سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نشریه شماره 36 قسمت دوم

چهارشنبه 89 فروردین 25 ساعت 2:44 صبح

حمید باکری، می‌گفت: بعد از جنگ، مردم 3 دسته می‌شوند، عده‌ای خسته می‌شوند، عده‌ای از انقلاب برمی‌گردند و یک عده هم آنقدر خون‌دل می‌خورند تا دق کنند. کاش بودی و می‌دیدی که با فتوشاپ چه ماهرانه جای هابیل و قابیل را عوض کرده‌اند. مگر با فتوشاپ نبود که «علی» را تارک‌الصلاهًْ خواندند و ابن‌ملجم را تجسم عبادت. سردار بی سر! (شما بخوانید شهید همت) زمان شما فتوشاپ نبود و همین که سر تو در خیبر از بدنت جدا شد، سیم اینترنت هم وصل شد. الان «خدا» را در گوگل هم که سرچ کنی، کلی عکس ... (به دلیل مسائل اخلاقی سانسور شد!) می‌آید که روی کشتی کنار دست ناخدا نشسته‌اند.

من کنایه‌ها را تحمل می‌کنم و مقتدا(حفظه ا...) اگر بخواهند باز صبر می‌کنم.

راستی سردار! نشنیدی که مقتدا(حفظه ا...) می‌فرمود: «این عمار»؟! ... و تو رفتی در روزگار جنگ. این ما هستیم و جنگ روزگار و مبارزه همچنان ادامه دارد. چه خوب گفته ایی شهید آوینی که: " شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت". سردار! تو ساده بودی که می‌گفتی «ما همیشه به انقلاب بدهکاریم». این صف را که می‌بینی، استثنائاً با فتوشاپ درست نشده و صف طلبکاران از انقلاب است. دیگر کسی سردار! آسمانی نیست و همه زمینگیر شده‌اند. اینجا ناموس عده‌ای BBC است و امنیت ملّیِ عده‌ای دیگر را CNN تعیین می‌کند. ناموس من اما خون توست. من عاشق تو هستم که در وصیتنامه‌ات به جای تقسیم ارث، دفاع از ولایت فقیه را برایمان ترسیم کردی.

آری نوشتیم "محاکمه" اما خوانده شد "مناظره"، نوشتیم "دادگری" اما خوانده شد "میانجی گری"، نوشتیم "ولایت" اما خوانده شد "حکمیت"، نوشتیم "گوشمالی" اما خوانده شد "ماستمالی"، نوشتیم "اقتدار" اما خوانده شد "اعتدال"، نوشتیم "مبارزه" اما خوانده شد "مغازله"، نوشتیم "پیروی" اما خوانده شد "میانه روی"، نوشتیم "فکه"، خوانده شد "مکه". نوشتیم "خط مقدم"، خوانده شد "خیر مقدم". نوشتیم "سر همت"، خوانده شد "همسر همت". نوشتیم "نا گفته های جنگ"، خوانده شد "گفته های قشنگ". نوشتیم "عدالت"، خوانده شد "عداوت". نوشتیم "طلاییه"، خوانده شد "زعفرانیه". نوشتیم "جانباز"، خوانده شد "باندباز". نوشتیم "بسیجی"، خوانده شد "آرپیجی". نوشتیم "شلمچه"، خوانده شد "به من چه؟ به تو چه؟" و به شما چه این حرفها؟!!!

ما مؤمن به اسلام مبارزه ایم (اگر محکوممان نکنند به خشونت!). اسلامی که باج ندهد. تاج و تخت ندهد. اسلامی که علمدارش تسلیم خدا باشد نه تسلیم آمریکا. من نمی گویم مقتدایمان، "علی" است، ولی در عجبم از این همه عایشه. از این همه طلحه. از این همه زبیر. از این همه ابن ملجم. شما ابوموسی اشعری را به تولید انبوه رسانده اید. با سلول های بنیادی، مگر قرار نبود "گوسفند" تولید شود؟! آری، بخندید. به ریش ما بخندید. شما کارخانه "قطام سازی" را واگذار کرده اید به بخش خصوصی و با سودش بر تن دختران وطنم، مانتوهای کوتاه و تنگ و رنگارنگ می پوشانید. من مقتدایم را علی نمی دانم اما در عجبم که چرا شهر ما "کوفه" شده است و مدام "نامه" در آن شکوفه می زند آن هم از نوع سرگشاده! چند تا نامه دیگر به مولای ما بنویسید، دقیقاً می شود به تعداد
نامه های کوفیان به "حسین ابن علی".

شما از نام علی بدتان می آید و از ذوالفقار علی می ترسید. شما با عدالت، عداوت دارید. شما علی را "ولی" می دانید به معنای دوست و از این روست که از این دوست سهمتان را می خواهید. این است که قصه ما را غصه دار کرده است.

من جنگ تحمیلی نبودم اما در جنگ نرم، جمل را به چشم خود دیدم؛ اتفاقاً عایشه هم بود که نشسته بود روی کوهان شتری که ضد گلوله بود و داشت با سایت "قطام نیوز" مصاحبه می کرد و به مردم می گفت: بریزید در خیابان های کوفه و علی را تنها بگذارید. احترام عایشه را باید نگه داشت!؛ آری اما به قیمت تنها شدن علی؟ به این قیمت که خلیفه ا... زلف آه را به سینه چاه گره بزند؟ به قیمت این عمار؟! اگر احترام نزدیکان پیامبر واجب است پس چرا به صورت زهرای بتول سیلی زدند و اغیار پهلویش را شکستند بین در و دیوار؟! جالب است؛ آنهایی که "پیامبر" را ابتر می خواندند، نگران توهین به همسر رسول خدا شده اند! مگر خدیجه همسر پیغمبر نبود؟

چیز را بازداشت نکنید؛ قهرمان می شود. به سید از گل نازکتر نگویید؛ ناراحت می شود. حضرت آیت ا... (حفظ حرمت!) که استوانه نظام است. فلانی که انقلابی است. آن یکی فلانی که مرجع تقلید است. این یکی که در پاریس با امام بوده. این یکی که در نجف با امام بوده. آن دیگری که در ترکیه با امام بوده. این در هواپیما با امام بوده. آن دیگری پای پلکان با امام بوده. این یکی هم که انقلاب ارث پدرش است. شیخ هم که کلاً تعطیل است! با این حساب سران فتنه، من بودم و رفقای من! رفقا همان طور که می دانیم از این دست امتحانات الهی (فتنه ها!) در زندگی و مخصوصاً در انقلاب ما تمام شدنی نیست و هر از چند گاهی شاهد این امتحان های سخت الهی خواهیم بود. مراقب باشیم در این امتحان ها رفوزه نشویم. الهی! عاقبت محمود گردان.

ما شما را با طلحه مقایسه نمی کنیم، این شما هستید که نقش طلحه را بازی می کنید. مشکل از خودتان است. سابقه تان خوب است؛ مثل طلحه. دنیا را دوست دارید؛ مثل طلحه. تحمّل عدل را ندارید؛ مثل طلحه. به سهم خود قانع نیستید؛ مثل طلحه. از علی خسته شده اید؛ مثل طلحه. از گذشته تان سوء استفاده می کنید؛ مثل طلحه. آقایان! شما بین تان دعواست که کدام تان نقش طلحه را بازی کند، آن وقت انتظار دارید به شما بگوییم مالک؟!!

مقتدایمان امام را دوست دارد، نه بالای شهر را؛ حسینیه جماران را دوست دارد، اما به این بهانه نیاوران نیامد، ویلا نشین نشد. بهترین صحابه خمینی(ره)، که هنوز هم با ما همسایه است، «مقتدایمان» است. ما یوسف خود نمی‌فروشیم، ما فرزندان خوب خمینی هستیم (انشاء ا...!)، نه بچه‌های تخس یعقوب. اینجا کنعان نیست، کوفه هم نیست، تهران است، و از مدینه بیشتر «کوچه ی بنی‌هاشم» دارد. من جوانی از جوانان بنی‌هاشم نیستم (که هر چیز لیاقت می خواهد! و شاید هم سعادت!). سر این کوچه ایستاده‌ام، تا مگر«عباس» را ببینم.

ای مقتدا! امسال هم 12 بهمن، به رسم هر ساله (البته امسال کمی زودتر!) صبح زود به بهشت زهرا می روید؟ "این عمار" را آنجا باید گفت. آنجا باید با آسمانی ها درد دل کرد. مزار عمارها آنجاست. مزار ذوالشهادتین آنجاست. آنجا جای باصفایی است. قبرستان اینجاست. اینجا "چاه" است و آه شما را برادران سابقت نمی شنوند. این ملت بود که چشمان بصیرتش باز بود. ما دست خدا را در این حوادث دیدیم که از آستین شما بیرون آمده بود. بروید ای جانباز انقلاب و حرفهایتان را به امام بزنید. بگویید که خواص، بعد از روح خدا چگونه تنها رهایتان کردند. بگویید به امام اسرار مگو را. حرفهایتان را بزنید. با "چمران" با "شهید هاشمی نژاد" با "..." (جای سه نقطه نام هر شهیدی که می شناسید و نمی شناسید، بگذارید مخصوصاً گمنام ها را!) درد دل کنید. به شهدا بگویید که کجایند؟ به شهدا بگویید ناگفته ها را. به شهدا بگویید حرفهای ما را. به شهدا بگویید:

برخیزید، برخیزید، برخیزید /  

برخیزید ای شهیدان راه خدا / ای کرده بهر احیای حق جان فدا /

کز قطره قطره خون پاک شما / می روید تا ابد در وطن لاله ها /

برخیزید. برخیزید / رهبر آمده کنون در کنارتان / تا سازد غرقه در بوسه خاک مزارتان /

تا گیرد خون بهای شهیدان ز اهرمن

شما حتی اگر اسم‌تان ناطق هم نباشد، باز نباید سکوت کنید. شما خواص این انقلابید. ولایتی بودن را، ما از شما یاد گرفتیم. ما تند نرفته‌ایم، شما زیادی آرام می‌آیید. وقتی شهید «محمد کریمی» با صورت روی زمین افتاد، پشت لباسش نوشته بود: «رهسپاریم با ولایت، تا شهادت» و تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مُجمَل.

این هم به بهانه همان متلک هایی که نثارمان کردند و می کنند که حکومت با زور ساندیس و کیک آمدند خیابان (کفه سمت چپ همان ساندیسی است که من آن روز خوردم!) و
واقعه 9 دی را ثبت کردند در تاریخ. آری! اصلاً من قربان آن حکوتی می روم یا می شوم که بتواند با ساندیس این جمعیت را در عرض دو روز بکشاند وسط خیابان و ... تا کور شود هر آنکه نتواند دید! و نقل به مضمون از امام(ره) خطاب به رئیس جمهور وقت آمریکا: «او میگوید ایران ما را تحقیر کرد، این تازه اول کار است؛ ما تا آخر شما را تحقیر می کنیم»
                                                 (با دخل و تصرف از نوشته حسین قدیانی (فرزند شهید اکبر قدیانی) از وبلاگ: ghadiani.blogfa.com)

**

حسن بصری می‌گفت: مستی را دیدم که در میان گل و لای راه می‌رفت، افتان و خیزان.

گفتم: قدم ثابت دار تا نیفتی. گفت: تو قدم ثابت کرده‌ای ای شیخ با این همه دعوی؟ من اگر بیفتم، مستی باشم به گل آلوده. برخیزم و بشویم. این، سهل است. اما از افتادن خود بترس که خلقی با تو بیفتند!                                 (این مطالب منبع ندارد، ‌لطفاً‌ سؤال نفرمایید!)

**

الهی عاقبت محمود گردان


نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان

ثبت نظرات دوستان [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آژیر خطر!
اعیاد مبارک
وظایف منتظران (حاج اسماعیل دولابی)
درد و دل!!
یا ایها الذین آمَنوا، آمِنوا!!!!
صیقلی کن!
گنجشک و ماه
ویژه نامه شهادت امام رضا(ع)
با او...
شیعه، محرم، غدیر!
نیایش
چه خبر؟!
بلاتکلیفی!
عادت کرده‏ایم ...!
بلیط
[همه عناوین(188)][عناوین آرشیوشده]