اهالی دل
هر روز، لابلای آدمیانی که در صف نان و بقالی و پمپ بنزین و محل کار و کوچه و خیابان می بیند، لختی به چشمانشان خیره میشود، تا شاید در برق نگاه، یا حتی نگاشته ای بر جبینشان، نشانی از دیار عشق و شهود بیابد. دریغ!
گاه با برخی همکلام می شود و گاه، می نشیند و ساعتها به تمام موضوعات و بحثهایشان گوش می کند. احساس می کند از ایشان و دنیایشان بیگانه است.
اینجا سخنان، تنها، حول و حوش قیمت ملک و زمین و ماشین و برد و باخت استقلال و پرسپولیس و این اواخر، سهمیه بندی بنزین و سهام عدالت و طرح نقدی کردن یارانه ها می چرخد.
اینجا از صبح تا شب کار می کنند و دروغ می گویند، تملق می گویند و می شنوند و اوقات فراغتشان را با جک های ترکی و لری و کردی و رشتی، پر می کنند، البته اگر راه گناهی باز نباشد!
اینجا آدمها در "امروز" می زیند و "فردا" را در صفحات باقیمانده تقویمها می جویند. اینجا آدمهایی می زیند که دنیایشان به کوچکی ماشین مدل بالا و خانه بالا شهر است و کت و شلوار هاکوپیان و بزرگی اتاق ریاست!!! دریغ!
احساس میکند از اینجا بیگانه است. اصلاً زبان ایشان را نمی داند. کلام همان کلام است، آری، لکن زبانشان قابل فهم نیست.
او اهل یک وادی دیگریست. نمی داند به اینجا تبعید شده است و یا چگونه او را اینجا آورده اند.
او نشان اهالی دل را می خواهد و اینجا، کسی نیست که او را بدانها حوالت دهد. اینجا کسی هیچ نشانی را، جز آنچه در نقشه تهران و حومه آمده نمی داند!
او نشان اهالی دل را می خواهد.
همانان که آسمان به عطر نفسشان معطر می شود و زمین از ترنم بهاریشان سیراب. همانان که در آسمان مشهورند و در زمین گمنام. همانان که او و دیگران، از ثمرات وجودشان بهره ها می برند و لکن نه نامشان را می شنوند و نه یادشان می کنند. همانان که محرمان اسرار این عالمند و ملائک در وصفشان "انی اعلم ما لا تعلمون" شنیده اند.
کسی سراغی از ایشان ندارد!؟ ...
"مرامنامه اهل دل" را می گشاید، دیوان حضرت لسان الغیب:
ای پیــک راستـان خبر یــار ما بگــو احــوال گل به بلبـل دستانسرا بگو
ما محــرمان خلوت انســیم غم مخــور با یــار آشــنا سخـن آشــنا بگو
بر هم چـو می زد آن سر زلفـین مشکبار با ما سر چه داشت ز بــهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک ره دوست توتیاست گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کـس که منــع ما ز خـرابات می کند گو در حضـور پیر من این ماجرا بگو
گر دیـگرت بر آن در دولـــت گـذر بود بعد از ادای خدمـت عـرض دعا بگو
هر چنـد ما بدیـم تو مــا را بـدان مگیر شـاهـانه ماجـرای گنـاه گـدا بگو
حافـــظ گرت به مجلس او راه می دهند می نوش و تــرک رزق ز بهر خدا بگونوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
دنیا
* مشکل دنیا که مشکل نیست. گرفتاری دنیا که گرفتاری نیست. مریضی دنیا که مریضی نیست. مریضی گناه خیلی سخت تر است.
* دنیا پلی است که باید از آن عبور کرد؛ نباید روی آن ماند. البته باید از آن بگذرند، اما دنیا از یک عده کار کشید و به آن ها بار نداد، آن ها را از کار انداخت و از خود بیرون کرد. بعضی ها هم از دنیا کار کشیدند و با عقل و تقوا در دنیا بار بستند. کار کردند، ولی بار هم گرفتند و با آبروی بندگی رفتند.
* آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید. آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. (در عبادت هم همین طور است) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا (و دل مشغولی های آن) از او دور می شود و فقط خدا در کنار او می ماند.
* زندگی دنیا بدون رضایت خدا، عاقبتش رنج است، ولی پایان بندگی برای خدا، گنج است. پس به سوی گنج برویم که از رنج بهتر است. به سوی راه راست و صراط مستقیم برویم.
* اگر به سوی خدا بروید، سقوط نمی کنید. هر کس دل به درخت دنیا بست، درخت دنیا پوسید و فرو ریخت؛ یک عمر زندگی درست کرد، همه را ویران کردند. دنیا مال دنیاست. مال و ملک دنیا فقط چند روزی دست شماست، بعد از شما می گیرند و مال کس دیگری می شود.
* دارایی افتخار نیست، کارایی افتخار است. اگر کار کردیم (باعث) افتخار است؛ اگر برای رضای خدا کاری کردیم افتخار است.
* زندگی افتخار نیست، بندگی افتخار است. خندیدن و بازی کردن افتخار نیست، خلق را راضی کردن افتخار است... روزگاری بیاید که همه بدن ما شهادت می دهند و به سخن در می آیند، ولی بر زبانت مهر می زنند.
(حاج محمد رضا الطافی نشاط)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
سپاس!
لحظه ای آسود. چشمها را بست و گوشها را و ... و ذهن را ...
"یا رحمن یا رحیم"
خدای را سپاس می گفت که هر روز توفیقش را می افزود؛
"انت الذی اعززت"
آن گونه که در خواب هم نمی دید. آن گونه که با مرور چندین باره، بر حیرتش می افزود.
"و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"
"یا من له اکرم الاسماء"
"یا من لا شریک له و لا وزیر"
"یا رحمن الدنیا و الآخره و رحیمهما"
هر وقت خدا با او برخورد می کرد چک نمره درشت تضمین شده به او می داد.
"انت الذی هدیت"، "انت الذی غفرت"، "انت الذی عافیت"، "فلک الحمد داعماً"
ناگهان پریشان شد. ذهنش بیدار شد. روزهای تاریک گذشته زنده شد. در برابرش ایستاد.
"و عظم خطیئتی" چقدر خطاهای من بزرگ و زیاد است ...
یادش آمد آنچه همیشه آزارش می داد. در برابر چک تضمینی خدا، هر وقت خواسته بود با خدایش صحبت کند گناهانش همراهش بود.
معبودش همیشه گناهانش را می دید، ولی یکی از آنها را هم نشان کسی نمی داد. مانند کاووس ...، دیدگانش تار شد؛ و کمی هم نمناک،
یادش آمد گناهان گذشته را، و یادش آمد آیه قرآن را، گناهان او چون طنابی به گردنش آویختَست ...
"یاکلون رزقه و یعبدون غیره"، روزی خدا را میخورد و دیگری را پرستش می کرد.
(که بعد از گذشت سی سال ... خون شهید ریخته ... یه عده بشن سیمان پرست(بساز بفروش!) و ماهواره پرست(مشخصه نه؟!) و مُد باز و خلاصه نوکر غرب ... بعد اونا رو نتونی از میز ریاست جدا کنی که به ضرب و زورِ تظاهر و نماز شبای الکی و مسجدای ریاکارانه و ... لا اله الا ا...؛ به قول یه بابایی پای این انقلاب خون رفته و شهدا پاش وایستادن چه ما باشیم چه نباشیم «و به قول حاجی شهدا با خونشون امضا کردن» ؛ «گفته اند و شما هم قطعاً میگید که: بابا تموم شد دوره شهید و شهادت و ایثار و جانباز و مفقودالاثر و مفقودالجسد و تفحص و همسر جانباز و ... مهم نیست!» سخن بس دراز ... بگذریم تا مسئول کاروان من رو از کاروان ننداخته بیرون بقیشو فاکتور می گیرم ... البته تا اینجا هم جرأت کردم و گفتم؛ شاید برا این بوده که یه مدت شما از دست این برگه ها راحت میشید ... حداقل توسط من حقیر!) بگذریم ...
"استغفرالله و اسئله التوبه"
توبه عبد ذلیل خاضع ... مسکین مستکین، عبد عاصی، عبد حقیر، عبد ناشکر، عبد ... اگر بتوان عبد نامید او را ...؛ که در مرام و مسلک عبّاد نیست نافرمانی معبودش را و سرپیچی از فرامین وی ...،
"انا یا الهی المعترف بذنوبی فالغفر حالی"
" انا الذی عصیت"
"انا الذی اخطئت"
"انا الذی جهلت"
"انا الذی ..."
من کسی هستم که: "ارتکبت نهیک".
"اللهم انک تجیب المضطر و تکشف السوء"
آنگاه یادش آمد آیه قرآن را
"ان الحسنات یذهبن السیئات"
یادش آمد یاران دیروز را، و دشمنان امروز را، و عادتهای خود را، که راحتش نمی گذارند، رهایش نمی کنند.
" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم"
" افوض امری الی ا... ان ا... بصیر بالعباد"
پریشانی رفت، آرامش آمد، آرامش بعد از طوفان
با دل شکسته، تن خسته، گریه
"ربنا لا تحملنا ما لا طاقت لنا فعفو عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین"
پرسید: چه تضمینیست آینده را؟ گفتی: هیچ
ولی می توانی معامله کنی، می توانی انتخاب نمایی که او برایت انتخاب کند،
او ببیند، او بشنود، او بگوید، او بیندیشد، او انجام دهد، او ...
"یا حی یا قیوم یا من لا اله الا انت"
"لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین" (ذکر یونسیه)
"یا معین المتوکلین"
خدای را سپاس می گفت
"ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب"
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
بندگی
"بندگی ریسمانی است که نمی گذارد انسان در چاه گناه بیفتد. اگر طنابی که سطل را با آن میکشیم، بریده شود، سطل در چاه می افتد و غرق می شود.
بندگی هم اگر بریده شود، انسان در آلودگی می افتد. اما تا وقتی که این ریسمان نبریده خدا انسان را می کشد به طرف خودش. البته خدا آن قدر مهربان است که حتی اگر این ریسمان به اندازه تار مویی هم باشد، آن را می کشد و بنده خود را رها نمی کند؛ دست او را می گیرد و از منجلاب دنیا بیرون می کشد.
مشکل دنیا که مشکل نیست. گرفتاری دنیا که گرفتاری نیست. مریضی دنیا که مریضی نیست. مریضی گناه خیلی سخت تر است. گرفتاری های سخت تری پیش رو داریم.
آرامش در همه چیز خوب است؛ آهسته راه بروید تا به زمین نیفتید. آهسته حرف بزنید تا حرف اشتباه نزنید و بدانید که چه می گویید.
آهسته بنویسید تا اشتباه ننویسید. (در عبادت هم همین طور است) آهسته عبادت کنید تا بدانید که چه کسی را عبادت می کنید. کسی که خدا را آهسته و با آرامش عبادت کند، تمام روح و جسمش در آرامش قرار می گیرد؛ همه هستی دنیا (و دل مشغولی های آن) از او دور میشود و فقط خدا در کنار او می ماند.
(حاج محمد رضا الطافی نشاط)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
خلوت
آیا زمانی که خلوت برایت رخ دهد که اجباراً در خلوت بروی و یا اختیاراً از مردم جدا شوی، از تنهایی وحشت میکنی یا نمیکنی؟
اگر تو خودت را کشف کرده بودی، وقتی در خلوت با خودت بودی، نیازی به هیچ چیز نداشتی. اینکه در خلوت وحشت میکنی برای این است که با خودت هم نیستی، خودت را هم گم کردهای، خودت را باختهای.
این است که روح و حقیقت عبادت که توجه به خداست، باز یافتن خود واقعی است. خوشا به حال آن تنها و بدنهایی که روحهاشان فقط درد تن خودشان را احساس میکنند و خوشا به حال آن بدنی که روحش فقط درد بدنش را احساس میکند، چون آن روح دائما در فکر این است که ناراحتیهای این بدن را از بین ببرد. ولی دشوار است حال آن بدنی که روحش، تنها روح خودش نیست، روح همه بدنهاست. یک روح، درد همه را به تنهایی احساس میکند.
روحها وقتی بزرگ شد، وای به حال آن بدنها! روح وقتی بزرگ شد و روح همه بدنها شد و درد همه را احساس کرد، کارش به آنجا میکشد که مجازات میبیند، برای چه؟ برای غافل ماندن از حال یک بیوه زن و چند یتیم. میان کوچه، زنی را میبیند که مشک به دوش گرفته است، نگاه میکند.
علی(ع) آدمی نیست که بی تفاوت از کنار این مناظر بگذرد. علت ندارد که یک زن خودش آب کشی کند، حتماً کسی را ندارد یا کسی دارد ولی او به حال این زن نمیرسد. فوراً خودش جلو میرود، نمیگوید آی شرطه! آی پاسبان! آی نوکر! آی غلام! آی قنبر! تو بیا، خودش جلو میرود. با کمال ادب میگوید: خانم! اجازه میدهید شما را کمک دهم و من مشک آب را به دوش بکشم؟ این زحمت را به من بدهید. آن زن میگوید خدا پدر تو را بیامرزد.
به خانه آن بیوه زن میرود. همین که مشک را زمین میگذارد، استفسار میکند که ممکن است برای من توضیح بدهید که چرا خودتان آب کشی میکنید؟ شاید مردی ندارید؟ میگوید بله، اتفاقاً شوهر من در رکاب علی بن ابیطالب کشته شد. من هستم و چند تا یتیم. این کلمه را که میشنود، سرتاپایش آتش میگیرد. نوشتهاند آن شب وقتی برگشت و به خانه رفت، تا صبح خوابش نبرد. صبح، نان و گوشت و خرما و پول با خودش بر میدارد و با عجله میرود و در خانه همان زن را میزند.
میگوید کیستی؟ میفرماید : من همان برادر مؤمن دیروز تو هستم. به سرعت گوشتها را کباب میکند و به دست خودش در دهان یتیم ها میگذارد و یتیمها را روی زانو مینشاند و [آهسته] به آنها میگوید که از تقصیر علی که از شما غافل مانده بگذرید. آنگاه تنور را آتش میکند.
وقتی سر تنور میرود، صورتش را به آتش نزدیک میکند، حرارت آتش را احساس میکند، [با خود میگوید:] علی! حرارت آتش دنیا را بچش و آتش جهنم یادت بیاید، تا دیگر از حال مردم غافل نمانی.
بدنی که باید جور بکشد اینطور است، بدنی که روحش روح همه مردم است، اینطور است.
از کتاب انسان کاملنوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
در حوالی بساط شیطان
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک تر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی. تو زیرکی و مؤمن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد، بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود ...
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
نگاه ، دل ، اراده
چشم دریچهای به دنیای قلب است. «دیدن» و « نظر« ، خواستن دل را در پی دارد (هر آنچه دیده بیند دل کند یاد!). با این حساب باید به آنچه در «چشم انداز» ما قرار میگیرد حساس باشیم، دیدنیها چه خوب و چه بد، گرایش ما را به سوی خود «جذب« میکند و ما اغلب، مجذوب چیزی میشویم که میبینیم. اگر به افق دور دست بنگریم، «وسعت دید» پیدا میکنیم و اگر فقط به جلوی پای خود نگاه کنیم، «نقد اندیش» و «حاضر گرا» و «تنگ نظر» میشویم. آنچه به صورت تصویر، فیلم، مناظره، خط، تابلو، چهره و ... در برابر دید ما قرار میگیرد، به درون و روح و فکر ما نفوذ میکند. درست است که میتوان از کتاب تاریخ، با زندگی گذشتگان آشنا شد و از سرانجام آنان «عبرت» گرفت، ولی چرا در قرآن کریم آن همه تأکید است که :بروید ،بگردید،ببینید،و عبرت بگیرید؟! چون در «دیدن» اثری است که در خواندن و شنیدن نیست.
«نگاه حرام» چرا آن همه نکوهیده است، چون دل را هم به دنبال حرام میکشد. نگاه به چهره عالم،نگاه به خانه عالم، نگاه به کعبه، نگاه به صفحه قرآن چرا عبادت است و ثواب دارد؟ چون این نگاه، جلوههایی از معنویت و پاکی و حق را به درون انسان منتقل میکند. عارفان مراقب چشم و نگاه خویشند، به حرام نمینگرند،تا تاریکی و سیاهی از روزنه «نگاه ناپاک» به «خانه دل» نفوذ نکند. وقتی دل از راه چشم تغذیه میشود، چرا «غذای حرام» به آن بدهیم؟
زنی زیبا از گذرگاهی عبور کرد. حضرت علی(ع) و جمعی هم نشسته بودند. یکی از حاظران با چشم و نگاه آن زن را تعقیب کرد. حضرت او را نکوهش کردند و فرمودند: ‹همین گونه نگاههاست که شهوت جنسی را بر میانگیزد...› «نهج البلاغه، حکمت ??2»
برای طهارت درون، دیده را پاک نگاه داریم و بر این پنجره دیدبانی کنیم. هر کس نقطه یا نقاط ضعفی دارد. نقطه ضعف برخی هم «شهوت» و «مسائل جنسی» است. آنکه نتواند این غریزه را تحت کنترل خویش در آورد،گاهی آبروی یک عمر را در یک لحظه و با یک نگاه میبازد. بسیارند افراد ضعیف النفسی که چون ارادهی قوی ندارند مغلوب «شهوت» میشوند و معصیتهایی از «نگاه حرام» و «چشم چرانی» گرفته تا ارتباطهای نا مشروع و فسق و فجور و ... را مرتکب میشوند و البته که بعد از آن هم به خواطر رسوایی پشیمان میشوند. ولی ... مگر آبروی ریخته قابل جمع کردن است؟
کشتن نفس و سرکوب غرایز، اسلامی و شرعی نیست ولی مهار آن هم شدنی است، هم مطلوب دین. این همان است که با «عفاف» از آن یاد میشود و تقویت نیروی تقوا مهاری است بر سرکشی نفس و لجامی است بر طغیان غرایز. حتی روزه گرفتن ، طغیان و فوران نیروی شهوت را کاهش میدهد. و از پرخوری و شکمبارگی نیز، جز شدت و صولت «قوه شهویه» برنیاید. اگر نیروی جنسی در اختیار و مهار انسان نباشد، همچون مرکبی چموش و حیوانی لجام گسیخته، سوار را بر زمین میزند و اگر این غریزه تعدیل شده و در مسیر صحیح و طبیعی به کار گرفته نشود، مزرعه عمر انسان چراگاه شیاطین پیدا و پنهان میشود.
گاهی نگاه اولین گام یک «راه اشتباه» است. کسی که نگاه هایش را تحت اختیار نداشته باشد، در سراشیبی غیر قابل کنترل قرار میگیرد. اگر در احادیث نگاه را تیری از تیرهای ابلیس شمردهاند (امام صادق(ع) – وسائل الشیعه – ج ??) از این رهگذر است. اسیران نگاه ، فراوانند. آنکه نتواند حریف پلک های خویش شود و آن را بر روی حرام و ناروا ببندد، چگونه ادعای اراده و خود ساختگی دارد؟! شیطان پیوسته دلهای جوانان را هدف تیر نگاه قرار میدهد . آنچه این تیرها را میشکند «عفاف» است و آنچه سپر در برابر هجوم شهوت است، «تقوا» است. وقتی پای اراده به سنگ حادثه میخورد. وقتی جوانی بر دامن ندامت میافتد، وقتی چشم دل از دیدن چهار قدم آن طرفتر از «حالا» و چهار وجب بالاتر از «زمین» کور میشود، اینجاست که از «توبه» کارهای بسیاری بر میآید، کارهایی معجزه آسا!
بی شک اگر غفلت کنیم گوهری نفیس به نام روح و خرد زیر دست و پای خشن نفس اماره تباه و خراب میشود. دعای عاقبت بخیری دعای بزرگ و عمیقی است. در انسان هر تحولی امکان پذیر است. از این رو انسان در سایه انتخاب از «هیچ» به «همه» میرسد یا از همه چیز به هیچ .... !! نگاه تا نگاه (جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
ترکش های نگاه
فکر میکنی از « نگاه » تا « گناه » چه فاصله ای است؟
گاهی عشقهای خیابانی و اتوبوسی، حامل «ویروس» است، چرا؟ چونکه آلوده است! یا باید نگاه ها را پاک ساخت، یا دل و جان را در برابر نگاه های مسموم و ناپاک، «واکسینه» کرد. کدام یک عملی تر است و کدام یک در اختیار توست؟
سربازی را در میدان نبرد، تصور کن! اگر او پشت سنگر یا دراز کش باشد شانس سلامت ماندن از اصابت ترکشها برایش بیشتر است ... و اگر بی سنگر و بی خاکریز و بی حفاظ باشد بزودی آسیب می بیند.
حال وقتی در محیط پیرامون، نگاه های آلوده از هر طرف، مثل ترکش می بارد، و رابطه های مغرضانه و دام گستری های موذیانه ای برقرار و گسترده است، هوسبازانی، درپی شکارند، و شیادانی به دنبال کامجویی های شیطانی و حیوانی، آیا ساده لوحی نیست که انسان، شرط احتیاط را از دست بدهد و بی گدار به آب بزند وبدون واکسینه کردن خود و کنترل و خنثی ساختن مسمومیت نگاه های آلوده، در معرض بارش ترکشهای خطرناک قرار دهد؟
چه بسیار نگاه ها، که تیر شیطانی است. و چه بسیار گناه ها، که زاییده نگاه ها یا در معرض نگاه بودن است. پس فاصله چندانی میان « نگاه» و «گناه» نیست! بیچاره آنان که خوش باورند و در تور نگاه می افتند و به دست و پا زدن می پردازند، و آخرش، اسارت! و بیچاره تر، آنان که ‹در دام لبخند› می افتند و می پندارند که تنها معشوق و یگانه یار آن ‹لبخند فروش› صیادند و نمیدانند که چه بسیار مرغان ساده لوح، به طمع دانه، گرفتار دام شده اند و به جای گلشن با طراوت، به قفس مرگ افتاده اند.
فکر میکنید چه تعداد، فریب خوردگان خام، «پشت دیوار ندامت»، گرفتار حسرت و اندوهند؟ آیا آمار مصدومین «ترکش نگاه» را دارید؟ آیا ضایعات «تیرهای مسموم نگاه» را می شناسید؟ می دانید چه تعداد، مبتلایان به ویروس هوس، در بستر گناه آرمیده اند؟
اگر برای خواهران ما «سنگر حجاب»، حفاظی در برابر ترکشهای نگاه و گناه است، برای برادران ما نیز «واکسن تقوا» عاملی برای مقابله با مسمومیت نگاه است.
اگر سر و روی بانوان را حجاب لازم است، نگاه و چشم آقایان هم حجاب می خواهد.
کنار هر نگاه دو فرمان است :
دل و شیطان میگوید : «چشم بدوز و خیره بمان»،
دین و رحمان میگوید : «دیده ، فرو بند که یر یا زود باید گذاشت و گذشت!».
تا تو کدامین دستور را اطاعت کنی و در دوراهی «دل» و «دین»، فرمان کدام یک را به سود وجدان و ایمان خود بشناسی و بپذیری.
شاید با کنترل نگاه ها، بشود آمار تلفات ترکشهای «چشم ناپاک» را کاهش داد. و همانطور که میدانیم کنترل چشم و جلو گیری از جلوه نمایی با هم کار سازند. پس بهتر است این را هم اضافه کنیم که : با رعایت پوشش و پرهیز از «خودآرایی» و «خودنمایی» بتوان تیر نگاههای آلوده را به«سنگ ناکامی» زد.
چشمها را باز کنید ... از هر طرف، بارش تیر و ترکش گناه است! حتی در راه جمکران!! حتی ... (بماند بهتر است!) در سنگر «عفاف» موضع بگیرید. دلـــــــها اگر از موعظه آدم می شد شاید تلفات معصیت کم می شد
(با اندک دخل و تصرف از کتاب : نگاه تا نگاه، جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هندسه زندگی
اگر بتوانیم در هندسه وجود خویش، شکل مطلوبی ترسیم کنیم، ما هم مهندسیم. اگر به خاصیت خط در متمایز ساختن اشیاء آگاه باشیم، اگر نقشی را که نقطه ایفاء میکند بدانیم، اگر دایره تلاش ما بر محور نقطه ایمان باشد، از بی شکلی رها می شویم.
مگر نه آنکه روزی چند بار از آفریدگارمان هدایت به راه مستقیم را می طلبیم؟ پس چرا در عمل ، کج میرویم و در اندیشه، کج می اندیشیم؟ نقطه مرکزی آرمانها و اهداف ما چیست؟ شعاع فکرمان تا کجاها گستردش میابد؟ از کدام زاویه به زندگی می نگریم؟
پرگار را هر کس می تواند دست گیرد، ولی نوک پرگار را بر کدام نقطه باید نهاد، تا دایره ای روشن و شکلی پر محتوا رسم کند؟ این، کار هر کس نیست!
ما پرگار کدام نقطه مرکزی هستیم؟ و ... چه خطی میکشیم و شکل ترسیمی ما چه مفهومی دارد؟ لحظه لحظه عمر ما، همچون نقطه های به هم پیوسته، خطی پدید می آورد. تداوم خط نیز، شکلی میسازد. با کدام نقطه ها خط زندگی را امتداد میدهیم؟ بعضیها با پرگار انتخابشان، محدوده کوچکی را برای گام زدن بر میگزینند. برخی هم دایره نظر را وسعت می بخشند و زاویه دید را باز میکنند. چه بسیار تفاوت است میان آنکه پرگار دایره ساز را بر نقطه مادیات قرار میدهد و شکم و شهوت را مرکزیت میبخشد، با آنکه در افق نگاهش جلوه های زیبای هستی و رنگین کمان ایمان و معنویت انعکاس می یابد.
همه چشم میگشایند، ولی به روی چه؟ همه گوش میسپارند، ولی به کدام آهنگ؟ همه دل میدهند اما به چه دلبری؟ و ... همه دایره ترسیم میکنند، لیکن با چه پرگاری و برگرد کدام نقطه؟ خود یا خدا؟ محدودة دنیا یا گسترة آخرت؟ وسعت ایمان یا تنگنای تردید؟
در احادیث آخرالزمان آمده است : «بر مردم زمانی فرا خواهد رسید که همة همتشان شکمهایشان است، شرافتشان کالا و جنسی است که دارند، زنانشان قبلة آنهاست، ثروتهایشان، دینشان است ...» (منتخب الاثر ، 438)
فکر میکنید آن زمان فرا رسیده است؟ وقتی «پول محوری» جای «تقوا محوری» را بگیرد، وقتی شهوات و ارضای غرایز جنسی و سکس و ابتذال، قبله گاه برخی از نفس پرستان شود، وقتی معیار ارزش و اعتبار ، پول و تجملات باشد، وقتی همه دوندگیها و تلاشها برای سیر کردن و پر کردن شکم باشد و فکرهای تهی و دلهای خالی از عواطف برین و گرایشهای متعالی برایشان مسأله ای نباشد، آیا فکر میکنید هنوز آن «آخر الزمان» نرسیده است؟
ولی ما باور نداریم که « نسل ارزش» منقرض شده باشد، چرا که کسانی، پاسدار آنند. چرا چشم را به خوبها و خوبیها نگشاییم؟
هنوز هم فراوان یافت میشوند کسانی که در بلبشوی دنیا زدگی و عفونت تجمل گرایی، به افق های روشن و گستره آخرت هم، چشم میدوزند و جلوة سادگی را همچنان پر فروغ می بینند.
خدا نکند که روزنه دل به آفاق ارزشهای معنوی بسته شود. کوردلی بسیار بدتر از نابینایی است ...
راستی ... با پرگار عمل، بر محور کدام نقطه، چه دایره ای ترسیم میکنی؟ ( بر گرفته از کتاب : ‹‹ نگاه تا نگاه ›› اثر : جواد محدثی)نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ