به بهانه حرکت اُسرا از کوفه به شام:
کاروان اسرا را به فرمان یزید از کوفه به شام حرکت میدهند. زینب جان! کوفهای که زمانی مرکز حکومت پدر بزرگوارتان بوده جان تو را به آتش کشیده، شام با تو چه خواهد کرد؟! شامی که نطفهاش را به دشمنی اهل بیت بستهاند، شامی که مردمش دست پرورده یزید و معاویهاند!!
ای کاش کوفه نقطه ختم مصیبت بود، باز همه این مصائب قابل تحمل بود اگر شهری به نام شام در عالم نبود. پیش از ورود به شام صدای دَف و طبل و دهل، به اسقبال کاروان میآید. اسرای اهل بیت را از دورترین مسیر و شلوغترین دروازه به نام دروازه جیران زیر بار سنگین نگاه تماشاگران، به قصر یزید بردند.
به محض ورود به مجلس، امام سجاد(علیه السلام) رو میکنند به یزید و با لحنی آمیخته از اعتراض میفرمایند: «ای یزید! گمان میکنی که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند چه میکند؟!»
با همین اولین کلام امام سجاد(علیه السلام) حال مجلس دگرگون میشود. یزید که پاسخی برای گفتن نمییابد طَبَقی که سر امام حسین(علیه السلام) را بر آن نهادهاند پیش میکشد و با خیزران .... !! و زیر لب زمزمههایی میکند. با شنیدن زمزمههای یزید زینب بنت الحیدر(سلام ا... علیها) از جا برمیخیزد. نفسها در سینه حبس میشود. و فرمود خطبهاش را با حمد و ستایش پروردگار و درود و صلوات بر رسولش و جدّش و اهل بیتش، و آغاز کردند: «آرام باش یزید! گردن فرازی کردهای و به خود بالیدی؟ آیا خوشحالی و شعر میسرایی؟ و بیشرمانه بر ... ابا عبد ا... (علیه السلام) سید جوانان اهل بهشت چوب میزنی! قسم به خدا که ای یزید! خداوند حقش را میستاند. آیا فراموش کردهای این فرموده خداوند را که: «آنان که کفر ورزیدند گمان نکنند که مهلت ما به سود آنهاست. ما به آنان فرصت میدهیم تا بر گناهانشان بیافزایند و عذابی دردناک در انتظار آنان است» سوره مبارکه آل عمران – آیه 178».
نفس عمیقی میکشد و مینشیند، آنچه باقی گذاشته است فقط حیرت است (و من میگویم: همانگونه که مادرتان کاخ آن ملعون را به لرزه درآورد هنگامی که بستند دستان خیبرشکن(علیه السلام) را و اگر نبود درخواست شوهر، ولیّ و امام زمانش، همانا کاخ بر سر آنان خراب میشد؛ تو نیز همان کردی و اگر نبود امام زمانت، حضرت زین العابدین(علیه السلام) ... که لرزید پایههای کاخ و پایههای حکومت غاصب! به گمانم از کاخ چیزی جز ویرانه باقی نمیماند، ولی هدف چیز دیگری بود!). این لحن، لحن محکومیت و اسارت نیست، لحن اقتدار و ابهّت است. در شرایطی که مدّعیان مردی و مردانگی، در مقابل حکومت، جرأت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنی در مقابل یزید حادثه کوچکی نیست. بخصوص که گفته میشود این زن در موضع اسارت بوده است نه در موضع حاکمیت و قدرت. همانطور که اراده قوی داشتن و شجاع و دلیر بودن از ارکان شخصیت زن در اسلام است.
اکنون هر اقدامی ازسوی یزید او را رسواتر میکند و ماندن این شیرزنان و شیرمرد در این مجلس بیش از این به صلاح یزید نیست، زیرا که خطبه شما نه تنها مستی را از سر یزید پرانده، بلکه اطرافیان یزید، بزرگان مجلس، همه و همه را که مقابل او ایستادهاند به فکر فرو برده و همه نقشههایشان را نقش بر آب نموده است. به زودی خبر این خطبه شما در مقابل یزید در سراسر شام میپیچد و حیثیّتی برای دستگاه غاصب یزید باقی نمیگذارد.
**
قحطی عفّت! :
(بهانه زیاد است برای آوردن! ولی بهشت را به بها دهند نه به بهانه! البته عُُرفا معتقدند بهشت را به بهانه هم میدهند! همه این بهانهها برای این است که راه را از چاه تشخیص دهیم! تفکر! تفکر! توجه!: مخاطب این نوشتهها اول خودم میباشم!)
به بهانه قحطی عفت: صدای آهنگهای بندری آنقدر بلند است که فریادهای حاج همت لای نیزارهای اروند جا میماند و به گوش نمیرسد. صدای قهقهه برنامههای به اصطلاح طنز!، نالههای روایت فتحیها را خفه میکند. بر دیوار، روی پوستر شهید، عکس مرده هفتاد ساله میچسبانند و نام شهید را از کوچهها برداشته و نام سوسن، زنبق، الف، ب، G و نام کشور اجنبی میگذارند. نمیدانم حذف فرهنگ جبهه، در صفحة چندم از چندمین برنامه توسعه در دوران آقایان نوشته شده بود؟
غیرت، یک شب بی هوا از جیب مردها میافتد توی لجنزار غفلت، و ... گم میشود. مردها توی چراگاههای خیابان راه میافتند و گناه میچرند. زنها هم مثل دستفروشها، میایستند کنار خیابان و جواهرات بدلی عرضه میکنند. بعضی هم عِرض میفروشند و ارز میخرند و طول و عرض پاساژ را متر میکنند. وقتی تلویزیون، اسکی روی یخ را نشان میدهد و روسریهای پلنگی را تبلیغ میکند، و زلف پریشان را به تصویر میکشد، صبر ابوذرها لبریز میشود و داغ خانوادههای شهدا تازه.
بعضی به خاطر ارثی که از انقلاب طلب دارند، بی نوبت درخواست حج و جواز و ویزا و وام و ... میکنند و با بنز و BMW به کوچه ورود ممنوع وارد میشوند و رشوهخواری برای آنان جاریتر از آب جاری است! و اگر بگویی بالای چشمت ابروست میگویند چه معنی دارد آبروی شخصیتها را میبرید؛ اینها باید مصونیت داشته باشند!!!
بعضی در پی شواهد و اسنادیاند که ثابت کنند، فاطمه هم ادکلن میزده و پوست گوزن میپوشیده و برای فرزندانش، جلوی چشم یتیمان آن فقیر، موز میخریده و هر روز حمام سونا میرفته است. بعضیها سراغ چادر وصلهدار زهرا را در موزهها میگیرند.
میگویند دیگر کاخ نشینی عیب نیست! خانه مسکونی شهید رجایی هم به موزه آثار باستانی تبدیل میشود.
آنها که مینشینند پای ماهواره و فلان برنامه تلویزیون و از سیلی خوردن دزد فلان برنامه گریهشان میگیرد، دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا (سلام ا... علیها) فکر کنند و خون دل خوردنهای امام امّت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند (البته اگر متّهممان نکنید که کتابها را دیکته میکنیم! و آنچه مدّ نظر خودمان است به زور به خورد شما میخواهیم بدهیم! و ... بگذریم! مثل همیشه!) و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند و نتیجه همان بود که روز عاشورا دیدیم.
آنها میخواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند، کاری هم به کار کسی نداشته باشند اگر چنین نکنند، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلمهای سرخپوستی ببیند و عشق را از فیلمهای هندی یاد بگیرد؟
بهشت زهرا(سلام ا... علیها) برای آنها محیطی غم آلود میشود و افسردگی میآورد! ...
کاش مَردهایی (شما بخوانید مُردههاییی!) که غیرتشان را گم کردهاند، به اندازه دفترچه بیمهشان، به اندازه کوپن روغن و قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا میافتادند. مردم به استراحت پس از جنگ پرداختهاند. مردم در لاک خوداند. گروهی از مردم برای دیدن فلان فیلم پَست صف میکشند.
کاش قحطی عفت تمام میشد! کاش عملیات چریکی چمران و شهید هاشمی (شهیدش را آوردم که با نام دیگری اشتباه نشود!) فراموش نمیشد! کاش باکریها و زینالدینها از یاد نمیرفتند! کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره مایکل جکسون عوض نمیکردیم! کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان میآمد! کاش خودمان را گم نمیکردیم و برگه هویت از کتاب زندگیمان کنده نمیشد! چه خوب گفت آنکه گفت: «گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی»!(کتاب برادهها)
متأسفانه پلاکهای جبهه جای خود را به زنجیرهای طلایی میدهد. همه جا پر است از ترانههای اسلامی که از ارشاد هم مجوز دارند! در پخش ماشینها هم غیر از نوار ترانه، هیچ نوار دیگری جای نمیگیرد؛ اگر گفتید پارک چیتگر و طالقانی شبیه چیست؟ مردم به جنگ رنگ آبی و قرمز مشغول شدهاند. بعضی ورزشهای امروزی را قدیمها بازی میگفتند!
قرآنهای مخملبافی شده هم جای خود را به ستاره ونوس میدهد. خیابانها پر است از عروسکهای رنگارنگ و متحرک! ... که نه درد داغ و فراق را میشناسند، نه آژیرهای حمله هوایی یادشان است و نه میدانند چه طعمی دارد. البته شاید حق دارند اگر به نوشتهمان بخندند و مسخره کنند که دیگر تمام شد دوران اینگونه حرفها، همین اُمّل بازیهایتان ما را عقب گذاشته از دنیای علم و تکنولوژی!
تا دیده و شنیدهاند،کف و سوت به جای تکبیر و صلوات بوده است، صدقه سر دوران فاخر اصلاحات!! و گستاخانه مظاهر انقلاب را اینگونه مسخره میکنند. دریغا که سنگها را بستهاند و سگها را باز گذاشتهاند.
وقتی خودیها این قدر بیگانه میشوند از بیگانگان چه انتظار است؟!
(با دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدثی)
مولانا روزی یکی از ارادتمندان خود را در اندوه فراوان دید. فرمود: همة دلتنگیهای مردم از دلبستگی به این عالم است. هر وقت بشر بتواند خود را از دلبستگی به این عالم نجات دهد و آزاد گردد، دلتنگی او هم از بین خواهد رفت.
(این مطالب منبع ندارد، لطفاً سؤال نفرمایید!)
الهی عاقبت محمود گردان
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ