اهالی دل
هر روز، لابلای آدمیانی که در صف نان و بقالی و پمپ بنزین و محل کار و کوچه و خیابان می بیند، لختی به چشمانشان خیره میشود، تا شاید در برق نگاه، یا حتی نگاشته ای بر جبینشان، نشانی از دیار عشق و شهود بیابد. دریغ!
گاه با برخی همکلام می شود و گاه، می نشیند و ساعتها به تمام موضوعات و بحثهایشان گوش می کند. احساس می کند از ایشان و دنیایشان بیگانه است.
اینجا سخنان، تنها، حول و حوش قیمت ملک و زمین و ماشین و برد و باخت استقلال و پرسپولیس و این اواخر، سهمیه بندی بنزین و سهام عدالت و طرح نقدی کردن یارانه ها می چرخد.
اینجا از صبح تا شب کار می کنند و دروغ می گویند، تملق می گویند و می شنوند و اوقات فراغتشان را با جک های ترکی و لری و کردی و رشتی، پر می کنند، البته اگر راه گناهی باز نباشد!
اینجا آدمها در "امروز" می زیند و "فردا" را در صفحات باقیمانده تقویمها می جویند. اینجا آدمهایی می زیند که دنیایشان به کوچکی ماشین مدل بالا و خانه بالا شهر است و کت و شلوار هاکوپیان و بزرگی اتاق ریاست!!! دریغ!
احساس میکند از اینجا بیگانه است. اصلاً زبان ایشان را نمی داند. کلام همان کلام است، آری، لکن زبانشان قابل فهم نیست.
او اهل یک وادی دیگریست. نمی داند به اینجا تبعید شده است و یا چگونه او را اینجا آورده اند.
او نشان اهالی دل را می خواهد و اینجا، کسی نیست که او را بدانها حوالت دهد. اینجا کسی هیچ نشانی را، جز آنچه در نقشه تهران و حومه آمده نمی داند!
او نشان اهالی دل را می خواهد.
همانان که آسمان به عطر نفسشان معطر می شود و زمین از ترنم بهاریشان سیراب. همانان که در آسمان مشهورند و در زمین گمنام. همانان که او و دیگران، از ثمرات وجودشان بهره ها می برند و لکن نه نامشان را می شنوند و نه یادشان می کنند. همانان که محرمان اسرار این عالمند و ملائک در وصفشان "انی اعلم ما لا تعلمون" شنیده اند.
کسی سراغی از ایشان ندارد!؟ ...
"مرامنامه اهل دل" را می گشاید، دیوان حضرت لسان الغیب:
ای پیــک راستـان خبر یــار ما بگــو احــوال گل به بلبـل دستانسرا بگو
ما محــرمان خلوت انســیم غم مخــور با یــار آشــنا سخـن آشــنا بگو
بر هم چـو می زد آن سر زلفـین مشکبار با ما سر چه داشت ز بــهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک ره دوست توتیاست گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کـس که منــع ما ز خـرابات می کند گو در حضـور پیر من این ماجرا بگو
گر دیـگرت بر آن در دولـــت گـذر بود بعد از ادای خدمـت عـرض دعا بگو
هر چنـد ما بدیـم تو مــا را بـدان مگیر شـاهـانه ماجـرای گنـاه گـدا بگو
حافـــظ گرت به مجلس او راه می دهند می نوش و تــرک رزق ز بهر خدا بگونوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ