روزی عاشقی درِ خانة معشوقِ خود را زد، معشوق پرسید: کیست؟ عاشق گفت: منم. معشوق گفت: برو که هنوز عاشقِ من نیستی و در عشق براستی نرسیدهای و هنوز خامی؛ وقتی بیا که پخته شوی. عاشق رفت و سال دیگر آمد و در خانه معشوق را کوبید. معشوق به پشت در آمد و پرسید کیستی؟ گفت: تویی. معشوق گفت: حالا بیا که در عشق راست گفتاری.
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ