متقین3
ادامه خطبه همام (اوصاف متقین):
?.غضوا ابصارهم عما حرم ا... علیهم
از آنچه خداوند حرام کرده چشم می پوشند.
بر غرفه دل دریچه چشم بسته می دارند تا گرد هواهای نفسانی، زلال آینه دل را تیره نگردانند. و دل را هوس نظاره از بام دیده پدید نیاید.
تقوا را مراتبی است اولین مرتبه آن پرهیز از محرمات است. شخص با تقوا همچنان که در مدارج تقوا بالاتر می رود محرمات تازه ای را احساس میکند. دل آدمی به فرمان حواس است. مجاری حواس انواع اطلاعات را به مغز و دل آدمی می ریزند.
در قرآن هست که تفاوت شخص خداپرست نسبت به غیر خدا پرست در این است که اولی یک طلبکار دارد ولی دومی هزاران طلبکار (دلخوشی ها، ترس، نا امیدی، که از حواس به دل منتقل شده و روح ما را طلبکار است) .... (زمر، ??)
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود و از خوف زوال
**
نی صفا میماندش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه ســـفر
(مثنوی مولانا)
پس مهمترین دریچه آنها همین دیدن ها و شنیدن ها است. پس آدمی نباید به هر سخن گوش دهد و هر مطلبی را بخواند و با هر کس مصافحه کند و ...
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
**
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ، ای پرده مژگــان من
(کلیات شمس)
اما آنچه گفته شد نه فقط از محرمات فقهی است بلکه با صعود و تهذیب تدریجی نفس، باید از کمند هر فتنه گر غفلت آفرینی گریخت. چرا که اگر چیزی اجازه ورود یافت، مهر خود را بردل خواهد زد. و خاطره آن در روان باقی خواهد ماند.
پیامبر (ص) به امیر المؤمنین می فرماید:
تمامی چشم ها در قیامت گریانند مگر سه چشم:
چشمی که برای خدا بیدار بماند.
چشمی که بر حرام خدا بسته شود.
چشمی که از خشیت خداوند گریان گردد.
?. و وقفوا اسماعهم علی العلم النافع لهم
و گوش دل را فقط به علومی که برایشان نافع است میسپارند.
طلب علم بر هر مرد و زن (مسلمان) است. دراینکه علم خوب است شکی در آن نداریم. ولی چه علمی!!! خداوند ما را به فراگیری علوم نافعه (علوم سودمند) فراخوانده است. علم غیر نافع برای مثال ساده تلف کردن عمر است. یاد گرفتن اشعار ایرج میرزا (برای مثال) چه سودی دارد.
بالاترین مرتبه حکمت خوف از خداست و تا کسی به مقام خوف از خدا نرسد حکــیم نامیده نمیشود.
6.نزلت انفسهم منهم فی البلاء کالتی نزلت فی الرخاء
در بلا و فتنه و سختی چنانند که دیگران در آسایش و راحتی.
بلا را نه تنها به شکوه نمی گشایند که در آغوش می فشرند و خدا را به اعطای سختی ها و مشقات سپاس می گویند.
برای راحتی نیامده اند و به طمع آسایش نمی زیند که سختی عذابشان دهد. دنیا را زندان خویش میدانند. تپه های ناملایمات را یکی پس از دیگری می پویند و چشم از افق رضایت خداوند بر نمی دارند.
ترسم کزین چمن نبری آستین گُل
کز گلشنش تحمل خاری نمیکنی
باده بلا در جام ایمان آدمی می ریزند و چشم مؤمن عاشق، مشتاقانه خیره دستهای ساقی است که به میزان باده بلا، عمق ایمان خویش بشناسد.
در طریق عشق و در وادی ایمان هر چیز که دل بر توجه معشوق و التفات معبود باشد شیرین است و دوست داشتنی؛ هر گلستانی که برق توجه و رضای نگاه معشوق در آن نباشد عذاب است و خسران جبران نشدنی.
(با دخل و تصرف از کتاب: متقین؛ سید مهدی شجاعی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
متقین4
ادامه خطبه همام (خطبه 193، اوصاف متقین):
7.ولو لا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجساد هم طرفه عین شوقا الی الثواب، و خوفا من العقاب
و اگر نبود اجلی که خداوند برایشان مقرر فرموده جانهایشان دمی در خانه های جسم آرام نمیگرفت از شوق پاداش کردارشان و بیم از عقاب.
در دل عاشق چیست؛ جز التهاب دیدار معشوق؟ و آرزوی سالک چیست جز رسیدن به بارگاه مقصود؟ متقی عمری چشم از آن جهت بر جهان بسته است که بر چهره معشوق بگشاید و عارف، خانه دل از آن رو از اغیار تهی کرده است که پای معبود به خانه باز شود. (مرافقت ابرار کجا و معاشرت اشرار کجا؟ به چه فروخته ام!!)
اگر این پرنده بی قرار را، زنجیر اجل در پای نبود کی لحظه ای در این لجنزار دوام آورده بود؟ عاشقی که در این دنیا جز رضای معشوق طلب نکرده و جز خواست معشوق نخواسته و … چرا ماندن را بخواهد؟
8. عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادونه فی اعینهم
عظمت خالق در وجودشان چنان کرده که ما سوی را در نظرشان کوچک و حقیر جلوه گر ساخته است. آنچنان خدا تمامی حجم دلشان را اشغال کرده که جا برای غیر خدا نمانده است. به جامی که از دست معشوق نوشیده اند الی الابد حلقه بندگی در گوش کرده اند.
پرنده اگر لذت آزادی و پرواز را بفهمد، پای به هیچ دامی تخواهد سپرد. پرنده اگر در اوج پرواز کند هیچ دانه ای به چشمش بزرگ نخواهد آمد.
متقین از آن رو دست به گناه نمیبرند که لذت هیچ گناهی را در قبال نارضایتی معبود لذت نمی بینند.
«لا تنظر الی صغر الخطیئة و لکن انظر الی من عصیته»
« به کوچکی گناه ننگرید ببینید که بر چه بزرگی عصیان میکنید»
دل آنچنان وسیع است که آشیان خداست و آنچنان تنگ است که دو عشق را در خود جای نمی توان داد .
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
?. فهم و الجنه کمن قدرآها ، فهم فیها منعمون و هم و النار کمن قدر آها فهم فیها معذبون
بهشت را انگار که می بینند و در آن غرق نعمتند و آتش دوزخ را انگار به مشاهده نشسته اند و در آن عذاب می شوند.
جهنم و بهشت پوشده نیست. حجاب بر چشمان ماست. پرده بر دیدگان ماست.
(خطبه?? : اگر شما ببینید آنچه مردگان شما دیدند، ضجه میزنید، فغان می کنید، بیتابی و زاری و لابه می کنید و از اعماق جان خویش فریاد «سمعنا و اطعنا» سر می دهید. لیکن افسوس که بر شما پوشیده است آنچه بر آنها هویدا است. و به زودی پرده برداشته خواهد شد و حجاب دریده خواهد گشت.)
(با دخل و تصرف از کتاب: متقین؛ سید مهدی شجاعی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
متقین2
هفته پیش مقدمه ای از خطبه متقین یا همام رو با هم مرور کردیم و رسیدیم به: «و اما بعد ...»
و اما بعد ...
خداوند سبحان پدیده ها را در حالی آفرید که از اطاعتشان بی نیاز و از نافرمانی آنان در امان بود. زیرا نه معصیت گناهکاران به خدا زیانی میرساند و نه طاعت مؤمنان برای او سودی دارد، روزی بندگان را تقسیم و هرکدام را در جایگاه خویش قرار داد.
«اگر تمامی بندگان پیشانی واحد شوند و بر آستان بندگی اش بسایند، بر او به میزان جوی نیفزایند.»
«و اگر تمامی خلایق سری یگانه شوند و به نافرمانی برآیند و بپیچند، خردلی از الوهیت و عظمت او کاستن نتوانند.»
«هر که عبادت او میکند ـ به توفیق او ـ نهال در باغچه ابدیت خویش می کارد. و خداوند ابزار زیستن و ادوات رفتن را در میان بندگان تقسیم و منزلت هر کدام را در مکانتی تحکیم فرمود.»
«و در این میانه، متقین را به سبب برتریهایشان مرتبه ای اعلی اعطا نمود، که پرهیزکاران گلهای سرسبد آفرینشند و برترین خلایق.»
پس متقین را میبینی که دارای چنین صفاتی هستند :
?. منطقهم الصواب
سخنانشان راست.
«گام در راه درست می نهند، صبح می اندیشند و به راستی سخن میگویند. در طریق هدایت گامی پس و پیش بر نمی دارند، به چپ و راست نظر نمی کنند، به فراز و نشیب نمی اندیشند. زبان جز به صدق نمی گشایند و در گفتار جز رضای خدا طلب نمی کنند.»
?. و ملبسهم الاقتصاد
پوشش آنها میانه روی است.
«و در پوشاک و مصارفشان راه میانه پیش می گیرند. نه بر فراز صخره های بلند و لرزان افراط و اسراف می زیند؛ نه در قعر دره های تفریط و تقصیر به سر می برند.»
?. و مشیهم التواضع
و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است.
«این دریا دلان، بال بر زمین تواضع میسایند و در آسمان خضوع پرواز میکنند و از زلال چشمه خشوع مینوشند و در باران فروتنی غسل میکنند. دانسته اند که از خود هیچ ندارند که تکبر را بشایند. به چه فخر بفروشند؟ به آنچه ودیعت و امانت و عاریت از دیگری دارند؟
تواضع دو گونه است: یکی تواضع در قبال خدا و دیگری تواضع برای خدا. تواضع در قبال خدا آن است که بنده شرط بندگی به جا آورد و حقارت و خفت و نیازمندی خود را در مقابل خدا بشناسد. و بداند و یقین کند که بارگاه معشوق، جمال کل، نور کل، قدرت کل، علم کل، و مجموعه صفات کامله حمیده است. باور کن که خداوند فرموده: آشیان من در انحنای دلهای شکسته است.
اللهم انی اعوذ بک من قلب لا یخشع
و مصداق کلام علی، ضجه های شبانه امیر است و مناجاتهای نخلستانهای امیر. و بعد دیگری از تواضع هم هست که در آن دو نمیگنجد و سومی را نیز نمی شاید. و آن تواضع شرک آلوده و باطل است، بسان این که کسی ثروتمندی را به خواطر ثروتش تواضع کند.»
... ادامه دارد. (انشاء الله)
(با دخل و تصرف از کتاب: متقین؛ سید مهدی شجاعی)نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
اگر توفیق بود، به حول و قوه الهی فرازهایی از خطبه همام را، به روایتی دیگر، طی چند هفته، با هم مرور میکنیم؛ باشد که رستگار شویم.
مولایمان که عمری است در حسرت سوال بندگان در خواب رفته میسوزد و فریاد «سلونی» اش آتش عطش انبیای سلف و اولیای خلف را دامن میزند با سؤالی از سوی همام که دست تمنا از دامن امیال دنیوی بریده مواجه میشود، که تقوا پیشگان را بر من بنمایان . ابتدا امیر مؤمنان از پاسخ سرباز میزند و به پاسخی کوتاه بسنده میکند که : «خداوند با تقوا پیشگان و نیکوکاران است».
طبیعی است عطش همام با یک جرعه سیراب نمیشود. ولی از آن طرف علی «که جان عالمی به فدایش» باید عمق ظرفیت سائل را بشناسد که میشناسد. بل بشناسند و روزنی در خور طاقت چشمان سائل از نور بگشاید. و امیرالمؤمنین با سوگندهای همام مواجه میشوند که در بیابان برهوت ابهام، نه تنها تشنه رهایش نکند بلکه سیرابش کند.
پس علی زبان به مدح خداوند و ثنای او میگشاید و بر مقتدا و ولی و رهبر خویش پیامبر (ص) درود میفرستد که اگر عمر با برکت پیامبر تا آخرین دم حیات مقدس علی امتداد می یافت هرگز علی زبان به سخن نمی گشود به احترام معلم. همچنان که حسن (ع) این چنین کرد در زمان پدر و حسین در زمان برادر؛ تا مهدی موعود که هرکدام کلامی را بی یاد پیامبر آغاز نکردند.
و اما بعد ...
بقیش برای هفته بعد ...
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
در پیِ خویشتنِ گمشده :
(توجّه! : مخاطب این نوشته، ابتدا، خود اوّل شخصِ مفردِ جمع آورندة این مطلب میباشد! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)
برای پیدا کردن «خود»، چقدر حاضرید خرج کنید و مایه بگذارید؟
یا برای اینکه دیگران به یافتن خودشان موفق شوند، تا کجا و چه مقدار حاضرید فداکاری کنید؟ وقتی کیف، دوچرخه یا ماشین خود را گم می کنید، خیالتان آشفته و افکارتان پریشان می شود، به هر جا سر می زنید، از این و آن می پرسید و برای یافتن آن خرج ها می کنید. بعضی ها حتی جایزه هم تعیین می کنند و برای یابنده، مژدگانی هم در نظر می گیرند، چون آن چیز گمشده در نظرشان با اهمیت است.
تلاش برای پیدا کردن یک کتاب یا ساعت تا حدی است، و کوشش برای یافتن یک کیف پر از اسناد و مدارک، بیشتر. یعنی هر چه گمشده یا سرقت شده، گرانبهاتر باشد، غصه از دست دادنش بیشتر و تلاش برای یافتن آن هم بیشتر است.
پول ارزش دارد، ولی اگر فرزند کسی را بدزدند، حاضر است برای یافتن آن، همه دارایی اش را خرج کند. اگر خود او ربوده شود، برای رهایی یافتن از چنگ آدم ربایان هر چه بخواهند می دهد، چرا که خودش را بیش از هر کس و هر چیز دوست دارد.
حال این خود گمشده یا ربوده شده چیست؟ تنها جسم و پیکر اوست؟ یا ممکن است فکر و روح او را هم بدزدند؟
چرا گرفتار یک چهار دیواری شدن را زندان می داند و گریز و نجات از آن را به هر قیمتی، لازم؛ اما اسارت در دست هوسهای شوم و عادتهای خانمان برانداز و خصلت های زشت و در یک کلمه، رذایل را چندان ناخوشایند نمی داندکه به فکر نجات از آن باشد؟ مگر خطر و ضرر اندیشه ربایان کمتر از آنان است که وجود فیزیکی خودش یا پسرش یا ماشین و موتورش را می دزدند؟
چه بسیار انسانهای خود گم کرده! و چه بسیار فکرها و ایمان ها و روح های ربوده و به گروگان گرفته شده! چه زیباست سخن
امام علی(علیه السلام): "در شگفتم از کسی که دنبال گمشده اش می گردد، اما خود را گم کرده و به فکر یافتن آن نیست." «غرر الحکم»
وقتی طلب و جستجو، به تناسب ارزشِ گمشده و ربوده شده است، پس ... آنکه خود را نمی جوید و نمی یابد، خود را نمی شناسد!
(بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
آدمهای برفی! ... :
(توجّه! : مخاطب این نوشته، اوّل خودم میباشم! باشد که دچار حُسنِ عاقبت گردیم!)
نه انجماد و یخزدگی مطلوب است، نه وارفتگی و نداشتن قوام و استحکام.
آن یکی(قسمتِ اولِ جملة بالا!)، به بسته شدن ذهن و دل و باور، به روی دریافتهای جدید میکشاند، این یکی(قسمتِ دومِ جملة بالا!) به لغزیدن و هر روز تابع یک موج شدن و در پی هر صدا و آوازی راه افتادن و خودباختگی و غربزدگی و مسخ هویّت و خیلی از اینگونه آفتهای دیگر میانجامد.
القاءات فرهنگی بیگانه، گاهی مثل آفتاب، آب میکند و گاهی مثل آتش میسوزاند و گاهی مثل زهر، از پای در میآورد و گاهی مثل سنگ، میشکند و خورد میکند.
بسته به این که برف باشی که آب شوی،
یا پنبه باشی که بسوزی،
یا جاندار باشی که مسموم شوی،
یا شیشه باشی که به سنگ بیگانه بشکنی.
آدمهای برفی، شکل و شمایلی دارند، آدمنما؛ ولی عناصر، تجهیزات و محتوای آدم را ندارند. چهرهشان گول زننده است، مثل مترسک. شخصیت مجسمهای دارند، اما بیروح و فاقد تشخیص و بصیرت.
آنچه به انسان هویّت میدهد، فکر و ایمان او، اراده و انتخاب او، پیشینه فرهنگی و تربیت خانوادگی او و سنّتهای شایسته و عقلانی اوست.
آنکه مرز خوب و بد و زشت و زیبای اخلاقی را نمیشناسد،
آنکه فرهنگ خودی و بیگانه را تشخیص نمیدهد،
آنکه با کمترین بهانهای، از فرهنگ و سنن دینی و ملی خود دست میکشد و به آنها پشت پا میزند،
آنکه براحتی جذب موجهای گذرا و ناپایدار میشود،
هر روز به رنگی و هر لحظه به شکلی در میآید،
غرب فرو رفته در «توحّش مدرن» را قبله آمال خود میداند و به آسانی جامه آداب و سنن را از اندام «رفتار اجتماعی» خویش بیرون میآورد و به «برهنگی فرهنگی» خود میبالد،
آری ... چنین کسی آدم برفی و یخی است. آدمهای برفی، همیشه معبر و گذرگاه «فرهنگ مهاجم» و جاده صافکنِ
«تهاجم فرهنگی»اند. حرفشان تکرار بوقهای بیگانه است و عملشان تقلید از الگوهای اجنبی. اینگونه آدمها، پشت کوه قاف نیستند. کنار ما و میان ما هستند.
مواظب باشیم مثل آنها «آب» نشویم! ... (بدون دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
قحطی عفّت! :
(بهانه زیاد است برای آوردن! ولی بهشت را به بها دهند نه به بهانه! البته عُُرفا معتقدند بهشت را به بهانه هم میدهند! همه این بهانهها برای این است که راه را از چاه تشخیص دهیم! تفکر! تفکر! توجه!: مخاطب این نوشتهها اول خودم میباشم!)
به بهانه قحطی عفت: صدای آهنگهای بندری آنقدر بلند است که فریادهای حاج همت لای نیزارهای اروند جا میماند و به گوش نمیرسد. صدای قهقهه برنامههای به اصطلاح طنز!، نالههای روایت فتحیها را خفه میکند. بر دیوار، روی پوستر شهید، عکس مرده هفتاد ساله میچسبانند و نام شهید را از کوچهها برداشته و نام سوسن، زنبق، الف، ب، G و نام کشور اجنبی میگذارند. نمیدانم حذف فرهنگ جبهه، در صفحة چندم از چندمین برنامه توسعه در دوران آقایان نوشته شده بود؟
غیرت، یک شب بی هوا از جیب مردها میافتد توی لجنزار غفلت، و ... گم میشود. مردها توی چراگاههای خیابان راه میافتند و گناه میچرند. زنها هم مثل دستفروشها، میایستند کنار خیابان و جواهرات بدلی عرضه میکنند. بعضی هم عِرض میفروشند و ارز میخرند و طول و عرض پاساژ را متر میکنند. وقتی تلویزیون، اسکی روی یخ را نشان میدهد و روسریهای پلنگی را تبلیغ میکند، و زلف پریشان را به تصویر میکشد، صبر ابوذرها لبریز میشود و داغ خانوادههای شهدا تازه.
بعضی به خاطر ارثی که از انقلاب طلب دارند، بی نوبت درخواست حج و جواز و ویزا و وام و ... میکنند و با بنز و BMW به کوچه ورود ممنوع وارد میشوند و رشوهخواری برای آنان جاریتر از آب جاری است! و اگر بگویی بالای چشمت ابروست میگویند چه معنی دارد آبروی شخصیتها را میبرید؛ اینها باید مصونیت داشته باشند!!!
بعضی در پی شواهد و اسنادیاند که ثابت کنند، فاطمه هم ادکلن میزده و پوست گوزن میپوشیده و برای فرزندانش، جلوی چشم یتیمان آن فقیر، موز میخریده و هر روز حمام سونا میرفته است. بعضیها سراغ چادر وصلهدار زهرا را در موزهها میگیرند.
میگویند دیگر کاخ نشینی عیب نیست! خانه مسکونی شهید رجایی هم به موزه آثار باستانی تبدیل میشود.
آنها که مینشینند پای ماهواره و فلان برنامه تلویزیون و از سیلی خوردن دزد فلان برنامه گریهشان میگیرد، دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا (سلام ا... علیها) فکر کنند و خون دل خوردنهای امام امّت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند (البته اگر متّهممان نکنید که کتابها را دیکته میکنیم! و آنچه مدّ نظر خودمان است به زور به خورد شما میخواهیم بدهیم! و ... بگذریم! مثل همیشه!) و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند و نتیجه همان بود که روز عاشورا دیدیم.
آنها میخواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند، کاری هم به کار کسی نداشته باشند اگر چنین نکنند، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلمهای سرخپوستی ببیند و عشق را از فیلمهای هندی یاد بگیرد؟
بهشت زهرا(سلام ا... علیها) برای آنها محیطی غم آلود میشود و افسردگی میآورد! ...
کاش مَردهایی (شما بخوانید مُردههاییی!) که غیرتشان را گم کردهاند، به اندازه دفترچه بیمهشان، به اندازه کوپن روغن و قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا میافتادند. مردم به استراحت پس از جنگ پرداختهاند. مردم در لاک خوداند. گروهی از مردم برای دیدن فلان فیلم پَست صف میکشند.
کاش قحطی عفت تمام میشد! کاش عملیات چریکی چمران و شهید هاشمی (شهیدش را آوردم که با نام دیگری اشتباه نشود!) فراموش نمیشد! کاش باکریها و زینالدینها از یاد نمیرفتند! کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره مایکل جکسون عوض نمیکردیم! کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان میآمد! کاش خودمان را گم نمیکردیم و برگه هویت از کتاب زندگیمان کنده نمیشد! چه خوب گفت آنکه گفت: «گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی»!(کتاب برادهها)
متأسفانه پلاکهای جبهه جای خود را به زنجیرهای طلایی میدهد. همه جا پر است از ترانههای اسلامی که از ارشاد هم مجوز دارند! در پخش ماشینها هم غیر از نوار ترانه، هیچ نوار دیگری جای نمیگیرد؛ اگر گفتید پارک چیتگر و طالقانی شبیه چیست؟ مردم به جنگ رنگ آبی و قرمز مشغول شدهاند. بعضی ورزشهای امروزی را قدیمها بازی میگفتند!
قرآنهای مخملبافی شده هم جای خود را به ستاره ونوس میدهد. خیابانها پر است از عروسکهای رنگارنگ و متحرک! ... که نه درد داغ و فراق را میشناسند، نه آژیرهای حمله هوایی یادشان است و نه میدانند چه طعمی دارد. البته شاید حق دارند اگر به نوشتهمان بخندند و مسخره کنند که دیگر تمام شد دوران اینگونه حرفها، همین اُمّل بازیهایتان ما را عقب گذاشته از دنیای علم و تکنولوژی!
تا دیده و شنیدهاند،کف و سوت به جای تکبیر و صلوات بوده است، صدقه سر دوران فاخر اصلاحات!! و گستاخانه مظاهر انقلاب را اینگونه مسخره میکنند. دریغا که سنگها را بستهاند و سگها را باز گذاشتهاند.
وقتی خودیها این قدر بیگانه میشوند از بیگانگان چه انتظار است؟!
(با دخل و تصرف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
قانون یکطرفه!
بعضیها طرفدار قانونند، ولی نه «همه جا» و «همیشه».
«قانون» هم مثل «عدالت» کلمه شیرین و پرجاذبهای است. وقتی از روی کاغذ به صحنه «اجرا» در میآید، گاهی «تلخ» میشود و گاهی بد! بعضیها با قانون مثل خیابانهای «یکطرفه» برخورد میکنند. تا وقتی که به «مسیر» شان بخورد، خوشحالند، ولی اگر یکطرفه بودن خیابان بر خلاف مسیرشان بود، اوقاتشان تلخ میشود و از اینکه بیخود و بیجهت راه را بستهاند، ناراحت میشوند و معترض.
همین «بعضیها» مثلاً نسبت به «پارتی بازی» هم به «نسبیت» معتقدند، وقتی کارشان با پارتی و آشنا پیش می رود اصلاً بهتر از آن نمیشود، اما خدا نکند یکجا آشنایی نداشته باشند که کارشان را راه بیاندازد. اینجاست که با دهانی کف کرده، از «مقررات دست و پا گیر» و «قانون خشک» انتقاد میکنند.
اگر قانون برای همه یکسان نباشد که قانون نیست! اصلاً «خشکی» و «دست و پاگیری» مقتضای قانون است. از دو نفری که سر و کارشان به محکمه و قاضی و رأی دادگاه میافتد، معمولاً یکی خوشحال است و یکی ناراضی و ناراحت. اگر نظرتان نسبت به قاضی و دادگاه و داور، پیش از از اعلام نظر و بعد از آن یکسان بود، یا اگر به سود شما یا به زیان شما رأی صادر شد، هر دو را در یک درجه پذیرفتید، «قانونگرایی» شما نمرهاش «بیست» است. ولی ... کو؟ کجا؟ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: حق را بگو اگر چه به ضرر تو باشد «قُلِ الحَقَّ وَ لَو عَلی نَفسِک».
همانها که دم از قانون میزندد اگر جایی قانون جلوی کارشان را بگیرد، یا طبق همان قانون گرفتار شوند، قانون میشود ضدّ ارزش و جامعه میشود زندان. این همان «قانون یکطرفه» است، عدالت یکطرفه، آزادی یکطرفه، حقوق اجتماعی یکطرفه و ...
همه و همه از این قبیل است بعضی ها تا وقتی اینها را قبول دارند که به نفعشان است، چرا که یک بام و دو هوا؟
بعضیها که تا دیروز «انقلابی» بودند و یک مرتبه «ضد انقلاب» میشوند ریشه در همین چیزها دارند. همین که منافعشان به خطر افتاد، میشوند «مخالف»، این «صداقت» نیست. (یادم نرفته یه بنده خدایی موقع انتخابش و نمیگم برای کجا! «معلوم نشد که چه کسی رو می گم؟!» شعارش این بود «پیامبر فرمودند: مؤمن دروغ نمیگوید؛ لا و ا... ، لا و ا... ، لا و ا...» ... مثل همیشه بگذریم هان؟) تغییر منافع نباید معیار و مبنای «تغییر مواضع» باشد. (همدلی تا همراهی – جواد محدثی)نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
هویّت:
عمل خارجی هر کس، بازتابی از حالت درونی و شخصیت انسانی اوست.
این که یک فرد، چگونه می اندیشد؟ چه باور ها و معتقداتی دارد؟ تربیت خانوادگی او چگونه است؟ از چه اشخاص،کتابها، فیلمها و داستانهایی تأثیر پذیرفته و چه کسانی در نظر او الگو هستند، تأثیر روشن و حتمی در رفتار اجتماعی او دارد.
می توانیم مجموعه این ها را هویّت بدانیم.
کسانی هم که تحت تأثیر القائات زشت و الگوهای منفی و تفکرات پوچ گرایانهاند، نوعی هویّت منفی پیدا می کنند. بی هویّت هم نام دیگری برای آنان است،چرا که وقتی شکل گیری شخصیت و هویّت هر کس، مثبت و درست نبود و آنچه که باید باشد نبود، همان بی شخصیتی است، با همان نتیجه!
اعتقادات دینی و باورهای ایمانی، از زلال ترین چشمه هایی است که به یک جوان هویت می بخشد و روحش را سیراب می کند.
برخی روحیّات جمعی و مردم گرا دارند،
بعضی هم خصلت فردی و درون گرایانه و انزوا طلبانه.
هویت یاد شده، در همین جا هم نقش خود را ایفا می کند.
آنکه باور مذهبی دارد، در حالتهای تنهایی هم که به ظاهر چشمی مراقب او نیست، تعادل انسانی خود را حفظ می کند، بدی نمیکند، سراغ گناه نمی رود، احساس پوچی و بی پناهی ندارد، خود را در ارتباط با جهانی فراتر از محسوسات می یابد و تنها نیست.
ولی یک جوان فاقد ایمان، خلوتی گناه آلود دارد.
در انبار لحظات تنهایی و خلوتش، کالاهای شیطانی انباشته می کند و همیشه دلهره کشف و افشاندن آنها عذابش می دهد.
چون به توبه پذیری خدا هم عقیده ندارد، خیلی زود سرخورده و گرفتار یأس می شود و خود را در بن بست می یابد. این احساس، او را در باتلاق تباهی بیشتر فرو می برد. این است که هویّت را منشأ اثر می دانیم و فقدان شخصیت انسانی یا بی هویّتی را زمینه ساز بروز بسیاری از اختلالات رفتاری و ناهنجاریهای اخلاقی و خلأهای روحی.
شاید یک فرد با ایمان هم، علاقه به خلوت داشته باشد، ولی نه برای ارضای نفس و ارتباطهای مسموم، بلکه برای نجوا با فطرت، نیایش با خدا، تفکر در سرانجام و ... گفتگوی صریح و بی مجادله و صادقانه با خویش.
بحران هویّت، مرحله خطرناکی برای جوانان است.
هر چه هم سرمایه و وقت بگذارید تا در سایه ایمان به یک هویت برسید،می ارزد ... گرانبهاتر از آن چیست؟!
(با کمی دخل و تصرّف از کتاب: از همدلی تا همراهی – جواد محدّثی)
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
حیا در دیدار:
بیزاری و انزجار از کسانی که مستقیماً به چشم دیگران خیره می شوند و گستاخی و پرده دری را می توان به راحتی در نگاهشان خواند، امری است که اکثریت مردم آن را تجربه کرده اند، آنچه روشن و واضح است، این که خداوند متعال حس خاصی را در دیدگان قرار داه که تنها با کمک همین حس می توان با دیگران ارتباط برقرار کرد، بدون آنکه حتی با زبان آنها آشنایی داشته باشیم. البته خداوند قادر است بواسطه همین حس و با همین چم ها بسیاری از انسانها را در بوته آزمایش قرار دهد. با نوع نگاه افراد علاوه بر میزان حیای آنان می توان میزان خرد و معرفتشان را نیز سنجید. چرا که در حدیث داریم: «حیای چشم، ناشی از عقل و معرفت است».
و این مطلب، این حقیقت را به اثبات می رساند که حیا بیش از هر چیزی در دیدگان نمود و ظهور دارد و از نگاه های هر کس می توان میزان حیا یا بی حیایی او را دریافت.
برخی از افراد چنین عادت کرده اند که نظاره گر هر چیزی باشند و برای نگاه کردن نیازمند دلیل و انگیزه نیستند. به هر فیلمی – با وجود صحنه های محرک و مستهجن- می نگرند و به آثار و پیامدهای ناگوار آن در روح و روان انسان توجهی ندارند.
والاترین نوع نگاه مخصوص انسانهای خردمند و عاقل است که جایگاه نگاه ها را می شناسند و می دانند که در کجا، کی و چگونه باید نگاه کنند و در هر موقیعتی که قرار می گیرند به نحوی رفتار خواهند کرد که پرده های حیا را ندرند.
کسی که می خواهد حیا در وجودش نمایان کند باید ابتدا بر روی چشمانش تمرین کند. در قرآن هم می بینیم که در مورد روابط زن و مرد بر روی «غُضِّ بَصَر» تأکید می کند (نور/30-31). البته این مطلب در مورد دو جنس موافق هم مصداق دارد. وقتی نزد حکیمی و بزرگی قرار می گیریم متوجه می شویم که تأثیر نگاه پایین و شکسته (غض بصر) به مراتب از نگاه مستقیم بیشتر است. اینجاست که نگاه حراج نمی شود، بلکه ارزشمند می شود. حیا هم همین را به ما می گوید؛ نمی گوید: کور شو! یا زیبایی هایت را کور کن. می گوید: نگاه و زیبایی هایت را حراج نکن.
وقتی انسان نگاهش را کنترل کند با این عملش به طرف مقابل هم تلقین می کند که تو هم باید اینطور باشی و لباس حیا را به نگاهت بپوشانی.
حیا در گفتار:
اصولاً زبان دارای کاربردهای گوناگونی است. ویتکنشتاین زبان شناس مشهور معتقد است که علی رغم اینکه بسیاری از مردم زبان را علاوه بر اینکه چشنده مزه غذا می باشد، وسیله ای برای رد و بدل کردن یکسری اطلاعات می دانند، زبان کاربردهای مهم تر و رایج تری نیز دارد. یکی از این کاربردها که اغلب به آن توجه نمی شود، تنظیم و تعدیل حیا در ارتباطات است. در واقع نوع واژگان، نوع گویش و ترکیب سخن گفتن میزان حیای انسان در گفتار را رقم می زند. به تعبیر قرآن کریم از نوع گویش آنان، آنان را خواهی شناخت (سوره محمد/30).
حیا در گفتار را می توان به چند قسمت تقسیم کرد:
* حیا در استفاده از زبان * در بیان مطالب مناسب * حیا نسبت به مخاطب * تذکر دادن * درخواست کردن
* بیان مسایل جنسی * بیان طنز و فکاهی * جذاب کردن رمان ها * غنا و آوازخوانی
حیا در شنیدار:
حیا در شنیدن از لطافت و ظرافت بیشتری نسبت به حیای گفتار برخوردار است. اگر شما در شرایطی قرار بگیرید که حدود حیا در آن محترم شمرده نمی شود، چه عکس العملی نشان خواهید داد؟ رنگ شهره شما تغییر می کند؟ سخن دیگری را به میان می کشید؟ تذکر می دهید؟ یا بپا می خیزید و جلسه را ترک می کنید؟ این عکس العمل ها پیامد چیست؟ اگر پاسخ چنین باشد که من از شنیدن این سخنان به عنوان یک شنونده شرمسار هستم، چنین حالتی حیای در شنیدن نامیده می شود.
انسان باید به گونه ای رفتار نماید که دیگران در حضور او جانب حیا و وقار را پیش بگیرند و هر سخنی را بر زبان جاری نسازند. باید بدانیم که انسان هر گاه با کسی صمیمی می شود، این حق را ندارد که از هر دری با او به صحبت بپردازد و پرده های حیا را یکی پس از دیگری بدرد؛ چرا که دوستی های بسیاری در اثر این تندروی ها و افراط ها به ورطه جدایی و نابودی کشیده شده است. بزرگان دین پیوسته به گونه ای رفتار می کرده اند که در حضورشان کسی نه از ترس بلکه از شرم حضور، مرتکب گناهی نمی گردیده و هر سخنی را بر زبان جاری نمی ساخته است.
رعایت حدود حیا در گفتار و شنیدار می تواند حل بسیاری از معضلات و چالشهای اجتماعی را که امروزه دنیای غرب و شرق را آکنده ساخته است، حل کند.
حیا در پندار:
حال اگر کسی خواست حق حیا را به جا آورد چه باید بکند؟
در جواب این سؤال بهتر است به گنجینه های علم پر فضیلت اهل بیت(ع) مراجعه کنیم. امام صادق(ع) نقل می کنند که پیامبر(ص) می فرمودند: «در مقابل خداوند حق حیا را به جا آورید. گفتند: چه کنیم ای پیامبر خدا؟ فرمود: اگر کسی بخواهد حق حیا را به جا آورد نباید به بستر خواب رود مگر اینکه مرگ را بین دو چشمش ببیند و باید سر و اندیشه های درون آن را و شکم و آنچه در آن می ریزد، مواظبت نماید و یاد قبر و پوسیدن بدن در آن باشد و کسی که دنبال آخرت است، باید زینت های زندگی دنیا را رها کند.»
(حمیری قمی، قرب الاسناد، ص 13 و شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 293)
حیا در کردار:
مهمترین جلوه حیا در کردار ترک گناه است، حتی گناهان کوچک. در صورتی که انسان متوجه نعمت های خدا باشد یا خود را در محضر خدا ببیند یا اندک محبتی در دلش از خدا داشته باشد حیا می کند گناهی را انجام بدهد.
حیا در خوابیدن:
توصیه حضرت مسیح(ع) است که «هر یک از ما که در منزل خویش می آرمد، پوششی را بر روی خود بیفکند؛ چرا که خداوند تعالی بسان تقسیم روزی، حیا تقسیم می کند.»
(بحار الانوار، ج 71، ص 334)
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: بزودی زمانی می رسد که امت من مصرف می کنند چیزی را که اسمش بنگ (به زبان عربی بنج) است؛ من با آنها کار ندارم و آنها هم با من کار ندارند؛ (یعنی سیستم ایمانی پیامبر او را قبول ندارد و هیچ گونه همخوانی ندارد)
هر کس استعمال کند بنگ را مانند کسی است که کعبه را هفتاد بار ویران کرده و هفتاد ملک مقرب را کشته و هفتاد پیامبر مرسل را کشته و هفتاد بار قرآن را آتش زده و به کعبه هفتاد بار سنگ زده و او دور است از رحمت خدا.
(مستدرک الوسائل ؛ شیخ محدث نوری ، ج 17، ص85)
**
ای که گفتی عشق را درمان به هجران کرده ای
کاش می گفتی که هجران را چه درمان کرده ای
نوشته شده توسط : یکی از اعضای کاروان
لیست کل یادداشت های این وبلاگ