چاه تشخیص دهیم! تفکر! تفکر! توجه!: مخاطب این نوشته‌ها اول خودم می‌باشم!)

به بهانه قحطی عفت: صدای آهنگ‌های بندری آن‌قدر بلند است که فریادهای حاج همت لای نیزارهای اروند جا می‌ماند و به گوش نمی‌رسد. صدای قهقهه برنامه‌های به اصطلاح طنز!، ناله‌های روایت فتحی‌ها را خفه می‌کند. بر دیوار، روی پوستر شهید، عکس مرده هفتاد ساله می‌چسبانند و نام شهید را از کوچه‌ها برداشته و نام سوسن، زنبق، الف، ب، G و نام کشور اجنبی می‌گذارند. نمی‌دانم حذف فرهنگ جبهه،‌ در صفحة چندم از چندمین برنامه توسعه در دوران آقایان نوشته شده بود؟

غیرت، یک شب بی هوا از جیب مردها می‌افتد توی لجنزار غفلت، و ... گم می‌شود. مردها توی چراگاه‌های خیابان راه می‌افتند و گناه می‌چرند. زن‌ها هم مثل دستفروش‌ها،‌ می‌ایستند کنار خیابان و جواهرات بدلی عرضه می‌کنند. بعضی هم عِرض می‌فروشند و ارز می‌خرند و طول و عرض پاساژ را متر می‌کنند. وقتی تلویزیون،‌ اسکی روی یخ را نشان می‌دهد و روسری‌های پلنگی را تبلیغ می‌کند، و زلف پریشان را به تصویر می‌کشد،‌ صبر ابوذرها لبریز می‌شود و داغ خانواده‌های شهدا تازه.

بعضی به خاطر ارثی که از انقلاب طلب دارند، ‌بی نوبت درخواست حج و جواز و ویزا و وام و ... می‌کنند و با بنز و BMW به کوچه ورود ممنوع وارد می‌شوند و رشوه‌خواری برای آنان جاری‌تر از آب جاری است! و اگر بگویی بالای چشمت ابروست می‌گویند چه معنی دارد آبروی شخصیت‌ها را می‌برید؛ این‌ها باید مصونیت داشته باشند!!!

بعضی در پی شواهد و اسنادی‌اند که ثابت کنند، فاطمه هم ادکلن می‌زده و پوست گوزن می‌پوشیده و برای فرزندانش، جلوی چشم یتیمان آن فقیر، ‌موز می‌خریده و هر روز حمام سونا می‌رفته است. بعضی‌ها سراغ چادر وصله‌دار زهرا را در موزه‌ها می‌گیرند.

می‌گویند دیگر کاخ نشینی عیب نیست! خانه مسکونی شهید رجایی هم به موزه آثار باستانی تبدیل می‌شود.

آنها که می‌نشینند پای ماهواره و فلان برنامه تلویزیون و از سیلی خوردن دزد فلان برنامه گریه‌شان می‌گیرد، دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا (سلام ا... علیها) فکر کنند و خون دل خوردن‌های امام امّت را بشناسند و کتاب‌های شهید مطهری را بخوانند (البته اگر متّهممان نکنید که کتاب‌ها را دیکته می‌کنیم! و آنچه مدّ نظر خودمان است به زور به خورد شما می‌خواهیم بدهیم! و ... بگذریم! مثل همیشه!) و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند و نتیجه همان بود که روز عاشورا دیدیم.

آنها می‌خواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند، کاری هم به کار کسی نداشته باشند اگر چنین نکنند، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلم‌های سرخ‌پوستی ببیند و عشق را از فیلم‌های هندی یاد بگیرد؟

بهشت زهرا(سلام ا... علیها) برای آنها محیطی غم آلود می‌شود و افسردگی می‌آورد! ...

کاش مَردهایی (شما بخوانید مُرده‌هاییی!) که غیرتشان را گم کرده‌اند،‌ به اندازه دفترچه بیمه‌شان،‌ به اندازه کوپن روغن و قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا می‌افتادند. مردم به استراحت پس از جنگ پرداخته‌اند. مردم در لاک خود‌اند. گروهی از مردم برای دیدن فلان فیلم پَست صف می‌کشند.

کاش قحطی عفت تمام می‌شد! کاش عملیات چریکی چمران و شهید هاشمی (شهیدش را آوردم که با نام دیگری اشتباه نشود!) فراموش نمی‌شد! کاش‌ باکری‌ها و زین‌الدین‌ها از یاد نمی‌رفتند! کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره مایکل جکسون عوض نمی‌کردیم! کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان می‌آمد! کاش خودمان را گم نمی‌کردیم و برگه هویت از کتاب زندگی‌مان کنده نمی‌شد! چه خوب گفت آنکه گفت: «گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی»!(کتاب براده‌ها)

متأسفانه پلاک‌های جبهه جای خود را به زنجیر‌های طلایی می‌دهد. همه جا پر است از ترانه‌های اسلامی که از ارشاد هم مجوز دارند! در پخش ماشین‌ها هم غیر از نوار ترانه،‌ هیچ نوار دیگری جای نمی‌گیرد؛ اگر گفتید پارک چیتگر و طالقانی شبیه چیست؟ مردم به جنگ رنگ آبی و قرمز مشغول شده‌اند. بعضی ورزش‌های امروزی را قدیم‌ها بازی می‌گفتند!

قرآن‌های مخمل‌بافی شده هم جای خود را به ستاره ونوس می‌دهد. خیابان‌ها پر است از عروسک‌های رنگارنگ و متحرک! ... که نه درد داغ و فراق را می‌شناسند، نه آژیرهای حمله هوایی یادشان است و نه می‌دانند چه طعمی دارد. البته شاید حق دارند اگر به نوشته‌مان بخندند و مسخره کنند که دیگر تمام شد دوران این‌گونه حرف‌ها، همین اُمّل بازی‌هایتان ما را عقب گذاشته از دنیای علم و تکنولوژی! 

تا دیده و شنیده‌اند،‌کف و سوت به جای تکبیر و صلوات بوده است، صدقه سر دوران فاخر اصلاحات!! و گستاخانه مظاهر انقلاب را اینگونه مسخره می‌کنند. دریغا که سنگ‌ها را بسته‌اند و سگ‌ها را باز گذاشته‌اند.

وقتی خودی‌ها این قدر بیگانه می‌شوند از بیگانگان چه انتظار است؟!

(با دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدثی)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (20)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:33 عصر

آدمهای برفی! ... :

(توجّه!‌ : مخاطب این نوشته، اوّل خودم می‌باشم! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)

نه انجماد و یخ‌زدگی مطلوب است،‌ نه وارفتگی و نداشتن قوام و استحکام.

آن یکی(قسمتِ اولِ جملة بالا!)، به بسته شدن ذهن و دل و باور،‌ به روی دریافتهای جدید می‌کشاند، این یکی(قسمتِ دومِ جملة بالا!) به لغزیدن و هر روز تابع یک موج شدن و در پی هر صدا و آوازی راه افتادن و خود‌باختگی و غرب‌زدگی و مسخ هویّت و خیلی از اینگونه آفتهای دیگر می‌انجامد.

القاءات فرهنگی بیگانه، گاهی مثل آفتاب، آب می‌کند و گاهی مثل آتش می‌سوزاند و گاهی مثل زهر، از پای در می‌آورد و گاهی مثل سنگ، می‌شکند و خورد می‌کند.

بسته به این که برف باشی که آب شوی،

یا پنبه باشی که بسوزی،

یا جاندار باشی که مسموم شوی،

یا شیشه باشی که به سنگ بیگانه بشکنی.

آدمهای برفی، شکل و شمایلی دارند، آدم‌نما؛ ولی عناصر، تجهیزات و محتوای آدم را ندارند. چهره‌شان گول زننده است، مثل مترسک. شخصیت مجسمه‌ای دارند، اما بی‌روح و فاقد تشخیص و بصیرت.

آنچه به انسان هویّت می‌دهد، فکر و ایمان او، اراده و انتخاب او، پیشینه فرهنگی و تربیت خانوادگی او و سنّتهای شایسته و عقلانی اوست.

آنکه مرز خوب و بد و زشت و زیبای اخلاقی را نمی‌شناسد،

آنکه فرهنگ خودی و بیگانه را تشخیص نمی‌دهد،

آنکه با کمترین بهانه‌ای، ‌از فرهنگ و سنن دینی و ملی خود دست می‌کشد و به آنها پشت پا می‌زند،

آنکه براحتی جذب موجهای گذرا و ناپایدار می‌شود،

هر روز به رنگی و هر لحظه به شکلی در می‌آید،

غرب فرو رفته در «توحّش مدرن» را قبله آمال خود می‌داند و به آسانی جامه آداب و سنن را از اندام «رفتار اجتماعی» خویش بیرون می‌آورد و به «برهنگی فرهنگی» خود می‌بالد،

آری ... چنین کسی آدم برفی و یخی است. آدمهای برفی، همیشه معبر و گذرگاه «فرهنگ مهاجم» و جاده صاف‌کنِ
«تهاجم فرهنگی»‌اند. حرفشان تکرار بوقهای بیگانه است و عملشان تقلید از الگوهای اجنبی. اینگونه آدمها، پشت کوه قاف نیستند. کنار ما و میان ما هستند.

مواظب باشیم مثل آنها «آب» نشویم! ...                                                     (بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (18)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:32 عصر

قانون یکطرفه!

بعضی‌ها طرفدار قانونند، ولی نه «همه جا» و «همیشه».

«قانون» هم مثل «عدالت» کلمه شیرین و پرجاذبه‌ای است. وقتی از روی کاغذ به صحنه «اجرا» در می‌آید، گاهی «تلخ» می‌شود و گاهی بد! بعضی‌ها با قانون مثل خیابان‌های «یکطرفه» برخورد می‌کنند. تا وقتی که به «مسیر» شان بخورد، خوشحالند، ولی اگر یکطرفه بودن خیابان بر خلاف مسیرشان بود، اوقاتشان تلخ می‌شود و از اینکه بی‌خود و بی‌جهت راه را بسته‌اند، ناراحت می‌شوند و معترض.

همین «بعضی‌ها» مثلاً‌ نسبت به «پارتی بازی» هم به «نسبیت» معتقدند، ‌وقتی کارشان با پارتی و آشنا پیش می رود اصلاً‌ بهتر از آن نمی‌شود، ‌اما خدا نکند یکجا آشنایی نداشته باشند که کارشان را راه بیاندازد. اینجاست که با دهانی کف کرده،‌ از «مقررات دست و پا گیر» و «قانون خشک» انتقاد می‌کنند.

اگر قانون برای همه یکسان نباشد که قانون نیست! اصلاً «خشکی» و «دست و پاگیری» مقتضای قانون است. ‌از دو نفری که سر و کارشان به محکمه و قاضی و رأی دادگاه می‌افتد،‌ معمولاً‌ یکی خوشحال است و یکی ناراضی و ناراحت. اگر نظرتان نسبت به قاضی و دادگاه و داور،‌ پیش از از اعلام نظر و بعد از آن یکسان بود، یا اگر به سود شما یا به زیان شما رأی صادر شد،‌ هر دو را در یک درجه پذیرفتید،‌ «قانونگرایی» شما نمره‌اش «بیست» است. ولی ... کو؟ کجا؟ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: حق را بگو اگر چه به ضرر تو باشد «قُلِ الحَقَّ وَ لَو عَلی نَفسِک».

همان‌ها که دم از قانون می‌زندد اگر جایی قانون جلوی کارشان را بگیرد، یا طبق همان قانون گرفتار شوند، قانون می‌شود ضدّ ارزش و جامعه می‌شود زندان. این همان «قانون یکطرفه» است،‌ عدالت یکطرفه، آزادی یکطرفه،‌ حقوق اجتماعی یکطرفه و ...

همه و همه از این قبیل است بعضی ها تا وقتی اینها را قبول دارند که به نفعشان است، ‌چرا که یک بام و دو هوا؟

بعضی‌ها که تا دیروز «انقلابی» بودند و یک مرتبه «ضد انقلاب» می‌شوند ریشه در همین چیزها دارند. همین که منافعشان به خطر افتاد، می‌شوند «مخالف»، این «صداقت» نیست. (یادم نرفته یه بنده خدایی موقع انتخابش و نمی‌گم برای کجا! «معلوم نشد که چه کسی رو می گم؟!» شعارش این بود ‌«پیامبر فرمودند: مؤمن دروغ نمی‌گوید؛ لا و ا... ، لا و ا... ، لا و ا...» ... مثل همیشه بگذریم هان؟) تغییر منافع نباید معیار و مبنای «تغییر مواضع» باشد.                                                                                      (همدلی تا همراهی جواد محدثی)

نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (17)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:31 عصر

هویّت:

عمل خارجی هر کس، ‌بازتابی از حالت درونی و شخصیت انسانی اوست.

این که یک فرد،‌ چگونه می اندیشد؟ چه باور ها و معتقداتی دارد؟ تربیت خانوادگی او چگونه است؟ از چه اشخاص،‌کتاب‌ها، فیلم‌ها و داستانهایی تأثیر پذیرفته و چه کسانی در نظر او الگو هستند، ‌تأثیر روشن و حتمی در رفتار اجتماعی او دارد.

می توانیم مجموعه این ها را هویّت بدانیم.

کسانی هم که تحت تأثیر القائات زشت و الگوهای منفی و تفکرات پوچ گرایانه‌اند، نوعی هویّت منفی پیدا می کنند. بی هویّت هم نام دیگری برای آنان است،‌چرا که وقتی شکل گیری شخصیت و هویّت هر کس، ‌مثبت و درست نبود و آنچه که باید باشد نبود، همان بی شخصیتی است،‌ با همان نتیجه!

اعتقادات دینی و باورهای ایمانی، از زلال ترین چشمه هایی است که به یک جوان هویت می بخشد و روحش را سیراب می کند.

برخی روحیّات جمعی و مردم گرا دارند،‌

بعضی هم خصلت فردی و درون گرایانه و انزوا طلبانه.

هویت یاد شده،‌ در همین جا هم نقش خود را ایفا می کند.

آنکه باور مذهبی دارد، ‌در حالتهای تنهایی هم که به ظاهر چشمی مراقب او نیست، تعادل انسانی خود را حفظ می کند، بدی نمی‌کند،‌ سراغ گناه نمی رود، ‌احساس پوچی و بی پناهی ندارد، ‌خود را در ارتباط با جهانی فراتر از محسوسات می یابد و تنها نیست.

ولی یک جوان فاقد ایمان، ‌خلوتی گناه آلود دارد.

در انبار لحظات تنهایی و خلوتش، کالاهای شیطانی انباشته می کند و همیشه دلهره کشف و افشاندن آنها عذابش می دهد.

چون به توبه پذیری خدا هم عقیده ندارد، ‌خیلی زود سرخورده و گرفتار یأس می شود و خود را در بن بست می یابد. این احساس، او را در باتلاق تباهی بیشتر فرو می برد. این است که هویّت را منشأ اثر می دانیم و فقدان شخصیت انسانی یا بی هویّتی را زمینه ساز بروز بسیاری از اختلالات رفتاری و ناهنجاریهای اخلاقی و خلأهای روحی.

شاید یک فرد با ایمان هم،‌ علاقه به خلوت داشته باشد، ولی نه برای ارضای نفس و ارتباطهای مسموم، بلکه برای نجوا با فطرت، نیایش با خدا،‌ تفکر در سرانجام و ... گفتگوی صریح و بی مجادله و صادقانه با خویش.

بحران هویّت، مرحله خطرناکی برای جوانان است.

هر چه هم سرمایه و وقت بگذارید تا در سایه ایمان به یک هویت برسید،‌می ارزد ... گرانبهاتر از آن چیست؟!

(با کمی دخل و تصرّف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (16)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:29 عصر

حیا در دیدار:

بیزاری و انزجار از کسانی که مستقیماً به چشم دیگران خیره می شوند و گستاخی و پرده دری را می توان به راحتی در نگاهشان خواند، امری است که اکثریت مردم آن را تجربه کرده اند، آنچه روشن و واضح است، این که خداوند متعال حس خاصی را در دیدگان قرار داه که تنها با کمک همین حس می توان با دیگران ارتباط برقرار کرد، بدون آنکه حتی با زبان آنها آشنایی داشته باشیم. البته خداوند قادر است بواسطه همین حس و با همین چم ها بسیاری از انسانها را در بوته آزمایش قرار دهد. با نوع نگاه افراد علاوه بر میزان حیای آنان می توان میزان خرد و معرفتشان را نیز سنجید. چرا که در حدیث داریم: «حیای چشم، ناشی از عقل و معرفت است».

و این مطلب، این حقیقت را به اثبات می رساند که حیا بیش از هر چیزی در دیدگان نمود و ظهور دارد و از نگاه های هر کس می توان میزان حیا یا بی حیایی او را دریافت.

برخی از افراد چنین عادت کرده اند که نظاره گر هر چیزی باشند و برای نگاه کردن نیازمند دلیل و انگیزه نیستند. به هر فیلمی – با وجود صحنه های محرک و مستهجن- می نگرند و به آثار و پیامدهای ناگوار آن در روح و روان انسان توجهی ندارند.

والاترین نوع نگاه مخصوص انسانهای خردمند و عاقل است که جایگاه نگاه ها را می شناسند و می دانند که در کجا، کی و چگونه باید نگاه کنند و در هر موقیعتی که قرار می گیرند به نحوی رفتار خواهند کرد که پرده های حیا را ندرند.

کسی که می خواهد حیا در وجودش نمایان کند باید ابتدا بر روی چشمانش تمرین کند. در قرآن هم می بینیم که در مورد روابط زن و مرد بر روی «غُضِّ بَصَر» تأکید می کند (نور/30-31). البته این مطلب در مورد دو جنس موافق هم مصداق دارد. وقتی نزد حکیمی و بزرگی قرار می گیریم متوجه می شویم که تأثیر نگاه پایین و شکسته (غض بصر) به مراتب از نگاه مستقیم بیشتر است. اینجاست که نگاه حراج نمی شود، بلکه ارزشمند می شود. حیا هم همین را به ما می گوید؛ نمی گوید: کور شو! یا زیبایی هایت را کور کن. می گوید: نگاه و زیبایی هایت را حراج نکن.

وقتی انسان نگاهش را کنترل کند با این عملش به طرف مقابل هم تلقین می کند که تو هم باید اینطور باشی و لباس حیا را به نگاهت بپوشانی.

حیا در گفتار:

اصولاً زبان دارای کاربردهای گوناگونی است. ویتکنشتاین زبان شناس مشهور معتقد است که علی رغم اینکه بسیاری از مردم زبان را علاوه بر اینکه چشنده مزه غذا می باشد، وسیله ای برای رد و بدل کردن یکسری اطلاعات می دانند، زبان کاربردهای مهم تر و رایج تری نیز دارد. یکی از این کاربردها که اغلب به آن توجه نمی شود، تنظیم و تعدیل حیا در ارتباطات است. در واقع نوع واژگان، نوع گویش و ترکیب سخن گفتن میزان حیای انسان در گفتار را رقم می زند. به تعبیر قرآن کریم از نوع گویش آنان، آنان را خواهی شناخت (سوره محمد/30).

حیا در گفتار را می توان به چند قسمت تقسیم کرد:

* حیا در استفاده از زبان     * در بیان مطالب مناسب     * حیا نسبت به مخاطب     * تذکر دادن     * درخواست کردن

* بیان مسایل جنسی       * بیان طنز و فکاهی          * جذاب کردن رمان ها      * غنا و آوازخوانی

حیا در شنیدار:

حیا در شنیدن از لطافت و ظرافت بیشتری نسبت به حیای گفتار برخوردار است. اگر شما در شرایطی قرار بگیرید که حدود حیا در آن محترم شمرده نمی شود، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟ رنگ شهره شما تغییر می کند؟ سخن دیگری را به میان می کشید؟ تذکر می دهید؟ یا بپا می خیزید و جلسه را ترک می کنید؟ این عکس العمل ها پیامد چیست؟ اگر پاسخ چنین باشد که من از شنیدن این سخنان به عنوان یک شنونده شرمسار هستم، چنین حالتی حیای در شنیدن نامیده می شود.

انسان باید به گونه ای رفتار نماید که دیگران در حضور او جانب حیا و وقار را پیش بگیرند و هر سخنی را بر زبان جاری نسازند. باید بدانیم که انسان هر گاه با کسی صمیمی می شود، این حق را ندارد که از هر دری با او به صحبت بپردازد و پرده های حیا را یکی پس از دیگری بدرد؛ چرا که دوستی های بسیاری در اثر این تندروی ها و افراط ها به ورطه جدایی و نابودی کشیده شده است. بزرگان دین پیوسته به گونه ای رفتار می کرده اند که در حضورشان کسی نه از ترس بلکه از شرم حضور، مرتکب گناهی نمی گردیده و هر سخنی را بر زبان جاری نمی ساخته است.

رعایت حدود حیا در گفتار و شنیدار می تواند حل بسیاری از معضلات و چالشهای اجتماعی را که امروزه دنیای غرب و شرق را آکنده ساخته است، حل کند.

حیا در پندار:

حال اگر کسی خواست حق حیا را به جا آورد چه باید بکند؟

در جواب این سؤال بهتر است به گنجینه های علم پر فضیلت اهل بیت(ع) مراجعه کنیم. امام صادق(ع) نقل می کنند که پیامبر(ص) می فرمودند: «در مقابل خداوند حق حیا را به جا آورید. گفتند: چه کنیم ای پیامبر خدا؟ فرمود: اگر کسی بخواهد حق حیا را به جا آورد نباید به بستر خواب رود مگر اینکه مرگ را بین دو چشمش ببیند و باید سر و اندیشه های درون آن را و شکم و آنچه در آن می ریزد، مواظبت نماید و یاد قبر و پوسیدن بدن در آن باشد و کسی که دنبال آخرت است، باید زینت های زندگی دنیا را رها کند.»

(حمیری قمی، قرب الاسناد، ص 13 و شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 293)

حیا در کردار:

مهمترین جلوه حیا در کردار ترک گناه است، حتی گناهان کوچک. در صورتی که انسان متوجه نعمت های خدا باشد یا خود را در محضر خدا ببیند یا اندک محبتی در دلش از خدا داشته باشد حیا می کند گناهی را انجام بدهد.

حیا در خوابیدن:

توصیه حضرت مسیح(ع) است که «هر یک از ما که در منزل خویش می آرمد، پوششی را بر روی خود بیفکند؛ چرا که خداوند تعالی بسان تقسیم روزی، حیا تقسیم می کند.»

(بحار الانوار، ج 71، ص 334)

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بزودی زمانی می رسد که امت من مصرف می کنند چیزی را که اسمش بنگ (به زبان عربی بنج) است؛ من با آنها کار ندارم و آنها هم با من کار ندارند؛ (یعنی سیستم ایمانی پیامبر او را قبول ندارد و هیچ گونه همخوانی ندارد)

هر کس استعمال کند بنگ را مانند کسی است که کعبه را هفتاد بار ویران کرده و هفتاد ملک مقرب را کشته و هفتاد پیامبر مرسل را کشته و هفتاد بار قرآن را آتش زده و به کعبه هفتاد بار سنگ زده و او دور است از رحمت خدا.

(مستدرک الوسائل ؛ شیخ محدث نوری ، ج 17، ص85)

**

ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده ای

کاش می گفتی که هجران را چه درمان کرده ای


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (15)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:27 عصر

* وقتی حضرت موسی(علیه ‌السلام) به طور سینا رفت و با خدا سخن گفت، فرصت را مغتنم دانست و از خدا حاجتی خواست که اهل معرفت را شگفت‌زده کرد. حضرت موسی(علیه ‌السلام) از خداوند رخصت دیدار خواست و گفت:

ربِ  اَرِنی  اُنظُر اِلیک (خدایا خودت را نشانم ده تا تماشایت کنم)

اما خدا پاسخ درشتی داد و گفت:

 لَن‌ تَرانی (هرگز مرا نخواهی دید).

عاقلی از این ماجرا عبرت گرفت و گفت:

چو رسی به کوی دلبر، ارنی مگوی و بگذر                                که نیارزد این تمنــّـا، به جواب لـن‌ ترانی

یعنی، وقتی رسیدی به کوی دلبر، مثل موسی نباش. «ارنی» نگو و راه خود بگیر و برو. از محبوبت نخواه که "میخواهم تو را ببینم" ... چون  تو از ماجرای موسی(علیه السلام) تجربه کرده ای که جواب این خواهش و تمنا، «لن ترانی» است. یعنی هرگز نخواهی دید.

اما عاشقی از این ماجرا غبطه خورد و گفت:

چو رسی به کوی دلبر، ارنــی بگوی و مگذر                             تو صدای دوست بشنو، چه تَری چه لن‌ترانی

اما از دیدی دیگر وقتی به کوی دلبر می رسی، درخواست دیدار را داشته باش ... مهم نیست چه جوابی می شنوی، چه اینکه محبوبت بگوید
 می توانی ببینی، یا بگوید نمی توانی ببینی. مهم این است که در هر صورت تو صدای محبوبت را می شنوی حال چه بگوید آری و چه بگوید خیر،
 و این ارزش دارد.

ارنــی کسی بگوید که تو را نــدیده باشد                                تو که با منی همیشه چه جواب لن  ترانی؟

امّا مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به گمانم دید دیگری داشته باشد؛ یاد این روایت از مولایمان افتادم به این مضمون که فرمود: "من خدایی که ندیده باشم را پرستش نمیکنم".

آری درخواست دیدار(ارنی)  را کسی دارد که محبوبش را ندیده باشد. وقتی خداوند می فرماید؛ من از رگ گردن به شما نزدیکترم، پس دیگر جای شک و شبهه نیست که خدا همیشه با ماست، (یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!!)

علامه طباطبایی(ره) هم گفته است:

سحر آمدم به کویت که ببینمت نهانی                                  ارنـــی نگفته گفتی دو هزار لـــن ترانی

 

* اگر تردیدها بگذارند، اگر این چهره های نقاب زده بگذارند، اگر بتوانم از آلودگی ها و ظواهر دنیا بگذرم، اگر در این دریای فانی غرق نشوم، اگر این دل همراهی کند و جای دیگر نرود (بر حصیر دل نشستند آنقدر بیگانگان **   تا دگر بر روی آن یک آشنا هم جا نشد) اگر بتوانم بر نفسم غلبه کنم!، اگر بتوانم از میان سیم خاردارِ «یک دندگی» بیرون بروم و یک بار دیگر، خودم را خوب ببینم، یقین دارم که می توانم با خدا آشتی کنم.

الهی و ربی من لی غیرک! با خودم شرط کردم تا وقتی به جمله ای ایمان نیاوردم آن را به زبان نیاورم ... !! مثل این جمله: «یا لیتنا کنا معک!!!»

* گاهی لازم نیست برای شروعی دوباره راه زیادی برویم. همینکه اطرافمان را خوب ببینیم کافی است. خیلی وقتها لازم نیست برای رسیدن به خدا خودمان را ببندیم به انبوه دعاها، یا مدام نذر کنیم و ذکرهای پیچیده بگوییم. گاهی برای اوج گرفتن لازم میشود بارهایی را کم کنیم:

آدمی که زود جوش می آورد ...

آدمی که خیرش به همه عالم می رسد ولی خانواده خودش لنگ اند.

کسی که قلمش آبروی کسی را می برد... کسی که فقط می نویسد ... کسی که اگر ننویسد و به احوالات درونیش برسد خیلی بهتر است ... قرار نبود چیزی بنویسم ... قرار نبود!! ... (باز هم این سه نقطه های کزایی ... وقتی نویسنده نمی داند!! ... یا نمی تواند!! ... یا نباید!! ... بنویسد، این مشکلات پیش خواهد آمد؛ وقتی نباید بنویسد و رویش را زیاد می کند و باز هم می نویسد، وقتی هنوز به این حدیث نرسیده است که مؤمن اول به عیب های خویش می نگرد، وقتی ... بگذریم ...!!)

مداحی که می تواند با مطالعه منظم با آبرو و تاریخ اهل بیت بازی نکند و مطالعه نمی کند و ...  تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمل! ...

شاعری که در وصف همه مفهوم های واقعی و خیالی عالَم، شعر میگوید و یک بیت هم برای خدا و اهل بیت ندارد ... همه و همه گرفتارند .. و گرفتاریم ...!!

یا مَن سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه؛ خدایا! میدانم که همیشه نازک دلی تو از خشمت بیشتر است ...

* وقتی غرور دینی کسی را می گیرد، اولین کاری که شخص می کند از خودش می گذرد و مدام به پای این و آن می پیچد. و به اسم امر به معروف و نهی از منکر عقیده دیگران را تفتیش می کند. و فراموش می کند که نخستین دستور اسلام و اهل بیت، اصلاح خود است، پیش از دیگران ... و اگر در این مسیر، خشونت را هم چاشنی کند که دیگر ... !!!


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (14)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:26 عصر

*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است.        (26،الرحمن)

*کُلُّ مَن عَلَیها فــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان ... و هر چه و هر کس روی زمین است عاقبت فانی است.        (26،الرحمن)

* وَ یَبـــــــــــقی وَجهُ رَبِّکَ ذّو الجَلالِ وَ الإکرَام ... و زنده ابدی ذات خدای مُنعِم با جلال و عظمت است.       (27، الرحمن)

* یُعرَفُ المُجرِمونَ بِسیمهُم فَیُؤخَذُ بِالنَّوصی وَالأقداَم ... بدکاران به سیمایشان شناخته شوند پس موی پیشانیشان با پاهایشان بگیرند (به گفته بعضی از محققین حساس ترین نقطه بدن که انسان تاب تحمّل نخواهد داشت همان موی جلوی سرش میباشد!!!)                                  (41، الرحمن)

* سَنَفرُغُ لَکُم أیُّهَ الثَّقــَــــــــــــــــلانِ   ...   ای گروه انس و جن! بزودی به حساب شما خواهیم پرداخت.          (31، الرحمن)

* فَبِأیِّ ءالآءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبانِ ... (الا ای جن و انس!) کدام یک از نعمت های پروردگارتان را انکار می کنید؟!!!!  (28، الرحمن)

بهمون اجازه بدهید که از اعیاد بزرگ گذشته (غدیر، قربان، سالروز ازدواج امیرالمؤمنین(علیه السلام) و خانم حضرت فاطمه(علیها سلام) ، روز عرفه و روز مباهله) و ماتم آینده (عاشورا و تاسوعای اباعبدا... که همانا اوج ماتم شیعه در عاشورا است!) ننویسیم ... علّتش رو هم بهمون حق بدید و نپرسید !!

* تا حالا فکر کردید چرا در اول زیارت عاشورا داریم: السلام علیک یابن رسول ا...، یابن امیرالمؤمنین ...، یابن فاطمه ...، ثار ا...؛ چرا نمیگیم یابن مصطفی، یا، یابن علی، یا یابن زهرا .. بتول العذرا ... چرا نمیگه اسلام علیک یا حسین .... شاید بشه گفت: این ها همش نماد هست ... پسر رسول ا... یعنی ادامه دهنده راه رسالت ... امیرالمؤمنین لقب خاص علی بن ابی طالب هست و هیچ کس حتی ائمه ما نیز این لقب را ندارند (بگذریم از اینکه معاویه(لع = لعنه ا...) آن را با جعل حدیث دزدید)  پسر امیرمؤمنان یعنی به نوعی امیر دلها، داریم می بینیم ماه محرم و حال و هواش رو، نه؟!  فاطمه یعنی کسی که شیعیانش را از آتش جدا میکند ... و پسر این شخصیت هم همان است، ثار ا... به این معنی نیست که خدا جسم است (العیاذ با...) و حسین خون در رگهای خدا ...؛  بلکه به این معنی است که خونخواه حسین خود خدا است ...

یابن رسول ا... شاید بتوان گفت، یعنی کسی که بدون آنها رسالت به هدف غاییش نمیرسد حتی اگر در این راه خونش ریخته شود و خداوند تا ابد لعنت خواهد کرد کسانی که نگذاشتند - به قول استادمان - این قطار روی ریل خودش باشد و آن را به انحراف کشاندند و صد البته میدانید که در این برگه ها نامی از اولی و دومی و سومی آورده نخواهد شد و ... یابن امیرالمؤمنین شاید بتوان گفت، کسی است که همانطور که پدرش امیر و فرمانده دلهای مؤمنان (یا ایّها الّذینَ آمَنوا، آمِنوا = ای کسانی که ایمان آوره اید ایمان بیاورید!!!!) بود او نیز امیر لشکر دلهاست ...

امیدواریم تونسته باشم اون چیزی که تو ذهن نویسنده بود برسونیم ...    

*و امّا بعد؛ دین دار آن است که در کشاکش بلا، دین دار بماند و گرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح، چه بسیارند اهل دین ... !!!      (شهید سیّد مرتضی آوینی)

* عابدی بود با ریشهایی (محاسنی) بلند و زیبا، همیشه قبل از عبادت، ریشهایش را مرتب می کرد، و خیلی به آن می رسید.

شبی از شبهای ماه رمضان و هنگام افطار با خدای خویش به راز و نیاز (به زبان خودمان، گلایه!) پرداخت که: "ای خدای مهربان چرا بعد از عمری تضرع و زاری به درگاهت جوابی نشنیده ام!"؛ وقتی خوابید، ندا آمدکه: "ای بنده من فقط و فقط دلیلش ریش هایت بوده است!!" ...

عابد از خواب پرید و شروع کرد به ناله کردن و کندن ریش هاش، وقتی از شدت درد بیهوش شد مجدداً ندا آمد: "باز هم که پی ریش هستی!!" بله نباید اسباب عبادت باعث شود که ما به عبادت نرسیم ... شاید نمازی که با مهری کوچک و شکسته خوانده می شود بهتر باشد از نمازی که مهر آن به اندازه کف دست و ریش نمازگذار تا زیر آنجا باشد ... (به دلیل مسائل امنیتی، سایست بازی سانسور شد!!)

احتمالاً به ذهنتون رسید این جمله که : (به ریش نیست به ریشه هست!!)


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (13)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:25 عصر

والعصر، قسم به عصر به زمان ظهور ولی عصر(عج)، به حال حاضر، به دوران ما، ان الانسن لفی خسر؛ که انسان ها همه در خسران و زیان هستند. مگر کسانی که به خدا ایمان آورده ...

یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا ... ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید ... به گمانم ایمانمان نم برداشته است ... به گمانم یقینمان، یقین نیست. به خیالم توحیدمان شرک آلود شده است ... باید صیقل دهیم این دل را ..

گفت پیغمبر به دامادش علی          صیقلی کن صیقلی کن صیقلی

ظرف دلم این قدر جرم گرفته که دیگه حالت ظرف بودنش از بین رفته، دیگه توش نمیشه شیر ریخت (شیر نماد تمام لذات اخروی) اینقدر توش برنج نخوردم و تنقلات مضر خوردم (برنج نماد تمام لذات دنیوی، البته لذات خوب و شرعیش نه مثل قدرت، ریاست، شهوت، میز، مادیات، تجملات، بی عدالتی، حق الناس، بیت المال، دروغ، غیبت، تهمت، نگاه حرام، دل شکستن و ادای آدمای خوب رو در آوردن و ... بگذریم!!!!) .. اینقدر غذا خوردم و نشستم که دیگه تو این ظرف نمیشه چیزی خورد .. باید صافش کنم .. باید بشورمش ...

محبـــت تو بود رشــته نجات مرا      رها نمیکنم این ریسمان محکم را

گناهکارم و یک عمر چشم گریانم      به زخمهای تو تقدیم کرده مرهم را

 

اسلام همه اسلام است ... نه مثل من که ... ای کاش همین نمازی که میخونم واقعاً خوب بخونم ... نه، نه، بهتر بگم ... باید نماز رو اقامه کرد نه اینکه خوند. خدا خودش تو قرآن میفرماید «و اقاموا الصلاة» یعنی نماز را اقامه کنید .. اقامه نماز یعنی دادن زکات .. خمس ... دوری از محرمات ... انجام واجبات ... اقامه نماز به معنی کشیدن ولالضالیـــــــــــــــــن نیست ... بقیش فاکتور!!! بقیش رو باید گذاشت و گذشت ... این هم شقشقیات من بود .. زیاد جدی نگیرید ... بعضی وقتا آدم دلش پُره یا گرفته .. باید تخلیه بشه ... مولامون امیرالمؤمنین (روحی و نفسی له الفداه) با چاه درد و دل میکردند ... یه خطبه تو نهج البلاغه هم هست معروف به شقشقیه (خطبه 3) ...

**

چقدر این روزگار رنگارنگ است! بازار دنیا هر چند روزی دست کسی است. در این بازار یک عده خریدار عشقند، گروهی نادان هم خریدار کالای زشتند؛ یک عده به فکر فردایند و یک عده در تفریح صحرا؛ یک عده به سوی حقیقت می روند و یک عده دنبال خوش گذرانی و صفا؛ گروهی با دنیا سوختند و نساختند، سوختند اما به سوی خالق رفتند.

آن ها که با دنیا ساختند، دنیا با آن ها نساخت، آن ها (فقط) خود را باختند و (سرانجام) به عذاب افتادند.

بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.

هر کس عاشقانه خدا را صدا زد و امر او را پذیرفت، خداوند هم او را می پذیرد و همه جا صدای او را می شنود و اجابت می کند. خداوند انسان را اشرف مخلوقات خودش قرار داده و بالاترین درجات را برای انسان های پاکدل مقرر ساخته و راضی نیست که بنده اش ضایع شود. دوست دارد او را به درجات بالا ببرد.

این دنیا برای ما منزل و مأوا نیست. عالم به این بزرگی، جای هیچ کدام از ما نیست. از هر راهی بروی بسته است، غیر از «صراط مستقیم» ... . همه جا باید با خدا و به یاد خدا باشیم و شکر او را به جا بیاوریم. دست به دامان خدا بزنیم و یکدیگر را دعا کنیم و بدانیم که از چه کسی طلب
میکنیم.

هر کس خدا را پیدا کند، همه هستی را پیدا کرده و هر کس که خدا را پیدا نکرد، هیچ پیدا نکرده، ما در دنیا همه چیز را می خریم، همیشه خریداریم، اما اگر به سوی خدا برویم، خدا ما را می خرد، ما هر چیزی را که خریده باشیم، یک روز باید پس بدهیم، اما خدا اگر ما را بخرد، دیگر پس نمی دهد.

معامله با خدا هیچ وقت ضرر ندارد. خیر دنیا و آخرت در این معامله است.

    عده ای هستند که خدا را در روح و جسم خودشان می بینند؛ خدا را در نفسشان می بینند و از وجود خودشان خدا را پیدا می کنند. اینها باورشان می شود که هر چه هست مال خداست و آدم هیچ است. چنین آدمی همه جا خدا را حاضر می بیند و گناه نمی کند.

یک انسان سالم و کامل، یقین پیدا می کند که خدا حق است؛ این آدم عاقل است و یقین پیدا می کند. بعد، از یقین در می آید و در باور
 می افتد. باور که کرد، با یک دعای او مریضی شفا پیدا می کند و با یک دعای او گرهی از کاری باز می شود. در این باور می ماند تا آبرو پیدا
می کند و راه بندگی و راه انسانیت را پیدا می کند و به راه بندگی باور پیدا می کند و در این باور سیر می کند تا به کوی عشق می رسد و عاشق
 می شود.

عاشق که شد، عقل کنار می رود، فکر کنار می رود، یقین کنار می رود، باور کنار می رود؛ عاشق فقط گوش می دهد تا بفهمد که عشقش چه می گوید، معشوقش چه می گوید ... مدتی این طور می ماند و از عاشقی، چاکر و خدمتگزار معشوق می شود و خود را در اختیار او می گذارد و شب و روز ذاکر او می شود؛ شب و روز لب هایش به ذکر او مشغول می شود.

انسانی که قرآن در او اثر کند، طلا می شود، آن هم طلای پاک که زنگ نمی زند. انسانی که گاهی این طرف می رود، گاهی آن طرف
 می رود، گاهی راست می گوید و گاهی هم دروغ می گوید، گاهی اشک یتیمی را در می آورد و گاهی هم در محراب خدا اشک می ریزد،  این بدل است، طلای خالص نیست. هنوز کیمیای قرآن در آن اثر نکرده. اگر عاشقانه این کلام را باور کنیم، در ما اثر می کند.

شب زمان ملاقات خصوصی است. هر کاری بکنی فقط خدا با خبر است. رشد مؤمن در تاریکی شب است.

حاج محمد رضا الطافی نشاط


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


اخلاقی (12)

چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 12:24 عصر

آزادی

آزادی! چه کلمه‌ی زیبایی!!!! نمیدونم چرا من زیاد از این کلمه خوشم نمیاد!

من از آن روز که در بندِ تو‌ام آزادم!

شاید آزادی برای ما کمی بد معنا شده. آزادی به معنای آزادگی و آزاداندیشی نه به معنای آزادی. اصلاً ما برای عبد بودن خلق شدیم نه اینکه سر خود و بی بند و بار راه بریم و ...

حالا خصوصیات یک بنده، یک عبد چیه؟ بهترین عبد و غلام یک نفر چطور میتونه باشه؟ آیا یک عبد آزاد هست هرکاری دلش میخواد انجام بده؟ آیا دوست داره هر طور که دلش میخواد رفتار کنه؟ آیا فکر میکنه که اربابش غیر از تأمین ملزومات زندگیش وظیفه‌ی دیگه‌ای هم داره؟! آیا اگه اربابش بگه اینجوری با من رفتار کن، میشه بگه چون من اینجوری بیشتر حال میکنم پس اینجوری رفتار میکنم؟

شاید خیلی بهمون بَر بخوره اگه بهمون بگن غلامی! عبدی! اما این چه مقامی هست که هر روز 9 بار شهادت میدیم که برترین مخلوقِ خدا حضرت محمد(ص) "عَبد" است و این عبد بودنش بر رسول بودنش سبقت داره!! اَشهَدُ اَنّ مُحمّداً عَبدُهُ و رَسولُه

"بشر" کسی بود شهوتران و میگسار! یک روز حضرت امام موسی ابن جعفر(ع) از جلوی منزل بشر در عبور بودند. صدای ساز و آواز از منزلش شنیده میشد. کنیز بشر به درب منزل اومد و با حضرت مواجه شد. حضرت سئوال فرمودند ای کنیز! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! صاحب این منزل بنده است یا آزاد؟ کنیزِ بشر با اطمینان جواب میده: بَلْ حُرٌّ. حتماً آزاد است. حضرت هم میفرمایند: صَدَقْتِ؛ لَوْ کَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلاَهُ ؛ راست گفتی ای کنیز! که اگر عبد بود از مولای خود خجالت میکشید و میترسید. انسان آزاد است که هرکاری که بخواهد انجام میدهد. کنیز به داخل برگشت و بشر علت تأخیر را پرسید و کنیز شنیده ها را گفت. بشر با پای برهنه دنبال حضرت دوید و گفت میخواهم عبد شوم. بشر به مقامی رسید که همیشه حالت حضور را داشت و تا آخر عمر، به یاد آن لحظه‌ای که با پای برهنه دنبال حضرت دوید، پابرهنه راه میرفت به طوری که به بشر حافی مشهور شد. مردم عرب آن زمان هم به احترام بشر در کوچه ها آب دهان نمیریختند.

_______________

پی.نوشت1: تغییر ماهیت از آزادی به بندگی و عبد بودن تغییر سرنوشت است از دوزخ به بهشت که نه! به رضوان الهی!

پی.نوشت2: فرق بسیار است بین "آزاد" بودن و "آزاده" بودن! در ظاهر تفاوتش فقط در یک "ه" هست ولی ... ولی امان از بطنش.

پی.نوشت3: یک نظر الهی مسیر رو تغییر میده. میخوام بگم آقا! بُشر مشغول خوشگذرانی بود که سراغش رفتید. ما خودمون به سراغتون میایم به امید یک نظر...     

یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشیم             شاید که نگــــاهی کند آگاه نباشیم

**

 

 

* می گویند«حاجب»، شاعر شوریه؛ درباره مولا، امیر المؤمنین(ع) شعری گفت و به عنوان حسن ختام قصیده اش، سرود که :

حاجب! اگر معامله حشر با علی است         من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن

شب خوابید و حضرت امیر(ع) را در خواب دید که برگ شعر او را میخواند و سری به رضایت تکان می داد تا رسید به بیت آخر ... کمی سکوت کرد و آهسته فرمود: حاجب! .. درست سروده ای، به هر حال، ما نمی گذاریم دوستانمان در قیامت، تنها بمانند ... اما بگذار این بیت را برایت اصلاح کنم ... اینگونه بگو:

حاجب! ... اگر معامله حشر، با علی است        شرم از رخ علی کن و کم تر گناه کن!

از زمانی که این حکایت را شنیده ام و خوانده ام، هرگز به درستی یا نادرستی وقوعش (علم رجال!) فکر نکرده ام، اما اینقدر
می دانم که با همه وجود به روح نهفته در مفهومش معتقدم و از روزی میترسم که چشمانم در برابر امیر و مولایم شرمنده باشد ...

*  وقتی مدتی طولانی نمی نویسی دستت یخ می زند و آب کردنش سخت است، خیلی سخت! حالا از آن بدتر این که دلت یخ بزند، آن وقت هست که ... (فرمانده برگشت بهم گفت: به جای ... «سه نقطه» توضیح بدی بهتره، با خودم گفتم: نمیشه ... نمیشه ... بعضی کلمات رو نمیشه رو صفحه کاغذ آورد ... یا اینجوری بهتر میشه منظور نویسنده رو رسوند، نمیدونم ... !!! شاید اصلاً بهتر باشه هیچ وقت رو کاغذ نیاد و تو دل نویسندش بمونه!! تُف به ریا!!!)

 اون وقت هست که ... باید آواره بشی تو این کوه و اون بیایون تا ... تا بگردی دنبال یه (یک!) گرما ... گرمای داااااااااغ که ذوبت کنه ... یخ دلت رو باز کنه ... وقتی که این یخ دلت آب شد تأثیرش رو میتونی ببینی ... از چشات میزنه بیرون ... وقتی که گریه کردی بدون که یخ دلت باز شده ... میدونید که یکی از نشانه های سنگ دلی (یخ زدگی دل!) خشک شدن اشک است.

* آدمهایی که قهرند، باید غرورشان را بشکنند تا به سراغ خدا بیایند. آدمهایی هم که رفیق همیشه خدایند، زورشان می آید که به جای «عبادت عاشقانه», برای «مشکل»شان خدا را صدا کنند .... تند نرویم!

یادمان باشد که همه این ها در دایره «توجیه الهی» است. گاهی برخی ملاحظه کاری ها، بی آنکه حواسمان باشد، بوی شرک می دهند. او میسوزاند تا قلب مان بشکند و دو چیز را تجربه کنیم:  طراوت «رقیق شدن» و شکوه «گریستن».


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]


   1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]